اشاره: آنچه در پی میآید، تلخیصی است از
یک بخش کتاب «میراث ایران» که به نفوذ گسترده فرهنگی ایران در همسایگان باستانیاش
میپردازد. بسیاری از اقوامی که در اینجا نامشان میآید، بهتدریج در تاریخ محو
شدهاند و در میان اقوام مسلط حل گشتهاند؛ اما ایرانیان به برکت فرهنگ عمیق خود
پایدار ماندهاند و به همین روی میبایست قدردان و فزاینده این فرهنگ پربار باشیم.
تارن گفته است باید در تصوری که
از جانشینان اسکندر در ذهن داریم، تجدیدنظر کنیم و به جای آنکه ایشان را چهار
دودمان سلوکی، بطلمیوسی، آتالی و آنتیگونی بینگاریم، دودمان پنجم اوتیدمی «باختر»
[=بلخ] را بر ایشان بیفزاییم. شاید او دودمان دیگری را هم که دودمان اسپارتوسی
روسیه یا به عبارت دقیقتر کیمیریان (Cimmerian)
بُسفر باشد، بر ایشان افزوده باشد. یونانیانی را که در کریمه و جنوب روسیه جای
گرفته بودند، از بسیاری لحاظ میتوان با یونانیان «باختر» همانند دانست. نخست باید
همانندی این دو را در روابط ایشان با ایرانیان در نظر گرفت. در آنجاها مردمی بودند
بیابانگرد که یونانیان شهرهای خویش را در میان آنان برپا ساختند.
در آغاز قرون وسطی در اروپا،
گذشتههای مردم جنوب روسیه که با «گت»ها و «واندال»ها و دیگر گروههای ژرمن پیوند
داشتند، بسیار مهم بود؛ زیرا اثر و نفوذ ایرانیان در میان این مردم بسیار فراوان
بود. یونانیان از روزگار کهن در دریای سیاه مهاجرنشینهایی به وجود آورده بودند که
کارشان تجارت و نیرویشان روزافزون بود. در حدود سال ۴۳۷ق.م مردی به نام اسپارتک (spartok) دودمانی در پانتیکاپه (panticapaeum) که پایتخت کشور بسفر بود، بنیان نهاد.[۱] دودمان اسپارتوسی شاید از تباری از
مردم تراکیه (Thracian) بوده باشند؛ زیرا مردم این مهاجر نشینها
از تراکیان و دیگران آمیخته بودند. این دودمان تا زمان مهرداد اپاتر پنتوسی[۲] که پس از شکست از رومیان به پادشاهی
بسفر پناهنده شد، همچنان برپای بود. پادشاهی بسفر تا قرن چهارم همچنان پایدار بود؛
ولی در این سده در برابر تاخت و تاز وحشیان برافتاد.
در شمال دریای سیاه شهرهای
یونانی دیگری بود که تاریخ پرماجرای آنها در دوران هلنی و رومی، بس دلچسب و پرکشش
است. نفوذ این شهرها را در «سکا»ها و «سارمات»ها (Sarmatians) و آنگاه مردم ژرمن نباید ناچیز انگاشت. داستان
مهاجرت «ویزیگت»ها (Visigoths) و «استروگت»ها (Ostrogoths) را به ایتالیا و اسپانیا و شمال آفریقا که
«آلان»ها (alans) و دیگر گروههای
ایرانی را با هنرها و فرهنگهای ایشان با خود آوردند، نمیتوان در اینجا نقل کرد؛
زیرا موضوع سخن ما تنها به ایرانیان جنوب روسیه مربوط میشود و حتی تاریخ ایشان
را به تفصیل نمیتوانیم گفت.
در دشتهای پهناور اوراسیا که
از کوههای کارپات تا آلتائی گسترده شده، بیشک بسیاری از گروههای نژادی جایگاه
داشتند. اگر «اورال» را میهن نخستین مردم هندواروپایی بگیریم، میتوان مردم
فنلاندی مجارستان را در سوی مغرب آن رشته کوهها و ترکان و مغولان را در سوی مشرق
آن انگاشت. در نوشتههای یونانیان و رومیان کهن و چینیان، از بسیاری مردمان یاد
شده است که پیوند دادن نامشان با آثاری که در سالهای اخیر بر اثر کاوشهای بسیار
روسها به دست آمده، کاری است بس دشوار. از سویی در این دشتها یک یگانگی فرهنگی
مانند دریای بیکرانی وجود داشته است که مردم میتوانستند بر روی آن به جاهای
دوردست سفر کنند. انضباطی که زندگی در این دشتها لازم داشت، مردم را به نظام
بیابانگردی و چادرنشینی میکشاند و دشواریها و نابسامانیهای این زندگی، مردم
بیابانگرد اینجا را دشمن بسیار سهمگین مردم شهر نشین ساخته بود. سفر و جابجا شدن
این مردم که به بیابانگردی خو گرفته بودند، چنان ساده و با نظم روی میداد که حرکت
لشکرهای منظم و پرورشیافته شهرنشینان روزگار باستان به پای آن نمیرسید. رفت و
آمد اقوام در این دشتها بیشتر از شرق به سوی غرب بود؛ زیرا که دشتهای غربی که
همانا سرزمینهای روسیه جنوبی باشند، از زمینهای سیبری و آسیای مرکزی حاصلخیزتر
هستند.
در نظر مردم شهرنشین آن
پیرامون، گویا این دشتها چنان هراسناک نمود که اقیانوس اطلس به چشم دریانوردان پیش
از روزگار کریستف کلمب! آگاهی یونانیان و چینیان و مردم خاور نزدیک از جاهای
دوردست این دشتها و مردم آن، اندک و بسیار تاریک و مبهم بود. مردم شهرنشین بافرهنگ
در بیابانگردان این دشتها اثر میگذاشتند، با اینهمه شگفت است که فرهنگ مردمی که
در آسیای مرکزی یا سیبری یا جنوب روسیه میزیستند، همه جا یکسان بود.
برجستهترین نشانه هنر مردم این
دشتها، همانا «شیوه نقش جانوران» است. در آنچه از گورهای بیابانگردان بخش اردس (ordos) در شمال چین یافته شده، این نقشها نفوذ هنر
چینی را نمایان میسازند و نیز آنچه از گور سکاها یا کورگان (kurgan) در جنوب روسیه پیدا شده، نمایشگر شیوههای
هنری یونان است. همچنان که هنر سرزمین «گندهاره» در شمال غربی هند را میتوان به
دو بخش دوران سنگی و دوران گچی که در پی هم آمدهاند، تقسیم کرد، هنر دشت جنوب
روسیه را نیز میتوان به شیوه یکرنگی «سکائی» و شیوه چندرنگی «سارماتی»تقسیم کرد.
با اینهمه یگانگی کلی شیوه هنری در سراسر اعصار و سراسر این دشتها یکسان مانده
است و آن همانا هنر دشتهاست. بگذارید تاریخ بخش غربی این دشتها را پیش از بخش شرقی
آنها مختصراً بررسی کنیم.
نمیتوانیم تاریخ کهن قفقاز
شمالی و بخش کوبان (kuban) و جنوب روسیه را
درست تعیین کنیم، مگر آنکه به کلیات بسنده کنیم و به حدس و گمان بگراییم. با آنکه
کاوشهای فراوانی در این قسمتها شده که ممکن است بعضی از حدسها را محتملتر از
حدسهای دیگر کند، هنگامی که سکاهای ایرانی در قرن هشتم پیش از میلاد به مشرق روسیه
جنوبی راه یافتند، با کیمیریان و مردم دیگری که در این سرزمین جای گرفته بودند،
برخوردند. نوشتههای کهن یونانی از مردمی به نام سیندی (sindi) و مائوتیک (maotic) سخن میگویند که در کوبان و شبه جزیره
تامان (taman) میزیستند. بر ما
آشکار نیست که اینها با تراکیان پیوندی داشتهاند، یا از مردمی بودند که به زبان
قفقازیان شمالی سخن میگفتهاند. گذشته از این، تعیین نژاد این مردم دشوار است؛
زیرا که سکاها خود نژادی درهم آمیخته بودند.
میدانیم که در زمانهای بعد آشفتگی
زبانی و نژادی و قومی شگرفی از «آوار»ها (avars)
و آوارهای دروغین و قبایل گوناگون «خیون» یا «هیون» و مغولان اردوی زرین روی داد. میتوانیم
تصور کنیم که در زمانهای پیشین هم چنین درهم آمیختگی و آشفتگی وجود داشته است. در
صورتی که در قرن ششم در آنجا حکومت شهرنشین سیندومائوتیک وجود داشته، بایست مردم
آن از بیابانگردانی که سلاحها و فرهنگهای جدید به آن نواحی آوردند، اثر پذیرفته
باشند. بیابانگردان دشتهای «اوراسیا» را «سَکا»ها میخواندند. چنین مینماید که
ایشان نخستین بیابانگردان اسبسواری بودند که در این دشتها میزیستند. سواران
تیراندازی بودند که شمشیر کوتاه داشتند و هرودوت در کتاب چهارم تاریخش از ایشان به
تفصیل سخن میراند. در قرن هفتم پیش از میلاد، این مردم در جنوب روسیه میان رودهای
دُن و دنیپر جای گرفته بودند.
در اینجا مجال پرداختن به بحث جالب
دین سکاها و آیین طولانی و مفصل تدفین که در آن اسبان کشتهشده بسیاری را با مرد
جنگی در کورگان به خاک میسپردند و دیگر رسمهایی که در تاریخ هرودوت آمده است،
نداریم. تنها کافی است بگوییم که باستانشناسی بسیاری از جزئیات گفتههای هرودوت
را ثابت کرده است. هنر سکاها نیز مورد توجه بسیار قرار گرفته و در اینجا هم نفوذ
شیوه تزیینی ایرانی آشکار است. در هنر سکاها، نفوذ هنری ایونی و ایرانی آشکار است؛
اما از آنجا که بسیاری از اشیایی که در گورهای جنوب روسیه یافته شده، به دست
هنرمندان یونانی کشور بسفر ساخته شده است، نفوذ یونانی در شیوه تصویر جانوران
نیرومندتر از نفوذ ایرانی است. بزرگی اشیای زرین سکایی که در موزه هرمیتاژ (Hermitage) موجود است، بسیار شگفتانگیز است. این خود
گواهی است بر اینکه مردم روسیه پیش از گسترش «اسلاو»ها نیز دوستدار اشیای تناور و
بزرگ بودند.
در قرن چهارم پیش از میلاد سکاها به
سوی مغرب و شمال در کنار دنیپر و نیز به جنوب به سوی کریمه گسترده شدند. تراکیان و
«کلت»ها و سرانجام «ژرمن»ها سدی در برابر آنان پدید آوردند. از مشرق مردم ایرانی
دیگری به نام «سارماتها» آمدند. نخستین شرحی که درباره سارماتها نوشته شده، از
آن پولیب (در حدود ۱۶۰ق.م) است که مینویسد ایشان در سرزمین میان دن و دنیپر جای
گرفته بودند. بزرگترین آشفتگی که درباره سارماتها روی نموده، همانا از نام مردمی
است به نام «سورماتها» (Sauromatians)
که هرودوت از ایشان یاد کرده است و مینویسد آنها از بومیان جنوب سرزمین کنونی
روسیه و غیر سکایی بودند، اما به زبان سکاها سخن میگفتند. با آنکه این دو مردم
یکی نیستند، چنین مینماید که سورماتها مخلوطی از مردم بومی و گروههای سکایی
بودند که سارماتها که بعدها به آنجا آمدند، از ایشان نام گرفتند. همانند نامهای
سورماتها و سارماتها از حقیقت دور نمینماید، با آنکه گفته آبایف که این هر دو
از ریشه واژهای اُستی به مفهوم «بازوی سیاه» است، در محل تردید است.
در هر صورت نام کلی سارمات بر اقوام
و اتحادیههای طوایف گوناگون به نام آلانها (alans) آسها و رکسلانیان (Roxolani) و دیگر مردمی که به ظاهر از آسیای مرکزی در
زمانهای مختلف به جنوب روسیه آمده بودند، اطلاق شده است. نوشتههای مربوط به
تاریخ سارماتها در منابع یونانیان باستان چنان کوتاه و مقطع هستند و گاهی چنان
مضمون یکسانی دارند که نمیتوان از آنها به حقیقتی رسید.
یک سنت خاص دشت یا زندگی بیابانگردی
آن است که یک قبیله یا تیره شاهی بر دیگران فرمانروا میگشت. نمونههایی از این
را میتوان در میان «سکاهای شاهی» یافت که در اتحادیهای به نام «کوشانیان» بر
اقوام دیگر فرمان میراندند و به رهبری ایشان این اتحادیه اقوام گوناگون بر
پادشاهی یونان و باختر تاخت و آنجا را زیر فرمان گرفت. این امر شاید درباره سارماتها
نیز صادق باشد؛ اما نمیدانیم که کدام یک از اقوام سارمات بر دیگران فرمانروایی
یافت. ناچار میتوان به حدس وجود چند دسته سارمات را که از آسیای میانه به جنوب
روسیه مهاجرت کردند، تشخیص داد. بسیاری از محققان کوشیدهاند تا وقایع روی داده در
مغرب را با جنبشهایی که در میان مردم مرزهای چین روی نموده و در منابع چینی یاد
شده، پیوند دهند.
یازیگها
شاید نخستین قومی که از سارماتها که
بر اروپا تاختند، «یازیگها» (Iazyges)
بودند که در سوی مغرب در کنار رود بوگ (Bog)
و دنیستر جای داشتند. این مردم آنگاه به مجارستان آمدند و رکسلانی (Roxolani) که نامشان را به «آلانهای روشن» یا
«تابناک» معنی کردهاند، شاید از مهاجران بعد از ایشان باشند. در حدود سال ۱۲۵ شاید یک حکومت تمرکز یافته سارمات
پدیدار شده بود که شصت سال بر جای ماند. این مطالب در کتاب هارماتولوس آمده است.[۳] پس از مهرداد این حکومت برافتاد. قبایل
سارماتی گوناگونی که با لهجههای مختلف ایرانی سخن میگفتند، از بخشهای مشرقی دُن
آمدن گرفتند و تا زمان بطلمیوس همه جنوب روسیه را سرزمین «سارماتیا» مینامیدند و
آنچه در مغرب دن بود، سارماتیای اروپایی و آنچه در مشرق آن بود، سارماتیای آسیایی
میگفتند.
جنگهای امپراتوران روم یعنی وسپاسین (vespasian) و دمیسین (Domitian) و تراژان (Trajan) و مارک اورل (marcus Aurelius) با آنکه سرانجام به تصرف داسی[۴] پایان پذیرفت، اصلا پیکارهای دفاعی
بودند برای پیشگیری از تاخت و تاز سارماتها و گتها. سالها پیش از ایشان، پمپه
(pompei) با آلانها در جنگهای
مهردادی[۵] پیکار کرده بود و ژوزفوس میگوید که ایشان میکوشیدند تا
سرزمین ماورای قفقاز را در سال ۳۵م به فرمان خویش آورند.
آلانها
شاید قبیله رهبر سارماتها شدند و از ایشان بارها همچون تازندگان بر ارمنستان و
بخشهای پیرامون آن در سدههای دوم و سوم میلادی یاد شده است. تاریخ کوچیدنهای بعدی
آلانها و گتها به ایتالیا و اسپانیا و حتی شمال افریقا به همراه واندالها بر
همگان روشن است. در باره پیوند سارماتها با شهرهای یونانینشین دریای سیاه مانند
البیا[۶] و خرسن[۷] و شهرهای پادشاهی بُسفر آگاهی چندانی در دست نیست. اهمیت روابط
مزبور از بسیاری از اشارات آشکار میگردد که از آن جمله است وجود شغل «رئیس
مترجمان آلان» برای سخن گفتن با یونانیان که در کتیبهای در تامان (taman) که تاریخ آن ۲۰۸م است، یاد
شده است.
روابط موجود میان کشورشهرهای یونانی با رومیان و سَکاهای
کریمه و سارماتها و گتها با بررسی ما ارتباطی ندارد؛ اما باید گفت که این روابط
راه مهمی بود برای داد و ستد اندیشهها، همچنانکه راهی بود برای کارهای بازرگانی
و مبادله کالاها. ایرانیان در اروپا نفوذی زیادی یافتند که بیشتر آن از راه جنوب
روسیه بود.
سلاح سارماتها با سکاها متفاوت بود. سکاها سوارانی بودند
که با کمان مجهز بودند، در صورتی که سارماتها پهلوانانی بودند زرهپوش با شمشیرهای
دراز. چنین مینماید که سارماتها مخترع مهمیز بوده باشند؛ زیرا که تاریخ آن به
روزگار پیش از ایشان نمیرسد. مراسم به خاکسپردن سارماتها بسیار سادهتر از
کورگانهای سکایی بود. گویا سارماتها بیشتر با فرهنگ هلنی خو گرفتند تا سکاها.
در میان سارماتها نشانههایی مونوگرام رواج داشت که بسیار
جالب بود و همان است که بعدها ترکان و مغولان آن را «طمغا» خواندند. از سده اول
تا سده چهارم میلادی از این نشانهها بر روی آلات سیمین و سنگی و جنسهای دیگر بسیار
فراوان دیده میشود. چنین مینماید که این نشانهها هم از آن فرد (خانواده) و هم
آن قبیله (کلان) بوده است. همچنانکه طمغاهای معروف نیز چنین بود. هر پادشاه یا
فرمانروایی نشانهای خاص داشت. همانند این رسم را «کوشانها»
داشتند. میتوان از تاریخ به کار بردن آنها و ناحیهای که در آنجا عده بسیاری از
آنها یافته شده است، به گمان گفت که این نشانهها را آلانها و قبیلههای وابسته
به آنها در جنوب روسیه رواج دادند. این البته بدان معنا نیست که سارماتها این نشانهها
را اختراع کرده باشند. چون با بررسی کلی نشانهها درمییابیم که یونانیان و مردم
باستانی خاور نزدیک آن را اختراع کردند.
هنر
سارماتی
به سبب پیداشدن اشیای بسیار به دست نیامدن
نوشتهای در میان آنها، توجه محققان بیشتر به هنر سارماتها معطوف شده تا جنبههای
دیگر زندگی ایشان. هنر سارماتها با سکاها نخست از آنرو تفاوت دارد که ایشان رنگهای
متعدد به کار میبردند. به کار بردن رنگهای گوناگون نیز اختراع سارماتها نبود. ایشان
شیوه و فنی را که در مشرق ایران و آسیای میانه کم و بیش رواج داشت، رونق دادند. سارماتها
شیوه تصویر جانوران را دگرگون کردند و ساختن اشیای تزیینی و آرایشی رواجی گرفت. در
حالی که سکاها در شیوه تصویر جانوران که بهتر است بگوییم «شیوه کهنتر تصویر
جانوران»، واقعیت را بیشتر مراعات میکردند.
هنرمندی و هنرنمایی سارماتها در جواهرنشاندن بر سیمینهها
بیش از نشاندن آنها بر اشیای زرین نمایان گشته است. روش هنری ایشان در این
جواهرنشانی در ساختههای ژرمنها و مردم مغرب اروپا در قرون وسطی نمایاناست و
آشکارا هنر این مردم از سارماتها اثرپذیرفته است. رابطه هنر ایشان با هنر چین و
سیبری و شمال غربی هند در حدود زمان مسیح، موضوعی نیست که در اینجا بتوان از آن
بحث کرد. پیش از آنکه به آلتایی و کشور یونان و باختر بپردازیم، باید چند سخنی از
رابطه میان آلانها و اوستها (Ossels) بگوییم.
اوستها
سالها پیش میگفتند که اوستهای شمال قفقاز که
به ایرانی سخن میگویند و با ما همزمانند، بازماندگان آلانها هستند. اوستهایی که
امروزه به دو لهجه دیگور (Digor) و ایرون (Iron) سخن میگویند و در گذشته لهجه
دیگری نیز داشتند که تا زمانهای اخیر با آن سخن میگفتند، بایست از فرزندان ایرانیانی
باشند که در شمال قفقاز میزیستند. چون مردم شهرنشین آن حدود همه مردم دشتها را در
زمانهای مختلف تاریخ با نامهای بسیار کلی خواندهاند، مثلا نخست همه ایشان را سکا
و آنگاه سارماتـآلان و سپس خیون (هون) خواندند نمیتوان به یقین کامل گفت که
زبان اوستی باستانی همان زبان آلانها بوده است؛ اما اگر کسی از زبان آلان وسیعترین
مفهوم آن را به نظر داشته باشد، آنگاه شاید بتواند بگوید که اوستی امروزی از زبان
آلبانی ریشه گرفته است.
ایرانیان نه تنها در جنوب روسیه و شمال قفقاز جنبشی
داشتند، بلکه در سیبری و آلتایی و ترکستان چین و روس نیز فعالیت میکردند. در بخش
مینوسینسک(Minusinsk) کاوشهای پردامنه باستانشناسی منجر به کشف سطحهای متعددی شده است که
هر یک از آنها نشانه فرهنگی خاص است. کیسلو
(Kiselev) دورههای مختلف فرهنگ آفاناسیو (Afanasiev) را در کنار رود ینیسئی در
هزاره سوم پیش از میلاد بررسی کرده. اینها عبارتند از: عصر آندرونوا (Andronova) که از سده شانزدهم تا
دوازدهم پیش از میلاد برپا بود، کاراسوک
(Karasuk) که از۱۲۰۰ تا ۷۰ پ.م برجای بود و تاگار
(Tagar) که از ۷۰۰ تا ۱۰۰ پ.م دوام داشته است. فرهنگ
اخیر با روش نقش جانوران بر مفرغ و استخوان شناخته شده است. با آنکه میان مینوسینسک
با روسیه جنوبی در شیوه تصویر جانوران تفاوتهایی هست، باز مشخصات محلی هم میتواند
یکی را از دیگری بازشناسد.
شاید نمایانترین کشف باستانشناسی در این بخش در کورگانها
یا گورهای سکاها در پازیریک در جنوب سیبری روی داده باشد. در آنجا گورهای پر ثروت و
یخبستهای کشف شد. کهنترین فرشی که در جهان شناخته شده و دارای نقشها و گل و بته
دوران هخامنشی است، در گور کورگان پنجم پیدا شد. همچنین آثار هنری دیگر نیز نشانه
بازرگانی و داد و ستد پررونقی است که در آن زمان شاید در آغاز دوران هخامنشی با ایران
صورت میگرفت. چنین مینماید که نه تنها بازرگانی پررونقی در میان بوده، بلکه ایرانیانی
هم در میان مردم پازیریک میزیستهاند.
مسائل مربوط به رابطه میان مردم دشت و ساکنان جنگل کوه
آلتایی حل نشده است؛ اما کیسلو گمان دارد که سکاها و ماساژتها بیابانگردی را به
مردم آلتایی جنوب سیبری آموختند. با آنکه ما نمیتوانیم بعضی از بازماندههای
باستانی را به سارماتها یا آلانها یا ماساژتها نسبت بدهیم، باز کاوشهایی که
شده، بسیاری از نکات تاریک و مبهم دانش ما را درباره آسیای میانه پر میکند و روشن
میسازد. چنین مینماید که در سراسر منطقه میان آلتایی یا حتی میان دیوار چین تا
بخش ترانسیلوانی (Transilvania) و
مجارستان، گونهای یگانگی و پیوند وجود داشته است و ایرانیان در این ناحیه پهناور،
دست کم در طی هزار سال تا زمان تاختوتاز و گسترش خیونها (هونها) که در سدههای
نخستین میلادی روی داد، کاری بس مهم داشتهاند.
راههای
بازرگانی
چون از بازرگانی سخن به میان بازرگانی آوردیم،
باید بگوییم که راههای بازرگانی فراوانی در سراسر آسیای میانه در دوران باستان
وجود داشته که از تبادل فرهنگی میان خاور نزدیک و جنوب روسیه و چین و جنگلهای سیبری
و دشتهای پهناور این بخشها حکایت میکند. روستوتزف
(Rostovtzeff) با بررسی دهانههای سیمین اسبان این دوران چنین
دریافته است که بخشهای شمال غربی هند و روسیه جنوبی با هم رابطه داشتند و منابع
ادبی نیز وجود این تبادل فرهنگی و بازرگانی را تأیید میکنند. از این گذشته سکههای
حکومت بُسفر در دوران امپراتوری روم در گورهای آلتایی پیدا شده. روابط چینیان با
کشورهای غربی مدتها محققان را دچار آشفتگی ساخته بود. با آنکه پدیدههای فرهنگی
حاکی از وجود روابط در روزگارهای بسیار کهن است، اما از روابط بازرگانی بیواسطه و
مستقیم میان چین و خاور نزدیک از راه آسیای میانه پیش از دوران پادشاهی یونانیان
در باختر (یعنی قرن دوم پیش از میلاد) آگاهی نداریم. منابع چینیان از وجود ایرانیان
در مغرب چین یاد میکنند و نیز آثار ادبی سکاها که در ترکستان چین پیدا شده، این
مطلب را تأیید میکند. این سخن ما را به بازگفتن »مسئله
تخاریان» و مردم هند و اروپایی مرزهای غربی چین رهبری میکند.
تخارها
«مسئله تُخاریان» را نمیتوان به تفصیل بیان
کرد؛ زیرا که این موضوع در مرداب نظرهای متضاد و متفاوت بسیار فرورفته است و حل
قطعی آن ناشدنی است. پس از گذشت دهها سال از کشف تخاری که از شاخه کنتوم (Centum) زبانهای هند و اروپایی است و نیز یافتن چند لهجه از واحههای واقع در
شمال رود تاریم(Tarim) آیا میتوانیم درباره مردمی که به زبان تخاری
سخن میگفتهاند و پیوند ایشان با ایرانیان، به بعضی احتمالات کلی تاریخی برسیم؟
قطع نظر از تعیین جایگاه دقیق تخاری از لحاظ زبانشناسی در میان ریشههای زبانی که
با زبان کلتی (Celtic) یا
تراکی (Thracian) از
زبانهای هندواروپایی وابسته بوده یا گروههای دیگر، میتوانیم فرض کنیم که تخاریان
شاید کهنترین مردمی بودند که به ترکستان چین رخنه کردند.
پیش از گسترش ایرانیان در نیمه اول هزاره نخست پیش از میلاد،
ایشان بار دیگر در پایان قرون وسطی نیز به آن بخش راه یافتند. به عبارت دیگر تخاریان
شاید پیش از گسترش سکاها به آنجا راه یافتند. اینکه بسیاری تخاریان را با ووسون (Wu-Sun) مندرج در منابع چینی و ایسدونس (Issedones) هرودوت برابر میدانند، بر
پایه حدس مبتنی بر موقعیت مسکن ایشان است که با اینهمه نظر هر محققی را به خویشتن
میکشد. هیچ نیازی نیست که در شرح اقوام هندواروپایی که پیش از میلاد مسیح به
ترکستان چین راه یافتند، به جز از تخاریزبانان و سکاها سخن بگوییم، زیرا که
بازرگانان سُغدی و دیگر ایرانیان بعدها به آنجا راه یافتند.
از منابع چینیان به ما چنین رسیده است که در هنگام گسترش
امپراتوری هان (Han)،
مردمی به نام هسیونگنو (Hsiung-nu) بر اثر فشاری که از مشرق بر آنها وارد شد، به همسایگان غربی خویش
زورآور شدند. در فصل ۱۲۳ نوشتهای چینی به نام شیهچی
(Shih-chi) که چینیان به آن بسیار استناد میکنند، عبارتی
است که میگوید هسیونگنو بر یوئهچی (Yueh-chih) تاختند
و پادشاه ایشان را کشتند و یوئهچی از آن پس به سوی مغرب رفتند و سایی (Sai) را مغلوب ساختند. در آنجا نیز
وسون که فرمانبران هسیونگنو بودند، بر یوئهچی تاختند و ایشان را به فرغانه و
باختر راندند. این قوم اخیر هم این شهرها را در تصرف آوردند.
هالون (Holoun) با
هشیاری نخستین مهاجرت این اقوام را در حدود ۱۷۴ تا ۱۶۰ و دوم را در ۱۳۳ تا ۱۲۹ پ.م
میداند. نام سایی را از مدتها پیش با سکاها یکی گرفتهاند و ووسون یادشده در
بالا، شاید با تخاریزبانان و همچنین با ایسدنس هرودوت برابر باشد. برخی از ووسون
از اقوام آسیایی بودند که بر پادشاهی باختر تاختند. نمیتوان به تحقیق گفت که یوئهچی
به کدام زبان سخن میگفتهاند. آنچه در ترکستان چین نام بردهاند، لهجههای سکایی
و تخاری است بهعلاوه زبانهای بومی ایرانی باختر و (تخارستان). ایرانیان در آسیای
میانه و سیبری سختکوش بودند و نفوذ فرهنگ ایرانی در این بخشها نیرومند بود.
------------------------------
پینوشتها:
۱ـ Bosphoran این دودمان که ساحل بسفر را داشت تا قرن
چهارم میلادی همچنان فرمانروایی کرد.
۲ـ Mithradates Eupotor (۱۳۲ـ۶۳ق.م) پادشاهی از فرمانروایان پنتوس و
مردی جهانگیر و جنگی بود.
۳ـ Harmatolos یا Harmatta
وقایعنگار بیزانسی سده نهم که کتاب «تاریخ جهان» از آغاز آفرینش تا سال ۸۴۲م نوشته است و بیشتر از نظر شناختن
تمدن روسیه اهمیت دارد.
۴ـ Dacie یا Dacia
اکنون رومانی نامیده میشود.
۵ـ جنگهای رومیان با مهرداد اپاتور (از
۸۸ تا ۶۶ پ.م)
۶ ـ olbia در قرن هفتم پیش از میلاد در مصب دنیپر
بنیاد گذارده شد.
۷. cherson یا kherson در ۶۰۰ پ.م در کریمه نزدیک سباستوپل امروزی ساخته شد.
منبع:
روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه ۱۱ دی ماه ۱۳۹۸