مقالات

دلیر در اندیشه و سخن‎گفتن

ع. درویشی - به انگیزه زادروز شهاب‌الدین سهروردی  ۱۳۹۸/۰۵/۱۰
دلیر در اندیشه و سخن‎گفتن

 

این هفته به پاسداشت زادروز شهاب‌الدین سهروردی (شیخ اشراق)، تندیسی تمام‌قد از این عارف نامی در چهار راه سهروردی/بهار در تهران جاگذاری شده است. عبدالرفیع حقیقت، پژوهشگر نویسنده کتاب شهاب‌الدین سهروردی در گفتوشنود با روزنامه ‌اطلاعات می‌گوید: «شهاب‌الدین یحیی سهروردی (شیخ اشراق) زندهکننده فلسفه ایران باستان و عارف نامی ایران در سده ششم هجری، در سال 545 هـ در دهکده سهرورد )زنجان(‏ به دنیا آمد. او تحصیلات مقدماتی را در مراغه به پایان رساند و سپس به اصفهان رفت و فلسفه ابن‌سینا را آموخت. از همدرسانش فخرالدین رازی بود که سپس از مخالفان سرسخت فلسفه شد. پس از پایان تحصیلات به سفرکردن درون ایران پرداخت و با بزرگان تصوف دیدار کرد و در عرفان به درنگ گذراند.»

«سفرهای او به آناتولی و شامات ادامه یافت و در حلب با ملک ظاهر، پسر صلاح‌الدین ایوبی(فرمانروای مصر و سوریه) دیدار داشت. ظاهر که مهری به صوفیان و دانشمندان داشت دوستدار سهروردی شد و از وی خواست چندزمانی ماندگار دربار شود.»‏

عبدالرفیع حقیقت درباره منش سهروردی میگوید: «او در سخنگفتن بی‌پرده بود؛ استادی وی در فلسفه و عرفان در دیگران رشک می‌آفرید و هوشمندیش سبب می‌شد در گفتگو هماوردی نداشته باشد. همه این‌ها سبب شد سیاه‌دلان به دستاویز آن که او سخنانی برخلاف دین می‌گوید از ملک‌ظاهر خواستند سر به نیست‌اش کند؛ و سرانجام سهروردی ۳۸ ساله (مانند حلاج جوان) را در سال ۵۸۷ هـ به زندان انداختند و همان‌جا خفه کردند.


میراث عارف
حقیقت به سخنانش درباره آثار سهروردی می‌افزاید: «این عارف نامی به فرهنگ نژاده آریایی مهر می‌ورزید و در همین راستا و نیز در قلمروهای دیگر پنجاه کتاب نوشت. نوشته‌های سهروردی از سبک ادبی خود او برخوردار است و از شاهکارهای نثر فارسی‌ست. چهار کتاب آموزشی در مورد فلسفه و نیز حکمت اشراق که ویژه عقاید اشراقی‌ست، رساله‌هایی ساده درباره چهار کتاب پیشین و تفاسیری از برخی آیههای قرآن؛ حکایت‌های رمزی، داستان‌هایی از سفر نفس و رسیدن به رستگاری و اشراق؛ عقل سرخ؛ روزی با جماعت صوفیان؛ صفیر سیمرغ؛ ترجمه فارسی رساله ابن‌سینا و نیز رساله حقیقت عشق.»

«سخنان شهرزوری در باره شهاب‌الدین جای درنگ دارد: بیشتر مردم از فهم اندیشه والای او و هدف‌هایش ناتوان بودند؛ برخی دیگر به او نسبت کفرگویی می‌دادند؛ او دارای حکمت ذوقی و بحثی است، اگر چه دیگران پیش از وی با روش کشف ظواهر به حقیقت راه یافته‌اند مانند ابویزید بسطامی و حسین‌بن منصور حلاج و شیخ ابوالحسن خرقانی، ولی آنان در حکمت بحثی، نظری نداشتند. و همچنین سخنان ابن‌خلکان درباره سهروردی: من سال‌ها به اشتغال علم در حلب به سر بردم؛ برخی از مردم شهر، سهروردی را زندقه می‌خواندند و گروهی دیگر میگفتند از صالحان و دارای کرامات استعبدالرفیع حقیقت در ادامه می‌افزاید: «در فروردین سال ۱۳۸۶ خورشیدی در سفر به کشور سوریه و دیدار از دمشق، آرامگاه شیخ شهاب‌الدین سهروردی را بسیار ساده و گمنام در گوشه‌ای از شهر حلب یافتم و از اندوه شعری سرودم که سپس در ایران چاپ شد. در بازگشت به ایران از دولت خواستم آرامگاهی شایسته این عارف نامدار ایرانی بنا کنند.»


اثری در اوج
حقیقت در برابر این پرسش که کتاب سترگ سهروردی کدام است، میگوید: «در میان همه کتاب‌های این اندیشمند، کتاب حکمت‌الاشراق مهم‌ترین است؛ حکمت شرقیان یعنی فلسفه پارسیان؛ در دوران پس از اسلام، تا شش سده به سبب توجه دانشمندان اسلامی به فرهنگ سامی، فرهنگ ایرانی فراموش شد و رو به نابودی گذاشت؛ اما سهروردی با گرد‌آوردن آن در کتاب خود، روحی تازه به آن دمید؛ فلسفه پارسیان یا حکمت شرقیان، فصلی از فرهنگ ایرانی است که از اندیشه و خرد اندیشمندان ایرانی ریشه گرفته است. در روزگار باستان، مردم یونان هنگامی که میگفتند شرقیان، هدفشان پارسیان بوده است. از فلسفه ایرانیان در سده‌های نخستین اسلامی تا زمان سهروردی نشانی نبود، مگر بسیار کم‌رنگ در کتاب‌های مشائیان به‌ویژه ابوعلی‌سینا. از آن‌جایی که یک فلسفه، نماینده سرشت مردمان یک مرز و بوم است و هیچگاه در سیر تاریخ از میان نخواهد رفت؛ این فلسفه نیز به پیشرفت خود در تاریخ و فرهنگ اسلامی ادامه داد و هربار به گونه‌ای جلوه‌گر شد. من در کتاب‌های (حمله تازیان تا سقوط عباسیان) و (تاریخ نهضت‌های فکری ایرانیان) به گونه‌ای کامل در مورد اوضاع زمانه سدههای نخست هجری گفتهام

«نخستین جلوه‌گری فلسفه اشراق در ریخت تصوف و عرفان است. گروهی از ایرانیان پاک‌نژاد با سرهای پرشور و دل‌های پردرد، به گونه پنهانی به اندیشه‌های خود به رمز و اشاره، پر و بال داده‌اند؛ آنان از بیم فرمانروایان خشک‌سر تازی و سرسپردگانشان و افکار خشک سامی آنان، به شطحیات رو می‌کردند و به زبان راز داستان می‌نوشتند و برشی از فلسفه ایران باستان (فلسفه اشراق) را در پیکر یک گفته عارفانه یا یک لخت (مصراع) عاشقانه و یا یک بیت پند‌آموز می‌گنجاندند و بدین‌ترتیب یک شطح عرفانی با یک گفتار صوفیانه و یک قطعه حماسی روحی فلسفی اشراقی بینشی پدید می‌آمد.»

بی‌تردید این اندیشمندان، نماد روح ملی و شکوه پنهان‌مانده ایرانی بودند که ابرهای تیره متعصبان نژادی قوم غالب آن را پوشانده بود.

«اما به سبب نیروی وجودی و درونی، ستاره عرفان ایرانی هر از چندگاه چشمک می‌زد و پرتوی به دل مشتاقان راه حقیقت می‌افکند و آتش جاوید درون‌شان را می‌افروخت و آنان را به گام برداشتن دوباره به سوی عشق پنهان(حکمت اشراق) می‌انگیخت که دست‌افشان پیش روند. همچنان که مولوی، عارف بزرگ ایرانی سده هفتم، بنا به نوشته دولتشاه سمرقندی، هنگام مهاجرت بها‌الدین ولد (پدر مولانا) از خراسان و گذر از نیشابور، شیخ فریدالدین محمد عطار نیشابوری یکی از حاملان بزرگ فلسفه اشراق در سده ششم هجری، کتاب «اسرارنامه» خود را به او هدیه کرد و به مولانا بهاء‌الدین گفت: «زود باش که این پسر تو آتش در سوختگان عالم زند» یک عمر در زیر لفافه دلنشین لغت «شمس» که آن را به ظاهر نام مستعار مراد و مقتدای فکری خود شمس‌الدین محمد تبریزی می‌دانست و به انگیزة این هدف نورانی آریایی، مهم‌ترین و عالی‌ترین هدف نهضت تصوف و عرفان و حکمت ایرانی را برای جهانیان بازگو کرد و در این راه به استناد آثار گرانبهای فکری وی که به زبان‌های زنده دنیا ترجمه شده تا توفیق نهایی پیش‌رفت. آیا این آتشی که عطار از آن نام برده که مولانا جلال‌الدین محمد بلخی در دل‌سوختگان عالم خواهد انداخت، غیر از نور فلسفی اشراق است؟»


تاریخ پیوسته
عبدالرفیع حقیقت به تداوم راه عارفان می‌پردازد: «سیر انتقال اندیشه والای ایرانی از دوران باستان تاکنون هیچگاه از هم نگسیخته است منتهی همان‌طور که گفتم گاه به علت موقعیت سیاسی و فکری به طور پنهانی به صورت‌های مختلف (جوانمردان و غیره) برای خواص و گاه با وزش نسیم‌های آزادی و یا از خودگذشتگی و دلاوری و جانبازی بزرگان اندیشه در ایران آشکارا به راه بی‌زوال خود ادامه داده‌ است.» ‏

‏«اسرارنامه عطار نیشابوری در سده ششم هجری و تخلص شعری حاجی ملاهادی سبزواری (اسرار) فیلسوف شیعه مذهب اشراقی در سده سیزدهم هجری که با آگاهی بر چگونگی سیر اندیشه فلسفی ایرانیان برای خود برگزیده است، هم‌پیمانی و هم‌بستگی معنوی ناگسستنی مشاهده می‌شود.» ‏

‏«او در شهر حلب غریب بود، پارسی‌زبان و پارسی‌نژاد بود، در آن شهر بی‌کس بود، قوم و بستگان و خویشاوندانی نداشت که از او در برابر دشمنان انسانیت که زیر عنوان حمایت از دین و خداشناسی، خدانشناس بودند، دفاع کند؛ دستش از سیم و زر تهی بود، اصحاب و یاران او شماری دانشجوی مشتاق دانش بودند که باید آنان را دانشی مردان تهی‌دست نامید.» ‏

‏«داشتن عقاید حکیمان آن هم عقاید و افکار حکما و فلاسفه پارس و تصریح به نام ایشان و بدتر از همه داشتن آرمان حکومت فکری جهان (برای ایرانیان)، وجود سهروردی جوان پرشور و دانشمند و حساس با چنین وضع فکری میان شماری بی‌سواد متعصب و نادان و کینه‌توز سبب شد که سرانجام بر او رشک برند.»‏

‏«سهروردی تجلی روح ایرانی بود، احیای عرفان شرقی از سوی او احیای ملیت بود و این چیزی بود که قوم بیگانه غالب و حامیان‌شان سخت با آن در پیکار بودند. چه بسیار کتاب‌ها و رساله‌ها و مقاله‌ها در فلسفه مشائیان از زبان‌های سریانی و یونانی ترجمه و نقل شد اما هیچ کتابی یا رساله‌ در فلسفه اشراق ترجمه نشد و اگر هم انجام گرفت از میان رفت؛ مانند بسیاری دیگر از آثار بزرگان پارسیان که در آتش کینه‌توزی سوخت. کجاست ترجمه‌های کتاب‌هایی که ابن‌ ندیم در الفهرست آورده است؟ یا کتاب‌‌هایی که ابن مسکویه نکته‌هایی از آنها وام گرفته است؟ همچنین کتاب‌هایی که ابن‌قتیبه در آثارش وام‌دار آن‌هاست؛ از کتاب‌های گمنامی نیز در مروجالذهب یاد شده است؛ خدای نامک، کارنامک، تاج نامک ...»

«خزانی بود خانمان‌سوز که برگ و بار تمدن و فرهنگ باستانی ایران را به باد داد و ساقه و ریشه این درخت تناور را در مدت شش سده نابود کرد؛ ولی آنگونه که دیدیم در این مدت از کنار همان ریشه‌های مقاوم، جوانه‌هایی سر برآورد که نماینده پایداری روح ملی ایرانی بود از شمار مردی به نام شهاب‌الدین یحیی سهروردی، درخت کهن و ریشه‌دار فلسفه ایران باستان را آبیاری کرد و ساقه‌های آن با پیوندی نوین که بر آن زده شد در اندک زمان رشد کرد و سایه و ثمر داد. ‏

عبدالرفیع حقیقت به سخنانش ادامه میدهد: سهروردی پس از مطالعه زیاد متوجه شد به جای فلسفه ذوق‌انگیز ایرانباستان، یک فلسفه خشک پایه گرفته است. هنگامی که آگاه شد بیشتر پیروان بزرگ این فلسفه از هم‌میهنان ایرانی‌اند، بسیار افسوس خورد و بر آن شد فلسفه ایران باستان را زنده کند حتی اگر شود تا پای مرگ پیش رود.»

در پایان، حقیقت گوشه‌ای از شعرش را می‌خواند که پس از دیدن سنگ مزار سهروردی سروده است: «سفری ز شوق کردم به هوای عشق جانان/ که بیابم از حقیقت اثری به کوشش جان/ چو به پای سر دویدم سر خاک او رسیدم/ چه بگویمت چه دیدم شدم از نظاره پژمان/ چه مزار خوار و زاری که دلم گرفت آنجا/ بنشستم از تحسر بفشاندم اشک حرمان»

***

ایران اندیشمندان زیادی را در آغوش خود جای داده است که ورق‌های تاریخ را دگردیس به مهر کرده‌اند و نگذاشته‌اند تاریخ تنها سرریز خشونت باشد. ‏

سهروردی به گونه‌ای با اندیشه‌های عرفانی ابوالحسن خرقانی، حسین حلاج و بایزید بسطامی آشنا می‌شود؛ او سپس بایزید بسطامی، حلاج و خرقانی را ریگمند (وارثان) حکمت خسروانی می‌خواند.‏

سهروردی از آغاز جوانی به اندیشه عرفانی پرداخت و به فرهنگ ایرانی تمایل زیادی نشان داد. خدامحوری، اندیشه‌های سهروردی و ابوالحسن خرقانی را به هم میرساند. ‏

در بخشی از کتاب وصیت‌نامه سهروردی آمده: «برادران من به شما سفارش می‌کنم فرمان‌های خدای را به جای آورید و بدی‌ها را ترک کنید و به خداوند روی کنید که مولای ما و سرمنشای همه روشنایی‌هاست و سخن و رفتاری را که برای شما سودی ندارد واگذارید و از هر فکر شیطانی دوری کنید»‏

‏***‏

‏«هرکه در این سرای درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید زیرا او که نزد پروردگار به جان ارزد نزد بوالحسن همی به نان ارزد»‏

این یکی از گفته‌های خرقانی است. ابوالحسن خرقانی، عارف بزرگ (سده چهارم و پنجم هـ) در کنار سهروردی، چهره نامدار عرفان ایرانی‌ست که در آزاداندیشی و مردم‌گرایی و گستره اندیشه انسانی، سرآمد دیگر عارفان است و پس از هزار سال همچنان در باره‌اش می‌اندیشند و می‌نویسند. ‏‎ ‎

ابوالحسن در روستایی به نام قلعه‌نو خرقان (کیلومتر ۲۴ شاهرود) آرمیده است. مجموعه آرامگاه او همانند یک باغ ایرانیست با جویباری و با سایه‌سار چند سرو و اقامتگاهی برای گردشگران.‏

در میانه این مجموعه، مسجدی‌ست با محرابی که به دوران ایلخانی می‌رسد؛ و یگانه محرابی‌ست که رو به مغرب ساخته شده و در آن نوشتار فارسی به کار رفته است: «گفت علی شیخ قدس‌الله رحمه: قبله بر پنج است؛ کعبه، قبله مومنان است؛ بیت‌المعمور قبله فرشتگان است؛ عرش قبله دعاگویان است؛ و حق قبله جوانمردان و دوستان»‏

خرقانی کسی بود که شیخ ابوسعید ابوالخیر، ابوعلی سینا (پزشک وفیلسوف) و ناصر خسرو قبادیانی (شاعر) ایرانی برای بهرهمندی از اندیشه‌هایش به دیدارش رفته‌اند و سلطان محمودغزنوی نزدش رفت که پند زندگی گیرد. ‏

مولوی، در دفتر چهارم مثنوی خود از خرقانی، داستانی را واگو می‌کند. خواجه عبدالله انصاری نیز از شاگردان ابوالحسن خرقانی بود. انصاری سالها در خرقان بسر برد و در خانقاه آن‌جا از دانش عرفانی خرقانی بهره برد. خود می‌گوید: مشایخ من در حدیث و علم و شریعت بسیارند؛ اما پیر من در تصوف و حقیقت شیخ ابوالحسن خرقانی‌ست اگر او را ندیدمی کجا حقیقت دانستمی»‏

شیخ ابوالحسن خرقانی در شمار عارفانی‌ست که پیرو حکمت خسروانی و ره‌بان فرهنگ ایران بوده است. او جز به حق به کسی توجه نداشت، شیخ مگر خدا نمی‌خواست و جز او را نمی‌دید.

خرقانی میگوید: سر به نیستی خود فرو بردم چنان‌که هرگز وادید نیایم، تا سر به هستی تو برآرم چنان‌که به تو یک ذره بدانم.

در سرای دنیا زیرِ‌خاربنی با خداوند زندگانی کردن از آن دوست‌تر دارم که در بهشت زیر درخت طوبی که از او من خبری ندارم.‏

عالم هر بامداد برخیزد، طلب زیادتی علم کند و زاهد طلب زیادتی زهد کند و ابوالحسن در بند آن بود که سروری (شادی) به دل برادری رساند. ‏

یکبار خدای را در خواب دیدم که گفت یا ابوالحسن خواهی که تو را باشم؟ گفتم نه؛ گفت خواهی که مرا باشی؟ گفتم نه. گفت یا ابوالحسن خلق اولین و آخرین در اشتیاق این بسوختند تا من کسی را باشم. تو مرا این چرا گفتی؟ گفتم بار خدایا این اختیار که تو به من کردی از مکر تو ایمن کی توانم بود؟ که تو به اختیار هیچ‌کس کار نکنی.

شبی آوازی شنید که‌هان ابوالحسن خواهی تا آنچه از تو می‌دانم با خلق بگویم تا سنگسارت کنند؟ شیخ گفت بار الها خواهی تا آنچه از کرم و رحمت تو می‌دانم و می‌بینم با خلق بگویم تا دیگر هیچ‌کس سجودت نکند؟ آواز آمد: نه از تو، نه از من. ‏او هر چند خود و خلق را در خالق محو می‌دید اما در سلوک خویش از هر فرصتی برای شکستن دیوارهای تفرقه قوم گرایی و هر نوع برتری انسانی بر انسان دیگر استفاده کرده ‌است و طریق وصول به خالق را خدمت به خلق معرفی کرده ‌است. زیبایی مکتب شیخ در این است که انسان‌ها را می‌بیند و خدمت می‌کند اما برای آنان در برابر حق تعالی موضوعیتی قایل نیست بلکه چون به وحدت خالق و مخلوق معتقد است، خدمت به خدا را برتر از عبادات ظاهری می‌شناسد. او به انسان‌ها خدمت می‌کند و غمخوار آدمیان است نه به خاطر عبادت نه برای رسیدن به بهشت موعود و گریز از جهنم بلکه برای نفس انسانیت.

 

منبع: روزنامه اطلاعات؛ ۱۰ مردادماه ۱۳۹۸

 

 

۱۸۳۹

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید