«هنر»
و «زیبایی» دغدغه مستقل حکمای مسلمان نیست؛ فلذا کمتر تألیف و تصنیفی میتوان یافت
که پیرامون فلسفه هنر و زیباییشناسی حکمای بزرگ مسلمان به رشته تحریر درآمده
باشد. در مورد غزالی و تأملات جدی او پیرامون مهمترین مسائل مربوط به جهانبینی
اسلامی که در آثار متعددش گنجانیده شده است، نیز این فقر وجود دارد گرچه در باره
موضوع این نوشتار، ریچارد اتینگهاوزن مقاله کوتاهی با عنوان «Al-Ghazzali on Beauty» در هنر و اندیشه
که به مناسبت هفتاد سالگی کوماراسوآمی در سال ۱۹۴۷ منتشر گردید، نوشته شده است (صص۱۶۰ـ ۱۶۵)[۱].
این مقاله که با جمله بسیار قابل تأملی از کوماراسوآمی آغاز میگردد با این مضمون:
«نظریه یا فلسفه ایرانی در باب زیبایی وجود دارد که از تصدیق صرف و کمال و والایی
فراتر میرود.»[۲] گرچه عبارت کوتاهی است، اما با محور قرار دادن کیمیای سعادت
سعی نموده تصور غزالی از مفهوم زیبایی را نشان دهد. «کیمیای سعادت» که به تعبیر
خود غزالی به فارسی ساده و روان نوشته شده،[۳] به صورت صریح دیدگاههای غزالی
پیرامون ابواب مختلف را بازمیگوید، بهویژه که تلخیصی از کتاب مفصل او یعنی
«احیاء علوم الدین» (به طور خلاصه: احیاءالعلوم) است. لیک ادراک زیبایی یا علمالجمال
غزالی در پرتو ادراک معانیای چون عشق، محبت و لذت قابل ادراک است بهویژه در
ششمین کتاب از ربع مُنجیات احیاء علوم الدین.
غزالی ششمین کتاب از ربع منجیات احیای علوم دین را به بحث محبت، شوق، رضا و اُنس
اختصاص میدهد. در ابتدا با ذکر آیاتی همچون «یحبّهم و یحبونه»[۴] و نیز «و الذین آمنوا اشد حُبّاً
لله»[۵]
و نیز با استناد به تعریفی که رسول اکرم(ص) از ایمان کرده و آن را دوستی خدا و
پیامبرش بیان فرموده،[۶] مبانی دوستی حضرت حق را ذکر میکند. غزالی علاوه بر قرآن و
رسول اکرم(ص)، مستنداتی از حضرت مسیح(ع) و همچنین عرفایی چون سری سقطی در جهت
تبیین و مدلل کردن کلام خود میآورد.
آنچه مبنای ورود بحث او به حُسن و زیبایی است، ابتدا سه اصل است. اصل اول: بیانگر
آن است که «دوستی صورت نبندد مگر پس از معرفت و ادراک». وی در تبیین همین اصل،
نسبت وسیع و ویثقی میان دوستی و لذت ایجاد میکند. از دیدگاه او مُدرکات شامل سه
قسم میشوند:
ـ یکی آنکه موافق طبع بوده و سبب لذت شود؛
ـ دوم آنکه منافی طبع بوده و سبب درد گردد؛
ـ و سوم آنکه نه لذت و نه المی ایجاد کند.
استنتاج غزالی آن است که هر چه در ادراک، راحتی و لذت افزونتر باشد، آن امر نزد
شخص محبوبتر است. از دیدگاه او محبوبی نیز همین میل و کشش طبع است به سوی آن امر.
دوستی نیز میل طبع است سوی چیزی موافق و لذتبخش که به تعبیر غزالی اگر این میل
مؤکّد شود و قوّت گیرد، عشق نامیده میشود؛ لاجرم بنا به لذتی که موافق طبع است و
این طبع مُدرک آن است، حقیقت دوستی و عشق نیز باید مستند و متکی به معرفت باشد:
«پس این اصلی است در حقیقت معنی دوستی که از معرفت آن چاره نیست».
اصل دوم
اصل دوم در دوستی آن است که اندازه انقسام مدرکات حواس، دوستی تقسیمپذیر است؛
یعنی به دلیل کثرت مدرکات و نیز انواع حس در نفس انسان، هر مدرکی یا مدرکاتی لذتی
برمیانگیزد؛ مثلا لذت چشم در دیدن است و ادراک دیدنیهای خوب و صورتهای ملیح
نیکو. و لذت گوش در شنیدن آوازهای نیکوی موزون و «لذت شمّ در بویهاى خوش، و لذت
ذوق در مزهها، و لذت لمس در نرمى و نازکى. و چون این مدرکات حسى لذتدهنده است،
محبوب است؛ اَى، طبع سلیم را بدان میل است تا به حدى که پیغامبر علیهالسلام گفت: حبّب
الىّ من دنیاکم ثلاث: الطّیب و النّساء و قرّه عینى فی الصّلاه؛ اَى: از دنیاى شما
نزدیک من سه چیز دوست گردانیده شد: خوشبویى، و زنان، و روشنایى چشم من در نماز است.
پس خوشبویى را محبوب خواند، و معلوم است که سمع و بصر را در آن نصیب نیست، بلکه شم
راست بس. و زنان را محبوب خواند، و در ایشان جز بصر را و لمس را نصیب نیست، بیرون
شم و ذوق و سمع. و نماز را روشنایى چشم خواند و آن را قوىتر محبوبات گردانید، و
معلوم است که حواس خمس را از آن بهره نیست، بلکه حس ششم راست که مظنّة آن دل است،
و درنیابد آن را مگر کسى که دل دارد.»[۷]
غزالی در تبیین این اصل، آدمی را در پنج حس با بهائم مشترک میداند؛ اما انسان را
به واسطه دارا بودن حس ششمی که آن را نور، دل و عقل میخواند از بهائم متمایز میکند.
این حس به انسان اجازه میدهد به ادراک و بصیرت باطن رسد و برای مثال دل، بسار قویتر
از آنچه چشم ادراک میکند، به جمال و جلال معانی که بزرگتر از جمال صورتهاست،
واقف میشود. این همان ورود به زیبایی معقول است که یکی از رسالههای «تاسوعات»
فلوطین را به خود اختصاص داده بود.
از دیدگاه غزالی لذت دل از کارهای شریف الهی بسیار فراتر از لذت صور توسط حواس
است، لاجرم میل طبع سلیم و عقل صحیح نیز بدین لذات قویتر است. غزالی بدین ترتیب
حقیقت دوستی و محبت را از ظاهر فراتر برده و به باطن میکشاند. منظور این است که
محب باید به دل عاشق شود نه به صورت؛ زیرا به توان دل، قدرت ادراک حقیقت جمال یار
خویش را مییابد. جمال باطن ماندگار و جمال ظاهر ناپایدار است. حق آن است که عاشق
از صورت به سیرت و از ظاهر به باطن گراید.
اصل سوم
اصل سوم آنکه دوستی باید خالص باشد. آدمی نباید دوستدار نفس خویش باشد و نیز
نباید دیگری را برای نفس خود دوست داشته باشد. این خود مبنایی است برای ظهور خلوص
محبت؛ زیرا برکات عشق در اخلاص و ایثار محبت است نه نفع و منفعت نفس. و این خود
مستلزم تبیین اسباب دوستی و عشق است. بر بنیاد این اصل غزالی چهار سبب را برای
تبیین حقیقت دوستی ارائه میدهد.
سبب اول «حب ذات محبوب است و نه ذات نفس». درست است که اولین محبوب انسان، نفس
خویش است و در این دوست داشتن آنچه را که باب طبع اوست، بدان میل میکند و آنچه را
نه، از آن میگریزد. غزالی میل به بقا و کراهت از فنا توسط انسان را ذاتی آن
دانسته و به عبارتی دوام وجود را محبوب نفس میشمارد؛ اما اگر دوام وجود محبوب
است، کمال آن نیز باید محبوب باشد، لاجرم حقیقت عشق و محبت این کمال را تحقق میبخشد؛
زیرا که ناقص فاقد کمال است:
«و نقص به اضافت قدر مفقود عدم است، و آن هلاک است به نسبت آن، و هلاک و عدم در صفات
و کمال وجود ممقوت است؛ چنانکه در اصل ذات ممقوت است. و وجود صفات کمال محبوب
است؛ چنانکه دوام اصل وجود محبوب است. و این غریزه است در طبایع به حکم سنت خداى
عز و جل و سنت خداى را تبدیل نیابى. پس اکنون محبوب اول آدمى را ذات اوست، پس
سلامت اعضاى او، پس مال و فرزند و عشیرت و دوستان او. پس اعضا محبوب است و سلامت
آن مطلوب، چه، کمال وجود و دوام وجود بر آن موقوف است، و مال محبوب است، چه او نیز
در دوام وجود و کمال آن آلت است، و همچنین دیگر سببها. پس آدمى این چیزها را دوست
دارد، نه براى اعیان آن، بلکه براى آنکه نصیب او در دوام وجود و کمال آن بدان
بازبسته است.»[۸]
سبب دوم «احسان» است. از دیدگاه غزالی انسان بنده احسان است و دلها سرشته شدهاند
بر دوستی کسی که نیکی میکند. غزالی تفاوت مینهد میان دوستی اعضای آدمی و طبیب که
عامل دوام صحت اعضاست. صحت اعضا به ذات خود مطلوب است؛ اما محبت به طبیب، محبت به
دلیل قدرت صحت اوست نه خود طبیب؛ همچنانکه علم و استاد هر دو محبوبند، لیکن علم
محبوب است برای ذات خود، لکن استاد برای آنکه سبب علم محبوب است. آدمی باید عاشق
احسان باشد. این احسان حقیقت دوستی است.
سبب سوم که در متن عربی احیاء زیر عنوان سبب سوم و در ترجمه فارسی احیا به دست
حسین خوارزمی سبب چهارم خوانده شده است، نوعی «دوستی بیغرض» است. به تعبیر کیمیای
سعادت انسان باید نیکوکار را دوست داشته باشد، حتی اگر نیکوکار با شخص او نیکی
نکرده باشد. نفس حب به اصل نیکویی، از جمله اسباب حقیقت دوستی است.
ذیل سبب چهارم در ترجمه فارسی احیاء که به نحوی همان «حب حقیقتدوستی» است. غزالی
نکته لطیفی را بازمیگوید که به زیبایی و جمال ارتباط تام دارد. از دیدگاه او هر
که محب جمال و خوبی باشد و این از برای ذات خوبی و جمال باشد و نه اغراض دیگر، به
حقیقتدوستی نزدیکتر است. مثال غزالی جذاب است: «و گمان مبر که دوستی صورتهای
جمیل متصور نیست مگر برای قضای شهوت به جهت آنکه قضای قضای شهوت لذتی دیگر است! بهدرستی
که صورت خوب را به جهت خوبی او دوست میدارد و یافتن جمال نیز لذیذ است. پس روا که
برای ذات خود محبوب باشد.»[۹]
از دیدگاه غزالی سبزه و آب روان فینفسه زیبایند و محبوب نه برای آنکه حس از خوردن
آنها لذتی ببرد، بلکه نفس سبزه و آب روان، برانگیزانندة حس زیبایی، لذت و دوستی در
نفس انسان هستند. پیامبر اکرم(ص) به همین دلیل سبزه و آب روان را دوست داشت، همچنانکه
طبعهای سلیم از دیدن شکوفهها و مرغان خوشرنگ و متناسب لذت میبرند. آنچنان که
غمشان زائل میشود. در اینجا غزالی به حقیقتی اشاره دارد که چند قرن بعد کانت تحت
عنوان «بیغرضی» از آن سخن گفت.
استنتاج غزالی از این معنا در ادراک زیباییشناسی او مؤثر است: سببهایی بیرونی
عامل لذتاند و هر لذت، سبب محبوبی است. پس هر خوبی و جمال، ادراکی از لذت را در
انسان برمیانگیزد؛ زیرا هیچ کس را نمیتوان یافت که منکر نسبت میان لذت و جمال
نیکو باشد: «پس اگر ثابت شود که خدای عزوجل جمیل است، لامحاله محبوب باشد نزدیک
کسی که جمال و جلال او وی را منکشف شود، چنانکه پیغامبر(ع) گفت: ان الله تعالی
جمیل و یحب الجمال».[۱۰]
این حدیث مشهور آغاز مهمترین بحث غزالی پیرامون زیباییشناسی است که تنها کلیاتی
از آن در کیمیای سعادت بیان گشته و همان اندک نیز مبنای تحقیق اتینگهاوزن شده است.
در حالیکه مفهوم زیبایی از نظر غزالی در همین بخش از احیاء مورد تأمل و بحث جدی
است. غزالی خود این باب را اینگونه نام مینهد:
در بیان معنی خوبی و جمال
در این مقام غزالی اولا عواملی چون تناسب، شکل و رنگ را که از جمله عوامل زیبایی
امور محسوساند، نقد و رد میکند. گرچه اصل زیبایی را در کیمیای سعادت تناسب میداند.
از دیدگاه او آنان که در تنگنای خیالات و محسوسات محبوس هستند، چنین میپندارند
که حُسن و زیبایی جز تناسب خلقت و شکل و رنگ نیست؛ زیرا حُسن قالب در خُلق انسان،
حُسن بینایی است و بیشتر انسانها نیز متوجه صورت اشخاصاند. لاجرم چنین افراد
ظاهرپرستی میپندارند آنچه دیدنی و متخیل نباشد و دارای فرم و رنگ و تناسب نبَوَد،
حس زیبایی را در انسان برنمیانگیزد و به همین دلیل از آن لذتی حاصل نشده و لاجرم
محبوب نیز نمیگردد.
دیدگاه غزالی در مورد زیبایی بسیار شبیه رأی فلوطین در تاسوعات و بلکه برگرفته از
آن است. وی پس از نقد و نفی انحصار زیبایی در صورت و عواملی چون رنگ و فرم (که
همچون نقد فلوطین بر نظریه تناسب[۱۱] بوده و بدون تردید میتوان گفت غزالی
وامدار این رأی است)، نظر خود را آشکارا چنین میگوید که: زیبایی و جمالِ هر چیزی
در کمالی است که لایق آن است و اگر تمامی کمالات ممکن برای یک شئ (یا یک موجود)
حاصل شود، زیبایی او در نهایت است ورنه حُسن و جمال آن به اندازه کمالاتی است که
داراست.
جمله فضایل و نیکوییهایی
است که در اخلاق ظاهر میشود و زیبایی ظاهر همان عواملی است که حس ظاهر را برمیانگیزاند:
«پس اکنون جمال در سیرتها موجود است، و اگر سیرتى خوب، بى علم و بصیرت صورت کرده
شود، آن دوستى واجب نکند، پس محبوب مصدر سیرت خوب است. و آن اخلاق ستوده است و
فضایل شریفه است. و رجوع آن همه به کمال علم و قدرت است، و آن محبوب است به طبع، و
به حس مدرَک نیست. تا کودکى که او را به طبع او گذاشته باشند اگر خواهیم که غایبى
یا حاضرى یا مردهاى یا زندهاى را نزدیک او دوست گردانیم، نتوانیم مگر بدان که
اطناب نماییم در وصف او به شجاعت و کرم و علم و دیگر خصلتهاى ستوده، پس هر گاه که
آن را اعتقاد کند، نتواند که او را دوست ندارد.
و دوستى صحابه (رضى الله عنهم) و دشمنایگى ابوجهل و ابلیس (لعنه الله) غالب نشده
است مگر بدانچه اطناب رفته است در صفت محاسن و مقابح که به حواس دریافته نشود،
بلکه چون مردمان حاتم را به سخاوت و خالد را به شجاعت صفت کردند دلها ایشان را
دوست گرفته، دوستى ضرورى. و آن از دیدن صورت محسوس نیست، و از نصیبى که دوستدارنده
را از ایشان رسد هم نیست، بلکه اگر حکایت کرده شود که یکى از پادشاهان در بعضى از
اقطار زمین عدل و احسان مىبرزد و افاضت خیر مىفرماید، دوستى او بر دلها غالب
گردد، با آنچه به سبب بعد مسافت نومید باشند از آنکه احسان او بدیشان رسد. پس
اکنون دوستى آدمى مقصور نیست بر کسى که به جاى او احسان کند، بلکه محسن در نفس خود
محبوب است اگرچه احسان او هرگز به محب نرسد؛ زیرا که هر جمال و کمال و حسن که هست،
محبوب است. و صورت ظاهر است و باطن است، و حسن و جمال هر دو را شامل است. و صورت
ظاهر به بصر ظاهر دریافته شود، و صورت باطن به بصیرت باطن.
پس کسى که از بصیرت باطن محروم باشد، آن را ادراک نکند و بدان لذت نیابد، پس آن را
دوست ندارد و بدان مایل نشود. و هر که بصیرت باطن بر او غالبتر از حواس ظاهر
باشد، معانى باطن را بیش از آن دوست دارد که معانى ظاهر را. و کسى که نقشى را که
بر دیوارى نگاشته باشد، براى جمال صورت ظاهر آن دوست دارد، به غایت دور باشد از
کسى که پیغامبرى را از پیغامبران براى جمال صورت باطن او دوست بدارد.»[۱۲]
غزالی در ادامه کلام خویش با بیان این معنا که تنها مستحق دوستی، حق تعالی است و
بس، آن پنج سبب مذکور را اینک در ساحت خدای متعال مورد توجه قرار میدهد و بهویژه
در تبیین سبب چهارم، مجدد به زیبایی و حظی که از این زیبایی ایجاد میشود، برمیگردد.
غزالی تکرار میکند که زیبایی بر دو قسم است: زیبایی صورت ظاهر که به چشم سر
دریافت میشود و زیبایی صورت باطن که به چشم دل و نور بصیرت دریافت میشود.[۱۳]
زیبایی ظاهر را کودکان و ستوران درمییابند، اما ادراک زیبایی باطن خاص ارباب دل
است. همچون دوستی پیامبران، علما و ارباب مکارم و اخلاق. اینکه غزالی در ادامه
کلام خویش و پس از تأکید بر حُسن و زیبایی ذاتی افعال و سیرت بزرگان و پیامبران،
به سراغ نقاشی و معماری میرود نشان میدهد در روزگار او همچون امروز زیبایی صرفا
در ساحت معقول مورد توجه نبوده، بلکه شامل مصنوعات زیبا نیز میشده است. غزالی معتقد
است زیبایی افعال بزرگان دلیلی است بر زیبایی مصادر این افعال؛ زیرا این افعال خود
آثاری هستند که از منشأیی صادر شدهاند. این تمثیل در مورد شاعران، نقاشان و
معماران نیز صدق میکند: «چه، هر که خوبی تصنیف مصنف و خوبی شعر شاعر، بلکه خوبی
نقش نقاش و بنای بناکننده ببیند، صفات خوب باطن ایشان که حاصل آن در بحث به علم و
قدرت بازمیگردد، از این فعلها وی را ظاهر شود. پس هر گاه که [معلوم] اشرف و تمام
حالتر باشد و جمال آن تمامتر و عظمت آن کاملتر باشد، دانستن آن شریفتر و بزرگتر
باشد. و همچنین مقدور، هر گاه که مرتبه آن عظیمتر و منزلت آن عالىتر، مرتبه قدرت
بر آن بزرگتر و قدر آن شریفتر. و بزرگتر معلومات حق تعالى است، پس لاجرم خوبتر و
شریفتر علمها، معرفت اوست. و همچنین چیزى که نزدیک آن باشد و بدو محیط بود شرف آن
بر اندازه تعلق آن باشد بدو. پس اکنون جمال صفتهاى صدّیقان که دلها ایشان را به
طبع دوست دارد، رجوع آن به سه کار است:
ـ یکى علم ایشان به خداى و فریشتگان و کتابها و پیغامبران او و شریعتهاى
پیغامبران.
ـ و دوم قدرت ایشان بر اصلاح نفسهاى خود و اصلاح بندگان خداى به راه نمودن و
سیاست.
ـ و سوم پاکى ایشان از رذایل و خبایث و شهوتهاى غالب که از سنن خیر بگرداند و بر
راه شر برَد.
و به مثل این، انبیا و خلفا و علما و پادشاهان عادل و کریم را دوست دارند. پس آن
صفتها را به صفتهاى خداى نسبت کن.[۱۴]
نوع رویکرد غزالی نشان میدهد که گرچه متأثر از آرای نوافلاطونیان است، اما نظر
غالب در اندیشه او رویکردی کاملا کلامی است، کما اینکه در ادامه بحث فوق، صفاتی
چون علم («و اگر جمال علم و شرف آن کاری محبوب است») و قدرت («آن نیز کمال است و
عجز نقص است پس هر کمال و بها و عظمت و مجد و استیلا که هست محبوب است و دریافت آن
لذیذ است») و تنزه، یعنی پاک بودن از رذیلتها («و آن یکی از موجبات دوستی و
مقتضیات خوبی و جمال است در صورت باطن») را مهمترین اسباب کمال میداند و کمال را
سبب زیبایی و جمال. تا آنجا که زیبایی خالص و لذت کامل جز از معرفت به کمال مطلق
هستی یعنی حضرت حق تعالی حاصل نمیگردد. انتخاب چنین عنوانی در اواسط ربع منجیات و
پس از مباحث فوق، غایت علم الجمال یا زیباییشناسی محمد غزالی را باز مینمایاند:
«بیان آنکه بزرگتر و عالیتر لذتها معرفت حق تعالی است و دیدن وجه کریم او و صورت
نبندد که لذتی دیگر بر آن برگزیند مگر کسی که از این لذت محروم باشد.»[۱۵]
بنابراین مشهورترین فلسفهستیز جهان اسلام در عین بهرهمندی از رویکرد حکما و
فلاسفه به زیبایی (همچون نوافلاطونیان و فارابی) رویکردی کلامی را در شرح زیبایی
برگزید. این روایت مشهور او هم در کیمیای سعادت در باب زیبایی که: «گوهر آدمی را
با عالم علوی که آن را عالم ارواح گویند مناسبتی هست و عالم علوی عالم حُسن و جمال
است و اصل حُسن و جمال، تناسب است و هرچه متناسب است، نمودگاری است از جمال آن
عالم؛ چه، هر چه جمال و حُسن و تناسب که در این عالم محسوس است، همه ثمره حُسن و
جمال و تناسب ِآن عالم است.»[۱۶] و ما پیش از این آوردیم، خود گرچه تأکید بر
تناسب دارد اما هر شیی متناسب، تناسب و در اصل زیبایی خود را از عالم علوی اخذ میکند.
-----------------------------
پینوشتها
۱. رجوع شود به
Richard Ettinghausen, "Al-Ghazzali On Beauty," in Art and Thought,
issued in Honor of Dr. Ananda K. Coomaraswamy on the Occasion of His 70th
birthday, ed. K. Bharatna Lyer, London, Luzac, 1947.
ترجمه این مقاله را دکتر سعید حنایی کاشانی در فصلنامه
هنر ۲۷ (زمستان ۱۳۷۳)، منتشر کرده است.
۲. E. Schroeder, Persian Miniatures in the Fogg Museum of Art (Cambridge, 1942)
۳. «ما اندر این کتاب [کیمیای سعادت]، جملة
این چهار عنوان و چهل اصل شرح کنیم از بهر پارسیگویان؛ و قلم نگاه داریم از عبارات
بلند و مغلق و معانی باریک و دشوار تا فهم توان کرد. و اگر کسی را رغبت به تحقیقی
و تدقیقی باشد ورای این، باید که آن را از کتب تازی طلب کند، چون کتاب احیاء علومالدین
[که کیمیای سعادت نسخة مختصر آن است] و کتاب جواهر القرآن و تصانیف دیگر، که در این
معنی به تازی کرده آمده است؛ که مقصود این کتاب عوام خلقاند که این معنی به پارسی
التماس کردند، و سخن از حد فهم ایشان در نتوان گذاشت». کیمیای سعادت، ص9.
۴. مائده: ۴۵.
۵. بقره: ۱۶۵.
۶. چه ابورزین عقیلى گفت: «یا رسول الله، ایمان
چیست؟» گفت: «ان یکون الله و رسوله احبّ الیک ممّا سواهما» اَى: «آن که خداى و
رسول او دوستتر از جز ایشان باشد نزدیک تو.» و در روایتی دیگر: «لا یؤمن أحدکم
حتى یکون الله و رسوله احبّ الیه ممّا سواهما» اَى: «یکى از شما مؤمن نباشد تا
آنگاه که خداى و رسول وى نزدیک وى دوستتر از جز ایشان نباشد.» و در روایتی دیگر: «لا
یؤمن العبد حتى اکون احبّ الیه من اهله و ماله و الناس أجمعین« اى: «بنده مؤمن نباشد تا من نزدیک او
دوستتر از اهل و مال و همه مردمان نباشم.» و در روایتی: «و من نفسه» اى: «و از
نفس خود.» ترجمه احیاءعلومالدین، ج۴، ص۵۰۹
۷.
همان، ص۵۱۲.
۸. ترجمه احیاء علومالدین، ج۴، ص۵۱۴.
۹. همان ص۵۱۵.
۱۰.
همان ص۵۱۶.
۱۱. فلوطین
در رساله ششم از انئاد اول تاسوعات (در باره زیبایی) سوالی چنین مطرح میکند: اصلی
که حضورش در جسم سبب زیبایی میشود چیست؟ نخستین پاسخ به این سوال تناسب درست اجزا
به یکدیگر و به کل به اضافه رنگهای زیباست. اما به این پاسخ پنج ایراد وارد میکند:
۱ـ اگر تناسب شرط زیبایی باشد، پس چیز بسیط نمیتواند زیبا
باشد؛ زیرا فاقد اجزاست
۲ـ رخسارهای گاه زیباست گاه نازیبا، در حالی که اجزا تغییری
نکرده است.
۳ـ اگر دانش، علم و سخنان زیبا، زیبا باشند آیا به دلیل
تناسب است؟
۴ـ اگر تناسب علت زیبایی است پس چیزهایی بد را هم باید زیبا
دانست؛ زیرا گاهی چیزهای بد هم متناسبند.
۵ـ زیبایی روح از چیست؟ در حالی که واحد است و اجزایی ندارد
و همچنین عقل.
از دیدگاه فلوطین علت زیبایی تناسب نیست، بلکه رؤیت یک امر
معقول است در یک امر محسوس. فلوطین معتقد است وقتی چیزی را زیبا میبینیم که مطبوع
طبعمان افتد و طبع با آن ارتباطی سازگار پیدا کند؛ همچنان که از زشت روی برمیگرداند؛
زیرا خود را با آن بیگانه میبیند: «روح به حسب طبیعتش با جهان معقول و وجود حقیقی
تعلق دارد همین که چیزی ببیند که خویش اوست یا نشانی از خویشانش در اوست شادمان میگردد»
تاسوعات، ج۱، ص۱۱۳.
۱۲. احیاء، ج۴، ص۵۱۹
۱۳.
کما اینکه لذت را نیز به لذت ظاهر و باطن تقسیم
میکند. لذت ظاهر لذت پنج حس ظاهر است و لذت باطن لذاتی چون ریاست و کرامت. رک
همان، ص۵۳۳
۱۴. همان، ص۵۲۵
۱۵.
همان، ص۵۳۱
۱۶.
کیمیای سعادت، امام
محمد غزالی، به اهتمام حسین خدیوجم، چاپ چهارم، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۸، ص۴۷۳.
منبع:
روزنامه اطلاعات؛ یکشنبه ۶ بهمنماه ۱۳۹۸