اشاره: فلسفه کاربردی، مسائل و رویکردهای آن در
حل مسئله، از جمله حوزههایی است که مطالعه و به کارگیری آن به منزله یکی از
قدمهای مؤثر در کاربردیسازی علوم انسانی، میتواند آیندهای نوین به روی این حوزه
از فلسفه بگشاید. از این روی گفتگو با پرفسور دیوید آرچارد معاون «انجمن فلسفه
کاربردی» انگلستان که فیلسوفان
بسیاری از کشورهای پایهگذارش بودهاند، امکان طرح پرسشهایی را درباره فلسفه
کاربردی مهیا کرد. گفتگوی پیش رو که متن کاملش پیشتر در فصلنامه «اطلاعات حکمت و
معرفت» به چاپ رسیده، افزون بر بررسی برخی از مسائل مرتبط با این حوزه، نگاهی به
دلمشغولیهای جامعه ایرانی نیز دارد.
* بخش
«درباره ما» را در پایگاه «انجمن فلسفه کاربردی» مطالعه کردم. در این بخش هدف از
تأسیس «انجمن فلسفه کاربردی» در سال ۱۹۸۲ رشد آن دسته از فعالیتهای فلسفی بوده
است که تأثیر و رابطه مستقیم با دغدغههای عملی دارد که به واسطه تحلیل نقادانه
و پرسش فلسفی نمایان میشوند. گفتگو را با پرسش از این «دغدغههای عملی» شروع کنیم.
چه انواعی از دغدغههای عملی مدنظر شما بوده که فلسفه کاربردی آنها را نمایان
خواهند ساخت؟
باید
توجه داشت که جنبشی فلسفی در انتهای دهه ۷۰ و ابتدای دهه ۸۰ در آمریکا شکل گرفت که
به روشهای عملی در فلسفه اشاره میکرد. با مطالعه فلسفه آن روزهای آمریکا، میتوان
دیدگاه روشنتری نسبت به روشهای عملی در فلسفه اتخاذ کرد که به دو حیطه وسیع اطلاق
میشود:
الف)
حوزه پزشکی و بیوتکنولوژی؛ برای مثال: چه انتخابهایی ممکن است برای بیمار وجود
داشته باشد؟ چه اصول اخلاقی در تصمیمگیری وی مؤثر خواهد بود و بر چه اساسی، بیمار
میتواند نوع مرگش را انتخاب کند و اصولا آیا چنین مجوزی برای او وجود دارد؟ بحث
ژنتیک، مباحث ذهن، بحث عصبشناسی و... نیز از مباحث مرتبط با این حوزه است.
ب)
مسائل اجتماعی. این حوزه برای مثال، به مباحث مرتبط با عدالت، تساوی، آزادی، آزادی
بیان، جنگ و صلح و... ارتباط دارد. مباحث مرتبط با اخلاق نیز در این حوزه جای دارد
که میتوان به نمونههایی نظیر اخلاق تجاری اشاره کرد. این حوزه را میتوان با
فلسفه اجتماعی یا فلسفه سیاسی نیز مرتبط دانست. اگر به مقالاتی که در دهههای ۷۰ و
۸۰ به رشته تحریر درآمدهاند نگاه کنیم، بیشتر موضوع آنها، به اینگونه مسائل
اختصاص دارد. امروزه مسائل، موضوعها و پرسشهای فلسفه کاربردی بسیار بیشتر شده و
فلسفه کاربردی توانسته است حوزه مطالعاتی خود را بسط دهد؛ بنابراین دو حوزه وسیع
را میتوان در خصوص روشهای عملی در فلسفه نام برد که اولین حوزه عموما به تصمیمهای
شخصی بازمیگردد و دومین حوزه که احتمالا بشود آن را فلسفه اجتماعی و سیاسی نامید،
به موضوعاتی درباره عدالت، آزادی، جنگ و... یعنی به مسائل اجتماعی مرتبط است.
* پس
باید گفت که به سیاست هم مرتبط میشود؟
بله، اما بیشتر از آن با اخلاق کاربردی مرتبط است.
برخی
معتقدند فلسفه کاربردی به معنای فلسفهای که در مقابل فلسفه نظری باشد، وجود ندارد.
فلسفه کاربردی چیزی جز فعالیتهای فلسفی نیست.
برای
درک معنای فلسفه نظری در مقابل فلسفه کاربردی، باید به تصویری که رافائل در توصیف
مدرسه فلاسفه یونان باستان ترسیم کرده است، توجه کنیم. این نقاشی، جمعی از فلاسفه
در مدرسه آتن را در یک تصویر گرد هم آورده است. افلاطون و ارسطو در کانون این اثر
مشغول گفتگو با یکدیگرند. افلاطون با دست چپ «نیمائوس» کتاب مشهور خود را در بر
گرفته، دست راستش را بالابرده و با انگشت به آسمان اشاره میکند، حال آنکه شاگردش
ارسطو، دست راستش را موازی با زمین گرفته و با دست دیگر نیز کتاب «اخلاقیات» خود
را در بر دارد. این تصویر، نمایش بسیار خوبی از این دو نوع فلسفه است. اولی به حیطه
«ایده» نظر دارد که به بیرون از جهان اشاره میکند و در حقیقت ایدههای افلاطونی
در عالم فراواقعیت یا فرازمینی است، در حالی که ارسطو اشاره به عملگرایی در
فلسفه اشاره میکند و حالت او در این تصویر نشاندهندة تفکرات واقعگرایانه اوست. همانطور
که در این تصویر مشخص است، از ابتدا، بحث دو نوع فلسفه ایدهآلگرا و فلسفه واقعگرا
مطرح بوده است؛ بنابراین فلسفه کاربردی را نیز میتوان جنبهای از عملگرایی فلسفه
ارسطویی در نظر گرفت.
* هنگامیکه
با برخی از فیلسوفان صحبت میکنیم، صحبت از امکان حل مسائل جامعه به واسطه «فلسفه
کاربردی» را دور از ذهن میدانند و درباره وجود چنین فلسفهای به صورت مستقل، تردید
دارند. بر این اساس، اگر بخواهیم با دلایل روشن، اثبات کنیم که فلسفه کاربردی میتواند
در حل معضلات جامعه نقش مؤثری ایفا کند، چه دلایلی میتوانیم ارائه کنیم؟
مسئلهای
بسیار دشوار است. دشواریاش به این سبب است که از یک سو این پرسش مطرح میشود که:
آیا فیلسوف، متخصصی است که صلاحیت دارد تا به مسائل مختلف اجتماع بپردازد؟ و آیا این
حق را دارد که بگوید یک فرد چه باید بکند یا چه نباید بکند؟ برای مثال، دانش شناختشناسی
کاربردی درباره نظامهایی مطالعه میکند که باور ما را شکل میدهند که آیا نظامهای
باورمندی در ما، درست مهندسی شده یا خیر و چه چیزهایی را باید باور داشت؛ و از سوی
دیگر این مسئله مطرح میشود که: آیا فیلسوف فردی است که با روشی خاص و کلماتی
غامض، سعی دارد تا صرفا ماهیت اشیا را کشف کند؟ بنابراین وظیفه او با این تعریف،
حل مسائل خاصی است که مرتبط با ماهیت اشیاست. از این روی، فلسفه به سبب موضوعهایش
با همه رشتههای دیگر متفاوت میشود.
باید
توجه داشت که پاسخ به این سؤال، روشنگر مسیر پیش روی ما خواهد بود. بر اساس تفکر
اول، فلسفه روشی است برای تفکر ورزیدن و سپس، تدریس این روش به دیگران. فلسفه،
تخصص پیدا کردن در این مسیر است و چنانچه ما به این مسئله اعتقاد داشته باشیم، میتوانیم
فلسفه کاربردی را مشخصتر بیان کنیم. به عبارت واضحتر، نوع تعریف ما از فلسفه و
فیلسوف، روشنکننده آن است که آیا فلسفه با مسائل واقعی اجتماع سر و کار دارد یا
با موضوعات صرفا انتزاعی مرتبط است.
* حالا
که صحبت از تفاوت فلسفهها شد، خوب است به تفاوت فلسفه کاربردی و فلسفههای میانرشتهای
اشارهای بکنید؛ بهعبارت دیگر، تفاوت بین فلسفه کاربردی و فلسفههایی از قبیل
فلسفه اخلاق، فلسفه سیاسی، فلسفه حقوق یا به طورکلی، فلسفه به انضمام یک علم دیگر
چیست؟ پرسش از آنجایی دشوار میشود که گروهی معتقدند فلسفه کاربردی با تعریفی که
شما میکنید، همان کاری را میکند که فلسفههای میانرشتهای همانند فلسفه اخلاق
انجام میدهد. با این توصیف، تفاوت آشکار بین این دو در کجا خواهد بود؟
ترجمه
یک فصل از «مجموعه مقالات درباره فلسفه کاربردی» به عهده من بوده است که به روش
فلسفه کاربردی میپردازد. برای آنکه به درک درستی از پاسخ این پرسش دست یابیم، باید
درباره روشی که فلسفه کاربردی بهکار میبندد صحبت کنیم. من در آن مقاله، بین روش
فلسفه کاربردی با اخلاق کاربردی یا فلسفه محض تفاوتهایی را ذکر کردهام. برشمردن
زیرشاخههای فلسفه محض، از جمله متافیزیک، شناختشناسی، اخلاق و منطق، کار دشواری
به نظر نمیرسد یا دستکم میتوان گفت که تفاوت بین حوزههای مختلف زیرشاخههای
فلسفه محض و محتوای آنها، آسان است؛ اما درباره فلسفه کاربردی، مسئله به این آسانی
نیست.
فلسفه
کاربردی، با اینکه به موضوعهای مرتبط با اخلاق مرتبط است، اما با اخلاق کاربردی نیز
یکسان نیست و البته بسیار مهم است که قلمرو فلسفه کاربردی را از صرف اخلاق کاربردی
وسیعتر بدانیم؛ مثلا میتوان از متافیزیک کاربردی، شناختشناسی کاربردی، فلسفه علم
کاربردی، زیباییشناسی کاربردی و... سخن گفت. حال که اینگونه است، باید به روششناسی
فلسفه کاربردی نیز توجه ویژه داشت. روش نخست که میتوان برای فلسفه کاربردی ذکر
کرد، این است که فیلسوف این حوزه، اصول یک علم مانند اخلاق را اخذ کرده و آن را در
حوزه خاصی از فعالیتهای انسانی به کار میبندد. این نگاه به فلسفه کاربردی اگرچه
منطقی به نظر میرسد، اما دیدگاهی خام است. در فلسفه کاربردی، اگر ما بخواهیم
موضوعی در باره کودکان را بررسی کنیم، لازم است به رشتههای دیگری از جمله تاریخ،
روانشناسی، علوم تربیتی و... نیز مراجعه کنیم. پس به صرف اینکه بگوییم فلسفه
کاربردی اصول یک علم را اخذ می کند و مسیر خود را ادامه میدهد، تنها به بخشی از
وظایف فلسفه کاربردی اشاره کردهایم. به عبارت دیگر، برای حل یک مسئله با روش
فلسفه کاربردی، نمیتوان صرفا به خود مسئله رجوع کرد، بلکه باید از رشتههای متعدد
برای حل آن مسئله بهره برد.
هنگامیکه
از تعبیر «بینرشتهای» سخن به میان میآوریم، میتوانیم آن را در مقابل «چندرشتهای»
قرار دهیم. مطالعات بینرشتهای، از ارتباط میان دو رشته به دست میآید، در حالیکه
در فلسفه کاربردی، باید از مطالعات چند رشته سخن گفت بدین منظور که در فلسفه
کاربردی، فلسفه و چند رشته دیگر با یکدیگر همگام میشوند تا بتوانند پاسخ مسألهای
را دریابند.
* رشتههایی
از قبیل فلسفه اخلاق یا فلسفه دین در دانشگاهها وجود دارد، با توجه به توضیحات
شما، آیا پیشنهاد میکنید که باید یکرشته دیگر در کنار رشتههای مختلف فلسفه با
نام فلسفه کاربردی بهوجود آید؟
نه،
اصلا چنین پیشنهادی نمیکنم. من فکر میکنم که فیلسوفانی وجود دارند که به آنچه ما
فلسفه کاربردی مینامیم، اهتمام میورزند و چنانچه شما بخواهید فلسفه کاربردی را
بهخوبی به انجام برسانید، باید فلسفه عمومی را نیز بهخوبی بدانید.
* تصور
کنید قرار است که با مسئولان دولتی صحبت کنیم؛ مثلا با رئیس یک دانشگاه. آیا قرار
است به او بگوییم که جامعه ما نیازمند فلسفه کاربردی است و همه فیلسوفان دپارتمان
فلسفه، باید فلسفه را کاربردی کنند؟ اگر او بگوید بسیار خب، بیایید تا دپارتمان
فلسفه کاربردی داشته باشیم اما با توجه به پاسخ قبلی، به او بگوییم خیر، نیازی به
ایجاد دپارتمان مجزا نیست بلکه باید فلسفه کاربردی، از درون فلسفههای دیگر بجوشد.
آیا فکر نمیکنید مسئله کمی غامض میشود؟
من
درباره دپارتمانهای فلسفی در کشور شما اطلاع چندانی ندارم؛ اما اینجا در
انگلستان، این تأکید و فشار بر تمامی علوم و اساتید آنها وجود دارد؛ یعنی نه تنها
در فلسفه، بلکه در تمامی رشتههای دیگر علوم انسانی و حتی در رشتههایی غیر از
علوم انسانی، این تأکید وجود دارد که باید نتیجه و تأثیر تحقیقات خود را در جامعه
مشخص کنند. بدین معنا که مشخص کنند چگونه کار آنها در جامعه تغییر ایجاد میکند؛
برای مثال، تحقیقات شما چگونه در اقتصاد تغییری رو به بهبود ایجاد میکند. قطعا در
برخی از شاخههای علوم، این تأثیرات کاملا مشخص است؛ اما در رشتههای علوم انسانی،
این مسئله بسیار دشوارتر است. باید نقش گفتمان عمومی را در رواج این تفکر جدی گرفت.
ما به منزله فیلسوف نیز وظیفه داریم تا نقش فلسفه را در تغییر جامعه مشخص کنیم و
هماکنون من، عضو گروه بسیار بزرگی هستم که همین وظیفه را بر عهده دارند. از سوی
دیگر، در انگلستان این توانایی را دارم که برای دانشگاهی که خودم در آن مشغول بودهام،
تأثیر بسزایی را که نتیجه تحقیقاتم در جامعه ایجاد میکند، نمایان کنم. من میپذیرم
که این مسیر، بسیار دشوار است بهخصوص که باید اذعان کنم بسیاری از فیلسوفان از اینکه
باید نقش تحقیقات خود را در جامعه مشخص کنند، به هیچ وجه خشنود نیستند؛ مثلا فیلسوفان
فلسفه محض یعنی متافیزیک و... ممکن است از این کار سر باز بزنند و آن را مزاحم
مطالعات فلسفی خود بدانند؛ زیرا ممکن است بگویند این تحقیقات تأثیری مستقیم در
جامعه ایجاد نمیکند؛ اما در انگلستان، آنها نیز همانند دانشمندان رشته های دیگر
مجبور به این کار هستند.
* برای
اینکه فلسفه کاربردی بخواهد کاربردی شود، باید بتواند دستکم مسائل مالی خودش را
تأمین کند، حال که قرار نیست رشتهای در دانشگاهها به نام فلسفه کاربردی وجود
داشته باشد، طبیعتا سیر مالی فلسفه کاربردی نیز به خطر میافتد و هنگامیکه پول
وجود نداشته باشد، چطور میتوان به کاربردیسازی فلسفه کاربردی فکر کرد؟!
این
پرسش بسیار کاربردی است. من در باره نظام تأمین هزینه آموزشی و یا بورس تحصیلی در
کشور شما اطلاعی ندارم؛ اما در انگلستان، بخشی از این هزینه از طریق تدریس و شهریهگرفتن
از دانشجویان جبران میشود. در کنار این برنامه، سازمانهایی خصوصی وجود دارند که
هزینه شایان توجهی به این کار اختصاص میدهند. نکته مهم این است که حامیان برنامههای
آموزشی، باید اطمینان حاصل کنند که نتیجه تحقیقات فلسفی برای آنها سودمند است تا
بعد از آن نیز حمایتهای خود را تکرار کنند. بر این اساس، همانطور که قبلا توضیح
دادم، تبیین تأثیر مهمی که یک تحقیق یا یک مطالعه فلسفی در جامعه میتواند داشته
باشد، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
* تصور
میکنم یکی از جاهایی که میتوان فلسفه را کاربردی کرد، این باشد که بتوان فلسفه
را به صنعت مرتبط کرد. صنعت، بودجه دارد و فلسفه تفکر. به نظر شما آیا بین فلسفه
کاربردی و صنعت میتوان رابطهای یافت؟
من
معتقدم که سهم فلسفه و نقش آن میتواند به بیرون از مرزهای خود راه پیدا کند. اولین
فرض این است که فلسفه محض بتواند به رشتههای صنعتی نفوذ پیدا کند که این امری بسیار
دشوار است؛ اما فرض دیگری نیز میتوان در نظر گرفت. در این فرض، عرصههای عملی
مدنظر است و به طور خاص عرصههای اخلاق را میتوان ذکر کرد که در یک نظام اخلاقی
چه چیزی اصل است و چه چیزی اصل نیست. قطعا رابطه بین فلسفه و صنعت را میتوان
رابطهای درست دانست. در صنعت انگلستان و امریکا، این که چه اصولی در اخلاق پذیرفتنی
است، چه اصولی محل تردید بوده و چه اصولی رد شده است بسیار اهمیت دارد. اینجاست
که فلسفه کاربردی و اخلاق، نقش بسیاری خواهند داشت.
* تصور
کنید هنگامیکه یک خودرو طراحی میشود، فردی که فلسفه زیباییشناسی میداند، میتواند
درباره زیبایی آن خودرو و تأثیر نوع طراحیاش را در جامعه بررسی کند یا تعیین کند
که چه اصولی در زیبایی یک خودرو باید لحاظ شود. حال آیا میتوان مصادیقی از این
دست را شاهد خوبی برای فلسفه کاربردی و ربط فلسفه و صنعت دانست؟
بیشک
اینگونه است. تصور میکنم هنگامی که میخواهیم یک ساختمان بسازیم، در عین حال اینکه
باید اصول مهندسی عمران یا اصول ایمنی را بدانیم، جنبهای از این ساختمان وجود
دارد که بیانگر بُعد زیبایی آن است. پس زیباییشناسی کاربردی و فلسفه کاربردی نقش
بهسزایی در این حیطه خواهند داشت. مثال خودرو یک نمونه خوب است. نمونه دیگر از
ارتباط فلسفه و صنعت، آن است که گاه صرفا درباره سرعت خودرو، مسائل فنی یا کامپیوتر
داخلی خودرو صحبت میکنیم، در حالی که میتوان به صنعتش از جهت دیگری هم نگریست و
آن اینکه چه کسی باید مسئولیت رانندهای را که فردی را میکشد، به عهده بگیرد؟ آیا
طراح خودرو، مسئول این قتل است یا راننده؟ حال اگر کنترلکننده این خودرو ربات
باشد، آیا از حیث اخلاقی میتوان آن را مسئول قتل دانست؟ بنابراین همانطور که
مشخص است، این حیطه با فلسفه کاربردی درمیآمیزد و رابطه مستقیم دارد.
* آنطور
که من متوجه شدم، فلسفه کاربردی درباره اخلاق انسان یا هر چیزی که به انسان مرتبط
است سخن میگوید؛ اما آیا درباره اشیا یا به طور خاص، حیواناتی که انسان آنها را
تولید میکنند نیز حرفی برای گفتن دارد؟
هنگامیکه
درباره انسانها سخن میگوییم، بهراحتی میتوانیم از فلسفه کاربردی صحبت کنیم؛
اما هنگامی که بخواهیم از اخلاقیات در باره حیواناتی که به دست انسان تولید می
شوند سخن بگوییم، چالشهای متعددی وجود دارد. فلسفه کاربردی مباحث بسیاری درباره چیزهایی
که متعلق به ما هستند، یعنی این گونه حیوانات دارد؛ برای مثال: چگونه باید با آنها
رفتار کنیم؟ و همچنین درباره استفاده حیوانات در کشاورزی و یا استفاده آنها به
منزله غذا برای انسانها. همچنین مباحث بسیاری درباره چگونه رفتار کردن با محیط پیرامون
ما ازجمله طبیعت، زمین و... وجود دارد. نمیخواهم بگویم که فلسفه کاربردی تنها با
مسائل انسانی سروکار دارد. مثلا، دیروز از فردی ایمیلی دریافت کردم که درباره زیستشناسی
مصنوعی صحبت میکرد. تحقیق او درباره خلق موجودات بیولوژیکی است. حال، وظیفه ما در
قبال این موجودات بیولوژیکی که دستساز انسان هستند چیست و چگونه باید با آنها
رفتار کنیم؟ بنابراین، همانطورکه گفتم، مباحث بسیار گستردهای در این حوزهها
وجود دار که به فلسفه کاربردی مرتبط میشود.
* هنگامیکه
فلسفه محض درباره گزارهها و مبادی اولیه علوم صحبت میکند، میتواند تأثیر بهسزایی
در علوم بگذارد؛ برای مثال هنگامیکه در فلسفه محض وجود ذهن را اثبات کنیم، میتوانیم
از روانشناسی سخن بگوییم یا اگر وجود خط را ثابت کنیم، میتوانیم از هندسه سخن
بگوییم. آیا این مثالها، نوعی کاربردی بودن فلسفه محض را یادآور نمیشود؟
کاملا
درست میگویید. هنگامیکه به تاریخ فلاسفه بزرگ در غرب از ارسطو تا به حال نگاه میکنیم،
تفاوتی بین «فلسفه» و «علم» نمیبینیم. در حقیقت بین اینکه جهان و مسائل آن چگونه
باید باشد و جهان و مسائل آن چگونه است، تفاوتی وجود نداشت. برخی از فیلسوفان از
جمله جان لاک درباره کلیه قلمروهای فلسفه سخن میگوید و در عین حال، درباره علم نیز
تحقیق میکند. امروزه گرایش دیگری به نام «طبیعیسازی فلسفه»وجود دارد که به این
نکته اشاره میکند که همه موضوعهایی که در فلسفه موضوع بحث قرار میگیرد، قابلیت
این را دارد که به ساحت علم فروکاسته شود؛ برای مثال بسیاری از سؤالهایی که در
شناختشناسی بررسی میشود، در روانشناسی نیز مطرح است و علم روانشناسی میتواند
به آنها پاسخ دهد. به همین ترتیب، درباره دیگر موضوعهای فلسفی نیز این مسئله صادق
است. حال، فردی که معتقد است که مسائل فلسفه در متافیزیک و شناختشناسی به مسائل
علوم طبیعی فروکاسته میشود و در حوزه علوم طبیعی امکان بررسی مییابد، طبیعتا
قلمروهای فلسفی را منحل اعلام میکند. با این نگاه، ممکن است تنها حوزهای از
فلسفه که نمیتوان آن را به علم فروکاست، حوزه اخلاق باشد.
* تصور
کنید فردی درباره مسئلهای در اخلاق سؤال داشته باشد. در این وقت، روانشناس ممکن
است بگوید که این مسئله مرتبط با حوزه کاری او میشود و میتواند به آن مسئله پاسخ
دهد. این در حالی است که فلسفه کاربردی نیز دعوی بررسی مسائل حوزه اخلاق را دارد. در
این حالت، ما چگونه روانشناسی و فلسفه کاربردی را از هم جدا کنیم؟
حوزه
مطالعاتی رو به رشدی به نام «اخلاق تجربی» وجود دارد که از علم عصبشناسی و روانشناسی
در مسائل خود بهره میبرد. پرسش درباره اینکه چرا انسانها به یک مسئله اخلاقی
مبتلا هستند، مثلا چگونه انسانها به مسائلی که فیلسوفان اخلاق آنها را تعیین میکنند
پاسخ میدهند، به حوزه اخلاق تجربی مرتبط میشود. در این بخش، قطعا روانشناسی و
عصبشناسی مطالب بسیاری را به ما خواهد آموخت؛ اما از سوی دیگر، فیلسوفان اخلاق میگویند
که در اینجا دو سؤال اساسی وجود دارد:
الف)
انسانها در واقع چگونه فکر میکنند؛ یعنی توصیف نحوهای که انسانها درواقع و در
حقیقت فکر میکنند؛
ب) یک
سؤال هنجاری بسیار مهم یعنی این است که: ما باید چگونه باشیم یا اینکه ما باید چه
چیزی را قضاوت کنیم؟
این
دو سؤال نیز در محدوده اخلاق امکان طرح مییابند نه در محدوده روانشناسی. آنچه
انسانها در واقع انجام میدهند، با آنچه آنها باید باشند یا آنچه باید قضاوت
کنند، مرتبط است. بر این اساس، حوزه فلسفه کاربردی و اخلاق با آنچه در روانشناسی
اتفاق میافتد، تفاوت پیدا میکند.
* اگر
برخی بگویند که مسائل اخلاقی، قضاوتها و حتی اصول اخلاقی متأثر از فعل و
انفعالات شیمیایی، ازجمله زیاد یا کم شدن هورمونهایی است که در بدن انسان باعث تغییرات
بسیاری میشود. در این صورت چه جوابی باید درباره قضاوتهای انسان به آنها بدهیم؟
یک
مغالطه طبیعتگرایانه در کلام شما وجود دارد و آن این است که توضیحی کامل و دلیلی
مطلق برای امری به واسطه ذکر تنها یک نمونه خاص، آنهم به واسطه فرایندهای تجربی
برای آن بیاوریم. برای پاسخ به این پرسش، من بیان یکی از فیلسوفان بزرگ به نام پیتر
استراوسون را یادآور میشوم. وی تفاوت میان «متافیزیک توصیفی» در «مقابل متافیزیک
اصلاحگرا» (تجدیدنظر کننده) را یادآور میشود. متافیزیک توصیفی به توصیف مرزهای
زبان میپردازد، در حالی که متافیزیک تجدیدنظر کننده پا را از این مرزها فراتر مینهد.
متافیزیک تجدیدنظرکننده با تجدیدنظر در ساختارهای مفهومی و زبانی ما میخواهد نظریهای
بهتر درباره جهان مطرح کند. از نظر استراوسون، متافیزیک توصیفی به آشکار کردن
عامترین ویژگیهای ساختار مفهومی ما میپردازد؛ به عبارت دیگر وی بیان میکند که
انسانها معمولا چگونه درباره جهان میاندیشند، در حالی که متافیزیکدانان تجدیدنظرکننده
سعی دارند تا تفکر انسانها درباره جهان را تغییر دهند و بگویند که تفکر آنها باید
چگونه باشد. استراوسون بهروشنی اذعان میکند که وی یک متافیزیکدان توصیفی است.
تصور
میکنم که شما در فلسفه اخلاق بهخوبی قادر هستید تا بین گروهی از فلاسفه مانند
استراوسون که صرفا بر توصیف اینکه انسانها چگونه فکر میکنند و آن گروه از فلاسفه
که به صورت افراطی قصد دارند بگویند انسانها چگونه باید فکر کنند، تمایز قائل شوید.
در حقیقت من میتوانم بگویم که فیلسوفان اخلاق، هم توصیفی هستند و هم تجدیدنظرکننده
و به همین دلیل است که از دو گروه دیگر متفاوت میشوند.
* تفاوت
بین فلسفه کاربردی و فلسفه زندگی در چیست؟
درباره
فرق بین این دو باید میان مسائل و موضوعهایی که به زندگی فردی ما بازمیگردند، با
مسائل و موضوعهایی که به زندگی اجتماعی ما بازگشت دارند، تفاوت قائل شد. گاه
مسئله شادمانی و زندگی بهتر برای یک انسان مطرح میشود و گاه مسئله پیش روی ما،
امری اجتماعی یا سیاسی است. اینکه بخواهیم بفهمیم که چگونه میتوان به نحو اخلاقی
شاد زندگی کرد با اینکه بخواهیم مسائل اخلاقی جامعه را موضوع بررسی قرار دهیم، با یکدیگر
متفاوت است.
* بر
این اساس اگر فلسفه درباره زندگی فردی ما سخن بگوید و مسائل فردی ما را بررسی کند،
به آن «فلسفه زندگی» میگوییم، در حالی که اگر از زندگی اجتماعی ما سخن بگوید و
مسائل اجتماعی ما را تحلیل کند، باید آن را «فلسفه کاربردی» نامید؟
در
بادی امر میتوان این تلقی را درست دانست؛ به عبارت دیگر، اگر ما مقالات و کتابهایی
را بیابیم که به اینکه انسانها چگونه باید با یک مسئله اجتماعی خود در حوزه اخلاق
روبرو شوند، این حوزه را میتوان فلسفه کاربردی نامید و در مقابل آن، مقالات و
کتابهایی است که چگونگی زندگی بهتر یک انسان و تحقق موفقیت او در زندگی را بررسی
میکند که در این صورت میتوان آن را فلسفه زندگی نامید.
* پس
قطعا میتوان گفت که فلسفه کاربردی به مسائل اجتماعی انسان بازمیگردد؟
بله،
اگر میخواهید جواب روشنی بیابید، به این مثال توجه کنید که: آیا میتوانیم اجازه
دهیم در یک رابطه بین بیمار و پزشک، پزشک، زندگی بیمار را به واسطه بیماری لاعلاج
او خاتمه دهد؟ این مسئله صرفا یک مسئله بین پزشک و بیمار نیست، بلکه از آن جهت که
ابعاد اجتماعی دارد، به فلسفه کاربردی مربوط است.
اگر
آنچه بین بیمار و پزشک میگذرد، صرفا به انتخاب بیمار در خاتمه دادن به زندگی خود
به صورت فردی و اجازه پزشکش مرتبط باشد، این موضوع را میتوان در حوزه فلسفه زندگی
دانست؛ اما اگر همین مثال، ابعاد اجتماعی داشته باشد، آنگاه دیگر از قلمرو فلسفه
زندگی خارج میشود و در حوزه فلسفه کاربردی بررسی میشود.
شاید
نتوان به روشنی چنین گفت؛ زیرا برخی از موضوعها در فلسفه کاربردی نیز به انتخاب
فردی برمیگردد؛ مثلا یکی از مسائل بسیار مهم فلسفه کاربردی این است که: آیا شما
باید همیشه راست بگویید؟ این سؤال، همانطور که میبینید بسیار فردی است و یک
انسان در زندگی شخصی خود با آن مواجه است و باید آن را پاسخ گوید. حال اگر همین
مسئله را در موضوع بیمار و پزشک بررسی کنید، مسئله متفاوت میشود؛ چراکه باید بین
همواره راست گفتن پزشک و دروغگویی وی به یک بیمار در برخی از موقعیتها به دلیل سیاستهای
پزشکی، انتخاب کنید. در اینجا تفاوت بین مسئله فردی و مسئلهای که اجتماعی است
تفاوت روشنی دیده میشود.
منبع: فصلنامه اطلاعات حکمت و معرفت؛ تابستان ۱۳۹۸؛ ش۱۵۱