آزادفکری
و اجتناب از مطلقگرایی، شیوه مختار و خصیصه مشترک قاطبه عارفان و متصوفه ایران
است که مظهر اعلای آنها در اندیشهها و آموزههای ارجمند مولانا جلالالدین محمد
مولوی یافت میشود.
۱ـ آزاداندیشی
در آغاز سخن، از یکی از جلوههای والای آزادمنشی مولانا، یعنی
آزاداندیشی دینی وی یاد میشود. مولانا در خاندانی دیده به جهان گشود که اعضایش
وابسته به مذهب حنفی بودند. خود وی نیز نه تنها از این مذهب متابعت میکرد، که از
فقیهان و مفتیان مشهور آن به شمار میرفت تا آنجا که نامش به کرات در زمره مقامات
و طبقات فقهای حنفی ذکر شده است. محل اقامت او (قونیه) هم حنفی مذهب محسوب میشد. (زمانی،
میناگر عشق، ۱۳۸۵: ۹۹۰) با وجود این، مولانا با پیروان سایر ادیان و مذاهب به حرمت
و رأفت میزیست و نه تنها احدی را به جهت نوع اعتقاد و گرایش مذهبیاش نمیرنجانید،
سهل است، محترم و معزز هم میداشت. در پرتو این روحیه مدارا و آزاداندیشی مذهبی،
محبوب خاص و عام و مسلمان و غیرمسلمان شده بود؛ تا حدی که فرزندش، بهاءالدین ولد (معروف
به سلطان ولد)، در این باره چنین سروده است:
کرده
او را مسیحیان محمود دیده او را
جهود خوب چو هود
عیسوی گفته: اوست عیسی ما موسوی
گفته: اوست موسی ما/ (ولدنامه، ص۲)
مولانا به طریقت عشق سر و دل سپرده بود و از جنگ هفتاد و
دو ملت و ستیزهجوییهای فرقهای و عقیدتی سخت آزرده و ناخشنود میشد که:
ملت
عشق از همه دینها جداست عاشقان را ملت و
مذهب جداست[۱] / (مثنوی، دفتر دوم:۱۷۷۰)
معروف
است که روزی «حسامالدین حلبی» که پیرو مذهب شافعی بود، به پاس ارادتی که به
مولانا میورزید، بر آن شد تا از مذهب خود دست کشد و به مذهب حنفی درآید؛ اما
مولانا وی را از این کار بازداشت و توصیه کرد که همچنان بر مذهب خود باقی بماند،
منتها طریقت عشق را از یاد نبرد: «نینی! صواب آن است که بر مذهب خود باشی و آن را
نگه داری؛ اما بر طریقه ما بروی و مردم را به جاده عشق ارشاد کنی.» (فریدون احمد
سپهسالار، به تصحیح سعید نفیسی ۱۳۲۵: ۱۸۰)
گویاترین شاهد آزاداندیشی مذهبی مولانا تحسین و تمجید کمنظیر
وی از فضایل و سجایای اخلاقی مولای متقیان، حضرت علی(ع) است که شرح آن با شیوایی
تمام در دفتر اول مثنوی، ذیل عنوان «خدو انداختن خصم در روی امیرالمؤمنین علی کرّمالله
وجهه و انداختن علی شمشیر را از دست» آمده است. نباید فراموش کرد که این ستایشهای
صریح و شگفتانگیز از خامه کسی تراویده است که شیعه نبوده و در محیطی غیرشیعی و حتی
مخالف و معاند با شیعه میزیسته است. ابیات زیر که از لابلای اشعار مربوط به شرح
ماجرایی مزبور برگرفته شده، آشکارا شیفتگی و ارادتمندی مولوی را نسبت به شخصیت
والای امیرالمؤمنین(ع) نشان میدهد:
ای
علی که جمله عقل و دیدهای شمّهای
واگو از آنچه دیدهای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد آب علمت خاک ما را پاک کرد
.. . راز بگشای ای علی مرتضی ای پس از سوءالقضاء، حُسن
القصاء
.. . چون تو بابی آن مدینهی علم را[۲] چون شعاعی آفتاب حلم را / (دفتر اول ۳۷۳۴ـ ۳۷۶۵)
این
مبحث را با ذکر دو نقل قول از فیهمافیه به پایان میبریم که در آنها، وسعت شمول
مدارای مذهبی مولانا بیشتر و بیشتر آشکار است: «روزی سخن میگفتم میان جماعتی و میان
ایشان هم جماعتی از کافران بودند [که] در میان سخن میگریستند و متذوق[۳] میشدند
و حالت میکردند. [کسی] سؤال کرد که: ایشان چه فهم کنند و چه دانند این سخن را؟
مسلمانان گزیده از هزار یک فهم میکنند. ایشان چه فهم میکردند که میگریستند؟
فرمود: لازم نیست که نفْس این سخن را فهم کنند. آنچه اصل این سخن است، آن را فهم میکنند.
آخر همه مقرّند به یگانگی خدا و به آن که خدا خالق است و رازق است و در همه متصرف
است و رجوع به وی است و عقاب و عفو از اوست. چون این سخن را شنیدند و این سخن وصف
حق است و ذکر اوست، پس، جمله را اضطراب و شوق و ذوق حاصل شود که از این سخن، بوی
معشوق و مطلوب ایشان میآید.» (زمانی، فیهمافیه، ۱۳۹۰: ۲۷۳)
و نیز: «محبت در حق باری [تعالی] در همه عالم و خلایق از
گبر و جهود و ترسا و جمله موجودات کامِن[۴] است. کسی موجد[۵] خود را چون دوست
ندارد؟ دوستی در ادکامن است؛ الا موانع آن را محجوب[۶] میدارد. چون موانع برخیزد،
آن محبت ظاهر گردد.(همان، ۵۴۵)
۲ـ مطلقگریزی
این
حقیقت دان نه حقاند اینهمه نی
بهکلی گمرهانند اینهمه / (دفتر دوم: ۲۹۲۷)
یکی
از ویژگیهای بارز طرز تفکر مولانا اجتناب از مطلقگرایی وجزماندیشی و احتراز از
برداشتها و داوریهای یکسونگرانه است. بالطبع این خصیصه زمینه مساعد و بستر مناسبی
را برای مدارا وسعه صدر فراهم میآورد. شواهد حاکی از نسبیگرایی مولانا، بهویژه
در مثنوی معنوی، فراوان و گوناگون است. از این رو شایسته آن است که ذیل عنوانهایی
چند به بررسی آنها پرداخته شود:
۲ـ۱ـ نسبی بودن معرفت آدمی
مولانا در دفتر دوم مثنوی ذیل عنوان «متردد
شدن در میان مذهبهای مختلف و بیرون شو و تخلص[۷] یافتن» به شرح و توضیح مدعای خود
مبنی بر نسبیت معرفت آدمی و حقانیت نسبی آیینها، مکتبها و نحلههای فکری مختلف میپردازد.
استدلالها و تمثیلهای مورد استفاده مولانا در این خصوص، آشکارا از تمایل وی به
گونهای تکثرگرایی حکایت میکند و از فرط وضوح نیازمند شرح و توضیحی نیست:
همچنانکه
هر کسی در معرفت میکند
موصوف غیبی را صفت
فلسفی از نوع دیگر کرده شرح باحثی مر گفت او را کرده جرح[۸]
وآن دگر بر هر دو طعنه میزند وان دگر از زرق، جائی میکَند
هر یک از ره این نشانها زان دهند تا گمان آید که ایشان زان دهاند / (دفتر دوم: ۲۹۲۶ـ۲۹۲۳)
و
اما جان کلام و پیام اصلی مولانا در ابیات بعدی آمده است:
پس
مگو این جمله دمها باطلاند باطلان
بر بوی حق دام دلند
پس مگو جمله خیال است و ضلال بیحقیقت نیست در عالم خیال
... نه همه شبها بوَد قدر ای جوان نه همه شبها بود خالی از آن
در میان دلقپوشان یک فقیر امتحان کن وآنک حق است، آن بگیر / (همانجا: ۲۹۲۶ـ ۲۹۳۷)
۲ـ۲ـ حقیقت نسبی و تأویلپذیر
است
کاین
حقیقت قابل تأویلهاست وین
توهم، مایه تخییلهاست
آن حقیقت کان بوَد عین و عیان هیچ تأویلی نگنجد در میان / (دفتر دوم: ۳۲۴۷ـ ۳۲۴۸)
۲ـ۳ـ خیر و شر هم مقولاتی نسبی
است
مولانا ضمن «حکایت آن عاشق که از عسس گریخت...»،
آشکارا اعتقاد راسخ خود را به نسبیت بدی و نیکی بیان داشته است:
پس
بد مطلق نباشد در جهان بد
به نسبت باشد این را هم بدان
در زمانه هیچ زهر و قند نیست که یکی را پا، دگر را بند نیست
...زهر مار آن مار را باشد حیات نسبتش با آدمی باشد ممات
خلق آبی را بوَد دریا چو باغ خلق خاکی را بود آن مرگ و داغ[۹[
... زید اندر حق آن شیطان بوَد در حق شخص دگر سلطان بود
آن بگوید: زید صدّیق سنی است وین بگوید: زید گبرِ کُشتنی است
... منگر از چشم خودت آن خوب را بین به چشم طالبان مطلوب را / (دفتر
چهارم: ۶۵ـ ۷۵)
و
نیز در جایی دیگر، بر این معنی با صراحت و قاطعیت بیشتری، تصریح کرده است.
خیر
مطلق نیست زینها هیچ چیز شر
مطلق نیست زینها هیچ نیز
نفع و ضرّ هر یکی از موضع است علم از این رو واجب است و نافع است/ (دفتر ششم: ۲۵۹۸ـ ۲۵۹۹)
۲ـ۴ـ هر موجودی در محدوده دنیای
خود محصور و بدان دلخوش است
گر
جهان باغی پر از نعمت شود قسم
موش و مار هم خاکی بوَد
.. . در میان چوب، گوید کرم چوب مر که را باشد چنین حلوای خوب؟
کرم سرگین در میان آن حَدث در جهان نُقلی نیابد جز خبث[۱۰] / (دفتر پنجم:۳۰۱
ـ ۳۰۲)
جز
نجاست هیچ نشناسد کلاغ شد
نجاست مر ورا چشم و چراغ / (دفتر پنجم،
تصحیح رمضانی، ص۲۸۴، ص۲)
۲ـ۵ـ هر فرقه یا گروهی،
آیین و شیوه تفکر خود را صواب و بهحق میانگارد و دیگران
را خطا و باطل. مولانا بر آن است که نزاع بین اصحاب فرقهها و اتباع نحلههای
گوناگون، و از آن جمله جدال میان طرفداران جبر و مخالفانش تا قیامت ادامه خواهد
داشت:
همچنین
بحث است تا حشر بشر در میان
جبری و اهل قدر[۱۱]
.. . تا که این هفتاد و دو ملت مدام در جهان ماند الی یوم القیام
.. . تا قیامت ماند این هفتاد و دو کم نیاید مبتدع را گفتوگو
.. . صدق هر دو ضد ببیند در روش هر فریقی در ره خود خوشمنش / (دفتر
پنجم: ۳۲۱۴ـ ۳۲۲۷)
معروف
است وقتی نزد سراجالدین قونیوی تقریر کردند: «مولانا گفته است که من با هفتاد و
سه مذهب یکیام، چون صاحب غرض بود، خواست که مولانا را برنجاند و بیحرمتی کند. یکی
را از نزدیکان خود که دانشمندی بزرگ بود، فرستاد که:
بر سر جمعی از مولانا بپرس که تو چنین گفتهای؟ اگر اقرار
کند، او را دشنام بسیار بده و برنجان!
آن کس بیامد و برملا[۱۲] سؤال کرد که: شما چنین گفتهاید
که من با هفتاد و سه ملت یکیام؟ [مولانا] گفت: گفتهام. آن کس زبان بگشاد و دشنام
و سفاهت[۱۳] آغاز کرد. مولانا بخندید و گفت: با این نیز که تو بگویی، یکیام! آن
کس خجل شده بازگشت.» (جامی، نفحاتالانس،۱۳۳۶، ص۴۶۱)
۲ـ۶ـ هر گروه نردبان و آسمان
مخصوص خود دارد.
نردبانهایی
است پنهان در جهان پایه پایه
تا عنان آسمان
هر گُرُه را نردبانی دیگر است[۱۴] هر روش را آسمانی دیگر است
هر یکی از حال دیگر بیخبر مُلک بیپهنا و بیپایان و سر
این در آن حیران که: او از چیست خوش؟ وان در این خیره که: حیرت چیستش؟ / (دفتر
پنجم: ۲۵۵۶ـ۲۵۵۹)
۲ـ۷ـ گناهکار مسخّر تقدیر و
اسیر حکم حق است:
مولانا گرچه در آثارش با شدت و قاطعیت به نفی
و نقد نگرش جبری پرداخته، ولی گاهی از وجهی بدان متمایل شده است. از آن جمله در
دفتر اول مثنوی میگوید: اگر قاتل را قصاص کنیم
صرفاً به احترام فرمان خداست، و الا اگر با دیده بصیرت به مسأله بنگریم، شاید بدین
نتیجه برسیم که قاتل، در انجام قتل، منقاد و مسخّر تقدیر بوده و از خود اراده و
اختیاری نداشته است. چه بسا اگر فرد و دیگری هم به جای او و در شرایط او قرار میگرفت،
به همان عمل مبادرت میکرد و حتی ممکن بود فرزند خود را هم به قتل برساند. از این
رو به نظر مولانا، جای آن دارد که از طعنه زدن بر بدکاران احتراز شود:
گر
نفرمودی قصاصی بر جنات[۱۵] یا
نگفتی فی القصاص آمد حیات،
خود که را زَهره بُدی تا او ز خَود بر اسیر حکم حق تیغی زند؟
زآنکه داند هر که چشمش را گشود کان کُشنده سُخره تقدیر بود
هرک آن تقدیر طوق او شدی بر
سر فرزند هم تیغی زدی
رو بترس و طعنه کم زن بر بدان پیش دام حکم، عجز خود بدان / (دفتر اول: ۳۸۸۸ ـ۳۸۹۲)
۲ـ ۸ـ همگان مسخرّ یک مشیتاند
چنانکه پادزهر و زهر و ظلمات و نور...
موسی
و فرعون معنی را رهی ظاهر
این ره دارد و آن بیرهی
روز موسی پیش حق نالان شده نیمشب فرعون گریان آمده
کاین چه غُلّ است ای خدا بر گردنم ور نه غل باشد، که گوید من منم؟
...زانک موسی را تو مهرو کردهای ماه جانم را سیهرو کردهای
... پیش چوگانهای حکم کُن فکان میدویم اندر مکان و لامکان
...چونک بیرنگی اسیر رنگ شد موسیای
با موسیای در جنگ شد
چون به بیرنگی رسی کان داشتی موسی و فرعون دارند آشتی / (همانجا: ۲۴۴۷ـ ۲۴۶۸)
۲ـ ۹ـ کفر و ایمان ناشی از مشیت
خداست:
خود
اگر کفر است و گر ایمان او دستباف
حضرت است و آنِ او / (همانجا:۲۶۵۱)
کفر
و ایمان نیست آنجایی که اوست زانک
او مغز است وین دو رنگ و بوست / (دفتر دوم:۳۳۲۲)
که
یادآور این ابیات عطار نیشابوری است: هر که را در عشق محکم شد قدم/ درگذشت از کفر
و از اسلام هم
چون تو را این کفر وین ایمان نماند این تن تو گم شد و این
جان نماند / (منطقالطیر: ۱۱۷۸ـ ۱۱۸۰)
همین معنی در دیوان شمس نیز آمده است:
عاشقان
را جستجوی از خویش نیست در
جهان جوینده جز او بیش نیست
این جهان و آن جهان یک گوهر است در حقیقت کفر و دین و کیش نیست / (دیوان کبیر یک جلدی، امیرکبیر،
غزل۴۲۵)
----------------------------------
پینوشتها:
۱ـ اشعار مورد استناد در این مقاله از مثنوی معنوی به تصحیح
نیکلسون، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۵۶ نقل شده است.
۲ـ
اشارهای است به حدیث نبوی «أنا مدینهالعلم و علی بابها»
۳ـ
ذوقزده
۴ـ
فطری، سرشتهشده
۵ ـ خالق، ایجادکننده
۶ـ
پنهان، پوشیده
۷ـ
رهایی، خلاصی
۸ـ باحث: بحثکننده. جرح: نقد، رد
۹ـ
خلق آبی: موجودات آبزی. خلق خاکی: موجودات خشکیزی.
۱۰ـ حدث: نجاست. خبث: پلیدی
۱۱ـ
طرفداران اختیار و تفویض
۱۲ـ
در میان جمع
۱۳ـ
بیخردی
۱۴ـ
کوتاه شده «گروه»
۱۵ـ
جمع جانی (جنایتکار).
منبع: روزنامه اطلاعات؛ دوشنبه ۸ مهرماه ۱۳۹۸