عقلگرایی اخلاقی دیدگاهی است که بیان
میدارد الزامات اخلاقی مستلزم ]وجود] ادلّهای برای انجام عمل هستند. یعنی: اگر کسی الزامی اخلاقی برای
انجام کاری دارد، پس وی لزوماً دلیلی برای آن دارد .
عقلگرایی اخلاقی[1] دیدگاهی است که
بیان میدارد الزامات اخلاقی[2] مستلزم [وجود] ادلّهای برای انجام عمل هستند
یعنی: اگر کسی الزامی اخلاقی برای انجام کاری دارد، پس وی لزوماً دلیلی برای آن
دارد. به گمان من عقلگرایی از آنچه بیشتر مردم تصور کردهاند پذیرفتنیتر است. پس
از اینکه به شکل اجمالی کلیات برخی جهات و ملاحظات مفید در دفاع از عقلگرایی
اخلاقی را بیان کردم، بر تلاش برای برطرف کردن چهار نقدی که گمان میکنم جدیترین
نقدها به عقلگرایی اخلاقی هستند متمرکز میشوم. در انتها با تلاش برای دستیابی
به بعضی نتایج و آموزههای کلی در مورد دشواری توجیهِ مدعیات مربوط به منشاء نهایی
هنجاری بودن[3] مقاله را به پایان خواهم رسانید.
فرض کنید کسی
عملی را انجام میدهد به این دلیل که آن را درست میداند - او با این انگیزه که این عمل وظیفۀ
اوست آنرا انجام میدهد، و فرض کنیم، او در این وضعیت، درباب آنچه که وظیفه ایجاب
میکند بر حق است. چه چیز او را در انجام چنین عملی توجیه میکند؟ اگر کسی به نحو
صحیحی به درست بودن یک فعل، به عنوان دلیل خود برای انجام آن فعل استناد کند، ما
به طور معمول مشروعیت و انسجام نظری و مفهومیِ عمل او بدین نحو را زیر سوال
نمیبریم. اما اگر خودِ درستی یک عمل، اصلاً نمیتوانست دلیل انجام آن باشد، آنگاه
به ناچار فقط آن عمل را انجام میدادیم. در این صورت، درستیِ یک عمل، هرگز
نمیتوانست انجام آن را با توجه به شرایط موجود، موجه، مشروع یا مناسب گرداند. زیرا
مشروعیت، مناسب بودن و توجیه همگی مفاهیم هنجاری است، و به کاربردن صحیح آن در اصل
منوط به وجود ادلّه خواهد بود. اگر خودِ درستیِ یک عمل، نمیتوانست دلیل انجام آن
باشد، آنگاه حتی توجیه ابتدایی رفتار فضیلت مندانه، همیشه مشروط بود به نشان دادن
اینکه آن عمل (مثلاً) منافع شخصی یا امیال فاعل را تأمین و ارضاء میکند. تقریباً
کسی این را باور ندارد. این امر دلالت دارد بر اینکه درست بودنِ یک فعل، دلیلِ
توجیهگرِ قوی و محکمی برای انجام آن است.
ما میتوانیم
با ملاحظۀ اعمال غیر اخلاقی نیز این دیدگاه را مورد تأیید قرار دهیم. وقتی رفتار
کسی را به لحاظ اخلاقی ناموجه میانگاریم، به طور ضمنی بیان می کنیم که او یکی از
معیارهای رفتار مناسب را نقض کرده است. فرض کنید معیارهای مذکور به تنهایی
ادلّهای برای انجام فعل به دست نمیدادند. در آن صورت مجبور بودیم بپذیریم که گر
چه بعضی از افعال ناموجه، غیر اخلاقی، ناشایست، غیرمشروع، یا نامناسب هستند، با وجود
این ممکن است برای خودداری از آنها اصلاً دلیلی وجود نداشته باشد. اما این رأی
نادرست به نظر میرسد – این دیدگاه نه تنها به لحاظ نظری و مفهومی آشفته، بلکه سخت
غیر منصفانه است. استناد به یک معیار به مثابه راهنمایی برای رفتار و مبنایی برای
ارزشگذاری[4] – مثلاً، گفتن اینکه
S باید به عهدش
وفادار میبود، و به دلیل نقض عهدش به لحاظ اخلاقی کار نادرستی انجام داده است - و
در عین حال ادعای اینکه
S اصلاً دلیلی در
دست نداشته که به عهدش وفا کند، یک خطای نظری و مفهومی به نظر میرسد. و انتقاد از
نقض این نوع معیارها و در عین حال اذعان به اینکه چه بسا ممکن است فاعلی که مرتکب
رفتار زشت و ناخوشایند شده، برای اینکه به گونهای دیگر عمل کند دلیلی نداشته،
غیرمنصفانه می نماید. منصفانه و مناسب بودن یک ارزشگذاری اخلاقی متوقف بر معطوف
بودن توجه فاعل به ادلّه است. فاعلی که به نحو صحیحی ادعا میکند هیچ دلیلی را
برای انجام عمل نادیده نگرفته است نمیتوان همچون کسی قلمداد کرد که معیاری اخلاقی
را نقض کرده است. این عقیدۀ قابل قبول، تنها به شرطی صادق است که عقلگرایی صادق
باشد.
بنابراین، ما
با یک انتخاب روبرو هستیم. انتخابی میان تأیید عقلگرایی اخلاقی، یا صحه گذاشتن
بر این عقیده و نظر که سنجش اخلاقیِ فاعل به نحو درست، هیچ ارتباطی به توجه او به
دلایلِ [انجام فعل] ندارد. کسانی که گزینه دوم را برمیگزینند، باید بار سنگین
تبیین این امر را بر دوش گیرند که دقیقاً چه چیزی (جز ادلّه) میتواند به عنوان
مبنای ارزیابی اخلاقی به کار رود، و دقیقاً چگونه این مبنا خواهد توانست از
بیانصافی آشکارِ انتقاد از فاعلها به خاطر رفتاری که برای اجتناب از آن دلیلی
نداشتهاند، جلوگیری کند.
به گمان من
جهات و ملاحظاتی که در بالا عرضه شد، استدلالی که احتمال صدق دارد را به نفع
عقلگرایی اخلاقی به دست میدهد. ما میتوانیم به این مدعا استحکام ببخشیم اگر
قادر باشیم قویترین استدلالها علیه آن را خنثی و بیاثر کنیم. اجازه
دهیدبه شکل مستقیم به این کار بپردازیم.
اولین استدلال
انتقادی، استدلالی است که من آن را استدلال از منظر درونیگرایی ادلّه میخوانم:
1.
درونیگرایی ادلّه صادق است: ادلّه باید توانایی برانگیزاندن کسانی که برای آنها
اقامه شدهاند را داشته باشند.
2.
به منظور برانگیختن، وجود امیال لازم است.
3.
الزامات اخلاقی مستقل از امیال بر فاعلها اطلاق میشوند.
4.
بنابراین عقلگرایی اخلاقی کاذب است.
طبق این
استدلال، ادلّهای که در دست داریم مبتنیاند بر توانایی انگیزشی ما، و توانایی
انگیزشی ما نیز به نوبه خود مبتنی بر امیال ماست. الزامات اخلاقیِ ما مبتنی بر
امیالمان نیستند. بنابراین ممکن است ما به کلی برای عمل به الزامات اخلاقیمان
فاقد دلیل باشیم. بنابراین عقلگرایی اخلاقی کاذب است.
در اینجا تنها
میخواهم نقاط قوت و ضعف مقدمه اول این استدلال را بررسی کنم. به زعم طرفداران
درونیگرایی ادلّه، یک دلیل باید توانایی برانگیزاندن داشته باشد به این معنی که
میان دلیل فرضی و انگیزشهای کنونی انسان، پیوند و نسبتی عقلانی برقرار است؛
همانطور که برنارد ویلیامز (1981:1045)
بیان میکند،
باید از «مجموعۀ انگیزشی اَنفسیِ»[5] انسان، به باور یا فعلی که دلیلی فرضی برای
آن موجود است، یک «مسیر و راه تأملی مطمئن» وجود داشته باشد. بنابراین اگر
درونیگرایی صادق است، آنگاه ادلّۀ شخص محدود میشود به آن نتایجی که از تأمل
عقلانی در باب انگیزشهای کنونی او قابل حصول است. من معتقدم این محدودیت بیپایه
و بنابراین درونیگرایی ادلّه کاذب است.
شخصی را در نظر
بگیرید که آنقدر بیزار از مردم و بیاعتنا به رعایت دیگران و مصمم به ظلم و خشونت
و بدرفتاری است که هیچ چیز در مجموعه کنونی انگیزههای او، وی را از ارتکاب بدترین
نوع وحشت انگیزی باز نمیدارد. نمیتوان او را، به معنای مناسب، واداشت که از چنین
رفتاری صرف نظر کند. اما چرا باید این واقعیت تأسف آور، ما را وادار کند که در
معیارهای خود برای رفتار مناسب تجدید نظر کنیم؟ هیچ یک از گفتههای ما او را
متقاعد نخواهد کرد که رفتارش را اصلاح کند. اما آیا این انعطاف ناپذیری، مبنایی
برای پایبندکردن او به معیارهایی متفاوت است، یا اینکه به عکس توجیهی برای محکوم
کردن او به نوعی فقدان درک اخلاقی به شمار می رود؟ گفتن اینکه مردم برای خودداری
از رفتار ستمکارانه، سنگدلانه، وحشیانه، تکبرآمیز یا رفتار از روی ترس دلیل دارند،
طبیعی است. ما از چنین ارزشگذاریهایی فقط به این دلیل که فاعل آنها، آن
ارزشگذاریها را الزام آور نمییابد (یا اگر تأمل کند الزام آور نخواهد یافت) دست
نمیکشیم.
اینجا
درونیگرایان در موقعیت دشواری قرار دارند. اگر درونیگرایی صادق است، آنگاه
فقدان یک ارتباط و پیوند تأملیِ مطمئن میان انگیزشهای یک فرد و انجام عملِφ به معنی این است که دلیلی برای
انجام عملِφ وجود ندارد. اکنون اگر نبود این پیوندِ انگیزشی، مستلزم فقدان ادلّه
است و لازمۀ سرزنش کردن یک فرد، پیروی نکردن او از ادلّه قوی و محکم، آنگاه اگر اجتناب از بدی، چنین پیوندی را با
انگیزش فاعلها نداشته باشد، آنگاه فاعلها به لحاظ اخلاقی بیتقصیر و سرزنش ناپذیرند.
بدتر ازهمه این است که بدین وسیله – کینه ورزان و مردم بیزارها، استریچرها
و هیتلرهای جهان– مصون از سرزنش میشوند. و از این رو، احتمالاً، در امان از
مجازات، زیرا مجازاتِ درست و مناسب مشروط بر این است که شخص سزاوار سرزنش باشد.
استدلال ما در
ردّ درونیگرایی ادلّه میتواند به صورتی که در پایین میآید سادهتر و روشنتر
بیان شود:
1.
اگر درونیگرایی صادق است، و اگر انجام عملِφ به طور عقلانی به انگیزشهای
کنونی شخص ربط و پیوندی ندارد، آنگاه شخص برای انجام عملِφ دلیلی ندارد.
2.
اگر شخص دلیلی برای انجام عملِφ ندارد، آنگاه نمیتوان او را
به خاطر انجام ندادن عملِφ منصفانه و عادلانه سرزنش یا
مجازات کرد.
3.
بنابراین اگر درونیگرایی صادق است، و اگر انجام عملِφ به طور عقلانی به انگیزشهای
کنونی شخص ربط و پیوندی ندارد، آنگاه نمیتوان آن شخص را به خاطر انجام ندادن عملِφ منصفانه و عادلانه سرزنش یا
مجازات کرد.
4.
برخی فاعلها به خاطر اعمال بدشان منصفانه و عادلانه سرزنش یا مجازات میشوند، حتی
اگر اجتناب از چنین رفتاری به انگیزشهای آنها به طور عقلانی ربط و پیوندی نداشته
باشد.
5.
بنابراین درونیگرایی ادلّه کاذب است.
کسانی که نتیجه را دوست ندارند تنها
دو مقدمه از استدلال را میتوانند [برای رد کردن] انتخاب کنند، زیرا
مقدمه اول یک صدق مفهومی و مقدمه دوم متقن و قانع کننده است. مقدمه دوم سرزنش
پذیری ( و سزاوار مجازات بودن) را به وجود ادلّه پیوند میدهد. ردّ مقدمه دوم به
معنی پافشاری بر این عقیده است که فاعلها ممکن است به رغم نداشتن هیچ دلیلی برای
خودداری از رفتار ناپسندشان، مستحق سرزنش باشند. چنین موضعی انسان را به این
دیدگاه ملتزم میکند که شخص میتواند به خاطر انجام عملِφ به درستی مستحق سرزنش باشد،
ولو اینکه هیچ نوع دلیلی برای انجام ندادن آن نداشته باشد؛ [یعنی] قابل سرزنش به
خاطر انجام عملِ φ، اگرچه اصلاً هیچ
ملاحظهای او را به خلاف عملِφ مایل نکرده باشد. به گمان من
این دیدگاه بسیار غریبی است. زیرا ما به درستی فکر میکنیم که هر گاه کسی مستحق
سرزنش باشد، در اساس تبیینی از این واقعیت وجود دارد، [یعنی وجودِ] یک ویژگی که به
موجب آن، فاعل مستحق سرزنش است. آن ویژگی باید نمایانگر قصور و کوتاهی باشد. و این
قصور و کوتاهی به بهترین وجه به عنوان قصور و کوتاهی در درک یا رعایت کردن جهات و
ملاحظاتی که موافق یا مخالف یک طرز تلقی، یک انتخاب یا یک فعل است، فهمیده میشود.
اما این جهات و ملاحظات دقیقاً همان ادلّه هستند. بنابراین ردّ مقدمه دوم شخص را
در دیدگاهی قرار میدهد که از تشخیص شرایطی که تحت آن فاعل به درستی مورد سرزنش
قرار میگیرد، ناتوان است.
گزینه آخر رد
مقدمه چهارم است. در این موقعیت سودمند خواهد بود اگر دوباره به مجرمان مختلف
بپردازیم، مثلاً، هرزهگرایی که مجازات شده است یا آن فرد افراطی که بر اصول
[خشونت بار و بدرفتارانۀ خود] مصمم است. کسانی که مقدمه چهارم را رد میکنند باید
بگویند که این نوع فاعلان بایداز سرزنش و مجازات مصون و در امان باشند. با این حال
اگر کسانی لایق چنین ارزیابیهایی باشد، آنان به یقین کسانیاند که خود را یکسره
وقف پلیدی و بدی کردهاند. تا آنجا که میدانم، تنها راه توجیه و خودداری از نکوهش
چنین خطاکارانی، خودداری از نکوهش همه افراد، و استدلال علیه وجود هر گونه مسئولیت
اخلاقی است. شاید، در تحلیل نهایی، هیچ کس به درستی مشمول سرزنش یا مجازات نباشد. استدلالهای
مشهوری برای این نتیجهگیری وجود دارند که تقریبا کسی به آنها معتقد نیست. با این
همه، این [نیز] گزینهای برای درونیگراست.
بنابراین
درونیگرایان با یک انتخاب مواجهاند: انتخاب میان خودداری از سرزنش بدترین
اعمالی که بشریت میتواند به آنها دست بزند، و یا پذیرفتن یک دیدگاه ناخوشایند و
غیرقابل قبول درباب سرزنش پذیری، که ارتباط خود را با حساسیت نسبت به، و پیروی از
ادلّه قطع میکند. بیرونیگرایی[6] به آسانی از این دوراهی اجتناب میکند، و این
دلیل قوی و محکمی برای ترجیح آن بر درونیگرایی است. و چون چنین است، ما در رد
مقدمۀ اول استدلالِ درونیگرایانه، و از این رو خودِ استدلال، موجه هستیم.
استدلال
ضدعقلگرایانۀ دوم را استدلال از منظر خودگروی عقلانی[7] بخوانید:
1.
خودگروی عقلانی صادق است.
2.
خودگروی اخلاقی کاذب است.
3.
بنابراین، عقلگرایی اخلاقی کاذب است.
هر دو مقدمه جاذبه وسیعی دارند. خودگروی
عقلانی رأی و نظری است که میگوید شخص برای انجام عملِφ دلیل دارد اگر و تنها اگر
انجام دادن عملِφ
به پیشبرد منافع او کمک کند. خودگروی
اخلاقی دیدگاهی است که میگوید شخص به لحاظ اخلاقی ملزم است عملِφ را انجام دهد اگر و تنها اگر
انجام عملِφ به پیشبرد منافع شخصی او کمک کند. نفی خودگروی اخلاقی مستلزم این است
که پیروی از مقتضیات اخلاقی[8] ممکن است گاهی اوقات نتواند به پیشبرد منافع شخصی
انسان کمک کند. تأیید خودگروی عقلانی مستلزم این است که انسان برای انجام افعالی
که کمکی به پیشبرد منافع شخصی وی نمیکند فاقد دلیل است. بنابراین، تلفیق این دو
دیدگاه مستلزم این است که انسان ممکن است به لحاظ اخلاقی ملزم به انجام عملِφ باشد هرچند دلیلی برای انجام
آن نداشته باشد. بنابراین، این تلفیق مستلزم کذب عقلگرایی اخلاقی است.
در اینجا مایلم
دقیقاً فرض بگیرم خودگروی اخلاقی کاذب است؛ به عبارت دیگر، مقدمه 2 صادق است. از
آنجا که من نتیجه را رد میکنم، و استدلال معتبر است، من با مقدمه اول– یعنی تأیید
خودگروی عقلانی – مخالفت خواهم کرد.
ممکن است چنین
باشد که کمک به پیشبرد منافع شخصی همیشه دلیل قوی و خوبی برای عمل به دست دهد. اما
چرا باید معتقد بود که این تنها نوع دلیل قوی و محکمی است که وجود دارد؟ بیشتر ما
به نحو راسخ به احکامی معتقدیم که مستلزم کذب این رأی و نظر است. اگر من ببینم کسی
با حواس پرتی از خیابان رد میشود، و نزدیک است که زیر ماشین برود، من دلیل دارم
که فریاد بکشم و به او هشدار دهم. اگر ببینم که دارودستهای از اراذل و اوباش زن
جوانی را گرفتار کردهاند، و او را تمسخر میکنند و به زور به کوچه تاریکی
میکشند، من برای خبردار کردن پلیس، مداخلۀ فوری و درخواست کمک از دیگران دلیل
دارم. اگر در یک منطقه دور افتاده ناگهان فرد پیادهای را ببینم که به شدت آب بدنش
را از دست داده است، دلیل دارم که قمقمهام را در اختیار او قرار دهم. البته ما
میتوانیم موقعیتهایی را تصویر کنیم که اگر همه چیز مورد ملاحظه و توجه قرار
گیرد، من بیشترین دلیل را دارم که این افعال را انجام ندهم. با این همه، یقیناً به
نظر میرسد چنین موقعیتهایی دست کم دلیل قابل نقضی برای عمل به دست میدهند،
هرچند منافع ما تأمین نشود، و ممکن باشد با رساندن چنین کمکی، تنها جلوی منافع ما
گرفته شود.
درباب اینکه چه
ادلّهای برای عمل در دست داریم، توسل به باورهای عمیقمان میتواند با دو
استدلالی که به منظور تضعیف خودگروی عقلانی اقامه شدهاند تکمیل شود. استدلال اول
بر اهمیت آزادی عمل[9] متکی است. انتخابهای مختارانه و مستقل[10] برای غایاتِ
مطلوب یا ارزشمند، دست کم گاهی اوقات ادلّهای برای عمل به دست میدهند، حتی زمانی
که فاعل میداند این گونه انتخابها منافع شخصی او را بیشتر نمیکند (یا شاید تنها
زیان میرساند). اگر سربازی تصمیم بگیرد که خود را به خاطر دوستان همرزمش قربانی
کند، او دلیلی دارد بر اینکه به هر عملی که برای نجات زندگی آنها ضروری است اقدام
کند. هرچند این نوع اعمال از نظرگاه خودگروی اخلاقی مردود دانسته شوند. اگر به
نحو کمتر شگرف [نسب به مثال قبل]، شخصی مختارانه و مستقل تصمیم بگیرد به طور
ناشناس هدیه و کمکی نیکوکارانه اعطا کند که آنقدر زیاد باشد که به خودش ضرر بزند،
او با این حال دلیلی دارد برای اینکه تصمیمش را عملی کند. ادلّه در اینجا نیز،
مانند مثال سرباز، میتوانند ریشه در نیازهای کسانی داشته باشند که فاعل تلاش
میکند به آنها کمک کند. اما لازم نیست اصل مسئله مربوطه را باز کنیم. آنچه لازم
است اذعان به این است که انتخاب مختارانه و مستقل گاهی ادلّهای برای عمل به دست
میدهند، ولو اینکه چنین انتخابهایی نتوانند کمکی به پیشبرد منافع خودِ فاعل کنند.
تنها دو راه
برای چون وچرا کردن درباب این نتیجۀ ضدخودگرایانه وجود دارد. راه اول تنها انکار
ارزشِ مستقلِ آزادیِ عمل، و این ادعا است که رفاه فرد به تنهایی تمام آن چیزی است
که باید برای یک فاعل مهم باشد. انتخاب مختارانه و مستقل ممکن است در برخی مواقع
ادلّهای به دست دهد، اما تنها به نحو اشتقاقی و مأخوذ از غیر - تنها به سببِ این
که و تا جایی که عمل کردن بر مبنای چنین انتخابی، به ارتقاء رفاه فرد کمک کند. به
هر حال تا آنجا که من اطلاع دارم، هیچ استدلال قوی و محکمی به نفع این نتیجهگیری
وجود ندارد- هیچ استدلال درستی[11] که نشان دهد
آزادی عمل تنها به نحو اشتقاقی و مأخوذ از غیر ارزشمند است.
راه دوم تصدیق
اهمیتِ مستقلِ آزادی عمل، در عین حال در بردارنده این ادعا است که انتخاب مختارانه
و منافع شخصی هرگز نمیتوانند باهم در تعارض قرار گیرند، زیرا انتخاب مختارانه و
مستقل همواره به پیشبرد منافع شخصی کمک میکند: شخص برای انجام عملِφ دلیل دارد اگر و تنها اگر
انجام عملِφ به پیشبرد منافع شخصیاش کمک کند، و اگر کسی به نحو مختارانه و مستقل
انتخاب کند که عملِφ را انجام دهد، آنگاه به ضرورت،
انجام عملِφ به پیشبر منافع شخصی وی کمک میکند. اما چرا اینطور فکر کنیم؟ چرا فکر
کنیم که امکان ندارد یک فاعل بداند که یک عمل به منافع او لطمه میزند اما با وجود
این به نحو مختارانه و مستقل آن را انتخاب کند؟ مطمئناً امکان دارد فاعلها
بتوانند، با اطلاعات کاملِ ذیربط و با کمترین فشار بیرونی، افعالی را برگزینند که
باور دارند به منافعشان لطمه میزند. یقیناً بار اثبات بر دوش کسی است که ادعا می
کند در چنین وضعیتهایی فاعل یا باید در مورد منافعش به خطا رفته باشد و از
واقعیتهای ذیربط غافل مانده باشد یا به نحوی تحت فشار بیرونی - بسیار شدیدتر از آنچه درابتدا تصور
شده بود، باشد.
استدلال دوم
برضد خودگروی عقلانی، الگوی خود را از یک استدلال بر ضد شکل قدرتمندی از خودگروی
اخلاقی میگیرد، که مدعی است افعال درست هستند اگر و تنها اگر، و به علت این که،
به پیشبرد منافع شخصی یک فرد کمک کنند. قویترین نقدی که به خودگروی اخلاقی
میشود ناتوانی آن در توجیه خط مشیِ رفتار و برخورد تبعیض آمیز است. درواقع،
خودگروی اخلاقی خط مشی ای را مجاز میشمرد که در آن هر شخصی این امکان را دارد که
علایق خود را بر تمام انسانهای دیگر برتری بخشد. چنین خط مشی ای انحراف از موضعِ
اخلاقی پیشگزیده است که در آن باید با افرادِ برابر برخورد و رفتار برابر صورت
پذیرد. در جواب این اتهام که خودگروی اخلاقی رسماً به برخورد و رفتار تبعض آمیز
مجوز میدهد (به این دلیل که خودگروی اخلاقی، کم اهمیت تلقی کردنِ رفاه دیگران
نسبت به رفاه خود را مجاز میشمارد، بدون توجیه این تبعیض)، خودگروان دو پاسخ
میتوانند بدهند: پاسخ اول این است که بپذیرند نظریۀ آنها خط مشی رفتار تبعیض آمیز
است، اما با استناد به یگانه ویژگی ذیربط که چنین برخورد و رفتار تبعیض آمیزی را
توجیه میکند، انکار کنند که این نظریه زیان بار است. پاسخ دوم این است که استدلال
کنند خودگروی اخلاقی خط مشی رفتار تبعیض آمیز نیست، بلکه کاملاً مساوات طلبانه است.
پاسخ دوم نتیجه بخش نیست. پاسخ دوم میگوید خودگروی مساوات طلبانه است چون به ههم
امتیازهای یکسانی اعطا میکند. همه این امکان را دارند که منافع خود را مهمتر از
منافع دیگران بدانند. اما این برای محافظت خودگرا از اتهامِ تبعیض بیدلیل و
بیمناسبت، کافی نیست. اینکه همه این امکان را دارند که با دیگران به نحو نفرت
انگیزی رفتار کنند چنین رفتاری را توجیه نمیکند. خودگروی اخلاقی به یک معنا
مساوات طلبانه است –و در آن همه افراد از امتیازات اخلاقی یکسانی برخوردار می شوند.
اما به معنایی دیگر غیر مساوات طلبانه است - خودگروی اخلاقی شخص را مجاز
میدارد که خود را بر دیگری اولویت کامل بخشد تنها به دلیلِ این واقعیت که او منشأ
عمل است.
پاسخ دیگر
تصدیق میکند که خودگروی اخلاقی یک خط مشی رفتار نابرابر است، اما تلاش میکند با
استناد به یک تفاوت ذیربط که نابرابری را توجیه میکند، این خط مشی را موجه کند. هر
تبعیضی بد نیست - به عنوان نمونه، بعضی دانشجویان به حق نمرۀA میگیرد، دیگران B و غیره. مادامی که کسی بتواند به
تفاوت ذیربطی که توجیه کنندۀ برخورد و رفتار تبعیضی باشد استناد کند، چنین برخورد
و رفتاری کاملاً بیشائبه است. حال فرض کنید که برای به دست آوردن آنچه دارید به
سختی کار کردهاید. همچنین فرض کنید که من به نحو صحیحی حکم کنم که اگر اموال شما
را به زور بگیرم، سود خواهم برد. در آن وضعیت، من نه تنها مجازم که این کار را
انجام دهم، بلکه به لحاظ اخلاقی، باید این کار را انجام دهم. من با خودم و شما به
نحو متفاوتی رفتار میکنم. چه چیز اجازۀ چنین برخورد و رفتاری را ایجاد می کند؟
اگر من اموال شما را از دستتان درآورم، داراتر میشوم. اما اگر این کار را نکنم،
شما داراتر هستید. چرا من مجازم که منافع خودم را برگزینم؟ اینکه من سود میبرم
تبیین نمیکند که چرا من مجاز (یا ملزم هستم) که منافع خودم را بر منافع شما
اولویت بخشم، چون اگر من از گرفتن زوری اموال شما خودداری کنم، شما سود میبرید
(یا دست کم از ضرر و زیان جلوگیری میکنید).
اینجا یک نقد
قویتر و یک نقد ضعیف تر بر خودگروی اخلاقی در کار است. نقد قویتر که توسط
فایدهگرایان[12] مطرح شده است میگوید این واقعیت که یک عمل به پیشبرد منافع کسی
کمک خواهد کرد، هیچ گونه مبنایی برای اولویت بخشیدن [به منافع شخصی] به دست
نمیدهد. نقد ضعیف تر مدعی است که این واقعیت دلیلی برای اولویت در بعضی
موقعیتها به دست میدهد، اما این اولویت قابل نقض است و در واقع اغلب با اموری از
قبیل استحقاق، احتیاجات و منافعِ اشخاص دیگر نقض میشود. ما برای اثبات مطلب ضد
خودگرایانه، تنها به مدعای ضعیف تر نیاز داریم. ما میتوانیم تا آنجا پیش رویم
که به عنوان یک واقعیت صرف بپذیریم که یک فرد به لحاظ اخلاقی مجاز است اولویتی به
منافع خودش بدهد، در حالی که هنوز نیازمند توجیه این مدعای فرد خودگرا هستیم که
چرا اولویت مذکور تنها ملاحظۀ اخلاقی ذیربطی است که وجود دارد.
به نظر میرسد
که خودگروی عقلانی دقیقاً با همان ایرادها روبروست. ممکن است ما این را به عنوان
یک واقعیت صرف بپذیریم که برای کمک به پیشبرد منافع شخصیِ فرد همیشه دلیلی وجود
دارد. اما برای اینکه فکر کنیم این تنها دلیل ممکنی است که در دست داریم محتاج
استدلالایم. مدعای مذکور بدیهی نیست، و با پارهای از دیگر باورهای بسیار عمیق
ما در تعارض قرار دارد. مدافع خودگروی اخلاقی ادعا میکند که تنها
ملاحظهای که میتواند یک عمل را تأیید یا توجیه کند این است که آن عمل فرد را به
منافع شخصیاش برساند. اما چرا منافع، احتیاجات، خواستهها و انتخابهای مختارانه و
مستقلِ مشابهی که دیگران دارند نیز مبنایی برای عقلانی کردن آن عملی که آنها را
برآورده میکند ایجاد نکنند؟ آنها از منافع، احتیاجات و خواستههای خودِ فرد، تنها
از یک جهت متفاوتند: از این جهت که از آن او نیستند. حتی اگر بپذیریم (هرچند
بسیاری نمیپذیرند) که این اختلاف تفاوتهایی را ایجاد میکند، چرا باید این اختلاف
همه چیز را متفاوت کند؟ در عوض به نظر میرسد که این تنها اظهاری باشد از یک خط
مشیِ رفتار تبعیض آمیزِ ناموجه دربارۀ کسی که به خود اجازه میدهد در هر وضعیتی
علایقش را بر دیگران اولویت بخشد چه میتوان گفت؟ اینکه همه افراد چنین جوازی
دارند آن را توجیه نمیکند. و روشن نیست چه چیزی میتواند آن را توجیه کند.
خودگروی عقلانی
با بسیاری از اعتقادات راسخ ما در موضوعات [مختلف] تعارض دارد. این دیدگاه
نمیتواند نقش مناسبی را برای آزادی عمل، در فراهم آوردن دلایلی برای [انجام] یک
فعل در نظر بگیرد. خودگروی عقلانی به اجبار ما را از موضع پیشگزیدۀ برابری دور
میسازد- به لحاظ ساختاری به همان نحو که خودگروی اخلاقی ما را دور میساخت- و با
وجود این نمیتواند خط مشیِ رفتار تبعیض آمیزی را که به آن ملتزم است، توجیه کند.
سرانجام اگر
خودگروی عقلانی بیپایه و اساس است، در این صورت استدلال از منظر خودگروی عقلانی
نمیتواند ادلّۀ قوی و محکمی برای رد عقلگرایی اخلاقی به دست دهد. بنابراین
استدلال تمثیلی[13] را مورد توجه قرار دهید که آشکارا ملهم از مقاله مهمی از
فیلیپا فوت (1972) است. مقتضیاتِ قانون و آداب ورسوم[14] بدون توجه به تمایل افراد
به اطاعت، بر آنها اطلاق میشود. با این حال این الزامات و مقتضیات، مستلزم
[ارائه] ادلّه برای عمل نیستند. –
فرد ممکن است
در رد محدودیت آنها کاملاً معقول و منطقی باشد. مدعای فوت این است که همین امر در
مورد اخلاق نیز صادق است. دقیقاً به این دلیل که دستورات اخلاقی بدون توجه به
امیال یا علایق فاعلها بر آنها اطلاق میشوند – آنها در این خصوص بیقید و شرط و مطلق[15] هستند – اما
این بدین معنی نیست که الزامات اخلاقی به ضرورت ادلّهای برای اخلاقی رفتار کردن
در اختیار فاعلها قرار بدهند. به مثابه استدلال از راه تمثیل، این استدلال
نمیتواند کاملاً بیچون و چرا باشد اما میتواند بار برهان را به دوش عقلگرا
بیاندازد، که در برابر این استدلال، باید یکی از این دو گزینه را انتخاب کند.
گزینه اول این
است که استدلال کند ضروریات[16] قانون و آداب و رسوم در واقع در ذات دلیل دهنده
هستند. گزینه دوم این است که بپذیرد که آنها در ذات دلیل دهنده نیستند، اما به
وضوح نشان دهد که یک ناهمانندی ذیربط میان مقتضیاتِ اخلاقی و مقتضیاتِ قانون و
آداب و رسوم وجود دارد.
راه اول دشوار
و مسئله ساز به نظر میرسد. گرچه این درست است که بسیاری از قواعدِ آداب و رسوم،
مبنایی اخلاقی دارند (آنچنان که هر کس آثار خانم منرز را [درباب آداب و رسوم]
بخواند، این را میداند)، هیچ کس انکار نمیکند که بعضی از این قاعدهها، مانند
تعیین اینکه کارد ماهی خوری در سرویس غذا خوری کجا قرار بگیرد، به لحاظ اخلاقی
دلبخواهی است. قواعد مذکور حتی شامل حال کسانی میشود که هیچ میل یا علاقهای به
اطاعت از آنها ندارند. اما این نوع قواعد به تنهایی ادلّهای برای متابعت ایجاد
نمیکنند – آنها تنها زمانی ایجاد دلیل میکنند که با مقتضیاتِ اخلاقی همسو و هم
راستا شوند، یا زمانی که پیروی از این قواعد بعضی منافعِ دیگری که فرد میتواند
داشته باشد را افزایش دهد. اگر در یک موقعیت معین، کارد ماهی خوری که در جای مناسب
خود قرار گرفته است هیچ غایت اخلاقی و هدف شخصی را تأمین نکند، آنگاه دشوار است که
ببینم فرد چه دلیلی برای نگرانی دربارۀ تعیین جای آن دارد.
بنابراین
مقتضیاتی وجود دارند که به یک معنا بیقید و شرط و مطلقاند و به معنای دیگر خیر:
این نوع مقتضیات بدون توجه به امیال افراد بر آنها اطلاق میشوند، اما به ضرورت
هیچ دلیلی برای عمل در اختیار افراد مذکور قرار نمیدهند. بر مدافع عقلگرایی
اخلاقی واجب است که این امر را تبیین کند.
من معتقدم
تبیین این امر، ایدۀ حوزۀ قضایی[17] را به یاری میطلبد. یک حوزۀ قضایی
متشکل از مجموعهای از معیارها و موازینی است که برای مجموعه معینی از افراد تعیین
رفتار میکند. (این مجموعه ممکن است بر حسب سرزمین تعیین شود آنچنان که در قانون
است یا ممکن است بواسطه وفاداریِ اختیاری مشخص شود مانند انجمن خیریه یا باشگاه
بازی بریج. بحث منشاءهای مختلف عضویت، در زمینههای دیگر به خصوص فلسفه سیاسی مهم
است، اما اینجا بیش از این مهم نیست.) قواعدِ آداب ورسوم، یا قواعد بازی صفحهای،
به ضرورت ادلّهای برای عمل به دست نمیدهند، چون آنها به نحو ضروری قابل اجرا
نیستند؛ آن قواعد به تمام کسانی که خود را بیرون از حوزۀ قضایی ذیربط مییابند غیر
قابل اطلاقند. کثرتی از عوامل میتواند وضعیت فراتر بودن شخص از یک حوزۀ قضاییِ
خاص را تبیین کند. پیشامد تولد تبیین میکند که چرا من تابع قوانین مدنی اتیوپی
نیستم. یک انتخاب مختارانه توضیح میدهد چرا آیین نامۀ جامعه برادرانۀ نیکوکارانه
به من مربوط نمیشود. انتخاب دیگران تبیین میکند که چرا من موظف نیستم وظایف یک
نخستوزیر یا رئیسجمهور را رعایت کنم. به این دلایل، و دلایل دیگر، محدودیتهای
حوزۀ ذیربط (قانون، آداب و رسوم، جوامع برادری، و غیره) ممکن است در یک وضعیت یا
مورد معین اعمال نشوند. و اگر این گونه معیارها نتوانند به افعال یک فرد اطلاق
شوند، آنگاه به طریق اولی ادلّهای برای عمل در اختیار فرد قرار نمیدهند.
بدین معنا،
دامنۀ قواعد مربوطه محدود است. این محدودیت بوسیلۀ منشاء قراردادی این نوع قواعد
تبیین میشود. به ازای هر قرارداد خاص، خواه در قانون به آن توجه شود، خواه در
آداب و رسوم یا در بازی، شخص ممکن است برای پیروی از قواعد آن، به سبب اینکه طرف
قرارداد نیست فاقد دلیل باشد. مقتضیات قانون، آداب و رسوم یا بازیها همگی دارای
محدودیت هستند. در ازای هر مقتضا و الزامی که دارای منشاء قراردادی است، اصولاً
همیشه امکان دارد کسی بیرون از حوزه قضایی یافت. بنابراین ادلّهای که بواسطۀ
قواعد قراردادی ایجاد میشوند ادلّهای هستند که تنها به نحو امکانی وجود دارند. اما
اخلاق متفاوت است. دامنۀ آن فراگیر است. هر فعلی به لخاظ اخلاقی قابل سنجش است- هرچند حکم فقط حکم به جایز بودنِ عملی
باشد. خروج از «بازی اخلاق» وجود ندارد. ممکن است کسی از اخلاق روی برگرداند، بدون
توجه به وضعیت اخلاقیِ رفتارش عمل کند، در واقع ممکن است به قصد غیر اخلاقی رفتار
کردن عمل کند، اما هیچ یک از شیوههای کناره جویانۀ مذکور فرد را از پذیرندگی
ارزیابی اخلاقی رها نمیکند. این مسئله، مقتضیاتِ اخلاقی را از مقتضیات قانون،
آداب و رسوم یا بازیها متمایز میکند.
چه چیزی این
خصیصۀ ویژۀ ارزیابی اخلاقی را تبیین میکند؟ به گمان من این ادعا که اخلاق عینی
است، به این معنی که مستقل از اینکه کسی آن را صحیح بداند یا خیر، صحیح است. ما
به وجود آورندۀ اصولی که مقتضیات اخلاقی را ایجاد میکنند نیستیم. اصول اخلاقی به
علت توافق های قراردادی به وسیله ما ساخته و بر ما اطلاق نمیشوند. مقتضیات اخلاق
گریزناپذیرند چون ساخته خود ما نیستند.
این امر تبیین
نمیکند که چرا عقلگرایی صادق است. دامنۀ فراگیر ارزشگذاری اخلاقی تبیین
نمیکند که چرا حقایق اخلاقی به ضرروت دلیل دهنده هستند. اما میتواند به عنوان
مبنایی برای ایستادگی در برابر استدلال تمثیلی به کار رود، زیرا ناهمسانی ذیربطی
در میان انواع مقتضیاتِ مستقل از امیال، مورد شناسایی قرار گرفته است. چنین نیست
که هر مقتضای مطلق و بیقید و شرطی به ضرورت دلیل دهنده باشد، چون بعضی از مقتضیات
مذکور منشاء قراردادی دارند، و بنابراین تنها به نحو امکانی ادلّه به دست میدهند.
[اما] محتوای اخلاق با قرارداد بنیاد نهاده نمیشود، و بنابراین ما فاقد این مبنا
هستیم که فکر کنیم محتوای اخلاق تنها به نحو امکانی ادلّه به دست میدهد.
این پاسخ فرض
میگیرد که مقتضیات اخلاقی قراردادی نیستند. اگر اخلاق قراردادی باشد، آنگاه
استدلال تمثیلی، تا آنجا که میدانم، درست است و ما باید عقلگرایی اخلاقی را رد
کنیم. اما فرض اینکه اخلاق قراردادی است، در این مرحله تنها مصادره به مطلوب است
علیه عقلگرایی اخلاقی، با این فرض که پاسخ مورد علاقۀ عقلگرا به استدلال
تمثیلی نمیتواند کارگر باشد. به عکس، فرض صادق بودن عینیگراییِ اخلاقی در این
مرحله، مصادره به مطلوب نیست، چون عینیگرایی اخلاقی در ذات خود در مورد محسنات
عقلگرایی خنثی است- در واقع، بسیاری از عینیگرایان اخلاقی، عقلگرایی
اخلاقی را رد میکنند. البته ادلّۀ مستقلی برای تردید در عینیگرایی اخلاقی وجود
دارد -
که به گمان من
دست آخر همه آنها میتوانند پاسخ داده شوند - اما من اینجا نمیتوانم به آن
بپردازم . (برای تلاشی در این راستا نگاه به : شافر- لاندائو 2003).
بنابراین آخرین
استدلال را که من آن را استدلال از راه ادلّۀ بیرون از ذات[18] میخوانم ملاحظه
کنید:
1.
اگر عقلگرایی اخلاقی صادق است، بنابراین حقایق اخلاقی در ذات خود
دلیل دهنده هستند.
2.
هیچ حقیقت اخلاقی که در ذات خود[19] دلیل دهنده باشد وجود ندارد.
3.
بنابراین عقلگرایی اخلاقی کاذب است.
به گمان من
مقدمه 2 کاذب است، و اینجا وقتم را صرف تلاش برای نشان دادن این امر میکنم. همچنین
تصور میکنم، شاید با کمال تعجب، مقدمه اول ممکن است کاذب باشد. اما من اینجا به
آن نخواهم پرداخت. ضدعقلگرایان خواهند گفت تمام ادلّه، از منظرِ یک فاعل
نشئت میگیرند. به این دلیل که شق دیگر را درنظر بگیرید: اگر ادلّه قطع نظر از
امیال یا علایق یک فرد وجود دارند، پس مبدأ آنها کجاست؟ (و ما چگونه میتوانیم
آنها را بشناسیم؟) چه چیز غیر از منظر خودِ فاعل میتواند منشأ مرجعیت هنجاری
باشد؟ اصرار بر اینکه مجموعهای از حقایق اخلاقی میتوانند قطع نظر از نگرش
فاعلها دربارۀ زندگی، درون خود حاوی مرجعیت هنجاری برای فاعلها باشند، مبهم گویانه
به نظر میرسد، و به نظر میآید اثر آن پایان بخشیدن نابهنگام به هر تبیین سودمند
از هنجاری بودن باشد.
اگر این امر
مبهم گویانه است، به گمان من، ما انتخابی جز این نداریم که به پدیدههای اسرار
آمیز اعتقاد پیدا کنیم. تصور میکنم باید بعضی موجودات در مقام ذات به شکل هنجاری
وجود داشته باشند. برای فهم این مطلب، وجوه تشابه موجود میان شرایط ارزیابی معرفت
شناختی و ارزیابی اخلاقی را مورد توجه قرار دهید. ما میگوییم که فاعلها برای
باور به حقیقت، و تطبیق دادن استدلالشان با طرحِ کلی حفظ صدق، ادلّهای دارند،
حتی اگر باور به حقیقت آنها را به اهدافی که برای خود تعیین کردهاند نرساند. فرض
کنید کسی صدق یک گزارۀ شرطی و صدق مقدم آن را بپذیرد، اما انکار کند که دلیلی برای
پذیرفتن تالی دارد. موضوع تنها این نیست که او ممکن است ادلّۀ (به احتمال زیاد
قاطعی) داشته باشد که با چنین استنتاجی مخالف است. ممکن است کسی به درستی معتقد
باشد که تمام مسافران داخل هواپیمای مسافربریِ سرنگون شده، کشته شدهاند، در حالی
که میداند برادرش در میان آنها بوده است، و با این همه از گرفتن نتیجۀ ناخوشایند
خودداری میکند. جهات و ملاحظات عملی مانند حفظ ثبات هیجانی، ممکن است از باور به
حقیقت جلوگیری کنند، و ممکن است، به علت آنچه تا اینجا گفته شد،و حتی آنقدر قوی
باشند که در موارد معین بر حقیقت غلبه پیدا کنند. اما خواهری که به خلاف تمام
شواهد و قرائن، و متضاد با استلزامات منطقیِ باورهای خویش، [هنوز] امیدوار است، به
معنایی واقعی خلاف دلیل عمل میکند. در واقع به یک معنا، او درحال رفتار نامعقول
است، اگر چه به شیوهای که کاملاً قابل درک هست. او خلاف ادلّهای که به اندازه
کافی قوی و محکم هستند عمل میکند - ادلّهای که آنجا هستند تا به او، و به هر کس
در وضعیت معرفت شناختی او بگویند، که او باید چیزی را که نمیتواند به خود
بقبولاند، باور کند.
گفتن چنین
چیزی، شخص را به وجود آنچه که من ادلّۀ فارغ از منظر[21] یا ذاتی[22] میخوانم،
ملتزم میکند. من معتقدم دلیل ذاتی وجود دارد که فکر کنیم دو بعلاوۀ دو میشود
چهار - خودِ واقعیت دلیل در اختیار فرد قرار میدهد که به آن باور پیدا کند. لازم
نیست فرد به منظور توجیه آن نشان دهد که باور مذکور به نحوی به اهدافی که برگزیده
است مربوط است. اگر موفقیت در ریاضیاتِ پایه،خلاف انتظار، کاملاً بیارتباط به
فعالیتهای مرجح یک فرد باشد، او هنوز دلیل قوی و محکمی در دست دارد که فکر کند دو
بعلاوۀ دو مساوی چهار میشود، نه پنچ یا سه.
ایدۀ اساسی در
اینجا این است که اشیاء معینی میتوانند ذات در خود هنجاری باشند- [یعنی]
مستقل از ارزش ابزاری، غایی یا نامشروطی که در واقع فاعل برای اشیاء قائل میشود، دلیل
دهنده هستند. دیدگاه مقابل تأکید دارد که تمام ادلّه یکسره از التزامات ممکنِ فاعل
[به یک دیدگاه معین] نشئت میگیرند. ضدعقلگرایان ممکن است وجود ارزشهای عینی را
بپذیرند، اما تأکید میکنند که این نوع ارزشها هر نیروی دلیل دهندهای داشته باشند
به طور کامل متوقف بر انتصاب خود فاعل است. جدا از منظر یک فاعلِ خاص هیچ دلیلی
اصلاً وجود ندارد.
عقلگرایی
تاکید میکند ادلّهای که از درون این منظرها ایجاد میشوند میتوانند مورد
ارزیابی قرارگیرند و در مواردی میتوانند با ادلّۀ فارغ از منظر همدستی کنند یا در
مواردی میتواند با ادلّۀ فارغ از منظر در تعارض باشند. عقلگرایی معرفت شناختی
مدعی است که انواع معینی از ادلّه برای باور اینچنیناند. زمانی که عمل ما مسیر
این ادلّه را که هیچ یک ساخته خود ما نیست دنبال میکند، ما به نحوی رفتار میکنیم
که به لحاظ معرفت شناختی مناسب است. برای اعتقاد به اینکه زمین کمابیش گرد است، دو
بعلاوه دو میشود چهار، و صدق تالی از صدق گزارۀ شرطی و صدق مقدم آن نتیجه میشود،
دلیل وجود دارد. ما این ادلّه را ایجاد نمیکنیم؛ اکثریت منظرها این نوع ادلّه را
تأیید و تصدیق میکنند، اما وجود آن ادلّه متوقف بر منظر و نگرشی که فرد نسبت به
جهان اتخاذ میکند نیست. منظرهایی که این ادلّه را تایید و تصدیق نمیکنند چیزی را
نادیده میگیرند.
تشابه آشکاری
میان عقلگرایی اخلاقی و عقلگرایی معرفت شناختی وجود دارد. عقلگرایی اخلاقی
میگوید انوع معینی از حقایق – حقایق اخلاقی – بهشکل ضروری، علاوه بر ادلّهای برای
باور، ادلّهای برای عمل نیز در اختیار ما قرار میدهند. همه دلیل دارند که کشتار
جمعی را بد بدانند، چون کشتار جمعی بد است، صادق است. و همه دلیل دارند که در
کشتار جمعی شرکت نکنند، چون این یک حقیقت اخلاقی است که ما ملزم هستیم از چنین
مشارکتی خودداری کنیم. یا، مثالی معمولی در نظر بگیرید: اگر بتوانیم به نحوی
کارآمد و با بهای اندکی از جانب خود، درد جانکاه شخص دیگری را کاهش و تسکین دهیم،
برای این کار دلیل داریم. در این گونه موارد جهات و ملاحظاتی وجود دارد که تسکین
دادن چنین دردی را توجیه میکند، حتی اگر انجام آن، نه به خاطر خودش خواستنی باشد،
و نه در برآورده کردن امیال فرد موثر باشد. کسانی که بر بیتفاوتی خود غلبه
مییابند، و در چنین وضعیتهایی پیشنهاد کمک میدهند، به نحوی مناسب یا برتر از
مناسب عمل میکنند. اعمال آنها شایسته، مشروع و موجه است. اگر اصلاً دلیلی برای
برعهده گرفتن و انجام آن اعمال وجود نداشت، در این صورت آن اعمال، شایسته، مشروع و
موجه نمیبودند. ادلّه مذکور ممکن است قابل نقض باشند، اما آن ادلّه حتی در نبود
هیچ گونه ارتباط و نسبت ابزاری با اهداف فاعل بر ما اطلاق میشوند.
اینجا شکست
سرنوشتساز ضدعقلگرایی است. ضدعقلگرا در تلاشش برای تردید افکندن در امکان
ادلّۀ ذاتی، باید خود را به این دیدگاه ملتزم کند که هر دلیلی که – برای باور و
عمل – داریم به طور کامل مبتنی بر نگرش فرد است. اگر آن دلایل مبتنی بر نگرش فرد
نبودند، آنگاه فارغ از منظر بودند – در نتیجه دلایل ذاتی وجود داشتند. با وجود
این زمانی که ما شرایط یک نظریۀ ضدعقلگرایانه را برآورده میکنیم، میبینیم که
نظریاتی از این دست، به دامی گرفتار میشود که خود ایجاد کردهاند. زیرا چنین
دیدگاهی به قوۀ خود برای کسی که از قبل از محسنات آن مطمئن و خاطر جمع نیست، در
ذاتش هیچ جنبۀ قابل توجی ندارد. اگر ضدعقلگرایی صادق است، آنگاه تمام ادلّه منوط
به منظر فرداند. مهم اینکه هیچ منظری برتر از دیگری نیست (مگر اینکه از درون یک
منظر خاص چنین حکم شود، که خودِ آن منظر به هیچ وجه به لحاظ عقلانی یا معرفت
شناختی برتر از دیگری نیست). چون اگر منظری به نحوی فارغ از منظر برتر از دیگری
باشد، به معنی این است که فاعل ها، قطع نظر از منظرشان، دلیل بیشتری برای تأیید
نگرش برتر دارند. واین دقیقاً همان چیزی است ضدعقلگرایی نمیپذیرد. بنابراین
ضدعقلگرایی در برابرآن نوع استدلالی که نسبینگری عام را متزلزل میکند از پا
درمیآید
.
آنچه که تا
کنون گفته شد هنوز تبیین نمیکند که چرا حقایق اخلاقی در ذات خود دلیل دهنده هستند
- تااینجا ما کوشش کردهایم جذابیتهای عقلگرایی را آشکار کنیم و استدلالهای
ضدعقلگرا را تضعیف کنیم، اما هیچ تبیین مشخصی را عرضه نکردهایم که چرا حقایق
اخلاقی ادلّهای (برای عمل و ارزش گذاری) به دست میدهند. یک امکان، تبیین هنجاری بودن حقایق اخلاقی
بوسیله مسلم فرض کردن ارتباطی ضروری میان آنها و انواع دیگر اموری که در ذاتشان دلیل
دهنده هستند، میباشد. به عنوان مثال، ممکن است کسی ادعا کند که هر الزام اخلاقی
مستلزم دلیلی برای عمل است چون بالضروره، عمل کردن به یک الزام اخلاقی وضع انسان
را بهتر میکند، و انسان همیشه دلیل دارد که وضع خود را بهبود بخشد. من به هیچ
راهبرد و تدبیر اینچنینی خوشبین نیستم. اما اگر این مسیر و راه تبیینی مسدود
باشد، چه راه دیگری در دست داریم؟
آنچه اینجا
مایه دلنگرانی است همان مسئلهایست که نظریههایی که واقعیتهایی را به عنوان
ارزشهای ذاتی تعیین میکنند دربرگرفته است. ما به طور معمول ارزش یک چیز را با
نشان دادن ربط و نسبت آن، با چیز دیگری که ارزشِ ذاتی آن مورد قبول است تبیین
میکنیم. اما زمانی که واقعیتهایی که به عنوان ارزشهای ذاتی توسط فرد تعیین شده
است، خود مورد تردید قرار گیرند، این تدبیر باید با شکست مواجه شود. فرض کنید کسی
ادعا کند که هر وضعیتی که در آن یک کودک بیگناه تنها برای ایجاد لذتِ آزارگر ناقص
العضو میشود،در ذات خود بد است. آیا این مدعا صادق نیست؟ اما به کسی که این را
باور ندارد چیز زیادی نمیتوان گفت. زمانی که عقلگرایِ اخلاقیِ قائل به ادلّه
ذاتی، از هنجاری بودنِ حقایق اخلاقی دفاع میکند با همان مسئلهای روبروست که
مدافع ارزشهای ذاتی با آن روبرو بود. به زعم او، نوع بنیادیتری از واقعیت
هنجاری وجود ندارد که حقایق اخلاقی، توان و نیروی دلیل دهندگی خود را از آن کسب
کنند. اما درست همانطور که ناتوانی در استناد به یک امر بنیادیتر در مورد ارزش ذاتی،
به ضرورت مدعای آن را تضعیف و متزلزل نمیکند، همینطور نیز لزومی ندارد این
ناتوانی، دعوی هنجاری بودن [حقایق اخلاقی] را متزلزل و تضعیف کند. انسان باید به
محدودیتهای تبیین هنجارمندی اذعان کند.
گفته شد
عقلگرایان باید بپذیرند که نظریه مورد علاقه آنها و حکمی که در مثال کودکی که
ناقص العضو میشود به آن میرسیم از یک درجه از تأیید برخوردار نیستند. اما این
امر نباید به عنوان مانعی برای پذیرش عقلگرایی تعبیر شود. عقلگرایی اخلاقی
دیدگاهی است که از آنچه در مثال بالا بیان شد بسیار پیچیدهتر، کمتر آشکار و در
وهله اول کمتر جذاب است. بعلاوه، تشابه آن با مدعیات مدافعانه درباب ارزش ذاتی،
باید ما را از دشواری توجیه در این زمینهها آگاه کند. توجیه اینجا بستگی دارد به
خنثی و بیاثر کردن استدلالهایی که به منظور تضعیف دیدگاه مربوطه اقامه شدهاند، و
باز بستگی دارد به استناد کردن به بعضی جهات و ملاحظات غیر قطعی که آن را تأیید و
حمایت میکنند. اگر تصور میشود چنین شیوهای در ذات خود برای بنیاد نهادن آن درجۀ
لازم از توجیه بسیار ضعیف است، لازم است بیاد آوریم این تمام آن چیزی است که
میتوان به آن امید داشت حتی در مورد نظریههای قائل به ادلّۀ عملی که طرفداری از
آنها وسیعتر از عقلگرایی عقلانی است. تبیین ناپذیری صرفِ هنجارمندیِ حقایق
اخلاقی، نوعاً از مشکلاتی که دیگر نظریههای شناخته شدۀ قائل به ادلّۀ عملی را در
برگرفته، متفاوت نیست.
دیدگاههای
خودگروی عقلانی و ابزار انگاری را ملاحظه کنید. طرفداران این نظریهها مدعی هستند
که به ترتیب، منافع شخصی یا ارضای امیال تنها نوع جهات و ملاحظاتی هستند که در ذات
خود دلیل دهندهاند. زمانی که آنها میخواهند از مدعیات مورد علاقشان دفاع کنند،
این کار را با تلاش برای پاسخ دادن به نقدها انجام می دهند، و شواهد و قرائن گواهی
دهنده عرضه میکنند و تا حد زیادی فاقد برهان آشکار به عنوان مؤید قطعی
دیدگاهشاناند. در واقع، با فرض اینکه منافع شخصی با ارضاء امیال یکی نیست یا چنین
نیست که به بهترین وجه منحصراً با آن سنجیده شود، دست کم یکی از این نظریههای پر
طرفدار باید کاذب باشد. نکتهای که اینجا مطرح است این است که تدابیر مدافعانۀ هر
دیدگاه اینچنینی - هر دیدگاهی که نامزد تبیین امر ذاتاً هنجاری است – سراسر شبیه هماند. خودگرایی عقلانی
نخواهد توانست نوعی از امر هنجاری را نشان دهد که از منافع شخصی بنیادیتر باشد،
امری که نیروی دلیل دهندگی منافع شخصی به شکل ضروری به آن مربوط میشود. ابزار
انگاران زمانی که تلاش میکنند هنجاری بودنِ ذاتیِ ارضاء امیال را اثبات کند، به
همان گونه در وضع نامساعدی قرار میگیرند. این نوع از ناکامی در تبیین، خود
استدلالی علیه هیچ یک از این نظریهها نیست. در پاسخ به این اتهام که عقلگرایانِ
اخلاقیِ قائل به ادلّه ذاتی، قادر نیستند هنجاری بودن حقایق اخلاقی را تبیین کنند،
عقلگرایان باید آماده باشند که به شرکای جرمشان اشاره کنند و لازم نیست خیلی دور
را بنگرند.
اگر حق با من
است، فرد همیشه دلیلی دارد که مطابق اخلاق عمل کند. اینکه آیا این بهترین دلیل
ممکن است – اینکه آیا جهات و ملاحظات اخلاقی همواره قاطعاند - مسئلۀ دیگری
است. انسان نمیتواند بدون در دست داشتن نظریهای در باب اخلاقِ هنجاری، فهرستی از
انواع ادلّهای که اخلاقی نیستند و روشی برای اندازهگیری قوت نسبی آنها، آن مسئله
را حل و فصل کند. برای اثبات مدعای محدودترِ قابل قبول بودن عقلگرایی اخلاقی،
لازم نیست چنین تحقیق جامعی را بر عهده بگیریم.
من تلاش
کردهام نشان دهم عقلگرایی اخلاقی میتواند از قویترین استدلالهایی که به
منظور تضعیف و متزلزل ساختن آن اقامه شدهاند در امان بماند. سرانجام، استدلال از
منظر درونیگرایی ادلّه، استدلال از منظر خودگروی عقلانی، استدلال تمثیلی و
استدلال از راه ادلّۀ بیرون از ذات، هیچ یک نمیتوانند دشواریهایی حل ناشدنی را
برای عقلگرا آشکار کند. ملاحظاتی جدی مربوط به انسجام مفهومی و منصفانه بودن
ارزشگذاری اخلاقی وجود دارد که عقلگرایی اخلاقی را پشتیبانی میکنند. و تاکید
عقلگرایی بر سرشت هنجاریِ تحویل ناپذیرِ حقایق اخلاقی نباید مانعی برای پذیرش آن
باشد. هر مسئلهای که در این زمینه پیش آید مسئلهایست که عقلگرایی آن را با هر
نظریۀ رقیب که در نظر دارد نوعی از امرِ ذاتاً هنجاری را شناسایی کند، شریک و سهیم
است.
-----------------------------
* این مقاله
ترجمهای است از:
Shafer-Landau, Russ. “Moral Rationalism” in Ethical Theory, Ed. by Russ
Shafer-Landau, Blackwell, 2007, pp. 174-182.
References
Foot, Philippa, 1972, “Morality as a system of Hypothetical Imperatives,”
Philosophical Review (82), pp. 306-315.
Shafer-Landau, Russ. 2003. Moral
Realism: A Defense. Oxford University Press.
Williams, Bernard. 1981. “Internal
and External Reasons” as reprinted in his Moral Luck, Cambridge University
Press 1985.
پی نوشت ها
۱.
moral Rationalism
۲. moral obligations
۳. normativity
۴. evaluation
۵. subjective motivational set
۶. externalism
۷. Rational Egoist Argument
۸. moral requirements
۱۰. autonomy
۱۱. autonomous choices
۱۲. sound
۱۳. utilitarianism
۱۴. The Analogical Argument
۱۵. etiquette
۱۶. categorical
۱۷. demands
۱۸. jurisdiction
۱۹. The Argument from Extrinsic Reasons
۲۰. .intrinsically
۲۱. perspective
۲۲. nonperspectival
منبع:
پایگاه اطلاعرسانی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران؛ ۲۲ مهرماه ۱۳۹۱
codex27x
منبع: روئزنامه