خدایگان غزل، حافظا به مابنگر!
تو ای زدشت نظر چون غزال ، تیز گذر
غزل تو را چو بهار است روی گونه گل
ویا چو بوسه مهر است بر جبین سحر
زلال جاری عشق است پیش کلبه دل
گذار جان جهان را درون آن بنگر
گهی به عرش نشیند فراتر از ملکوت
گهی زسدره کند چون بُراق عشق گذر
***
کدام دیده تو داری، تَبارَکالله از آن
که ذرّه در پَسِ پشت خور، آیدت به نظر
کدام دست و سرانگشت و بازوان داری
که جام عشق توانی گرفت از کوثر
کدام بال و پرت وام دادهاند ز عرش
که میپری زافقهای عشق آن سوتر
کدام رَخش تو را میکشد به رَهواری
فرازِ قلّه اندیشههای افسونگر
گهی بُراده الماس ریزد از قلمت
دَمِ دگر به دلِ صخره میزنی آذر
گهی چو غنچه به بستانِ دهر، دلتنگی
گهی چو گل به چمن خنده میزنی یکسر
عقاب جور به تیر نظر بیندازی
وگر که بال گشاید به شهر، سرتاسر[۱]
که جز تو ای پسرِ آسمان، به روی زمین
حمایل از کف جوزا گرفت وقت سحر[۲]
***
تو آسمان بلندی، ستاده بر سر من
مَنَت به کُنجِ افق مانده چون یکی اختر
چو خوردهام زخُم شعر تو شرابِ کمال
چرا دهم دل خود را به میفروش دگر
شراب شعرم از آن سُکر حافظانه گرفت
کزان سفینه کشیدم هزارها ساغر
کلام بی تو یتیم است گر تویی ما را
به دودمان سخن، چون بزرگوار پدر
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینویس:
۱. اشاره به این بیت حافظ:
عقاب جور گشودهست بال بر همه شهر
کمان گوشهنشینی و تیر آهی نیست؟
۲. اشاره به این شعر حافظ: جوزا سحر نهاد حمایل
برابرم
منبع: روزنامه اطلاعات؛ شنبه ۲۰ مهرماه ۱۳۹۸