اشاره:
این نوشتار بخشی از مطلب مفصلتری است که مرحوم علامه نوشتهاند و در این قسمت با
توجه به تاریخ اسلام، به وضعیت معنویت و عرفان پرداختهاند.
معارف اعتقادی و عملی اسلام روز به روز رو به سقوط میرفت
و طرق درک و پیشرفت این حقایق، یعنی طریق بحث آزاد و طریق سیر معنوی، رهسپار وادی
فراموشی میشد. شیعه چون نیروی کافی برای در هم شکستن وضع موجود نداشت و اعاده وضع
عمومی زمان رسول اکرم(ص) برای آنها ممکن به نظر نمیرسید، از راه دیگر دست به کار
شدند و کوشیدند تا میتوانند معارف اعتقادی و عملی اسلام را حفظ و ضبط نمایند و
راههای مشروع آن را که همان راه بحث آزاد و سیر معنوی باشد، زنده نگه دارند.
شیعیان طبق وصیتی که به موجب آن، رسول اکرم(ص)
اهل بیت کرام خود را حافظ و مبین معارف اسلامی و پیشوای
معنوی مسلمین معرفی کرده بودند، به ائمه اهل بیت(ع) روی آوردند و با نهایت ترس و لرزی
که داشتند، از هر راه ممکن، به تحصیل و ضبط معارف دینی پرداختند.
امام اول شیعه در بیست و پنج سال دوران گوشهگیری و پنج
سال زمان خلافت پر محنت خود، با لهجه جذاب و بلاغت خارقالعاده خود که با تصدیق
دوست و دشمن، غیر قابل معارضه و بی رقیب بود، به نشر معارف و احکام اسلام پرداخت و
درهای بهترین بحثهای منطقی و آزاد را به روی مردم باز نمود و عدهای از مردان خدا
را از صحابه و تابعین، مانند سلمان، کمیل نخعی، اویس قرنی، رشید هَجَری و میثم
کوفی و غیر آنها پرورش داد و البته نمیتوان گفت که اینان با روش معنوی که داشتند
و ذخایر معارف علومی که حمل کردند، در جامعه اسلامی هیچگونه تأثیری نداشتند.
پس از شهادت آن حضرت، دوران سلطنت اموی با قیافه هولناک و
مستبدانه خود، شروع شد. پادشاهان اموی، با نهایت نیروی خود علیه شیعه به مبارزه
پرداختند و هر جا فردی از شیعه را سراغ میگرفتند، حتی کسانی را که به تشیع متهم
میشدند،- از میان برده، هر رگ و ریشهای که داشت، میزدند و روز به روز کار وخیمتر
و فشار شدیدتر میشد. با اینهمه، در این مدت، پیشوای دوم و سوم و چهارم شیعه، در
زنده کردن و زنده نگه داشتن حق، فروگذار نمیکردند و در چنین محیطی که پر از شدت و
محنت بود، در زیر سایبان شمشیر و تازیانه و زنجیر، کار میکردند و حقیقت تشیع روز
به روز وسعت پیدا کرده، روح حق توسعه مییافت.
بهترین گواه بر این مطلب، این است که بلافاصله پس از این
دوره، در زمان پیشوای پنجم و ششم شیعه که سلطنت اموی ضعیف شده و رو به انهدام نهاد
و هنوز سلطنت عباسی نضج نگرفته بود، در زمان بسیار کمی، دستی که گلوی شیعه را فشار
میداد، قدری سست شد و شیعیان راه نفسی پیدا کردند، رجال و علما و محدثین، مانند
سیل خروشان به سوی این دو پیشوای بزرگوار سرازیر شده، به اخذ علوم معارف اسلامی
پرداختند. این جمعیت عظیم، غیر شیعی نبودند که اول به دست امام، شیعه شده باشند و
بعد از آن به تعلم علوم و معارف بپردازند، بلکه شیعیانی بودند که در پس پرده اختفا
و تقید، زندگی میکردند و با کوچکترین فرصتی، پرده را کنار زده و بیرون آمدند.
البته این روح توسعه یافته، در کالبد اکثریت جامعه، خالی از نفوذ نبود و در آیینه
افهام آنها حق و حقیقت را کم و بیش جلوه میداد و نیازمندی فطرت انسانی را به دین
فطری و بحث آزاد و احتیاج انسان متدین با ذوق و محبت را به سیر معنوی، به گوش هوش
همگانی میرسانید.
از سوی دیگر، اوضاع تاریک جامعه که روز به روز تاریکتر میشد
و همچنین ستمگری فزون از حد و بی بند و باری عمال حکومت که در تمام مدت حکمرانی
بنیامیه ادامه داشت، این معنی را پیش مردم، مسجل کرد که اساس دین از جانب مقام
خلافت، هیچگونه مصونیت ندارد و نمیشود زمان احکام و قوانین دینی به دست مقام
خلافت سپرده شود و اجرای آن منوط به اجتهاد و صوابدید خلیفه وقت باشد، و بالاخره
بر عموم روشن شده بود که قدرت کرسی خلافت، به نفع خود کار میکند، نه به نفع مردم
و جامعه اسلامی. در نتیجه این معنی، مسلم شد که احکام و قوانین دینی، قابل تغییر
نبوده و برای همیشه زنده است ...
ظهور
روش معنوی و سیر و سلوک باطنی
نفوذ و سرایت تعلیمات معنوی اهل بیت(ع) که در
رأس آنها بیانات علمی و تربیت عملی امیرالمؤمنین علی(ع) قرار گرفته بود، با
مساعدتی که گرفتاریهای عمومی طبعا نسبت به این مقصد داشت، به علاوه اینکه پیوسته جمعی
از مردان خدا که تربیتیافتگان این مکتب بودند و در حال تقید و تستر زندگی میکردند،
در میان مردم بودند و در مورد مناسب، از حق و حقیقت گوشههایی میزدند، مجموعه این
عوامل، موجب شد که عدهای در قرن دوم هجری، از همان اکثریت، به مجاهدتهای باطنی و
تصفیه نفس، تمایل پیدا کردند، این عده در خط سیر و سلوک افتادند و جمعی دیگر از
عامه مردم، به ارادت آنها برخاستند، و با اینکه در همان اوایل ظهور، تا مدتی مبتلا
به کشمکشهای شدید بودند و در این راه، هر گونه فشار از قبیل قتل و حبس و شکنجه و
تبعید را متحمل میشدند، ولی بالاخره از مقاومت دست برنداشتند و پس از دو سه قرن،
در تمام بلاد اسلامی ریشه دوانیده و جمعیتهای انبوهی را به وجود آوردند.
یکی از بهترین شواهدی که دلالت دارد بر اینکه ظهور این
طایفه، از تعلیم و تربیت ائمه سرچشمه میگیرد، این است که همه این طوایف (که در
حدود بیست و پنج سلسله کلی میباشند و هر سلسله منشعب به سلسلههای فرعی متعدد
دیگری است) به استثنای یک طایفه، سلسله طریقت و ارشاد خود را به پیشوای اول شیعه،
منتسب میسازند. دلیلی ندارد که ما این نسبت را تکذیب نموده و به واسطه مفاسد و
معایبی که در میان این طوایف شیوع پیدا کرده، اصل نیابت و استناد را انکار کنیم یا
حمل بر دکانداری نماییم؛ زیرا اولا سرایت فساد و شیوع آن در میان طایفهای از
طوایف مذهبی، دلیل بطلان اصل انتساب آنها نیست و اگر بنا شود که شیوع فساد در میان
طایفهای، دلیل بطلان اصول اولی آنان باشد، باید خط بطلان به دور همه مذاهب و
ادیان کشید و همه طبقات گوناگون مذهبی را محکوم به بطلان نمود و حمل به دکانداری و
عوامفریبی کرد.
ثانیا پیدایش اولی این سلسلهها در میان اکثریت سنی شروع
شده و قرنهای متوالی در همان محیط به پیشرفت خود ادامه داده است. در همه این مدت،
اعتقاد اکثریت قریب به اتفاق اهل سنت در حق سه خلیفه، بیشتر از اعتقادی بود که به
خلیفه چهارم داشتند؛ اعتقاداً آنها را افضل میدانستند و عملا نیز اخلاص و ارادت
بیشتری به آنها داشتند... اگر مقصود این طوایف از انتساب به آن حضرت، مجرد ترویج
طریقه آنها و جلب قلوب اولیای امور و عامه مردم بود، هیچ دلیلی نداشت که خلفای
مورد علاقه و اخلاص دولت و ملت را رها کرده، به دامن [امام علی(ع)] بچسبند یا مثلا
به امام ششم یا هشتم انتساب جویند.
پس بهتر این است که متعرض اصل انتساب نشده، در بررسی دیگری
به کنجکاوی پردازیم و آن این است که جمع معدود پیشروان این طوایف، از تسنن بودند و
در محیط تسنن زندگی میکردند و روش و طریقهای جز روش و طریقه عمومی جامعه تصور
نمیکردند. آنان وقتی که برای اولین بار به مکتب اهل بیت(ع) اتصال پیدا کردند...،
با همان مواد اعتقادی و عملی شروع به کار نمودند و با همان زاد و راحله عمومی، راه
سیر و سلوک را در پیش گرفتند. این رویه، از دو جهت در نتایج سیر و سلوک و محصول
مجاهدات معنوی آنان نقایصی را به وجود آورد: اولا نقطههای تاریکی که داشتند، حجاب
و مانع گردید از اینکه سلسله حقایق پاک برای آنها مکشوف شود و در نتیجه، محصول
کارشان به صورت مجموعهای درآمد که خالی از تضاد و تناقض نمیباشد. کسی که آشنایی
کامل به کتب علمی این طوایف دارد، اگر با نظر دقت به این کتب مراجعه نماید، صدق
گفتار ما را مشاهده خواهد کرد.
وی یک رشته معارف خاصه را که در غیر کلام اهل بیت(ع) نشانی
از آنها نیست، در این کتب مشاهده خواهد کرد و نیز به مطالبی برخواهد خورد که هرگز
با معارف نامبرده، قابل التیام نیست. وی خواهد دید که روح تشیع در مطالب عرفانی که
در این کتابهاست، دیده شده است، ولی مانند روحی که در یک پیکر آسیبدیده جای
گزیند و نتواند برخی از کمالات درونی خود را آنطور که شاید و باید از آن ظهور
بدهد یا مانند آیینهای که به واسطه نقیصه صنعتی، گرهها و ناهمواریهایی در سطحش
پیدا شود، چنین آیینهای صورت مرئی را نشان میدهد، ولی مطابقت کامل را تأمین نمیکند.
ثانیا،
نظر به اینکه روش بحث و کنجکاوی آنها در معارف اعتقادی و عملی کتاب و سنت، همان
روش عمومی بود و در مکتب علمی ائمه اهل بیت(ع) تربیت نیافته بودند، نتوانستند
طریقه معرفت نفس و تصفیه باطن را از بیانات شرع، استفاده نموده و دستورات کافی راه
را از کتاب و سنت دریافت دارند، لذا به حسب اقتضای حاجت، در مراحل مختلف سیر و
سلوک و منازل مختلفه سالکان، دستورات گوناگونی از مشایخ طریقت صادر شده و رویههایی
اخذ میشد که سابقهای در میان دستورات شرع اسلام نداشت.
کم کم این عقیده مسلم گردید که طریقه «معرفت نفس» در عین
اینکه راهی است برای معرفت حق عزاسمه و نیل به کمال معنوی، و به خودی خود، پسندیده
خدا و رسول، مع ذلک بیان این راه از شرع مقدس اسلام نرسیده است.
در دنبال این عقیده، هر یک از مشایخ طریقت، برای تربیت و
تکمیل مریدان خود، دستوراتی تهیه کرده و به مورد اجرا گذاشتند و انشعاباتی هم در
سلسلهها پیدا شد.
در نتیجه همین عقیده و عمل، روز به روز طریقت از شریعت
فاصله گرفت تا آنجا که طریقت و شریعت، درست در دو نقطه متقابل استقرار یافتند و
نغمه «سقوط تکالیف» از بعضی افراد بلند شد و عبادتهای پاک دینی به شاهدبازی و
حلقههای نی و دف و ترانههای مهیج و رقص و وجد، تبدیل گردید و طبعا جمعی از
سلاطین و اولیای دولت و توانگران و اهل نعمت که فطرتا به معنویات علاقه مند بودند
و از طرف دیگر نمیتوانستند از لذایذ مادی دل بکنند، سرسپرده این طوایف شده، هر
گونه احترام و مساعدت ممکن را نسبت به مشایخ قوم، بذل میکردند که این خود، یکی از
بذرهای فساد بود که در میان جماعت نشو و نما میکرد.
بالاخره عرفان به معنی حقیقی خود (خداشناسی یا معادشناسی)
از میان قوم رخت بربسته، به جای آن جز گدایی و دریوزه و افیون و چرسن و بنگ و
غزلخوانی، چیزی نماند.
سرایت
این سلیقه به شیعه
اجمالی که مربوط به آغاز پیدایش و سرانجام
طریقه عرفان گفته شد، برای کسی که محققانه و با کمال بی طرفی، به کتب و رسائلی که
در سیر و سلوک تألیف یافته و همچنین تراجم و تذکرههایی مانند تذکره شیخ عطار و
نفحات و رشحات و طبقات الاخیار و طرائق و نظایر آنها که متضمن جهات تاریخی طریقت و
رجال طریقت است، مراجعه نماید، در نهایت روشنی است.
سخن ما اگرچه در سیری بود که طریقت عرفان در میان اهل سنت
نموده بود و جهات نقص و فسادی را توصیف میکردیم که قوم گرفتار آن شده بودند، ولی
نمیتوان انکار کرد که شیعه نیز به همین درد، مبتلا شده است و اتحاد محیط، با تأثیر
قهری و جبری خود، همین فساد را به داخل جمعیت اهل طریقت از شیعه نیز انعکاس داده
است، و همان طور که روش عمومی اجتماعی از سیرت جاریه زمان رسول اکرم(ص) منحرف شده
بود و نگذاشت سیرت نبی اکرم را پس از استقلال، در میان جمعیت متشکل خود، اجرا و
عملی سازد، همچنین سلیقههای علمی که شیعه ار ائمه اهل بیت(ع) اخذ کرده بود، با آن
همه صافی و روانی، در کمترین زمان تحت تأثیر سلیقههای علمی جماعت قرار داده شد و
رنگهای نامطبوعی از آنها گرفت. همچنین طریقه عرفان
نیز به رنگ طریقت جماعت درآمد و تقریبا به همان سرنوشت که توصیف کردیم دچار شد.
فسادها و اختلالات در روش و اعمال طایفهای که از یک مشرب
و مسلک عمومی کلی منشعب شدهاند، دلالت بر فساد و بطلان اصول اولی آن طایفه ندارد
و به همین سبب، بحث و کنجکاوی از چگونگی اصول اولی آنها را نباید در روش و اعمال
فرعی آنها انجام داد، بلکه باید به سراغ مواد اولی اصول آنها رفت.
از این رو، در تشخیص رابطه شریعت و طریقت و لزوم و عدو
لزوم موافقت میان آنها، از نظریههای خصوصی سلسلههای مختلف عرفان چشم پوشی نموده،
به نظر کلی خود اسلام که سرچشمه خداشناسی میباشد (به هر معنی که فرض شود) مراجعه
مینماییم.
لزوم موافقت طریقت با شریعت
شک نیست که طریق سیر معنوی و معرفت نفس، در
صورت صحت، راه روشنی برای خداشناسی (یا به عبارت دیگر معادشناسی) است و برای کسی
که رهسپار این راه گردد و از مخاطر آن مصون مانده، از پای درنیاید، حق و حقیقت
اعیان میشود .
روی این اصل، آیا متصور است که اسلام که دین توحید است و
هدفی جز تعلیم «خداشناسی» ندارد، بهترین راه از راههای خداشناسی را القا و به بیان
و تعلیم راهی نسبتا پایینتر از آن بپردازد و به منزلتی سادهتر و بسیطتر از آن
هدایت کند؟
درست است که معارف حقیقی
درخور افهام عمومی نیست و اسرار هستی و رازهای نهان آفرینش، برای غیر مردان خدا ـ
که به تمام معنی دامن کبریای حق گرفته، همه چیز را فراموش نمودهاند ـ کشف نمیشود،
ولی لازمه این خاصیت، این نیست که از بیان و تعلیم این راه صرف نظر شود، بلکه این
است که برای رعایت حال افکار عامه و حفظ حقوق خاصه، بدون اینکه پرده دری شود، در
لفافه ایماء و اشاره، با لطیف ترین تلویح، مانند سخن در میان سخن، به هر نحو ممکن
به افهام خاصه رسانیده شود .
این نظری است که عقل
سلیم آن را تصدیق کرده و کتاب و سنت آن را تأیید مینماید .
خداوند در کلام خود در
مثلی که در خصوص سنت جاریه خود میزند، باران تحقق و هستی را که به سر عالمیان میباراند
و همچنین معارف حقیقی را که برای تعلیم و تربیت به افهام بندگان خود نازل مینماید،
به بارانی تشبیه میکند که از آسمان بباراند و در نتیجه مسیلها و دره ها، هر کدام
به حسب ظرفیت و گنجایش خود سیلی برداشته جاری سازد.
در پیشاپیش و روی این
سیل، کف زیادی مشاهده میشود که با آب مخلوط شده است، ولی بالاخره آنچه کف است،
هیچ و پوچ شده و از میان میرود و آنچه به درد مردم میخورد و از آن انتفاع میبرند
که آب خالص بوده باشد، در زمین مانده و ذخیره میشود.
این مثل دلالت دارد بر
اینکه بیانات دینی به نحوی تنظیم شدهاند که همه افهام با اختلاف زیادی که دارند،
از آن بهرهمند میشوند و هر کس به فراخر حال و طبق ظرفیت خود، از آنها برخوردار
است، و آیات دیگری از قرآن کریم نیز به همین معنی دلالت میکند.
نبی اکرم(ص) در حدیث بین الفریقین میفرماید: «ما گروه
پیامبران با مردم به اندازه عقول آنها سخن میگوییم» پرروشن است که این حدیث، ناظر
به کیفیت بیان و تکلیم است، نه به کمیت آن.
منظور حدیث این نیست که
نبی اکرم(ص)، مثلا با یکی از افراد امت خود صد جمله سخن گوید یا به وی صد مسئله
دینی را تعلیم دهد و به شخص دیگر دویست جمله یا دویست مسئله؛ زیرا بیانات دینی
ظاهراً به همه به طور یکنواخت القا شده است، منظور حدیث این است که مطلب یکی است،
ولی هر کس به حسب فهم خود، نوع خطابی مخصوص به خویش دارد .
از راه دیگر، قرآن شریف
در آیات بسیاری، مردم را به پیمودن راه خدا و گاهی به اتباع راه نبی اکرم(ص) یا
راه مؤمنین که همان راه خداست، دعوت میکند و کسانی را که از این راه، سر پیچیده،
دوری میجویند، به هلاک ابدی و عذاب الهی تهدید میکند و هرگز متصور نیست که حکیم
علی الاطلاق، راه شریعت را که در همه جا راه خود معرفی نموده، اراده نکند و به جای
آن به راهی که هرگز بیان نکرده و برای مردم مجهول است، دعوت نماید، و بر تقدیر
اینکه راه شریعت را اراده کرده باشد و این همه اسرار در سلوک آن کند، هر راهی که
پیمودن آن مستلزم اهمال یا الغای راه شریعت یا بخشهایی از راه شریعت باشد، راه خدا
نیست و قطعا بیراهه گمراهی و ضلال است.
گذشته از اینها، قرآن
کریم در آیه 30 سوره روم و نیز در آیات دیگری، اسلام را دین فطرت و خلقت معرفی میکند
و توضیح میدهد که سعادت حقیقی انسان را دین مخصوص و روش خاصی از زندگی (اعمال
حیاتی) میتواند تأمین کند که به خلقت و آفرینش ویژه انسانی انطباق پذیرد.
انسان
آفریده مخصوص و جزء غیر قابل انفکاکی است از دستگاه عظیم آفرینش، و به همراهی این
سازمان پهناور بزرگ، به سوی خدای آفرینش در سیر و سلوک است و باید روش مخصوصی در
زندگی خود اتخاذ کند که با مقتضیات آفرینش که خود نیز جزئی از آن است، تضاد و
تناقض نداشته باشد. این روش مخصوص، شریعت مقدس اسلام است که مواد اعتقادی و عملی
آن در خلقت و آفرینش جهان و انسان منطبق است و انسان را آنگونه که آفرینش پیشبینی
کرده و به وجود آورده و در شاهراه سعادت و سیر معاد انداخته، دستنخورده با همان
زاد و راحله فطری خویش به راه میاندازد و به سوی آخرین مرحله کمال و سعادت رهبری
مینماید. دین حنیف اسلام، انسان را در حال اجتماع پرورش میدهد و یک رشته رفتار و
گرفتاری را که نسبت به موقعیت تکوینی او زیانبخش است، تحریم کرده و یک سلسله از
اعمال و افعال را که نظر به زندگی جاوید انسان، نافع و سودمند است، ایجاب و دستور
اجرا و عمل آنها را صادر نموده است.
در هر حال، هیچگونه تمییز فردی در اسلام منظور نشده است و
به هیچ یک از طبقات مردم اجازه داده نشده که روشی را در زندگی انتخاب کنند یا به
اعمال و افعال خاصی بپردازند که بیرون از روشهای عمومی اسلام باشد؛ زندگی انفرادی
اختیار کنند یا از ازدواج و توالد و تناسل یا از کسب و کار سر باز زند یا پارهای
از واجبات را از حق شاغل دانسته، به ترک آنها بکوشد، یا برخی از محرمات را مانند
بادهگساری و پردهدری، وسیله وصول به حق و شرط سیر و سلوک قرار دهد، یا آبروریزی
و گدایی و هر گونه سبکوزنی را از اسباب تهذیب اخلاق نفس بشمارد.
البته مراد ما از این مخالفتهای دینی که برمیشماریم،
معصیتها و تخلفهایی نیست که افراد از راه سستی ایمان و بیاعتنایی به مقررات دین و آیین مرتکب میشوند؛ زیرا اینگونه
گرفتاری فعلا همه جهان را فراگرفته است و اکثریت افراد هر طبقهای از طبقات دینی،
وظایف دینی خود را انجام نداده، راه بی بند و باری را در پیش گرفتهاند، و گذشته
از اینکه این بحث و گفتگوی ما جنبه تبلیغ ندارد، بلکه مراد ما یک رشته کردارها و
رفتارهای بیرون از مجرای شریعت اسلامی است که در سلسلههای مختلف عرفان، جزء طریقت
قرار گرفته است.
جواب
یک اشکال
خلاصه چنانکه متن بیانات دینی دلالت دارد بر
اینکه یکی از راههای وصول به حقایق دینی و اسرار الهی، راه کشف و شهود است، همچنان
دلالت دارد بر اینکه زاد و راحله این راه، همان مواد اعتقادی و عملی است که در
کتاب و سنت بیان گردیده و تنها دریچهای که با باز کردن آن، فضای پاک حقایق به
انسان خودنمایی میکند، همان دریچه عمل به شریعت است و بس. ممکن است کسی تصور
نماید که ما به بسیاری از اهل تعبد و صاحبان زهد و عبادت برمیخوریم که با اینکه
کمترین فروگذاری در طاعات و عبادات نمیکنند، کوچکترین قدمی در معرفت حقایق
برنداشتهاند! باید متذکر این نکته بود که ساختمان باطنی افراد، مانند ساختمان
ظاهریشان مختلف است و اختلافات ترکیبی که در انسانها مشهود است، نظیرش در
ترکیبات باطنی آنان نیز وجود دارد و همچنین نظایر انحرافات مزاجی گوناگون در طبایع
افراد، انحرافات و اعوجاجات باطنی نیز وجود دارد. چنان
که هر غذایی با اینکه از اجزای طبیعت، مأخوذ است، با هر بدنی مناسب نیست و هر
دوایی نیز با اینکه از اجزای طبیعت، مأخوذ است، با هر بدنی مناسب نیست و هر دوایی
نیز با اینکه از اجزای طبیعت، مأخوذ است، با هر مزاجی سازش ندارد، بلکه هر ترکیبی
در جایی غذا و در جای دیگر غیر قابل هضم، و در موردی شفا و در مورد دیگر سمّ است،
همین قیاس و نسبت در اغذیه و ادویه روحانی نیز موجود است و دستورات عملی و اخلاقی
شریعت، در تقدیس و اصلاح ارواح انسانی، با اختلافات فاحش که در افراد هست، همان
حکم دستورات طبی در اغذیه و ادویه را دارند.
در شرع اسلام، دواها و سمهای عمومی داریم که همان واجبات و
محرّمات عملی فقهی میباشند و رعایت جانب آنها، برای حفظ کمترین حد لازم از بهداشت
روحی انسان، ضروری است و برای به دست آوردن درجات و مراتب گوناگون کمالات روحی،
باید قدمهای دیگری برای اصلاح و تصفیه حالات روحی برداشت و مجاهدتهای دقیقتر و
عمیقتری برای تخلیه قلب از غیر یاد خدا و تحصیل اخلاص کامل بندگی، نمود که بدون
تنظیم دقیق حالات روحی که به دست خبرت و معرفت انجام گیرد، صورتپذیر نیست، اینها
یک رشته مسلماتی است که هرگز تردید نمیپذیرد.
از اینجا روشن میشود که مراقبت کامل اعمال دینی از قبیل
طاعات و عبادات، همان مرحله عمومی تقوای دینی را نتیجه میدهد و بس، و نیز روشن میشود
که سیر در مراتب بعدی کمال و ارتقا و عروج به مدارج عالیه سعادت باطنی، دلیل و
رهبری میخواهد که انسان با هدایت و راهنمایی وی، قدم در راه گذاشته، به سیر
پردازد و در امتداد مسیر، زمام طاعت را به دست وی بسپارد و البته متبوعیت و مطاعیت
دستورات وی نیز در زمینه مراعات کامل متن شریعت خواهد بود، نه در دستوراتی که به
حسب شرع، مجاز شناخته نشده باشد و حلالی را حرام کند یا حرامی را حلال نماید.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ دوشنبه ۳۰ دیماه ۱۳۹۸