جبر و اختیار از دیدگاه ناصرخسرو
دکتر احمد کتابی
۱۳۹۸/۱۰/۱۶
دکتر احمد کتابی
درآمد:
جبر و اختیار از جمله موضوعات بغرنجی است که از روزگاران کهن، پیوسته محل مناقشه و
مجادله صاحبنظران گوناگون ـ از فیلسوفان، متألّهان و شریعتمداران گرفته تا علمای
اخلاق و اصحاب علوم طبیعی، انسانی و اجتماعی ـ بوده است. شگفتا که در طول قرنهای
متمادی که بر بشریت گذشته، کمتر اندیشمندی توانسته است برای این مسأله پیچیده پاسخی
قطعی و راهحلی منطقی و پذیرفتنی بیابد؛ تا آنجا که شاید بتوان گفت انسانها در
ربع اول قرن بیستویکم، در مقام جوابگویی و رهیابی به معضل جبر و اختیار، تقریباً
در همان نقطهای باقی ماندهاند که هزاران سال پیش در آن قرار داشتند. واقعیت این
است که ناصرخسرو نیز همانند اکثریت قریب به اتفاق صاحبنظران گذشته و حال، راهبردی
برای برونرفت از این بنبست یا دوراهی مسدود نیافته
و از این شب تاریک ره به روز نبرده است؛ کما اینکه در یکی از قصیدههای خود، به بغرنجی
این مسأله و سردرگمی و دو دستگی آدمیان در برابر آن، اعتراف و اذعان کرده است:
ای خردمند نگه کُن به ره
چشم خرد
تا
ببینی که بر این امّت نادان چه وباست
اینت گوید: «همه افعال
خداوند کُند
کار
بنده همه خاموشی و تسلیم و رضاست»
وانت گوید: «همه نیکی ز
خدای است و لیک
بدی ای امت بدبخت! همه
کار شماست» / (دیوان مصحح مجتبی مینوی و مهدی محقق، قصیده ۱۰، ص۲۲)
و این در حالی است که هر
دو گروه یاد شده، به روز بازپسین و تعلق ثواب و عقاب به اعمال آدمیان اعتقاد و اقرار
دارند.
و آنگه این هر دو
مُقّرند که روزی است بزرگ
هیچ
شک نیست که آن، روز مکافات و جزاست / (همان)
در این میان، اندیشههای
ناصرخسرو هم، نظیر اندیشههای «امت نادان»، به شدت، دچار حیرانی، سرگردانی و
بلاتکلیفی است: گاهی تابع جبرگرایی و تقدیرباوری میشود و زمانی به نظریه تفویض و اختیارگرایی تمایل مییابد و سرانجام، چون هیچیک از این دو
رویکرد را، بهطور مطلق، معقول و مقبول نمییابد، برای خروج و رهایی از مخمصه، به
رویکرد سوم(= رویکرد میانه یا «نظریه امر بینالامرین») توسل میجوید. در پیآمد این مقدمه، خواهیم کوشید، به کمک
شواهد مستند، به بررسی مختصر این سه رویکرد بپردازیم:
۱. رویکرد
جبرگرایانه
ناصرخسرو،
در مواردی که به نسبت، معدود است، آشکارا، به اندیشه جبرگرایی و تقدیر باوری
اعتقاد میورزد. شاهد مثالهای زیر، مؤید این مدعاست:
۱-۱ـ وی، ضمن یکی از منظومههایش،
فردی را که به تقدیر راضی و خشنود نیست، از هوش و خرد بیبهره میداند.
گر نیست به تقدیر جانْت
خرسند
با
هوش و خرد، جانت آشنا نیست
ما را به قضا چون کنی تو
خرسند
چون خود به قضا مر تو را
رضا نیست؟
این آرزو ای خواجه اژدهایی
است
بدخو که از این بتر
اژدها نیست / (همان، قصیده ۵۱، ص۱۱۶)
۱-۲ـ در منظومهای دیگر با
مطلع «زمین است و آب است وآنگه هواست»، نخست، به طرح چون و چراهایی درباره حکمت
آکل و ماکول بودن حیوانات میپردازد.
گیا گر خورد جانور باک نیست
چرا
جانور جانور را چراست؟
چه کرده ست این گوسفند ضعیف
که
در کُشتن او ثواب و جزاست؟
چرا «باز» با چنگ و نای
است نیز
«تذرو»
از چه معنی از او در عناست؟ / (دیوان مصحح نصرالله تقوی، ص۸۳)
و
سپس، در مقام پاسخگویی به سوالها و شبهههای مزبور، «تقدیر» را مسئول این همه میشناسد
و تسلیم در برابر آن را اجتنابناپذیر و تدابیر آدمی را بیاثر میداند.
بهانه «قضا و قدر» دان و
بس
همه
بیش و کم یکسره در قضاست
به «تقدیر» باید که راضی
شوی
که کار خدایی نه تدبیر
ماست / (همان)
۲. رویکرد اختیارگرایانه
ناصرخسرو در
مواردی نسبتاً متعدد، آشکارا به نظریه تفویض و اختیار گرایش نشان میدهد شواهد زیر
حاکی از این تمایل است:
۲-۱ـ ناصر در یکی از آثار
منثورش در مقام اثبات مختار بودن آدمی، به استدلال زیر متوسل میشود: غرض باری
تعالی از خلقت بشر حاکمیت نیکویی است. از اینرو انسان را خرد بخشیده است تا به کمک
آن، بین خوبی و بدی تشخیص و تمییز دهد و کارهای نیک پیشه کند تا بدینوسیله، نجات یابد:
«پس گوییم که مراد آفریدگار اندر آفرینش مردم همه نیکویی و خیر است و دلیل بر درستی
این دعوی آن است که مر جسد مردم را پذیرای نیک و بد آفرید چون درستی و بیماری و راحت
و رنج و خوشی و درد و پدید آمدن و نیست شدن و عقل داد مرو را تا این مخالفان را
بشناسد و بهتر را از بدتر بداند و راحت را بر رنج بگزیند... و [نیز] اندر نفس او عقل نهاد و دیگر حکمت، آن بود
که نفس مردم را حواس داد و توانایی داد برکار بستن خیر و شر مرو را...».(خوان
الاخوان، به کوشش ع ـ قدیم، تهران، ص۲۶، ۱۳۳۸ به نقل از فلسفه اخلاقی ناصر خسرو، پیشین،
ص۴۲).
در جای دیگری از همان
اثر به استدلال کم و بیش مشابهی برمیخوریم: عقل عطیهای الهی است که معیار تشخیص
و گزینش خیر از شر و نیکوکار از بدکار است. «... [خداوند] او [= انسان] را عقل دریابنده
داد که گوهر او آن است که اختیار نیکو کند و از زشتی دور باشد و نیکوکار را دوست
دارد و از بدکردار بگریزد و او را دشمن دارد و بدین هر دو روی، حجت خدای بر مردم
لازم شد و عقل حجت خدای است بر خلق اندر آفرینش و حجت دوم از خدای رسول اوست سوی مردم...»
(همان)
۲-۲ـ در بیتی از قصیده دهم،
آدمیان را از این اعتقاد، به تعبیر او، «سفیهانه» برحذر میدارد که مسئولیت گناهان، کوتاهیها و
تنبلیهای خود را متوجه قضا و قدر سازند.
گُنه
و کاهلی خود به قضا بر چه نهی؟
که چنین گفتن بیمعنی
کار سفهاست / (همان، ص۲۱)
در همین قصیده، مُقصّر دانستن
تقدیر را به منزله مقصر شمردن باری تعالی تلقی میکند و کسانی را که مرتکب این عمل
میشوند، ریاکارانی توصیف مینماید که به زبان، خداوند را عالم و حکیم میخوانند،
ولی در دل، وی را مسئول نقصانها و گناهان و مصیبتها و حادثههای ناگوار میشمارند.
گر خداوند قضا کرد گنه
بر سر تو
پس گناه تو به قول تو
خداوند تو راست!
بدکُنش زی تو خدای است بدین مذهب زشت
گرچه
میگفت نیاری کت1 از این بیم قفاست[۲]
اعتقاد
تو چنین است ولیکن به زبان
گویی
اوحاکم عدل است و حکیم الحکماست
با خداوند زبانت به خلاف
دل توست
با
خداوند جهان نیز تو را روی و ریاست / (همان)
۲-۳ـ در ابیات آغازین قصیده
سیام، ضمن اشاره به استدلالهایی که اغلب در دفاع از تقدیرگرایی بدانها استناد میشود
از جمله گفته «قد جفّ القلم[۳]» با طرح پرسشهایی بهصورت استفهام انکاری و جمله شرطی
درصدد مردود کردن استدلالهای مزبور برمیآید:
اگر کار بوده ست و رفته
قلم
چرا
خورد باید به بیهوده غم؟
و گر ناید از تو نه نیک
و نه بد
روا
نیست بر تو نه مدح و نه ذم
عقوبت محال است اگر بت
پرست
به
فرمان ایزد پرستد صنم
ستمگار زی تو خدای است
اگر
به
دست تو او کرد بر تو ستم
کتاب و پیمبر چه بایست
اگر
نشد
حکم کرده نه بیش و نه کم؟
و گر جمله حق است قول
خدای
بر
این راه پس چون گذاری قدم؟ / (همان، ص۶۲)
۲-۴ـ در بیتی از قصیده
چهارم، با صراحت تمام، انسان را در برابر دو راهی خیر و شر صاحب اختیار میبیند:
راه تو زی خیر و شر هر
دو گشاده است
خواهی
ایدون گرای و خواهی ایدون / (همان، ص۸)
۲-۵ـ در ابیاتی از قصیده یکصدوسیوششم،
در قالب پرسشی هوشمندانه و مجاب کننده، چنین استدلال میکند:
گناه کاهلی خود همیشه بر
قضا بندی
که
کاری ناید از من تا نخواهد قادر سبحان
چرا چون گرسنه باشی نخسبی
و ز قضاجویی
به
پیش آرد طعامت؟ بل بخواهی نان از این و آن / (همان، ص۲۹۱)
۲-۶ـ در بخشی از قصیده شصتوچهارم به مذمّت کسانی
میپردازد که قصورها و تقصیرهای خود را به عواملی نظیر چرخ، فلک، گردون و... نسبت
میدهند و به اصطلاح روانشناسان به «فرافکنی» بر آنها توسل میجویند:
نکوهش مکن چرخ نیلوفری
را
برون
کن ز سر باد خیره سری را
بری دان ز افعال چرخ برین
را
نشاید
ز دانا نکوهش بری را
...
چو تو خود کُنی اختر خویش را بد
مدار
از فلک چشم نیک اختری را / (همان، ص۱۴۲)
در جایی دیگر، انتساب
کارها را به گردون علامت بیخردی و نشانه نادانی میداند:
عقل گرد آن نگردد کو به
جهل اندر جهان
فعل
را نسبت به سوی گُنبد خضرا کند / (همان، قصیده ۱۸۴، ص۳۸۹)
قریب به همین مضمون را
در قصیده دیگری هم آورده است:
نگیرد هرگز اندر عقل من
جای
که
گردون خیر داند کرد یا شر / (همان، قصیده ۱، ص۵۳۵)
۲-۷ـ در ابیاتی از قصیده
ششم، «قضا» را «خرد» و «قدر» را «سخن» مینامد و این هر دو را راهبر خود تلقی میکند،
بدون اینکه مراد خود را از «سخن» مشخص نماید:
هر کس همی حذر ز قضا و
قدر کند
وین
هر دو رهبرند قضا و قدر مرا
نام قضا خرد کُن و نام
قدر سخن
یاد
است این سخن ز یکی نامور مرا
و اکنون که عقل و نفس
سخنگوی خود منم
از
خویشتن چه باید کردن حذر مرا؟ / (همان، ص۱۲)
و در بیت بعد از آن، دل
بستن به قضا و قدر را کار ستوران میشمارد:
ای گشته خوش دلت ز قضا و
قدر به نام
چون
خویشتن ستور گمانی مبر مرا
۲-۸
ـ در دیباچه مثنوی روشنایی نامه نیز، دیگر بار، بر صاحب اختیار بودن آدمی تصریح میکند:
به فضل و دانش و فرهنگ و
گفتار
تویی
در هر دو عالم گشته «مختار» / (دیوان مصحح تقوی، ص۵۱۱)
۳. رویکرد
سوم (راه میانه)
ناصر خسرو
سرانجام در جستجوی مفرّی برای خلاصی و رهایی از دشواریها و الزامهای غیرقابل
قبول رویکردهای جبر و اختیار، ناگزیر درصدد یافتن رویکرد سومی میافتد که به زعم
او در میانه جبر و اختیار قرار دارد و فاقد نقاط ضعف آن دو است. ناصر از این رویکرد،
به «راه راست» و «میانه خوف و رجاء» و طریقی که گزیده اهل خرد و دانایی است، تعبیر
میکند. گمان میرود که او این رویه را از حدیثی که از حضرت صادق(ع) روایت شده،
اقتباس کرده است. متن حدیث مزبور بدین شرح است: «لا جبْر و لا تفویض بل امرٌ بینالامرین:
نه جبر است و نه اختیار، بلکه [طریق مقبول] در میانه این دو قرار دارد.» نظریه ناصر
خسرو در این دو بیت خلاصه شده است:
به میان قدر و جبر ره
راست بجوی
که
سوی اهل خرد جبر و قدر درد و عناست
به میان قدر و جبر روند
اهل خرد
ره
دانا به میانه دو ره خوف و رجاست
جمعبندی
و نقد
از بررسی
مباحث و شواهد مذکور در متن مقاله نتایج زیر، به وضوح، قابل استنباط است:
یک ـ از نظر بسامدی، بیشترین اظهارنظرهای ناصر
خسرو در زمینه جبر و اختیار، در جهت موافقت با «اختیارگرایی»(نظریه تفویض) و در
مرتبه بعد، در مقام تأیید «جبرگرایی» بوده و تنها یک مورد به رویکرد میانه(= امر بینالامرین)
اختصاص یافته است؛ هر چند که به استناد همین مورد(با توجه به گفته ناصر خسرو که
«سوی اهل خرد «جبر» و «قدر» درد و عناست») وی، در واقع، همه اظهارنظرهای دیگرش را،
که در مقام تأیید جبرگرایی یا اختیارگرایی بوده، منتفی و مردود اعلام کرده است.
دو ـ چنانکه پیشتر نیز
اشارت رفت، بین اظهارنظرهای ناصر خسرو درباره جبر و اختیار، تعارضها و تناقضهای
آشکاری مشاهده میشود: وی، در مواردی، آشکارا، جبرگراست و در مواضعی دیگر، بهوضوح،
اختیارگرا و در موردی هم قائل به رویکرد میانه. اکنون جای این سؤال وجود دارد که
چگونه یک فرد میتواند هم جبرگرا باشد و هم اختیارگرا و در عین حال به یک رویکرد میانه
هم معتقد باشدـ رویکردی که عملاً نافی و ناقض دو رویکرد دیگر است.
سه ـ طرح «نظریه(یارویکرد)
بینالامرین» از جانب ناصر خسرو، پیش از آنکه ابداعی راهگشا برای بن بست جبر و اختیار
باشد، در واقع امر، گونهای لفاظی و به تعبیری دیگر، تلاشی برای دور زدن مسأله و
فرار از واقعیت است. آخر، چگونه میتوان بین دو امر ذاتاً و کاملاً متعارض و
متناقض قائل به اجتماع و هماهنگی شد؟ مگر نه این است که اجتماع نقیضین، همچنان که
ارتفاع آنها محال است؟ افزون براین، منظور و مراد ناصر خسرو از این نظریه مشخص نیست؛
زیرا:
اولاًـ تا آنجا که
نگارنده بررسی کرده است، اظهارنظر ناصر خسرو درباره راه میانه، منحصر به دو بیت
شعری است که قبلاً از آنها یاد شد و در جای دیگری از آثارش، ذکری از این رویکرد به
میان نیاورده است.
ثانیاًـ ناصر خسرو، ضمن
دو بیت مذکور، هیچ توضیحی درباره ویژگیهای این رویکرد و هیچ استدلالی برای موجه
ساختن آن ارائه نکرده و تنها به ذکر «راه میانه» بودن آن اکتفا کرده است.
تذکر این نکته نیز بیمناسبت
نیست که دو بیتی که ناصر خسرو، ضمن آنها، به ذکر «راه میانه» پرداخته دقیقاً، در
همان قصیدهای آمده که حداقل، شش بیت آن به تأیید اختیارگرایی اختصاص یافته است.
خلاصه اینکه ناصر خسرو
همانند شمار بسیاری از اندیشمندان و سخنوران بزرگ(نظیر فردوسی، مولوی، سعدی و...)
در زمینه معضل جبر و اختیار، از نظریهای قطعی، نظاممند و منسجم برخوردار نیست و
ناخودآگاه بین دو قطب جبرگرایی و اختیارگرایی سرگردان، حیران و در نوسان است.
--------------------
پی
نوشت ها:
۱. مخفف «که ات»
۲.
بیم از تنبیه و مجازات (قفا = پس گردنی)
۳.
این نظریه برگرفته از حدیث معروفی بدین شرح است: «جفّ القلم به ما هُو کائن الی یوم
الدین»(بخاری، ج۴، ص۹۲)؛ یعنی قلم خشک شد به آنچه او بودنی است تا روز قیامت. مراد
از خشک شدن قلم، حتمیت و تغییرناپذیری اراده و تقدیر الهی است.
منبع: دوشنبه ۱۶ دیماه ۱۳۹۸
۲۴۶۲