مقالات

مکتب اخلاقی و تربیتی سیدجمال

دکتر محمدجواد صاحبی  ۱۳۹۷/۱۲/۲۰
مکتب اخلاقی و تربیتی سیدجمال
دکتر محمدجواد صاحبی

یکی از جنبه‌های مکتوم زندگی سیدجمال‌الدین، مکتب تربیتی و اخلاقی اوست. سید افزون بر آنکه در حوزه‌های علمیه قزوین، بروجرد و تهران و نجف به تحصیل علوم دینی پرداخته و از محضر علمای بزرگی چونان میرزامحمود بروجردی، سیدصادق طباطبایی سنگلجی (پدر سیدمحمد طباطبایی از رهبران مشروطیت) برخوردار بوده و به طور طبیعی اندیشه و سیرت علمی و عملی آنان بر او تأثیرگذار شده است، در نجف اشرف، به مدت چهار سال در ضمن استفاده از درس فقه شیخ انصاری که گویا تکفل وی را پذیرفته بوده و وضعیت او را به پدرش نیز گزارش می‌کرده، به درس اخلاق و عرفان میرزاحسینقلی درجزینی همدانی حاضر می‌شده است.

 

او در این درس، با بزرگانی چون محمدسعید حبوبی که بعدها جزو رهبران انقلاب عراق (ثوره العشرین ۱۹۲۰م) بود و سیداحمد کربلایی که از اساتید برجسته اخلاق و عرفان و دارای دستورالعمل‌های سازنده‌ای برای طلاب و اهل سیر و سلوک بوده، انیس و جلیس و هم مباحثه گردیده است. استاد مطهری می‌گوید: «سیدجمال در نجف از محضر حکیم متأله فیلسوف عالیقدر و عارف بزرگ، آخوند ملاحسینقلی همدانی درجزینی شوندی بهره‌مند شده است. سید در حضور او با علوم عقلی و مسائل معنوی و عوالم عرفانی آشنا شده است. این بنده از وقتی که به این نکته در زندگی سید پی بردم، شخصیت سید در نظرم بُعد دیگر و اهمیت دیگری پیدا کرد.»[۱]

 

مکانت و منزلت علمی و عملی میرزاحسینقلی به اندازه‌ای است که شهیدمطهری می‌افزاید: «بیش از آنکه میرزاحسینقلی افتخار کند که شاگرد حکیم سبزواری است، حکیم سبزواری باید افتخار کند که شاگردی مثل مرحوم میرزاحسینقلی دارد. مکتب تربیتی میرزاحسینقلی همدانی یک مشرب عملی است و بیشتر بر انجام واجبات و ترک محرمات، نیایش و عبادت و زهد، سیر و سلوک عملی و مکارم اخلاقی تأکید دارد و چندان به عرفان فلسفی و شطحیات و شهود و رسیدن به مقامات باطنی وقعی نمی‌نهد. در این مکتب شاگردان بزرگی چون شیخ محمد بهاری، میرزاجواد ملکی تبریزی تربیت شده‌اند که افزون بر تأکید بر عبادت و وارستگی از تعلقات دنیوی، بر انجام واجبات و پرهیز از محرمات، محاسبه‌النفس، تخلق به اخلاق الهی، توصیه به اهتمام می‌نماید. کتاب‌های تذکره‌المتقین اثر شیخ محمد بهاری و لقاءالله، المراقبات و... از میرزاجواد ملکی تبریزی نشان از تمایز این مکتب با سایر مکاتب اخلاقی و تربیتی دارد. بسیاری از بزرگان صاحب‌نام معاصر در عرفان و اخلاق عملی، سلسله مشایخ خود را به این بزرگوار می‌رسانند. این حقیقت که سید شاگرد مکتب تربیتی میرزاحسینقلی همدانی است، موقعی مستند گردید که اسناد و مدارک منتشر نشده درباره سید جمال‌الدین اسدآبادی توسط آقایان دکتر مهدوی و ایرج افشار انتشار یافت، در آنجا سید این واقعیت را در نامه‌ای به خویشاوندانش گزارش کرده است.

 

به نظر می‌رسد با تأثیرپذیری از همین مکتب اخلاقی و تربیتی بوده است که سید دستورالعملی اخلاقی برای یاران خویش صادر می‌کرده که نمونه‌ای از آن متنی است که در حزب‌الوطنی مصر مورد عمل قرار می‌گرفته است. از جمله موارد مهم آن: ادای فرایض و نوافل، احسان به فقرا، اعانت و قضای حوایج محتاجان، صله ارحام، عیادت بیماران، ادای حقوق مالیه الهیه، تنزیه و تقدیس آئینه نفس از مطلق ملکات خبیثه خاصه ملکه رذیله خودخواهی، خودبینی و خودپسندی، عفو و اغماض از خطایای شخصی، کظم غیظ، اعراض از لغو و سخن بیهوده، امر به معروف و نهی از منکر،‌ بحث با کفار و مخالفان «بالتی هی احسن»، تلاوت قرآن و تأمل در آن.

 

سید همچنین به پیروانش توصیه می‌کرد که هر شب پیش از رفتن به بستر خواب، به محاسبه نفس بپردازند و کارهایی را که هر روز انجام داده‌اند، مورد بررسی قرار دهند تا چنانچه خطا و گناهی را مرتکب شده‌اند، در صدد توبه و جبران عمل خویش برآیند.»[۲]

 

میرزالطف‌الله ـ نوه خواهر سید ـ که به او عشق می‌ورزیده، روزی می‌گوید: «هر کس از علما و دانشمندان هر قوم و طائفه‌ای را می‌بینم، امروزه از شما استفاضه فیض می‌نمایند و تقدیر استعداد آنها را مستفیذ می‌فرمایید. مستدعی هستم از این علم بی‌پایان که خداوند به شما کرامت فرموده، بنده را هم بی‌نصیب نگذارید و چیزی به من تعلیم فرمائید که باعث حیات دنیا و آخرتم باشد.» سید جواب می‌دهد: «اولا کلام‌الله مجید را تلاوت کن و مطابق احکامش عمل کن.» میرزالطف‌الله می‌گوید: «به قدر کفایت عمل می‌کنم، ولی اطلاع از نحو و صرف ندارم که به‌خوبی معانی و ترجمه قرآن را بدانم.» سید جمال‌الدین جواب می‌دهد: «اگر به آنهایی که می‌دانی عمل کنی، مابقی هم از جانب حق بر تو کشف خواهد شد...»[۳]

 

 

عالم دینی در مکتب اخلاقی

سید جمال‌الدین عنوان عالم دینی را تنها با متصف‌بودن به مکارم اخلاقی می‌پسندد؛ از این رو در مقاله تعلیم و تربیت، پس از بحث درباره منزلت علم و عالم و نیاز جامعه به دانش و دانشمندان و ضرورت بزرگداشت آنان، تعریفی از عالم عرضه می‌دارد که تجسم انسان کامل است: «باید دانست که مراد ما از عالم، آن عالم است که معارف آن، گمراهان طریق سعادت را هادی و راهنما باشد و دانشش دلهای مرده را حیات و زندگانی تازه عطا کند و سخنانش بیماران دل و مسکنت را شفا بخشد و عباراتش چون مغناطیس، اجزای متلاشیه امت را جمع کند، و کلماتش صیقل دهد نفوس را کدورات بواعث شقا، که عبارت از اخلاق رذیله باشد و علمش تابان آفتابی و درخشان خورشید باشد که چون طلوع کند از مشرق عقل آن عالم، نور و ضیائش بر ساحت نفوس جمیع امت بتابد و همگی آحاد آن را منور و بینا گرداند، تا هر یک منافع و مضار و مصالح و مفاسد خود را بداند و سعادت دارَین را از روی بصیرت استحصال کند؛ نه آن عالمی که در ظلمتکده وحشتناک اوهام نشسته، علی‌الدوام به همهمه و دمدمه مشغول می‌باشد و افساد را اصلاح گمان می‌کند و خود راه نمی‌داند.»

 

یکی از فصول جالب مقالات عروه‌الوثقی[۴] در زمینه اخلاق فردی ـ اجتماعی، فصلی است در مبارزه با ترس و کوبیدن آن؛ این فصل با این دو آیه کریمه می‌آغازد: «اینما تکونوا یدرککم الموت و لو کنتم فی بروج مشیده:[۵] هر جا باشید، مرگ شما را فرا خواهد گرفت، اگرچه در برجهایی سر به فلک کشیده باشید...»(نسا، ۷۸)، «قل ان الموت الذی تفرّون منه فانّه ملاقیکم:[۶] بگو این مرگی که از آن می‌گریزید [خود را به خیال خود از آن حفظ می‌کنید]، با شما دیدار خواهدکرد.»(جمعه، ۸)

 

با ذکر این دو آیه قرآنی، اشاره می‌کند که بنیاد اصلی جبن و ترس، مسأله مرگ است و ترس از مرگ گریختن از آن؛ و مرگ مساله‌ای است حتمی و ناگزیر. شروع این مقاله با این آیات، یاد‌آور مضمون این بیت است: «و ان کانت الابدان للموت انشئت... فقتل امرئ بالسیف فی الله افضل: اگر بدنها برای این آفریده شده‌اند که روزی بمیرند و خاک شوند، پس کشته‌شدن در راه خدا، افضل است.»[۷]

 

در ماهیت هر یک از این علتها ژرف بنگریم، می‌بینیم که همه به یک چیز باز می‌گردد و آن، ترس از مرگ است؛ مرگی که سرنوشت هر موجود زنده‌ای است و سرانجام هر ذی‌روحی. کسانی که قرآن می‌خوانند، می‌دانند که خداوند در قرآن، دوست‌داشتن مرگ را علامت ایمان قرار داده است. اقدام در راه خدا و دادن مال و جان در راه برپا داشتن حق و عدالت، نشانه فرد مؤمن است. قرآن به همین بسنده نکرده است که مردم نماز بخوانند، زکات بدهند و به دیگری آزار نرسانند، بلکه اینها را کارهایی دانسته است که هم مؤمن هم منافق انجام می‌دهند، و تنها دلیل منحصر ایمان داشتن را دادن جان دانسته است و در راه اِعلای حق و در راه استقرار عدل. بلکه قرآن‌کریم، آمادگی تا پای بذل جان را در راه پایدارماندن حق و دین و عدالت، یگانه رکن ثبوت ایمان شمرده است؛ رکنی که چون نباشد، هیچ امر دیگری قابل اعتنا نیست. این است که نباید هیچ‌کس فکر کند که «دین ‌اسلام» و «ترس» در یک دل جمع توانند شد: «لا یظن ظان لا یمکن الجمع بین الدین الاسلامی و بین الجبن فی قلب واحد.»

 

سید در ادامه تحلیلی از مرگ می‌کند که اگر چنانچه هر فرد مسلمان با چنین دیدگاهی بنگرد، درمی‌یابد سرچشمه همه فضائل و نیکی‌ها همین ایمان به مرگ است و علت عمده همه رذائل و پستی‌ها، گریز از آن است؛ چون کسی که مرگ را عاقبت و پایان زندگی نمی‌شمارد و می‌داند که در آن سرای جاوید، همه اعمال نیک و بد انسان مورد محاسبه قرار می‌گیرد: اولا کاری برخلاف اوامر و نواهی الهی مرتکب نمی‌‌شود؛ ثانیا از مرگ واهمه‌ای ندارد، زیرا می‌‌داند که در برابر همه کارهای پسندیده و فداکاری‌ها پاداش بزرگی در پیش روی می‌باشد.

 

ترس از مرگ است که انسان را بر آن می‌دارد تا برای ماندن در دنیا، تن به هر خواری و ذلتی بدهد. ترس است که مردمان را به قبول مسکنت می‌کشاند؛ ترس است که تحمل یوغ‌ بردگی را بر گردن مردم آسان جلوه می‌دهد؛ ترس است که نفس انسانی را برای قبول اهانت (‌زیر نام صبر و شکیبایی) و قبول خواری (زیر نام زیرکی و عاقل‌مآبی) آماده می‌سازد...

 

ترس چیست؟ واماندگی در نفس انسان که او را از مقاومت در برابر هر امر خوشایندی باز می‌دارد. ترس یک بیماری روحی و روانی است، که نیروی حفظ وجود را که خدا آن نیرو را رکنی از ارکان طبیعی قرار داده است، از بین می‌برد. این بیماری روانی علتهایی چندی دارد که اگر مؤمن کسی است که یقین دارد اجل به دست خداست و خدا هر گونه و هر آن که بخواهد، اجل آدمی می‌رسد، پس کندی در ادای وظایف و واجبات اجتماعی عمر کسی را زیاد نمی‌کند، و شجاعت و درگیری یک دقیقه از عمر کم نمی‌سازد. مؤمن کسی است که یکی از دو نیکوترین (احدی الحُسنیین) را از دست نمی‌دهد: یا زندگانی با سیادت و عزت را، یا مرگ سعادتمندانه در راه خدا را تا روحش به اعلی علیین صعود کند و با کروبیان و بهشتیان محشور و همنشین گردد.»[۸] البته سید در اخلاق نظری نیز مقالات سنجیده‌ای دارد که موضوع بحث ما نیست.

 

 

ترک تعلقات در مکتب اخلاقی سید

سیدجمال‌الدین به جهت همان آموزه‌های تربیتی مکتب عرفانی میرزاحسینقلی همدانی، چنان به تهذیب نفس پرداخته بود که همه تعلقات دنیوی را ترک کرده و از همه وابستگی‌ها وارسته شده بود. جلوه‌ای از این اخلاص و صفای باطن را می‌توان در نامه‌ای که در مورخ ۲۷ مارس ۱۸۸۹م/۲۵ رجب ۱۳۰۶ق به حاجی امین‌الضرب نوشته است، مشاهده کرد: «جناب حاجی! من آنچه گفته‌ام و می‌گویم و کرده‌ام و می‌کنم، همه محض و صرف از برای خیر امت محمدیه بوده و خواهد بود و به هیچ‌وجه انانیت مرا در او مدخلی نبوده است... نوشته بودید که پس از ورود من به تهران، همه چیز آماده و حاضر بود، حاجی جان چه حاضر بود؟ و کدام چیز آماده بود؟ من صدر‌اعظم نمی‌خواهم بشوم، من وزیر نمی‌خواهم بشوم، من ارکان دولت نمی‌خواهم بشوم، من وظیفه نمی‌خواهم، من عیال ندارم، من ملک ندارم و نمی‌خواهم که داشته باشم!

 

پس چه حاضر بود و چه آماده؟ جناب حاجی، بسیار اشخاص به واسطه من به رتبه بیگی و پاشایی رسیده‌اند، بسیار اشخاص به توسط من به مواجب بالا رسیده‌اند، ولکن خود من همیشه به یک حالت بوده و خواهم بود. جز نصیحت و اصلاح مقصد دیگری ندارم...

 

نگاشته بودید که جناب جلالت‌مآب اجل افخم به اوج اقتدار رسیده‌اند! اگر در آن نفع خلق است، باعث مسرت و خشنودی است، اگر چشم من در او خیر عموم عبدالله نباشد، کور باد بهتر است و اگر دستم برای سعادت مخلوق نکوشد، از حرکت بازماند و اگر پایم در راه نجات امت محمدیه قدم نزند، شکسته شود! این است مذهب من و این است مشرب من...»[۹]

 

سیدجمال‌الدین به آنچه در این باره می‌گفت، پایبند بود و بدان جامه عمل می‌پوشید، چنان‌که یک ‌بار به مأموران عثمانی گفت: «از مال دنیا جز تعدادی کتاب که آن را به سینه سپردم و یک دست لباس که بر تن پوشیدم، هیچ چیز ندارم».[۱۰]

 

او هیچ‌گاه مفتون مقام و منصب و جاه نشد با آنکه همه امکانات در ایران، مصر، عثمانی و حتی کشورهای اروپایی برایش فراهم بود، شاید اگر کمی در موضع خویش تغییر می‌داد، خیلی راحت می‌‌توانست به بسیاری از مقامات و مناصب عالی دست یابد؛ ولی هرگز در برابر جاه و مقام قد خم نکرد. نوشته‌اند: یک روز سلطان عبدالحمید وعده داد تا مقام شیخ‌الاسلامی به او بدهد، اما سید نپذیرفت؛ زیرا معتقد بود که این مقام ارزشی ندارد مگر اینکه به وسیله آن، نظام اجتماع را بتوان تغییر داد و در سایه این عنوان، اصلاحاتی به‌ عمل آورد، به همین مناسبت می‌گفت: «وظیفه مرد دانشمند این نیست که دارای منصب معین حقوق مشخصی باشد، بلکه وظیفه عالم، ارشاد و تعلیم صحیح است و مقام او اقتضا، بلکه الزام دارد به این که علوم سودمند را خوب بیاموزد و علم را با عمل نیک مقرون گرداند.»[۱۱]

 

 

آراستگی به فضایل اخلاقی

درباره التزام عملی سید به فضایل و سجایای اخلاقی کسانی که وی را از نزدیک دیده‌اند، خاطرات شگفت‌آوری را نقل کرده‌اند، میرزاحسن‌‌خان دانش اصفهانی مقیم اسلامبول که با او محشور بوده است، می‌نویسد: سید درباره مهمانان و مسافران همیشه جوانمردی و سخا نشان می‌داد و هر یکی را به فراخور قدر و مرتبه نوازش می‌کرد، فقرا و ضعفا را پول می‌داد و اغنیا و نجبا را به سماط می‌نشاند و در وقت خوردن طعام با مسافران،‌ اغلب خطاب به این و آن کرده، می‌گفت: «تفضل، تفضل! بخورید که این مائده سلطانی است، چشیدن آن ثواب است»؛ اما خود قناعت با چند لقمه سبزی و ترشی می‌کرد. سیدجمال‌الدین تمامی ماه رمضان را در اسلامبول سراسر روزه‌دار و شب زنده‌دار بود. در چنین شبها گاهی بی مقدمه رو به شخصی از مهمانان کرده و از سرخوشی می‌گفت: «ای درویش فانی، از چه می‌اندیشی؟ برو، نه از سلطان بترس نه از شیطان!» و حال آنکه مجلس سید هرگز خالی از مأموران خفیه سلطان نبود.[۱۲]

 

سید جاذبه‌ای بسیار قوی و دافعه‌ای معتدل داشت، او شماری از مخالفان را با افکار و مذاهب گوناگون، با خویش همراه ساخت، چنان‌که نویسنده شوخ‌طبع یهودی، یعقوب صنوع، را شیفته خود ساخت و او را به تأسیس مجله فکاهی و هنری ابونظار واداشت. یکی از نمونه‌های زیبای این سعه صدر سید ماجرای میرزا باقر بواتانی است. نوشته‌اند: در هنگام نخستین سفرش به ایران، برخی از ماجراجویان، میرزا باقر بواتانی را در شیراز تکفیر کرده بودند، از این‌رو ناگزیر به سوی بوشهر می‌گریزد، ولی مخالفانش از وی دست برنمی‌دارند و سرانجام در بین راه دستگیرش می‌کنند، نخست می‌خواستند او را پیش یکی از علما برده تا حکم قتلش را گرفته بکشند.

 

در این حال سیدجمال که از سمت بوشهر می‌‌‌آمده تا به شیراز برود، با آنها برخورد می‌کند. مردم میرزاباقر را نزد سید می‌برند و از او داوری می‌خواهند، سیدجمال بی‌درنگ سیلی محکمی به صورت بواتانی می‌زند و خطاب به او می‌گوید: «ملعون! کافر...» سپس به مردم می‌گوید: «این ملعون باید پیش من بماند تا او را درست استنطاق کنم و فردا صبح حکم قتلش را صادر کنم.» مردم متفرق می‌شوند و میرزاباقر را در منزل سید محبوس می‌کنند. نیمه‌های شب سید آهسته به محبس می‌آید و میرزاباقر را بیدار می‌کند و به او می‌گوید: «برخیز و فرار کن!» با این شیوه اسباب فرار او را فراهم می‌سازد.»[۱۳]

 

بعدها بواتانی عقاید خود را تصحیح و در خیل مریدان و دوستان سیدجمال قرار می‌گیرد و در پی آرمان‌های او، انگلستان، فرانسه و لبنان و ایران را درمی‌نوردد. سرانجام در نهضت تنباکو به زندان می‌افتد و در بند جان می‌سپرد و مردمی که لندن و پاریس و بیروت گنجایش پرواز روح پویای او را نداشت، گمنام در گورستان جنوب تهران در دل خاک مدفون می‌شود.[۱۴]

 

 

استعمار و استبداد نتیجه انحراف اخلاقی

سید استعمار را نتیجه خوی افزون‌طلبی و استکبار قدرتمداران می‌دانست. او در این پدیده زشت هم استعمارگر را مجرم می‌شناخت و از اخلاق و منش انسانی بیگانه می‌دانست و هم استعمارپذیر را مقصر، بیمار و فارغ از فضائل اخلاقی معرفی می‌کرد، او با استناد به آیه شریفه «ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم»، همه انحطاط و بدبختی و تیره‌روزی مسلمانان را به بیگانگان و غریبان نسبت دادن و تنها به شکوه کردن از آنها بسنده کردن را ناشی از جهل و فلسفه انحطاط می‌شمرد و می‌گفت: واقعیت این است که خرابی از خود مسلمانان است: «هیچ ملتی در روی زمین محکوم اجانب نشد مگر آنکه نفاق در داخل خود آن ملت افتاد. هیچ درختی طعمه آتش نشد، مگر از خود در خود زایش کرم نمود. هیچ بنای محکمی خراب نشد، مگر شیرازه آن از هم گسیخت، پس نالش را بیگانه چه سود که: با من هر چه کرد، آن آشنا کرد.»

 

بیگانه منافع خود را می‌نگرد، از او انتظار خیررسانی نیست، بنابراین اگر خوی افزون‌طلبی داشته باشد، شرارت خواهد کرد و دشمنی می‌ورزد، دشمن را باید شناخت، نقشه‌های او را خواند، همان‌گونه که نباید به او چشم امید داشت، نمی‌توان همه مشکلات را هم به گردن وی انداخت.

 

این نکته‌ای است که بعدها مورد توجه اندیشمندان مبارز مسلمان قرار گرفت؛ چنان‌که مالک بن نبی الجزایری بحث «القابلیه الاستعمار» را با همین رویکرد مطرح ساخت، او خوی استعمارپذیری را ناشی از انحطاط فکری و اخلاقی جوامع عقب مانده می‌داند.

 

سید جمال‌الدین استبدادگری و استبدادپذیری را ناشی از انحراف اخلاقی معرفی می‌نماید. سید استبداد را یک بیماری می‌داند که اخلاق را فاسد می‌گرداند: «بدیهی است استبداد اخلاق را نخست ضعیف و سپس فاسد می‌سازد. بسا به جایی می‌رسد که فرزند عزیز دلبند خود را به اندک خلافی چشم بر می‌کند.، گمان می‌کنید که این استبداد فقط در سلطان چنین کارها کند، بلکه در هر فردی از افراد که یافت شود، دارای اخلاق فاسده می‌گردد...»[۱۵]

 

نگاه سید جمال به پدیده استبداد به عنوان یک انحراف اخلاقی بعدها مورد توجه متفکرانی مانند عبدالرحمان کواکبی قرار گرفت. کواکبی در کتاب «طبایع‌الاستبداد»، استبداد را بیماریی می‌داند که همه جنبه‌های حیات انسان را فاسد می‌کند. او تأثیر استبداد بر اخلاق و تربیت را خطرناک‌تر از جنبه‌های سیاسی و اجتماعی آن می‌داند.

 

 

پی‌نوشت‌ها:

۱. بررسی اجمالی نهضت‌های اسلامی صدراسلامی صد ساله اخیر، مرتضی مطهری، ص۳۵

۲. ر.ک: گفتار خوش یارقلی ص۷۶ـ ۶۵ شرح حال و آثار سیدجمال الدین اسدآبادی، میرزا لطف‌الله جمالی، برلین ۱۳۰۴ش، ص۳۲ـ ۳۰

۳. شرح حال و آثار سیدجمال الدین، ص۹۷

۴. الآثار الکامله، ج۸ و ۹، ص۱۲۶

۵. نساء ، آیه ، ۷۸

۶. جمعه ، ۸

۷. العروه‌الوثقی، ص۷۸

۸. رک: عروه الوثقی، ص۱۴۶ـ۱۴۲، با بهره‌گیری از ترجمه خلاصه، استاد محمدرضا حکیمی. رک: بیدادگران اقالیم قبله، نشر فرهنگ اسلامی، تهران، ۱۳۵۶ش، ص۶۰ـ۵۳

۹. مجموعه اسناد و مدارک منتشر نشده درباره سیدجمال‌الدین، تصویر ۱۸۲ و ۱۸۳

۱۰. خاطرات جمال‌الدین، مخزومی، ص۷۵، ترجمه سید غلامرضا سعیدی، رک: مفخر شرق، ص۱۴۵

۱۱. ر.ک: مفخر شرق، ص۱۴۶

۱۲. شرح حال و آثار سیدجمال الدین، ص۸۳

۱۳. سیدجمال‌الدین حسینی پایه‌گذار نهضت‌های اسلامی، صدر واثقی، ص۳۶

۱۴. نقش سیدجمال الدین در بیداری مشرق زمین، محیط طباطبایی، ص۱۱۸

۱۵. الآثارالکامله، ج ۵ و ۶، ص۲۶ (مقدمه چگونگی تقریر تاریخ ایران، فرصت‌الدوله شیرازی)

 

 

منبع: روزنامه اطلاعات؛ دوشنبه ۲۰ اسفندماه ۱۳۹۷

 

 

۲۶۰۳

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید