اشاره: استاد جعفریان چندی است که مجدانه
پیگیر موضوع علم و تمدن در جهان اسلام و توابع آن است و این موضوع را چه در مقالات
و مطالب کوتاه خود و چه در گفتگو و میزگردها بیان کردهاند. آنچه در پی میآید، سه
نوشتار جداگانه ایشان است که چون بر یک محور است، در کنار هم به چاپ میرسد.
چرا بحث از
«ماهیت علم» در تفکر اسلامی کنار گذاشته شد؟
سیطره
تفکر ارسطویی بر تاریخ تفکر عقلی در اسلام، از همان آغاز، سبب شده است تا هر باری
که در متون قدیم فلسفی، نامی از سوفسطائیان به میان میآید، به دیده تحقیر به آنان
نگریسته شده، و به عنوان دشمن بدیهیات، منکران عقل و نافی حقایق از آنان یاد شود.
به نظر میرسد دشمنی میان جریان ارسطویی با جریان سوفسطایی در چهار سده پیش از
میلاد، به آسانی همراه با میراث یونانی، وارد حوزه اسلامی شده و مانند بسیاری از
موارد مشابه، از همان آغاز مانع از فهم درست دیدگاههای سوفسطائیان شده است. نگاه
این دو جریان در حوزه معرفتشناسی، کاملا در برابر هم بود. این میراث، یعنی طرد و
لعن سوفسطائیان، تا همین اواخر در متون فلسفی ما و حتی جز آن، از متون ادبی و غیره
به چشم میخورد.
تا اینجا میتوانیم بگوییم دریچه ورود به اندیشههای فلسفی و سایر علوم، به طور
کامل در اختیار جریان ارسطویی بوده است؛ جریانی که تصویر خاصی از ذهن و عین،
واقعیت و حقیقت و ابزار و وسائل دستیابی به حقیقت دارد و به هیچ روی اجازه تردید
در این ساختار را نمیدهد. اما یک فرق میان آنچه در قرون نخستین اسلامی بر فلسفه و
معارف مهم علمی میگذشت، با آنچه بعدها در دنیای اسلام ادامه یافت، وجود داشت، و
آن این بود که نسل اول فیلسوفان اسلامی، اهمیت مباحث معرفتی را درک میکردند و میدانستند
قبل از ورود به یک رشته خاص علمی، لازم است تا از نظر معرفتی، تکلیف خود را روشن
کنند.
فیلسوفانی مانند فارابی و متکلمانی مانند قاضی عبدالجبار، اهمیت مباحث معرفتی را
بهخوبی درک میکردند، در حالی که در نسلهای بعدی، این مباحث یا تکرار مکررات بود،
یا اساسا تکلیف خود را با مسلمات حوزه معرفتشناسی بر اساس نگاه ارسطویی و یونانی،
و آنچه از اسلام و طرق معرفتی نبوتی کنار آن گذاشته بودند، روشن دانسته و نیازی به
بحث مجدد و تأمل تازه را در آن نمیدیدند. در متون متأخر آنچه در باره علم گفته میشد،
مطلقا جدی نبود و تنها سایهای وهم آمیز از مطالب تکراری قرون اولیه در باره یقین
و شک و تعریف علم مطرح میشد، و اگر هم در باره علم صحبتی میشد، صرفا بحث از علم
باری تعالی بود. باقی مسائل، تحت تأثیر آن و یا نگرههایی بود که عمدتا زیر سایه
نگاههای نوافلاطونی و سپس صدرایی و عرفانهای جدید با رنگ و لعاب گاه اخباریگری
بود.
زمانی که ما فلسفه را از روی بدایه و نهایه و منظومه میخواندیم، مطلقا این اندیشه
وجود نداشت که تکلیف اصل بحث معرفت با شما چیست؛ یعنی طلبه نمیفهمید که باید از
دریچه بحث معرفت وارد فلسفه شود. تنها یک بحث اختراعی در وجود ذهنی بود که از
نظرگاه وجودشناسی محل بحث بود؛ اما از نظر معرفتشناسی و اینکه تا چه اندازه میشود
به دریافتهای ذهنی و انطباقش با چیزی که آن را حقیقت مینامیدند، رسید و مطمئن
بود، بحثی نمیشد. در واقع طلبهای که حتی تاکنون نیز فلسفه میخواند، از روی این
متون درسی، هیچ گاه اهمیت بحث «علم» و معرفتشناسی را نمیداند. آنچه ما در این
باره میدانیم و میخوانیم، مطالبی است که در فلسفه غرب آمده است.
داستان اروپا هم از نظر یونانیمآبی و ضدیت با سوفسطائی و تحریف آن، همان داستان
دنیای اسلام بود، جز آنکه دکارت و کانت و باقی جریانها و دیدگاههای جدید در
روزگار ما که حالا دیگر چندان هم ناشناخته نیست، مسیر را تغییر دادند و معرفت را
در آغاز راه معارف فلسفی و علمی گذاشتند. آنها تأکید کردند که اول باید تکلیف علم
و رسیدن به واقع روشن شود، و سپس به سایر مقولات علمی در همه حوزهها اعم از فلسفه
(الهیات از هر دو قسم) و باقی علوم پرداخت.
امروز که برای درس ملل و نحل، کتاب الفصل ابنحزم (درگذشتۀ ۴۵۶ق) را میدیدم، احساس کردم این
دانشمند با اینکه کتاب ملل و نحل مینگاشته، اما اهمیت بحث علم را میدانسته است.
او از این نکته بهخوبی آگاه بوده که از کدام دریچه به عالم مینگرد. ابنحزم از
روی همین بینش، دو جا در این کتاب، بحث معرفت را آورده است: نخست بحثی در باره
«سوفسطائیگری» در ابتدای مجلد اول (ص۴۳ـ ۴۵) دارد و آنان را با تعبیر «مبطلوا
الحقائق» مینامد و استدلالهای آنها را در انکار (به قول او) حقیقت و اثبات شکاکیت،
به روش خود نقد میکند. بار دیگر در اواخر جلد پنجم کتاب (ص۲۴۱ـ۲۵۲) بحثی در باره معارف و علم دارد، با
طرح این مسأله که: «دریافت علوم، ضروری است یا اکتسابی؟» سپس از آنجا به بحث در
باره اهمیت استدلالها برای رسیدن به یقین، دلایل عقلی یا نقلی، مفهوم برهان و یا
نقش و اهمیت خبر واحد در رسیدن به علم و مباحثی از این دست میپردازد. این بخش
اتفاقا کاربردی است و آنچه مد نظر ابنحزم بوده، همین است که در سایه اینهمه
نظریات مختلف، که هر کدام استدلالهای مختلف برای خود دارند، چطور میتوان به
حقیقت رسید؟
در اینجا قصد مرور بر دیدگاههای او را در مبحث سوفسطائیگری و یا مبحث معارف
ندارم، و تنها تأکیدم بر این است که متفکری مانند ابنحزم میداند که تمامی اظهار
نظرهای او در حوزه ملل و نحل دایر بر باطل بودن این و آن و یا حقانیت دیگری، در
گرو آن است که حقیقتی را بپذیرد و برای اثبات آن و واداشتن ذهن دیگران به قبول آن
تلاش کند. برای همین اهمیت طرح بحث معرفت را میداند، گرچه در این مسیر جز کلیات
ابوالبقا چیزی ندارد.
درست در حالی که اهمیت مبحث معرفتشناسی در فلسفه اخیر اسلامی، از مسیر منطقی خود
خارج شد و یا اساسا حذف گردید، غرب به اهمیت آن واقف شد. نگاه متفاوت غرب به «علم»
و مفهوم حقیقت، توانست آنها را در مسیری قرار دهد که دست کم در علوم تجربی،
بتوانند آسانتر به طرح پاسخ پرسشهای خود بپردازند و گرچه ممکن است هر از چندی آن
پاسخها را عوض کنند، اما به خاطر عوض کردن و یا از دست دادن نظریه قبلی، نه تنها
نگران نمیشوند، که افتخار هم به این تغییر کنند. نتیجه عملی این نگاه، در علم
جدید و آثار آن در فنون مختلف، آشکار است.
طی این مسیر، در عمل غربیها را به نتایجی رسانده است که امروز در عالم جدید، بر
اقوام دیگر و دانشهای موجود سیطره یافته و برابرشان، به جز مقاومتهای مذبوحانه،
دستکم تا اینجای کار، دیده نشده و ملتهای دیگر پاسخهای مقبولتری برای بسیاری از
پرسشهای بشر در حوزه علوم تجربی و بسیاری از علوم دیگر ندادهاند. روشن است که
فریادزدن و سروصدا کردن، سودی ندارد و دیر یا زود اگر اهل سروصدا نتوانند معیارهای
لازم را برای نظریات خود به دست آوردند و عرضه کنند، دُنکیشوتوار از میدان بیرون
میروند.
برداشت ما
مسلمانان از تمدن چیست؟
۱. برای تمدن تعاریف زیادی شده و در باره
تفاوتش با فرهنگ هم مطالب فراوانی گفته شده است. در این تعاریف، اصولا روی «ترقی و
پیشرفت» در زندگی مادی تأکید دارند و البته همه در غرب و شرق، در سطوح مختلف، از
معنویت و اخلاق هم به عنوان بخشی از تمدن سخن میگویند؛ اما مهم این است که اساس
تمدن در این تعاریف، ترقی مادی است که اگر باشد تمدن هست، و الا تمدنی در کار
نیست. در حالی که در بخش اخلاق و معنویت، به گونهای است که اگر اینها باشد، اما
ترقی مادی نباشد، ظاهراً کسی نمیگوید تمدن هست.
تمدن چنان است که یک ساختمان شیک و راحت و مرفهی باشد که در آن اخلاق و معنویت هم
باشد؛ اما اگر این بنا نباشد، به نظر میرسد از نظر تعاریفی که برای تمدن میشود،
حتی با وجود اخلاق و معنویت، تمدنی در کار نخواهد بود. فرض کنید یک صوفی در
قبرستان زندگی کند و کسانی آب و نانی هم صدقهسر فرزندانشان برای او بیاورند، آیا
این را تمدن میگویند؟ ظاهراً اینطور نیست. پس رکن آن یا به عبارتی ماده تمدن،
همین «ترقی و پیشرفت» است و معنویت در صورت آن نقش دارد.
۲. طبیعی است که ما مسلمانان هم وقتی از تمدن صحبت میکنیم، علیالقاعده
مطابق همین تعریف و رویکردی که در غرب هست، تمدن را پیشرفت میدانیم. این پیشرفت
همانی است که دنیای جدید را از قدیم جدا کرده و در غرب هم تولید شده است. پیدایش
نیروی بخار و سپس برآمدن نیروی الکتریسته و سپس قدرت اتم با تمامی لوازم دیگر آن،
و در نتیجه ساختن کشتیهای بزرگ، هواپیماها، سفینههای فضایی، گسترش شهرها، راهها،
پلها و پدیدآمدن تکنیکهای مختلف و پزشکی گسترده و بسیاری از مسائل فنی و رفاهی که
همه مردم از آنها در «سرعت» و «دقت» و «راحتی» از آنها استفاده میکنند. معمولا
وقتی مسلمانان هم در باره تمدن صحبت میکنند، از این دایره خارج نمیشوند؛ اما
چنان که گفته شد، بخش دیگری به عنوان معنویت هست که همه آن را لازم میدانند،
هرچند در تعریف آن و تبیین دقیق آن نگاهها متفاوت و بیانها و به خصوص مصادیق و
محتوای تعریف شده آنها، وضع یکسان نیست.
۳. اولین باری که بحث تمدن بهمثابه یک علم، یا یک گرایش علمی در
رشته تاریخ به میان آمد و مخصوصا وقتی که مصادیق آن از قبیل دانشگاههای پلیتکنیک
و صنعتی و خود کارخانجات و مظاهر آنها وارد کشورهای اسلامی شد، بسیاری از مسلمانان
از نزدیک شدن به آن و پذیرش آن، مشکل داشتند. یک مشکلْ ترس تسلط کفار بود؛ چون به
هر حال، این تمدن و مظاهرش را خود آنها و مستشاران آنها میتوانستند اداره کنند.
مشکل دیگر از نظر طرز تلقی نسبت به زندگی رفاهی بود. از سوی دیگر، تصوراتی در میان
مسلمانان وجود داشت که این نوع توسعه، قدری رفاهگرایی است و خیلی هم خوب نیست که
به آن روی خوش نشان دهیم.
نگرانیهای دیگری هم بود؛ از جمله اینکه در این ورود تمدن، مسلمانان تحقیر هم میشدند
که چیزی از خودشان ندارند. شاید دلایل دیگری هم برای دور ماندن از تمدن غربی یا
فاصله گرفتن با آن بود. این البته شروع نضجگیری فکر تمدنی یا همان «دانش تمدن
شناسی» در میان مسلمانان امری متـأخر بود و این هم البته امری طبیعی هم بود. یک
نگرانی عمده این بود که تمدن جدید که همراهش دین و اخلاق خاص خودش را دارد، با
اسلام چگونه کنار خواهد آمد؟ نوعاً در مراحل اولیه تصور بر این بود که سازگاری آن
تمدن غربی با اسلام دشوار است. این مسأله مهمی بود. در این باره تفسیرهای بسیار
مختلفی میشد و آنها که رویکرد موافق با تمدن و همزمان اسلام داشتند، در ایجاد
نگاههای ترکیبی که همزمان انتقاد از غرب، و نشان دادن راههای ترکیب اسلام و تمدن
بود، تلاش میکردند. مطالب زیادی نوشته شد که یا مسلمانان را راضی کند یا غربیها
و غرب زدگان را.
۴. مقالات و نوشتههای فراوانی در باره تمدن و رابطه آن با اسلام
هست. بخشی تاریخی است، یعنی بررسی تمدن اسلامی در گذشته که از لحاظ مفهومی ناشی از
نوعی سرایت دادن مفهوم تمدن از معنای غربی آن به سمت گذشته و دنیای قدیم است.
البته این کار را خود غربیها هم کردند و کتابهایی که در باره تمدنهای گذشته
نوشتهاند، در همین زمینه است. بحث در آنها از شرح امکانات صنعتی و فنی بشر قدیم
در همه ابعاد؛ همین طور نظامات اداری و سیاسی و نیز سازمانهای دینی و اندیشههای
حاکم بر آنها بوده است. مسلمانان نیز به تبع غربیها، در باره گذشته تمدنی خود
آثاری نوشته اند که اغلب تا پیش از شروع تحقیقات نوین و فراگیری روشهای تازه در
پژوهش تاریخ، کار جدی نبود.
۵. بخش دیگری از بحثهای تمدنی، در باره تحقق تمدن در وضع فعلی ما
بود و هست. اینجا ما بحث مفهومی و مصداقی داریم: تمدن چیست و مصداقش کدام است؟
نسبتش با دین و سنتهایمان چیست؟ در واقع و در ابتدا آنچه در اینجا مراد است، اصل
تمدن، و سپس تفسیر تمدن از منظر دینی است که مسأله مهمی بوده است؛ اینکه آیا طرحی
که ما خواهیم داد، طرحی متفاوت با چیزی است که در غرب هست؟ کجایش متفاوت است؟ صنعت
و فنّاوری غرب با شرق اسلامی، با هم فرق دارد؟ بالاتر، علوم پایه آنها هم متفاوت
است؟ از آنها که بگذریم، در امر قانون و نظامات حقوقی و اداری و حکومتی هم متفاوت
است؟ آیا این تفاوتها در ماهیت تمدن و تعریف آن و امکان دستیابی به آن، تفاوت
دارد یا خیر؟ صدها سؤال در اینجا بود؛ از نقطه آغاز که اصلا این تمدن و رفاه خوب
است یا خیر، تا اینکه چگونه میشود به آن دست یافت و چه نوعی از آن را داشت، همه
سؤال بود. نیز اینکه اشکالات آنچه در غرب است، چیست؟ ما چه دشواری در رسیدن به آن
داریم؟ آیا اصلا میتوانیم به «تمدن» برسیم یا نمیتوانیم؟ افکار موجود در ما،
مانع از آمدن تمدن است یا موافق با آن، و چه باید کرد؟ و دهها و صدها سؤال دیگر.
۶. ما در باره تمدن غرب و نسبت خودمان با تمدن و تمدن غرب که
عجالتا صورت اول و آخر تمدن در دنیای فعلی است [تا بعدها چه پیش آید] چه اندیشههایی
داشتهایم؟ فکر میکنم در این باره، تحت عنوان تمدن یا تجدد یا هر عنوان دیگری،
خیلی نوشتهایم، اما نتوانستیم به نتیجه روشنی برسیم. رسیدن به دروازههای تمدن،
دغدغه بیشتر رجال کشور ما بوده و هست. حتماً همین احساس در دیگر کشورهای اسلامی که
ما هم حلقهای در میان آنها هستیم، بوده است.
در واقع نه تنها تمدنی برای ما محقق نشده، بلکه از نظر اندیشه هم سامان روشنی نداریم
و به طور مداوم حرفهایمان را عوض کردهایم. البته در مقابل سؤالات اصلی، تقریبا یکرشته
جوابهای آماده داریم که در عمل بیخاصیت است، و تنها خاصیت آنها، رها کردن برخی
از دغدغهها از ذهن ماست؛ جوابهای کلی که عملا و تقریبا هیچ فایدهای ندارد، اما
اندکی ذهن ما را آرام میکند. این پرسشها در باره مسائل مختلف است؛ برای مثال میپرسیم:
چرا عقب افتادهایم؟ جواب این است که: ما سوابق درخشانی داریم و دیگران سبب عقبماندگی
ما شدهاند. یا میگوییم: رواج برخی از خرافات، ما را گرفتار عقبماندگی کرده است.
سؤال این است که: تمدن غربی چیست؟ پاسخ این است: آنها گرفتار مشکلات اخلاقی هستند،
تمدن آنها مادی است، و اما ما درصدد عرضه یک تمدن بیعیب و نقص هستیم. از این سؤال
و جوابها زیاد است.
۷. یک مشکل مهم، خلط «تمدن» و «تجدد» است. در تعاریفی که ما برای
تمدن دیدهایم و آنچه در عمل تجربه کردهایم، تمدن و تجدد، لب به لب پیش آمدهاند.
این تجدد مشکلش این است که گویا جنبه صوری تمدن غربی است و درگیریاش با آداب و
رسوم سنتی ما، بیشتر از خود تمدن است و معمولا فکر میشود که شاید بتوان از تمدن
غربی جدایش کرد. هرچه تمدن از وزانتی برخوردار است، تجدد لوسبازی و بازیگری است.
این در ادبیات عادی ماست؛ مثلا وقتی جلال «غربزدگی» را مینویسد، نوک تیز حمله به
تجدد است؛ اما پاسخی در باره تمدن یا نیست، یا اساسا مفروض این است که تمدن امر
مقبولی است. شادمان از تسخیر تمدن فرنگی نوشت؛ اما جلال از غربزدگی. با این حال،
بروز و ظهور این تمدن، در همین تجدد شده و همین سنتگرایان شرق را به وحشت انداخته
است. در این باره حتی ما با هندیها و چینیها و ژاپنیها هم ممکن است همداستان
باشیم و همه از صورتک غرب، متنفر باشیم. مدام میگوییم باید اینها را از اصل
پیشرفت و ترقی بشر تفکیک کرد، اما انگار نمیشود که نمیشود. درست همینجاست که
زمینگیر میشویم و راه را گم میکنیم.
۸. چنان که گذشت، ما مسلمانان در باره تمدن مطالب زیادی نوشتهایم
که مشتمل بر همین قبیل سؤال و جوابها و تفسیرها و تبیینهای تکراری در باره تمدن
خوب است؛ اما در عمل نتوانستهایم قدمی به جلو برداریم.
در اینجا نوشتهای را با عنوان «اسلام
و تمدن» از یک نویسنده مذهبی دزفولی که در سال ۱۳۲۳ در نشریه آیین اسلام منتشر شده، مرور
میکنیم و ادعاهای او را که بارها و بارها در متون بعدی هم در باره تمدن اسلامی
آمده، بند بند میآوریم. مطالب زیر عبارات اوست، مگر آنچه در کروشه آمده است:
الف) آیا تمدن
غیر این است که انسان کاملا به وظایف انسانیت و آدمیت و حفظ حقوق جامعه بشری عمل
نموده، از توحش و بربریت خود را پاک دارد، و از رذائل اخلاقی و سَوالب انسانیت و
نقائص بشری، آئینه جمال حقایق و فضائل را پوشیده ندارد؟ [تعریف تمدن]
ب) ما از این
واژۀ پر معنا، فقط و فقط اکتفا به تظاهرات و تکلفات و شاخ و برگ آن نموده، از
حقیقت و اصول آن چشم پوشی کردهایم و در فکر و اندیشه آن نیستیم که حقیقتاً تمدن
را به دست آوریم. [تجدد آمده، اما تمدن خیر. مثل اینکه دیگران باید میآوردند!]
ج) کوتهنظرانی
و تیرهروانانی [هستند] که عقیده و کمالشان این است که ملت اسلام که به دستور قرآن
رفتار و به نوامیس آن معتقدند، دور از تمدن بلکه اصولا اسلام مخالف تمدن توده و
ترقی بشر است. این سخن بیاندازه دور از منطق صواب و برخلاف حس و مشاهدات و مقررات
اسلامی است. [اسلام مخالف تمدن نیست].
د) مدنیت حقیقی
و تمدن به تمام معنی، در این پروگرام اسلامی و ما بهکلی از آن بیخبر و غافلیم. [تمدن
واقعی در اینجاست].
هـ) مردمانی
هوسران و شهوتپرست که جز مادهپرستی هدف دیگر ندارند، دم از این سخنان میزنند و
خود را طرفدار تمدن تصورمی کنند. چقدر کوردل و تیرهروان و بیدانش و انصافکُشاند
و برخلاف وجدان سخن میرانند که دین اسلام اصولاً مخالف تمدن است.[اسلام را مخالف
تمدن دانستن، خطاست].
و) دین مقدس
اسلام پایگاه تمدن و اساس و سازمان آن روی نقطه مرکزی صحیح استوار و برپا شده و
پیروان خود را همواره به متانت، حریت، شهامت، مردانگی، آزادی فکر و عقیده، اخلاق
نیک، احسان به همنوع، و مکرر امر به تحصیل علم و دانش و هنر که اساس و محور تمدن
امروزی است، تشویق میکند. [دعوت به علم در اسلام، نشان طرفداری از تمدن است].
ز) اگر بخواهیم
اثبات تمدن اسلامی و انحصار آن را در اسلام نماییم، سخن به درازا خواهد کشید...
یکی از مزایای اسلام... این است که تعالیم اسلامی و حقایق عالیه قرآن روی یک پایه
و منطقی صحبت میکند که بشر هرچه در تمدن علمی و صنعتی پیشرفت در ادراک معلومات و
حقایق علمی کند، به مقتضای هر عصری نمیتواند از تعالیم اسلامی خارج شود و کاملا
حقایق اسلام با معلومات آن دوره و عصر توافق دارد، بلکه آن را تأیید مینماید و میتوان
رموز و اسراری که به بازوی افکار و توانای دانشمندان آن دوره مکشوف شده، از حقایق
اسلام استفاده نمود. [انحصار تمدن در اسلام، و عصری بودن دین در حوزه علم و پیشرفت].
ح) قانونگذار
مقدس اسلام از روز نخست الی الابد بر بشر هر دورهای، قرناً بعد قرن، مشرف بوده و
برحسب ترقی علمی آن دوره سخن رانده، و مجالی برای تابش حقایق خود در افق عقول و
افکار آنها باز نموده، و در هر زمانی جلوه مخصوصی به خود میگیرد. [اسلام و
مقتضیات عصر].
ط) تمدن حقیقی
و صحیح همانا تمدن اسلام و قرآن است که اساس آن بر عدالت و تساوی حقوق و برادری و
برابری و خوشگمانی و حمل بر صحت و بهرهبرداری عموم از حقوق اجتماعی و بشری و
تشریک در مساعی و پایه آن بر رأفت و مهربانی و راست گویی و درستکرداری و گفتار
نیک و... تنشویی و پاکیزگی است. این است تمدن. [تنها تمدن صحیح، تمدن اسلام و
قرآن است].
ی) تمدن صحیح
ملازم با «تدین» است، تمدن، تمدن پیمبران و پیشاهنگان عالم حقیقت و انسانیت است.
تمام انبیا و فرستادگان خدا برای تکمیل تمدن بشری آمده اند که عبارت است از تکمیل
قوای روحی و معنویات و تهذیب اخلاق و اصلاح جامعه فاسده و توده وحشیه و حفظ استقال
کشور انسانی و جلوگیری و سرکوبی از طغیان و سرکشی نیروی حیوانیت بر نفوس. [سازگاری
دین و تمدن]
س) ما نمیگوییم
کمال بد است و به دست آوردن علوم امروزی و هنرهای مادی منافات با ترقیات معنوی بشر
دارد، بلکه سبب مزید آن است؛ ولی چون بشر بالطبع یاغی و سرکش و خودخواه و خودسر
است، و پایبند به علائق و شهوتخواهی و هوسرانی است، لذا کمکم انسان از دایره و
حدود خود تجاوز و تعدی مینماید و البته این وجه است که اولیا و عرفا و اهل حقیقت
از فرورفتگی و انهماک و غوطهوری در مادیات، خودداری و بلکه رویگردانند و کنارهگیری
میکنند، و با این حال شارع و قانونگذار محترم اسلام از هر دو جنبه رعایت کامل
فرموده؛ یعنی هم جنبه مادی را تقویت داده که میفرماید: «لا رهبانیه فی الاسلام»،
و قرآن مجید هم می فرماید: «لاتنس نصیبک من الدنیا». [تمدن غرب، تمدنی مادی و دور
از معنویت و مبتنی بر شهوات و هوسرانی است].
این متن، نمونهای
است از دیدگاههایی که درباره تمدن، در میان نویسندگان متدین ایرانی بوده است.
وقتی در آنها تأمل کنیم، نوعی پریشانی در رسیدن به یک منطق یکدست دیده میشود، ضمن
آنکه پاسخهایی است که کمابیش برخی از دغدغهها را از بین میبرد. نویسنده این
توصیهها نه دلش میآید تمدن موجود را تأیید کند، و نه دوست دارد متهم شود که با
داشتن این عقاید، مخالف تمدن است. البته آنچه بیشتر گفته شده و در عمل هم سعی شده
به آن توجه شود، همراهی با تمدن و پیشرفت بوده، گرچه برخی متدینان بوده و هستند که
هنوزهم مثل آن اولیا و عرفا، زندگی در قبرستان چلهنشینی را بهتر از انهماک و غوطهخوردن
در مادیات و شهوات غربی میدانند.
چرا نگاه تمدنی
نداشتهایم؟
۱. در
فرهنگ تاریخی ما مسلمانان، نگاه تمدنی به تاریخ نبوده و غالبا همان نگاههای سیاسی
و احیاناً اجتماعی غیر پویا به تاریخ گذشته وجود داشته است. نگاه تمدنی، نگاهی است
که تاریخ را در چارچوب پیشرفت بررسی کند و از همه عواملی که در این زمینه وجود
داشته، سخن میگوید.
۲. آنچه
سبـب میشـود تا ما بگوییم نگاه تمدنی نداشته ایم، این است که اصطلاحات لازم برای
این کار در میان ما نبوده است. حتی کلمه «تمدن» که در لغت به معنای شهرنشینی است و
در دوره جدید به معنای تکامل و پیشرفت و ترقی به کار میرود، در گذشته ادبی ما،
تنها در معنای لغوی به کار رفته و معنای اصطلاحی آن مورد توجه نبوده است.
۳. کلمه
«الحضاره» به معنای شهرنشینی همراه با ترقی و رشد در فرهنگ اصطلاحات اجتماعی ابن
خلدون به کرات به کار رفته است؛ اما جالب این است که پس از ابن خلدون، تا دوره
اخیر، این اصطلاح دیگر به معنای تمدن و ترقی و تکامل به کار نرفته است. ابن خلدون
از کلمه «العمران» هم استفاده میکند که باز این کاربرد در ادبیات مسلمانان رایج
نشده است. همه اینها نشان میدهد نگاه ابن خلدون نه ریشه در میان ما داشته و نه
بعد از وی مورد قبول و کاربرد قرار گرفته است.
۴. به نظر میرسد گرایش تاریخ تمدنی، در حوزه علوم تاریخی، امری
متأخر و تازه است و در گذشته دور با این نگاه به تاریخ نگریسته نشده است. ما کتابهای
تاریخ سیاسی و احیاناً ادبی و اجـتماعی داشـتهایم، اما تاریخ تمدن، به صورت رسمی
نداشته ایم.
۵. شاید یک دلیلش این است که در تمدنهای قدیم، نگاه تکاملی مانند
آنچه امروزه در تمدن بشری وجود دارد، یا وجود نداشته یا بسیار نادر بوده است، بلکه
بیشتر نگاههای ادواری و هزاره گراییها بوده و در ادیان توحیدی هم تکامل بیشتر
معنوی و جاودانی بوده و این جهان مادی ارزش و اعتبار مستقلی نداشته است.
۶.
در عصر جدید،
دست کم از نگاه برخی، بحث از تمدن از نظر محتوا، به عنوان یک فلسفه برای زندگی
بشری مبتنی بر نظریات تازهای در حوزه مادی گری و لذت گرایی و این جهانی آمده و از
نظر تاریخی هم تبدیل به یک گرایش علمی شده است. این مسأله دست کم از لحاظ تئوریک
خط فاصلی میان زندگی بشر قدیم و جدید ایجاد کرده و سبب شده است تا کسانی ماهیت بشر
جدید را جز بشر قدیم بدانند. این محل تأمل است، اما مکرر گفته شده است.
۷.
گرایش علمی ـ
تاریخی با عنوان تاریخ تمدن، مورد توجه بسیاری از مورخان دو سده اخیر اروپا قرار
گرفته و با نگاه انحطاط یا ترقی، به تاریخ ملتها پرداخته شده است. بسیاری از
مورخان اروپایی، مورخ تاریخ تمدن بوده اند، این در حالی است که در قدیم چنین پدیدهای
وجود نداشته، هرچند ممکن است علائقی شبیه به آن، در آثار برخی از مورخان دیده شود.
۸.
این نگاه یعنی
نگاه تاریخ تمدنی، در حوزه مطالعات اسلامی و خاورمیانهای منجر به تأسیس گرایش
«تاریخ تمدن اسلامی» شده است. اکنون در ایران، رشته تاریخ فرهنگ و تمدن وجود دارد
و سعی میشود به گذشته، با نگاه تمدنی نگریسته شده و تحقیقاتی صورت گیرد.
۹.
غربیها نگرش
تاریخ تمدنی را نسبت به خودشان و سایر مــلل بــاب کـردند. در باره ملل دیگر، اول
سفرنامه مینوشتند و سعی میکردند دیگران را شناسایی کنند؛ اما به تدریج در این
کار پیشرفت کرده، به صورت علمی و گسترده شروع به بحث درباره تاریخ تمدن تمامی
سرزمینهای دیگر کردند.
۱۰. بخشی
از حوزه کار غربیها «شرق شناسی» و به طور خاص، شناخت دنیای اسلام بوده و از قرن
نوزدهم و حتی پیش از آن، به طور مرتب به شناخت تاریخ زبان و ادبیات عرب، و همین
طور فرهنگ و تمدن اسلامی پرداختهاند.آنها نخستین کتابها را با عناوین «تاریخ
تمدن اسلام و عرب» نوشتهاند. این نخستین باری است که میتوان از شـکلگیری دانش
تاریخ تمدن اسلامی یاد کرد.
۱۱.
کتاب های تاریخ
تمدن اسلام و عرب، به تدریج از فرانسوی، آلمانی و انگلیسی به فارسی ترجمه شده و
آنگاه در مصر و سوریه شروع به نگارش آثاری در تاریخ تمدن عرب کردند که نمونه اش
کتاب جرجی زیدان مسیحی است. در مغرب اسلامی هم آثاری با عناوین تمدنی و حضاره و جز
اینها نوشته شده است. آن هم تحت تأثیر فرنگیها ایجاد شده است، با اینکه میتوانسته
ریشه در ادبیات ابن خلدونی داشته باشد، اما ظاهراً ندارد.
۱۲.
عرب ها به
تدریج خودشان مبتکر نگارش آثاری در حوزه تاریخ تمدن دنیای اسلام بوده و گاه این را
با نگارش آثاری در تاریخ تفکر اسلامی دنبال میکردند. آثار احمد امین مصری با
عنوان «فجر الاسلام» و «ضحی الاسلام» و «ظهر الاسلام» از این دست آثار است. این
آثار اغلب تکرار مکررات بوده و عمیق نیستند.
در سه چهار دهه
اخیر، مجدداً روشهای تازهای در میان مسلمانان عرب، در مغرب اسلامی یا مناطقی از
شامات، برای تولید نظریات تمدنی در بررسی گذشته تمدنی عرب و اسلام ایجاد و دنبال
شده که نمونه آن کارهای ارکون و جابری و دیگران است.
۱۳.
در ایران اواخر
قاجاری و اوایل پهلوی هم، آثار فرنگی یا عربی شده که اصلش فرنگی بوده و به فارسی
ترجمه شده است. کتاب «تمدن اسلام و عرب»
گوستاولوبون در
دوره رضاشاه با حمایت میرزا علی اصغر خان حکمت و برخی از رجال دیگر، ترجمه شد و
تأثیر زیادی بر گرایش به تمدن در ایران گذاشت.
۱۴.
مسأله تمدن از
نظر احساس انحطاط و ضعف، در میان مسلمانان و از جمله مسلمانان ایرانی، مربوط به
وضعیت داخلی مسلمانان بود. وقتی علم تمدن آمد و مسلمانان در مقایسه میان خود و
اروپائیان احساس عقب ماندگی کردند، سعی کردند در باره گذشته تمدن خود تحقیق کنند.
این کار با دلایل مختلف صورت گرفت: یکی درک عظمت گذشته و تحریک مردم، دیگری علل
انحطاط خود و سوم یافتن راهی برای نجات خود. رسائل دوره مشروطه پر از بحثهای تمدنی
است: چرا ایران عقب افتاده، از عظمت دیرین فاصله گرفته و چه راهی برای رسیدن به
تمدن و پیشرفت وجود دارد.
۱۵.
در اینجا، نیاز
به فلسفههای جدیدی بود که گاه با تأویل برخی از مسائل دینی و نگاههای مذهبی میبایست
صورت گیرد.
این وضعیت منجر
به تولید آثار فکری تازهای شد که میکوشید نگره دینی تازهای را که با فلسفههای
جدید بشری ملایم با تمدن مادی جدید است، پدید آورد.
منبع:
روزنامه اطلاعات؛ یکشنبه ۱۵ دیماه ۱۳۹۸