فلسفه اخلاق نهاد اخلاق
دکتر انشاءالله رحمتی - عضو شورای علمی بنیاد بوعلیسینا
۱۳۹۸/۱۱/۰۸
دکتر انشاءالله رحمتی - عضو شورای علمی بنیاد بوعلیسینا
اشاره:
از اوایل سال جاری، درس گفتارهایی در موضوع
فلسفه اخلاق، به همت مجمع فلاسفه ایران هفتگی برگزار شده است. در این جلسات توفیق
داشتهام که برخی مباحث این رشته مهم و تأثیرگذار را در محضر جمعی از مخاطبان
ارجمند بیان کنم که خوشبختانه همچنان ادامه دارد. آنچه در زیر میآید مباحثی است
که در جلسات اولیه این درس گفتارها عرضه شده و به همت بانو سمیه عرفان تهیه و تنظیم
شده است.
در معنایی کلی و نه چندان دقیق، فلسفه اخلاق جزء رشتههای
فلسفۀ مضاف است. مضاف به این معنا که فلسفه به یک موضوعی اضافه میشود. فلسفه را
وقتی به موضوع علم اضافه میشود، «فلسفه علم»، وقتی به موضوع تاریخ اضافه میشود، «فلسفه
تاریخ» و وقتی به موضوع اخلاق اضافه میشود، «فلسفه اخلاق» میگوییم و به همین سیاق
میتوان از فلسفه دانشهای مختلف سخن گفت.
سقراط جمله معروفی دارد: «زندگی نیندیشیده یا نیازموده
ارزش زیستن ندارد». زندگیی که آن را بررسی نکرده باشیم، در آن تأمل و به آن فکر
نکرده باشیم، ارزش زیستن ندارد؛ یعنی اعمالی که ما انجام میدهیم، اگر از اندیشه
ما صادر نشده باشد، ناشی از تأملات ما نباشد و به حقیقت آن اعمال نایل نشده باشیم،
خود عمل کردن هم ارزشی ندارد. فلسفه اخلاق یکی از برجستهترین صحنههای این زندگی
سنجیده است. نخست میکوشم تصوری از رشتههای مختلف فلسفه اخلاق به دست دهم و سپس
به سراغ حدود و ثغور اخلاق یا نهاد اخلاق که موضوع بحث فلسفه اخلاق است، میرویم.
رشتههای فلسفه اخلاق
۱. اخلاق توصیفی: اخلاقشناسی توصیفی، نوعی
تحقیق تجربی است به این معنا که اخلاقیات را در جوامع بررسی میکند. این تحقیق را
غالباً جامعهشناسان و مردمشناسان انجام میدهند، نه فیلسوفان. آنها وقتی جوامع
را مطالعه میکنند، هر چیزی که در جوامع وجود داشته باشد موضوع بحث و تحقیقشان
است. از جمله دین، هنر، اخلاق و... همچنین درباره تفاوتهایی که در اخلاق وجود دارد،
تحقیق میکنند. ممکن است ما در جامعه ایرانی اخلاقیاتی داشته باشیم که در جوامع دیگر
نباشد یا برخی اخلاقیات در ایران پررنگ باشد که در جامعه دیگر یا وجود ندارد یا
کمرنگ است. جامعهشناس چرایی این امور را بررسی میکند و راهکار توصیفی برای آن
ارائه میدهد. بسیاری از نتایجی که فیلسوفان اخلاق میگیرند، از طریق مطالعات
اخلاق توصیفی تأیید میشود.
از طرف دیگر، این مطالعات مردمشناسانه یک آسیب هم برای
فلسفه اخلاق داشته است که در دوران معاصر بسیار جدی بوده و آن اینکه اینها چنین
القا میکنند یا نتیجه میگیرند که: اخلاق، نسبی است! به دلیل اینکه جوامع مختلف
را بررسی میکنند، به این نتیجه میرسند که تفاوتها آنقدر محسوس است که نمیتوان
اشتراک معتنابهی در حوزه اخلاق پیدا کرد. «نسبیتگرایی اخلاقی» به نوعی نتیجه تحقیقات
اخلاق توصیفی است.
برخی فیلسوفانی که با این حوزه مقابله یا آن را نقد میکنند،
مدعایشان این است که از طریق توصیف نمیتوان به یک اصل فلسفی رسید. شما هرچند نشان
دهید جوامع به لحاظ عمل اخلاقی تفاوت دارند، این ثابت نمیکند که ما اصل ثابتی برای
عمل اخلاقی نداریم. در واقع نسبیت اخلاقی را باید به روش فلسفی اثبات کرد نه به
روش توصیفی یا جامعهشناسانه؛ اما در دوران معاصر حتی در کشور خود ما هم جامعهشناسان
در این مباحث حضور پررنگی دارند و مطالعات توصیفی، مباحث فلسفی را تحتالشعاع قرار
داده است. در حالی که باید توجه داشت اخلاق توصیفی کار فیلسوفان اخلاق نیست، هرچند
به هر حال یکی از رشتههای مطالعه اخلاق است.
۲. اخلاق هنجاری
اخلاق هنجاری به معنای اخلاقی است که نُرم یا قاعده ایجاد
میکند. میتوان گفت در میان حوزههای فلسفی اخلاق، بیشتر با اخلاق هنجاری سر و
کار داریم. اولین پرسش معلم اخلاق این است که: بر اساس چه مبنایی باید به اخلاق
عمل کرد؟ اگر به اخلاق عمل کنیم، چه فایدهای برای ما دارد؟ مبنا چیست؟ این سؤال
بدین معناست که ما باید یک هنجار و قاعدهای داشته باشیم که طبق آن رفتارمان را
توجیه کنیم. ما نمیتوانیم به مباحث توصیفی استناد کنیم، بلکه باید از طریق اخلاق
هنجاری به دنبال ارائه معیار باشیم. کسی که میپرسد توجیه این عملی که شما به آن
توصیه میکنید، چیست و چرا من باید به آن عمل کنم؟ در جستجوی معیار است. این معیار
یا قاعده را از چه طریقی میتوان بیان کرد؟
یکی از روشها برای ارائه معیار، برگشت به سنت است. در یک
جامعه سنتی ممکن است بگویند پدران ما اینگونه رفتار کردهاند، شما هم اینگونه
رفتار کنید. از همان ابتدای تاریخ بشر، انبیا و مصلحان دینی آمدهاند بگویند شما نمیتوانید
بگویید چون پدرانمان اینگونه عمل کردهاند ما هم اینگونه رفتار میکنیم. هیچ پیامبری
نیامد مگر اینکه مردم در مقابلش گفتند: «انّا وجدنا آبائنا علی اُمَّه و انّا علی
آثارهم مهتدون»(زخرف، 22). پیامبران در جواب گفتند: پدران شما اشتباه میکردند،
شما نباید اشتباه آنها را تکرار کنید!
پس نمیتوان به سنت استناد کرد. برخی هم گفتهاند که برای
ارائه معیار اخلاقی میتوان به دین استناد کرد؛ ولی فرض ما بر این است که شخص
مقابل ما اصلا به دین اعتقادی ندارد. پس در فلسفه اخلاق، موضوع اتکای اخلاق به
دین، خود نیاز به تبیین دارد که البته کسانی به آن معتقدند و در تبیینش می کوشند. باید
معیاری را نشان دهیم؛ مثلا کسی که میگوید یک عمل درست است به خاطر اینکه به نفع
بشریت است، یک معیار یا نرم ارائه میکند. البته باید بحث کنیم که معیارش درست است
یا نه؟ مثلا کانت در مقام بیان معیار می گوید: عمل درست آن چیزی است که بشود تعمیمش
داد.
۳. روانشناسی اخلاق
حوزه دیگر اخلاق بحث روانشناسی اخلاق است. در
اخلاق هنجاری عمدتاً با «فعل» سر و کار داریم. فعل چه شرایطی داشته باشد، اخلاقی
است و معیار اخلاقی بودنش چیست؟ اما در روانشناسی اخلاق چون به «فاعل» برمیگردد،
بحث امکانات فاعل مطرح میشود. اینکه آیا این فاعلی که ما از او میخواهیم اخلاقی
رفتار کند، توانایی و قابلیت آن را دارد یا نه؟ نهاد اخلاق یک نهاد مطالبهگر است،
همه چیز را از ما مطالبه میکند، تکلیف میکند، باید و نباید دارد. بحثی که برای فیلسوفان
مطرح میشود، این است که: آیا میتوانیم امر و نهی اخلاق را انجام دهیم یا نه؟ یکی
از نمونههای خیلی مشهور این بحث که در کلام اسلامی هم وجود دارد، این است که: این
موجودی که به او امر میکنی، مجبور است یا مختار؟ اگر فرض کنیم انسانها مجبور
هستند، دیگر معنی ندارد از آنها بخواهیم فعل درست انجام دهند. پس یکی از بحثهایی
که فیلسوفان اخلاق مطرح میکنند، بحث «موجبیت» و «اختیار» است.
بحث دیگر روانشناسی اخلاق، «مسئولیت» است. ما افراد را در
قبال کارهایشان مسئول میدانیم و این باید توجیه عقلی داشته باشد؛ برای مثال
امروزه در نظامهای حقوقی برخی کشورها، هر کسی را بلافاصله به خاطر جرمی که مرتکب شده،
محکوم نمیکنند. او را روانکاوی میکنند که مسئولیتش در قبال آن کار را بسنجند؛ یعنی
ممکن است دو نفر جرم واحدی را مرتکب شده باشند و مجازاتشان متفاوت باشد. قاضی شرایط
فرد را میسنجد تا ببیند مسئولیت او چقدر بوده است. در فلسفه اخلاق بحثهای روشمندی
انجام میشود که ما تا چه اندازه میتوانیم فرد را مسئول بدانیم. بعضی فیلسوفان
اخلاق معتقدند حتی اگر انسانها مجبور هم باشند، میتوانند مسئول عملشان باشند و
باید مجازات شوند.
یکی از بحثهایی که در روانشناسی مطرح میشود، مساله «توجیه
مجازات» است. اگر نگاه حقوقی داشته باشیم، کسی را که جرمی مرتکب شده، مستحق مجازات
میدانیم؛ ولی فیلسوفان اخلاق میگویند این نهاد مجازات که در جامعه شکل گرفته، باید
مبنای اخلاقی داشته باشد.
یکی دیگر از مباحث روانشناسی اخلاق، بحث «مراحل صدور فعل
از فاعل» است. به این معنی که فعل تا از فاعل صادر شود، چه مراحلی را طی میکند؟ این
فعل که از فاعل صادر میشود، اثر عقل اوست یا اراده او؟ اراده عامل اصلی صدور فعل
است یا عقل؟ آغاز این بحث با افلاطون بود. افلاطون میگفت هیچ انسانی دانسته خطا
نمیکند؛ یعنی عقل عامل اصلی صدور فعل است. اگر انسانها را نسبت به درست و نادرست
آگاه کردیم، فعل درست از آنها صادر میشود. ارسطو مخالف افلاطون بود و میگفت در این
بحث یک واقعیت مهم نادیده گرفته شده و آن واقعیت «ضعف اراده» است. انسانها ممکن
است گاهی عقلشان قوی و کامل باشد، ولی ارادهشان ضعیف باشد. بحث ضعف اراده یکی از
بحثهای مهم در روانشناسی اخلاق است.
۴. فرا اخلاق
یکی دیگر از رشتههای فلسفه اخلاق، فرا اخلاق یا
«فلسفه فلسفه اخلاق» است. در دوران معاصر برخی فیلسوفان میگویند کار فیلسوف اخلاق
همین حوزه چهارم است و ما با آن سه حوزه دیگر کاری نداریم. معتقدند کار فیلسوف
اخلاق، فرا اخلاق است و باید راجع به فلسفه فلسفه اخلاق بحث کند. حال سؤال این است
که: فرا اخلاق چیست؟
یکی از بحثهای فرااخلاق، این است که اصلا اخلاق علم است یا
نه؟ آیا اخلاق یک منظومه معرفتی است؟ اگر اخلاقْ منظومۀ معرفتی نباشد، آن وقت از
جنس ذوق و سلیقه خواهد بود و اگر کسی حکم اخلاقی صادر میکند، حکمش حکم علمی نیست،
بلکه سلیقه و ذوق خودش را بیان کرده است؛ بنابراین در فرا اخلاق مسأله این است که:
آیا واقعا اخلاق یک منظومه معرفتی است یا نه، مثل ذوق یا عرف است؟ مثلا عرفیات ایرانی،
عرفیات عربها، ترکها و غیره؛ ولی چیزی به نام «علم عرف» نداریم؛ کسی هم فیلسوف عرف
نشده و راجع به عرف نظریهپردازی نکرده است. البته راجع به عرف تحت عنوان فرهنگ
مردم کار تحقیقی ـ توصیفی شده است ولی کار فلسفی راجع به عرف نمیشود انجام داد.
بنابراین اولین سؤالی که مطرح میشود، این است که: آیا
اخلاق یک منظومه معرفتی است یا نه؟ بحث معرفتشناسی اخلاق مطرح میشود و اینکه این
معرفتی که در اخلاق به دست میآوریم، از چه جنسی است؟ چون اخلاق با علوم دیگر متفاوت
است. فرق اخلاق با علوم دیگر در موضوعشان است. علوم دیگر موضوعشان «هست»هاست و درباره آن چیزی که وجود
دارد، بحث میکنند؛ مثل فیزیک، شیمی، فلسفه، الهیات و سایر علوم که راجع به چیزهایی
که وجود دارند، کار توصیفی میکنند؛ ولی در حوزه اخلاق هیچ کدام از مفاهیم اخلاقی
مابه ازای مشخصی ندارند. خوب، بد، درست، نادرست، فضیلت، رذیلت... هیچ کدام مثل
موجوداتی که در علوم دیگر هست، نیستند. بحث اخلاق درباره «بایدها و نبایدها»ست. پس
شبیه علوم دیگر نیست. این علوم را اصطلاحاً میگوییم علوم تقدیری، تقدیر به معنای
ارزشیابی. تمام احکامی که در حوزه اخلاق داریم ارزشیابی است. علوم دیگر «علوم تقریری»
است، تقریر هستها و نیستهاست و نتیجه بحث آنها این میشود که چه چیزی هست و چه چیزی
نیست.
در حوزه اخلاق، کار فیلسوف ارزشیابی است و نتیجه بحث این میشود
که: بخل بد است، حسد بد است، امانتداری خوب است. کار فیلسوف در حوزه اخلاق ارزشیابی
است. جنس اخلاق با بقیه علوم فرق میکند. طبعاً معرفتی هم که حاصل میشود، از نوع
متفاوتی است. بحث چیستی معرفت اخلاقی مطرح میشود. فیلسوفان اخلاق معرفت اخلاقی را
تبیین میکنند و بیان میکنند که اخلاق با علوم دیگر متفاوت است و منطق خاص خودش
را دارد.
منشأ اخلاق
سؤال بعدی که مطرح میشود، این است که این
منظومه معرفتی که ما داریم، از کجا آمده؟ این ارزشها را چگونه به دست میآوریم؟ این
بایدها و نبایدها بر چه اصل یا فلسفهای مبتنی است؟ لذا یکی از مسائل خیلی مشهور
که در فرا اخلاق مطرح میشود، این است که چگونه میتوانیم بایدها و نبایدها را از هستها
و نیستها استنتاج کنیم؛ برای مثال ما به اخلاق اسلامی معتقدیم و آن را تبیین میکنیم،
ولی سؤال این است که: اسلام به عنوان یک منظومه معرفتی که فلسفه اسلامی، کلام
اسلامی، الهیات و... در آن وجود دارد و مثلا اثبات میکند که «خدا موجود است»؛ حال
از این گزاره چگونه نتیجه میگیرید که باید از حکم خدا تبعیت کرد؟ گزاره «خدا وجود
دارد»، «هست» است؛ ولی گزاره «باید از حکم خدا تبعیت کرد»، «باید» است.
این بحث معروفی است که در فلسفه با دیوید هیوم آغاز شد؛ هیوم
گفت تمامی نظامهای اخلاقی مبتنی بر یک مغالطه هستند و آن مغالطۀ «استنتاج باید از
هست» است؛ بنابراین اساس همه نظام های اخلاقی بر یک مغالطه است! اینجا این بحث
مطرح می شود که چگونه میتوانیم اخلاق را تبیین کنیم؟ چون اگر نتوانیم بنیادهایی
برای اخلاق داشته باشیم، اخلاق به یک معنا پا در هوا خواهد بود. بحث مشابهی درباره
تعریف مفاهیم اخلاقی مطرح میشود. از جمله پرسش های دیگری که در فرا اخلاق به آنها
پرداخته می شود، یکی این است که: آیا ارزش های اخلاقی نسبی اند یا مطلق؟ و در صورت
مطلق بودن، آیا ذهنی اند یا عینی؟
نهاد اخلاق
چیزی که ما به آن اخلاق میگوییم، معمولاً با
لفظ morality یا morals (اخلاقیات) به آن اشاره میشود. اخلاق یک علم
نیست، یک نهاد است. به تعبیر جوزف باتلر: «ما یک نهاد اخلاقی زندگی داریم، همانطور
که نهاد خانواده یا نهاد دولت داریم.» در تعریف نهاد میگویند: نهاد چیزی است که
قبل از ما موجود است و وقتی چشممان را باز میکنیم، وجود دارد؛ یعنی ما وقتی متولد
میشویم، نهاد اخلاق وجود دارد. مثل نهاد دولت یا نهاد خانواده که قبل از ما وجود
دارند، اخلاق هم چنین چیزی است. برای آنکه بتوان تصور از اخلاق پیدا کرد، آن را
با برخی حوزههای مشابه مقایسه میکنیم.
میشود گفت اخلاق با چهار حوزه دیگر مشترک است که البته باید
از اخلاق جداشان کنیم. این چهار حوزه یکی حوزه حزم و احتیاط یا دوراندیشی است. دیگری
حوزه عرف است. سومی حوزه قانون و چهارمی حوزه فقه و شریعت (البته در برخی جوامع دینی
مانند جامعه خود ما).
۱. اخلاق و عرف
حوزه عرف بسیار شبیه اخلاق است. یکی از مشکلاتی
که فیلسوفان اخلاق دارند، تفکیک اخلاق از عرف است. عرف بسیار شبیه اخلاق است. از این
جهت که عرف هم یک نهاد است و کسی آن را وضع نکرده است. به اصطلاح علما وضع عرف تعینّی
است نه تعیینی. این اصطلاح را در اصول فقه به کار میبرند؛ میگویند قانون به دو
شیوه وضع میشود: تعیینی و تعینی. وضع تعینی به این معنا که در یک فرآیند ناخودآگاهانه
وضع شده و کسی نمیداند چه کسی و در چه زمانی آن را وضع کرده است. تعیینی به این
معنا که وقتی به عقب برگردیم، میتوانیم واضع مشخص و زمان مشخصی برای آن تعیین کنیم.
عرف و اخلاق از این جهت شبیه هماند که هر دو وضعشان وضع تعینی است.
۱. اخلاق و عرف
حوزه عرف بسیار شبیه اخلاق است. یکی از مشکلاتی که فیلسوفان
اخلاق دارند، تفکیک اخلاق از عرف است. عرف بسیار شبیه اخلاق است. از این جهت که
عرف هم یک نهاد است و کسی آن را وضع نکرده است. به اصطلاح علما وضع عرف تعینّی است
نه تعیینی. این اصطلاح را در اصول فقه به کار میبرند؛ میگویند قانون به دو شیوه
وضع میشود: تعیینی و تعینی. وضع «تعینی» به این معنا که در یک فرآیند ناخودآگاهانه
وضع شده و کسی نمیداند چه کسی و در چه زمانی آن را وضع کرده است. «تعیینی» به این
معنا که وقتی به عقب برگردیم، میتوانیم واضع مشخص و زمان مشخصی برای آن تعیین کنیم.
عرف و اخلاق از این جهت شبیه هماند که هر دو وضعشان وضع تعینی است.
یکی از مباحثی که در خصوص فرهنگ مردم بین جامعهشناسان و
مردمشناسان مورد بررسی قرار میگیرد، این است که به طور کلی فرهنگ و عرفیات از
چه زمانی در میان مردم رایج شدهاند؟ باید توجه کرد که زمان وضع عرف به طور قطعی
مشخص نیست، چرا که مکتوب نشده و از این نظر با اخلاق مشابه است. درباره وضع قوانین
اخلاقی نیز اینگونه است که هیچکس به لحاظ تاریخی نمیتواند مشخص کند که این قوانین
اخلاقی از چه زمانی و به دست چه کسی وضع شدهاند.
شباهت دیگر اخلاق به عرف این است که ضمانت اجرای اخلاق،
اجرای فیزیکی نیست. قانون ضمانت اجرای فیزیکی دارد؛ اما اخلاق و عرف ضمانت اجرای فیزیکی
ندارند.
در عین حال، اخلاق با عرف متفاوت است. اخلاق علاوه بر
ضمانت اجرای بیرونی، ضمانت اجرای درونی نیز دارد که همان «عذاب وجدان» است. اگر کسی
خلاف عرف رفتار کند، دچار عذاب وجدان نمیشود. چون وقتی ما خلاف عرف رفتار کنیم، احساس
نمیکنیم حق کسی را ضایع کردهایم و به کسی ظلم کردهایم. در درونمان پشیمان و
ناراحت نیستیم؛ ولی از بیرون ممکن است رفتار و برخورد دیگران ما را پشیمان کند. اما
در اخلاق حتی اگر در بیرون هم کسی کاری به من نداشته باشد و نگاه بدی نکند، حتی کسی
متوجه نشود که من کاری خلاف اخلاق کردهام، مجازات درونی را در خودم احساس میکنم.
تفاوت دیگری که اخلاق با عرف دارد، این است که غایت اخلاق
استقلال شخصیت انسان است؛ یعنی ما از طریق فرآیند عمل اخلاقی میخواهیم به استقلال
برسیم. پیش از این گفته شد که هدف اخلاق این است که زندگی ما سنجیده و آزموده باشد.
به تعبیری، یکی از غایات اخلاق خودراهبری است. به نوعی اخلاق منادی کمالبخشی و
اکمال شخصیت است. در صورتی که در مورد عرف اینگونه نیست.
۲. اخلاق و دوراندیشی
اخلاق با حزم یا احتیاط هم شباهتی دارد. حزم و
احتیاط به اینمعنا که هر انسانی در زندگیاش اصولی دارد که آنها را بر مبنای
مصحلتهای خودش تشخیص میدهد. فیلسوفانی مثل پاسکال میگویند اعتقاد به دین بر
اساس همین دوراندیشی، معقول است. پاسکال برهان معروفی برای اثبات وجود خدا دارد به
اسم «برهان شرطبندی» که منطقش همین مصلحت است. یکی از نهادهایی که هر کدام از ما
با آن سر و کار داریم، نهادی است که مصلحت ما را تعیین میکند. مصلحت هر کدام از
ما را تشخیص میدهد و ما را ملزم میکند که آن را انجام دهیم.
بعضی گفتهاند که اخلاق همین نهاد است. اصطلاح self-interest به معنی خویشکامی با مصلحت
شخصی این است که من مصالحی دارم و عقلم حکم میکند که طبق آن مصالح رفتار کنم. فیلسوفانی
مثل هابز میگویند اساساً اخلاق چیزی جز همین مصلحت شخصی نیست. مصلحت اگر روشنبینانه
و دقیق معنا شود و ما مصلحت حقیقیمان را تشخیص دهیم در آن صورت مصلحت حقیقی یک
فرد با مصلحت تمام افراد منطبق است؛ بنابراین اخلاق را همین معنا میکنند.
پس مصلحت شخصی (یا حزم و احتیاط)، شبیه اخلاق است، از این
جهت که واضعی برایشان سراغ نداریم؛ ولی مصلحت شخصی همیشه فقط بُعد فردی دارد، در
صورتی که اخلاق بعد اجتماعی دارد. من اگر با منطق مصلحت شخصی حرف بزنم، کسی نمیتواند
بپرسد: آیا این کار تو به نفع دیگران تمام میشود یا نه؟ نهایتا میتواند بگوید:
این کار تو نباید به دیگران آسیب بزند؛ ولی اگر کاری انجام دادم که به نفع خودم
بود و به ضرر دیگران تمام نشد، مصلحت من حکم میکند که باید آن کار را انجام می
دادم. همین کارهایی که همه ما در جهت مصلحت شخصی خودمان انجام میدهیم؛ ولی اخلاق
فقط بعد فردی ندارد، بلکه بعد اجتماعی هم دارد. به این معنا که اگر من مصلحت خودم
را پیش بردم و به مصلحت دیگران بیاعتنا بودم، فعل من مطابق اخلاق نیست.
اخلاق آنجایی وارد میشود که مشکل دیگران مشکل ما میشود. در
اخلاق هرگز نمیتوانیم بگوییم: «مشکل خودت است!»؛ اگر کسی نیازی به کمک دارد، نباید
به او بگوییم مشکل خودت است. عبارت «مشکل خودت است»، بر خویشکامی بنا شده است. اگر
من وارد دایره اخلاق شوم، مشکل دیگران مشکل من هم خواهد بود. پس اخلاق بُعد اجتماعی
دارد، در صورتی که حزم و احتیاط بعد اجتماعی ندارد و فردی است.
۳. اخلاق و قانون
حوزه دیگری که شبیه اخلاق است، حوزه قانون
است، به نحوی که غالباً در نظر نخست تفکیکی بین قانون و اخلاق قائل نمی شویم؛ برای
مثال گاهی وقتی افراد با این پرسش مواجه میشوند که: چرا در جامعه ما اخلاق رعایت
نمیشود و چرا مردم اخلاقی نیستند؟ اینگونه پاسخ میدهند که: چون قانون ضعیف است؛
یعنی تصور میکنند اگر قانون تقویت شود، اخلاق هم تقویت میشود؛ اما قانون و اخلاق
منطقاً با هم متفاوتند. اولا وضع قانون تعیینی است؛ یعنی مشخص است چه کسی و چه
زمانی قانون را وضع کرده است. قانون یک فرآیند صرفا بیرونی است؛ یعنی از قانون به
دلیل امری در عالم خارج، نه در درون خودم، تبعیت میکنم. چون اجبار است و منافع
خودم هم حکم میکند که آن اجبار را بپذیرم، از قانون تبعیت میکنم؛ مثلا چرا از
چراغ قرمز رد نمیشوم؟ به خاطر اینکه یک بار جریمه شدم و میبینم که ضررش بیشتر
است. اما اگر جریمه نمیشدم، به قانون عمل نمیکردم. قانون بماهو قانون، هیچ حکمی
ندارد؛ مثلا اگر پلیس نباشد و جریمه نشوم، ولی باز هم قانون را رعایت کنم، این دیگر
اخلاق است و قانون درونی خودم است.
تفاوت دیگری که اخلاق با قانون دارد، این است که قوانین
ممکن است ظالمانه هم باشند. اگر ما صرف قانون را در نظر بگیریم، قانون ظالمانه پذیرفتنی
است. این یک امر آرمانی است که بگوییم همه قوانین عادلانهاند. اگر جز این باشد،
هر قانونی که تصویب میشود، ممکن است منافع گروهی را تأمین کند و گروهی از آن آسیب
ببینند. همیشه اینگونه نیست که قانون بتواند کاملا عادلانه باشد؛ زیرا قانونگذاران
انسانهایی هستند که ممکن است منافع خودشان را بر منافع دیگران ترجیح دهند.
دیگر اینکه در علم به موضوع ناقص هستند؛ بنابراین قانونی
را که وضع کردهاند، لزوما عقلانی نیست و منافع و شرایط زمان حال (منظور زمان وضع قانون
است) در وضع آن دخیل بوده است. بنا بر این اوصاف، نباید توقع وضع قانون کاملا
عادلانه را داشته باشیم.
تعریف اخلاق
بدینترتیب میتوان اخلاق یا نهاد اخلاق را دارای ویژگیهای
زیر دانست و بر همین اساس به تعریفی از آن رسید:
۱. وضعش تعینی است و واضع مشخص ندارد.
۲. فرآیندش هم درونی است و هم بیرونی؛ به این
معنا که هم در درون ما فعال است، هم در بیرون ما. «بیرونی» به این معنا که اگر
اخلاقی نباشیم، جامعه مهارمان میکند و «درونی» هم به این معنا که اگر اخلاقی نباشیم،
خویش را مهار میکنیم.
۳. ویژگی سوم این که اخلاق مرّوج استقلال شخصیت
است. اخلاق ما را مستقل بار میآورد، ما خودمان تصمیم میگیریم و کسی نمیگوید چه
کار کنیم. در حوزه عرف یا قانون، دیگران القا میکنند، اما در حوزه اخلاق خودمان
تصمیم میگیریم.
۴. ویژگی چهارم این است که قوانین یا احکام
اخلاقی جهانشمول هستند. به این معنا که اختصاص به فرهنگ یا جامعه خاصی ندارند. فرض
بر این است که در میان همه بشر مشترکند. به همین دلیل وقتی ما وارد بحث اخلاق میشویم،
اولین کاری که باید بکنیم، این است که اثبات کنیم ارزشهای اخلاقی مطلقاند و نسبی
نیستند. اخلاق به امور مطلق و به بایدها و نبایدهایی که مطلق هستند میپردازد.
فایده اخلاق
بعد از اینکه دریافتیم اخلاق چیست، به این میپردازیم که
فایده اخلاق برای زندگانی ما چیست؟ به نظر میرسد که اخلاق میتواند زندگی بشر را
ایمنتر کند و امنیت بیشتری به زندگی بدهد. ما در زندگیمان اگر اخلاق نداشته باشیم،
احساس امنیت کمتری خواهیم کرد. زمانی که در کنار افراد زندگی میکنیم، هیچ تضمینی
وجود ندارد که افراد به ما آسیب نزنند و از ما سوءاستفاده نکنند. حتی ممکن است که
نزدیکان ما هم، ما را فدای مصالح خود کنند. تنها و قویترین وسیلهای که میتواند
امنیت ایجاد کند، اخلاق است. اخلاق میتواند زندگی را ایمنتر کند.
ولی ما در زندگی فقط دنبال «امنیت» نیستیم. امروزه شاهد این
هستیم که گاهی مطالبات ما در حد امنیت تنزل پیدا میکند و میگویند: هرچه نیست،
امنیت هست. البته امنیت موضوع خیلی مهمی است؛ پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «دو نعمت مجهول
وجود دارد: سلامت و امنیت». تا وقتی هستند، متوجه آنها نمیشویم؛ ولی اینها با همه
اهمیتی که دارند، گویی کف زندگی هستند. ما میخواهیم امنیت و سلامت داشته باشیم تا
زندگی کنیم نه اینکه زندگی کنیم تا سلامت و امنیت داشته باشیم. ما میخواهیم از
زندگی برخوردار هم بشویم. از مواهب دنیا و جامعهای که در آن زندگی میکنیم،
برخوردار شویم. فایده دیگر اخلاق این است که بهره ما را از مواهب زندگی بیشتر میکند.
در یک جامعه اخلاقی مواهب و منابع بهتر توزیع میشوند و ما از آنها برخوردارتر
خواهیم شد.
فایده سوم اخلاق این است که زندگی را برای ما دلپذیرتر میکند.
ممکن است ما در جامعهای زندگی کنیم که چندان هم احساس امنیت نکنیم و چندان هم برخوردار
نباشیم، ولی وقتی خودمان را در میان انسانهایی میبینیم که حاضرند بدون هیچ
چشمداشتی به ما کمک کنند، آرامش خواهیم داشت. معمولا روابط ما با همدیگر، از نوع
تجارت است. حتی در اعمالی هم که ظاهراً منافع دنیوی بر آن مترتب نیست، این تجارتپیشگی
مشاهده می شود؛ برای مثال وقتی به مراسم ختم پدر کسی میرویم، به این دلیل میرویم
که یک روزی هم او به مراسم ختم پدر ما بیاید. در حالی که در اخلاق وظیفه انسانیمان
است که به دلیل دلجویی از افراد به مراسمشان برویم. مثلا وقتی که ما به هموطنان سیلزده
کمک میکنیم، به خاطر چشمداشت جبران و تلافی از سوی آنها نیست که کمک میکنیم، بلکه
وقتی پای اخلاق در میان میآید به خاطر حس همنوعدوستی این کار را میکنیم، نه به
این دلیل که روزی هم که ما گرفتار شدیم، آنها کار ما را جبران کنند.
زمانی که نیتمان از کمک کردن اخلاقی باشد، به عایدات و
درآمدمان از این کمک فکر نمیکنیم. پس وقتی ما در جامعهای زندگی میکنیم که روابط
افراد با ما روابط اخلاقی و انسانی است، نه روابط بده و بستان و معاملهگرانه، زندگی
در این جامعه برای ما دلپذیرتر میشود. من در میان افرادی هستم که آنها در صورت نیاز،
بیهیچ چشمداشتی به من کمک میکنند، این زندگی را برای من دلپذیرتر میکند. اتفاقا
یکی از مشکلات بیاخلاقی که در جامعهمان داریم، این است که احساس میکنیم کسی به
فکرمان نیست و این بیشتر ما را رنج میدهد.
اقامه دلیل در اخلاق
وقتی وارد حوزه اخلاق میشویم، بحثی پیش میآید تحت عنوان
دلایل؛ به این معنی که میخواهیم زندگی اخلاقیمان را با دلایل پیش ببریم. همانطور
که گفته شد، ethics علم است. تفاوت علم با مثلا عرف این است که برای عرف چندان قاعده و
ضابطه نداریم. علوم همیشه یک منظومه دارند، مقدمه و مؤخرهای دارند، اصول موضوعه
دارند و براساس آن اصول موضوعه بنا میشوند و اخلاق هم چنین چیزی است. منتها اولین
بحثی که پیرامون حوزه اخلاق مطرح میشود، این است که: آیا اخلاق یک دانش عینی است یا
ذهنی؟
فلسفه اخلاق را علم در نظر میگیریم و علم همیشه به دنبال
اصول کلی است. فرق «فلسفه اخلاق» با چیزی مثل «عرف» این است که فلسفه اخلاق به
عنوان علم، اصولش مطلقاند و نسبی نیستند. اگر نسبی باشند، علم نیست. در زندگی ما
غیر از حوزه فلسفه اخلاق، خیلی از «بایدها و نبایدها»یمان سلیقهای است. وقتی سلیقهورزی
میکنیم و سلیقهمان را بیان میکنیم، کسی از ما مطالبه دلیل نمیکند. اخلاق از
حوزه سلیقه جداست. اخلاق نه تنها از سلیقه جداست، بلکه از عرف هم مجزاست.
تفاوتی که عرف و سلیقه، این است که عرف همگانی است. درست
است که در عرف با علم کلی سر و کار نداریم، اما عرف جنبه عمومی دارد؛ یعنی در عرف
نمیتوان مطابق سلیقه خود عمل کرد، بلکه باید به سلیقة عموم پایبند بود، به این
معنا عرف و سلیقه مقابل هم هستند؛ اما هر دو در این ویژگی مشترکند که علم نیستند. در
مسائل عرفی نمیشود دلیل اقامه کرد. گرچه در آنجا هم گاهی با هم بحث میکنیم که
فلانی چه رفتار زشتی کرد، ولی این نقد علمی نیست، بلکه «غیبت»
است. غیبتهای ما نقد اخلاقی نیستند، بلکه نقد عرفی هستند. با هم بحث میکنیم که
فلانی چه رفتار زشتی کرد که در مهمانی ما نیامد، یا دیدید چگونه لباس پوشیده بود؟!
همه غیبتهای ما اینگونه است. یک رشته اصول کلی موهومی برای خودمان درست کرده ایم
که مبنای علمی ندارند. چون آن اصول کلی موهوم را داریم، بر اساس آن افراد را نقد و
قضاوت میکنیم. البته خود غیبت کردن یک کار غیراخلاقی است ولی خودمان را به این طریق
توجیه میکنیم که چون اصول کلی البته موهوم داریم پس عیبی ندارد به خاطر احترام به
آن اصول کلی، کسی که آنها را رعایت نکرده نقد کنیم و آبرویش را ببریم!
ما
چیزی به نام علم عرف نداریم. اگر کسی عمل غیر اخلاقی انجام داده و ما آن را متذکر
بشویم، این دیگر غیبت نیست. در واقع بعضی افراد جایزالغیبه هستند. آنها کسانی
هستند که عمل غیراخلاقی انجام دادهاند. اگر گفتیم کسی دزدی کرده، اختلاس کرده، به
حقوق دیگران تعدی کرده است، این دیگر غیبت نیست، بلکه کاری است که اخلاقا باید
انجام داد.
فرض کنید شرکت تولیدی یا کارخانهای هست که محصولات فاسد
تولید میکند خب ما باید همه جا این را بگوییم و جار بزنیم و این غیبت نیست. غیبت
آنجایی است که ما اموری را که هیچ ربطی به اخلاق ندارند، بر اساس توهمات خودمان قاعده
میکنیم و کسی که خلاف آنها رفتار کرد، آبرویش را میبریم. البته این معنایش این نیست
که کسی که خلاف اخلاق انجام میدهد، در هر صورتی باید رسوایش کرد. در فلسفه اخلاق
به موضوع «افشاگری اخلاقی» نیز پرداخته شده است. یکی از تعارضاتی که در فلسفه
اخلاق مطرح میشود، این است که ما تا چه حد مجاز هستیم افشاگری اخلاقی کنیم و حد و
مرز آن کجاست؟
به هر حال تا جایی که به اخلاق مربوط میشود، گفتن عیبهای
اخلاقی افراد نقد اخلاقی است و غیبت نیست. در این باره بحث میشود که ما تا چه
اندازه مجاز هستیم و در مورد چه کسانی میتوانیم این بیاخلاقیها را بگوییم و چه
کسانی را نباید بگوییم و باید به آنها مهلت بدهیم. این که گفته میشود خداوند «ستارالعیوب»
(عیبپوش) است و ما هم باید ستارالعیوب باشیم، اینها بحثهای اخلاقی است و در مسائل
اخلاقی طرح میشود.
نسبیتگرایی فرهنگی
نسبیتگرایی فرهنگی معتقد است چیزی به نام اخلاق مطلق وجود
ندارد؛ یعنی اخلاقی که در همه فرهنگها به یکسان مورد احترام قرار بگیرد، وجود
ندارد و هر فرهنگی اخلاقیات خاص خودش را دارد. البته فرهنگها میتوانند در بسیاری
از مسائل اخلاقی مشترک باشند، ولی لزومی ندارد در همه چیز مشترک باشند. الزاما اینگونه
نیست که اخلاقیات در جوامع مختلف مشترک باشند، ولو اینکه ممکن است در واقع مشترکاتی
با هم داشته باشند.
حال اگر ما نسبیتگرای فرهنگی باشیم، باز هم دلایل برایمان
موضوعیتی ندارد و دلایل اگر هم موضوعیتی داشته باشد، موضوعیت درونفرهنگی دارد. به
این معنی که من با کسی که در فرهنگ خودم هست، ممکن است بحث کنم، استدلال کنم و بگویم
رفتار شما غلط بود؛ ولی اگر کسی خارج از فرهنگ من باشد، نمیتوانم برایش استدلال
کنم که شما اشتباه میکنید.
نسبیتگرایی فرهنگی با «عرف» متفاوت است؛ چون کسانی که نسبیتگرا
هستند، به ارزشهای اخلاقی قائلند. منتها ارزشهای اخلاقی را دارای اعتبار جهانشمول
نمیدانند. به این معنا که میگویند فرهنگهای مختلف در دوره واحد یا فرهنگ واحد
در دورههای مختلف ممکن است متغیر باشند. حسن و قبحهای اخلاقی ممکن است تغییر
کنند. یکی از جدیترین چالشها در اخلاق، نسبیتگرایی است. این بحث مربوط به فرا
اخلاق است. پس اگر به نسبیتگرایی فرهنگی معتقد باشیم، باز هم نمیتوان از همگان
مطالبه دلیل کرد و بحث دلایل اخلاقی در نسبیتگرایی مطرح نیست.
مطلقگرایی اخلاقی
بحث بر سر این است که اصلا چیزی به نام اخلاق به منزله یک
منظومه معرفتی داریم یا نه؟ اگر مبنای ما یکی از این سه یعنی «عرف»، «سلیقه» یا «نسبیتگرایی» باشد، ما وارد اخلاق نمیشویم
و اخلاق دیگر برای ما علم نیست. چون منطق علم، همه یا هیچ است. وقتی که میگوییم چیزی
حق است یا باطل است، برای همه حق یا باطل است. در اخلاق حق و باطلهای اخلاقی را
درست و نادرست یا خوب و بدهای اخلاقی میگوییم. در حوزه اخلاق «درست»، درست برای هر
کسی است در هر جای جهان یا در هر دورهای از تاریخ که باشد. این را اصطلاحا میگویند
مطلقگرایی اخلاقی؛ یعنی ارزشهای اخلاقی را «مطلق» میدانیم.
وقتی میگوییم که ارزشهای اخلاقی مطلق هستند، بحثی پیش میآید
که یکی از پربسامدترین بحثهای فلسفه اخلاق جدید است و آن این است که: آیا این ارزشهای
مطلق، عینیاند یا ذهنی؟ فیلسوفان اخلاق همه به نوعی با این بحث درگیر هستند. همه
به نوعی نسبیتگرایی را کنار میگذارند؛ چون اگر نسبیتگرا باشیم، دیگر با علم
اخلاق کاری نداریم. ما راجع به امور نسبی نظریهپردازی و بحث فلسفی نمیکنیم.
عینیتگرایی و ذهنیتگرایی
حال که گفتیم ارزشهای اخلاقی مطلقاند، این سؤال پیش میآید
که: آیا این ارزشها ذهنی هستند یا عینی؟ منظور از «عینی»
(objective) این است که این ارزشها از ذهن ما و نگرش ما
مستقل هستند. نگاه عینیتگرا میگوید ارزشهای اخلاقی، نوعی نفسالامر دارند؛ مثلا
در خصوص علومی چون شیمی، فیزیک یا فلسفه نمیگوییم اینها وابسته به ذهن ما هستند،
بلکه این علوم خارج از ذهن ما واقعیت مستقل دارند. اینها حقایقی هستند مستقل از ما
و مستقل از اینکه ما به آنها فکر کنیم. اگر هیچ انسانی هم وجود نداشته باشد، اینها
در عالم خارج هستند. درباره اخلاق نیز کسانی که عینیتگرا هستند، اصطلاحا به چیزی معتقدند
تحت عنوان «عقل عملی»؛ یعنی عقل عملی را در بشر به رسمیت میشناسند.
معتقدند بشر دو عقل دارد یا عقل بشر دو ساحت دارد: یک «عقل
نظری» که به علوم مختلف میپردازد. وقتی درباره علوم مختلف مثل فیزیک، شیمی، زیستشناسی،
فلسفه و... بحث میکنیم، با عقل نظریمان بحث میکنیم. در مقابل، عقل ما ساحت دیگری
دارد که ناظر به عمل است. این عقل کاشف حقایق مربوط به اعمال ماست. این را «عقل
عملی» میگویند. این گروه از فلاسفه، اخلاق را عینی میدانند و معتقدند عقل ما
کاشف حقایقی از جنس ارزشهای اخلاقی است. این نظریه عینیتگرایی نامیده میشود.
اما برخی فیلسوفان معتقد به ذهنیتگرایی (subjectivis) اخلاقیاند که معروفترین
آنها دیوید هیوم است. هیوم منکر عقل عملی در انسان است. اخلاق را اصلا از جنس عقل
نمیداند. هیوم میگوید ما وقتی حکم اخلاقی میدهیم، به نوعی بیان احساس میکنیم. اخلاق
مبنایی فراتر از احساس ما ندارد. ما در احکام اخلاقی موقف و رویکرد خودمان را بیان
میکنیم. در حوزه اخلاق کسانی مثل هیوم یا دیگر ذهنیگرایان معتقدند که ما موقف یا
موضع خودمان را نسبت به مسأله ابراز میکنیم. گاهی این دیدگاه تحت عنوان «ابرازگرایی»
یا «وصفالحالگرایی» معرفی میشود. هیوم و ابرازگرایان میگویند وقتی حکم اخلاقی
میدهیم، آن حکم وصفالحال ماست. وقتی میگویم فلان عمل درست است، موقف/ موضع یا
پسند خودم را مطرح میکنم. وقتی هم که میگویم این حکم نادرست است، تنفر خودم را
نسبت به آن بیان میکنم.
منتها نکتهای که هیوم دارد، این است که همه انسانها در این
مشترک هستند و این احساس در همه انسانها یکسان است. اینگونه نیست که یک نفر به یک
امر اخلاقی احساس خوبی داشته باشد و شخص دیگری احساس بدی داشته باشد. پس این برخلاف
«سلیقه» است. درست است که حکم اخلاقی بیان احساس است، ولی این حساس در همه انسانها
مشترک است؛ در عین حال ارزشهای اخلاقی، مستقل از مانیست، بلکه قائم به ماست.
نزدیک بودن ذهنیتگرایی به نسبیتگرایی
نکته قابل ذکر، این است که در مقایسه بین دو دیدگاه عینیتگرایی
و ذهنیتگرایی، باید گفت که ذهنیتگرایی دیوار به دیوار نسبیتگرایی است. اگر اخلاق
را تا حد حالات نفسانی و ذهنی تنزل دهیم، گویی از اینجا تا نسبیتگرایی یک گام بیشتر
فاصله نیست، حال آنکه فاصله عینیتگرایی تا نسبیتگرایی بسیار زیاد است. به همین
دلیل نوعاً ذهنیتگراها، یعنی هیوم و پیروانش به نسبیتگرایی متهم میشوند. اگرچه
این اتهام در حق آنها روا نیست، در نگاه اول که با نظریات آنها مواجه میشویم، به
ذهنمان میرسد که اینها نسبیتگرا هستند. در حالی که آنها تمام سعیشان این است که
بین ذهنیتگرایی و نسبیتگرایی مرز گذاری کنند؛ ولی به هر حال میتوان گفت که ذهنیتگرایی
به نسبیتگرایی نزدیکتر است.
منبع:
روزنامه اطلاعات؛ سهشنبه ۸ بهمنماه ۱۳۹۸
۶۶۸۰