فلسفه و سیاست
محمدتقى فرجى ـ رئیس بنیاد حکمت و اندیشه
۱۳۹۷/۱۱/۱۰
محمدتقى فرجى ـ رئیس بنیاد حکمت و اندیشه
فلسفه، علوم سیاسى، فلسفه سیاسى و سیاست
فلسفى، از جمله معلومات علوم انسانى به شمار مىروند و هر یک به نوعى با هم متصل،
و با یکدیگر نسبت مستقیم دارند.
فلسفه و سیاست مکمل یکدیگرند و هرگاه یکى از آنها دیده
نشود، خلاء عقلانیت و عدم کارآمدى در انسان و جامعه دیده مىشود. علت بسیارى از
نابرابرىها، ناداورىها و ناکارآمدىها در دنیاى امروز، و متقابلاً از جمله ادله
توسعه و گستره روبه تزاید سلطه و سیطره استعمار و استبداد و ظلم و زر و زور و تزویر
و جهل و خرافه، و نیز استمرار و استیلاى استعمار و استثمار و استحمار و استکبار، ایجاد
انشقاق و دوئیت میان فلسفه و سیاست، و عدم همراهى و حرف شنوى سیاستمداران از فیلسوفان
است.
فلسفه و فیلسوف سیاست را از منظر معنوى، علمى و عقلانى تبیین
و تفسیر مى کند، اما سیاست مبتنى بر مادیات، و سیاستمدار مادى که از معنویت و علم
و فلسفه و عقلانیت دور مى شود، به سیاست و اداره انسان و جامعه، صرفاً از منظر
مادى و کاسب کارانه نظر مى افکند. و سیاست مجازى و غیر حقیقى، در حقیقت از اعتبار
و ارزش واقعى ساقط، و موجب فساد مىشود.
جهان جدید، حتى در عصر تکنولوژى و مدرنیته، حقیقتاً به
نوعى پست مدرنیسم و واپسگرایى تن در داده است و در جامعه جهانى کنونى، به جاى صدر
نشینى فلسفه علم و علم سیاست، یعنى علوم و دانایى، و قدر دیدن نخبگان، از قضاء
ثروت و قدرت، یعنى سرمایه و جهل، تاجران و نابخردان بر صدر مىنشینند و قدر مىبینند.
نتیجه ملموس و تلخ سیاست غیر فلسفى و مادى در دوران جاهلیت
مدرن، این مى شود که یک فرد ثروتمند، بر اریکه یک کشور قدرتمند تکیه مى کند، و با دولتها
و ملتهاى جهان، آن مىکند که هیچ عقل سلیمى آن را برنمىتابد.
فلسفه و فیلسوف، در حقیقت علم عقل و دانایى، در مقابل جهل
و نادانى است. فلسفه از چون و چرا
مىگوید و رویکرد عالمانه و نقادانه، با نگاه عقلانى و منطقى، و بر اساس پژوهشهاى
تخصصى، کار فلسفه است. و فیلسوف به بشر و نیازهاى بشرى نظر مى افکند.
ویتگنشتاین میگوید: «فلسفه نبردی است علیه افسون زدگى ذهن
توسط زبان.» ارسطو گفته است:
«فلسفه علم به موجودات است، از آن سو که وجود دارند.» کانت معتقد است، «فلسفه
شناسایی عقلانی است، که از راه مفاهیم حاصل شده باشد.»
افلاطون را عقیده بر این است که «فلسفه لذتی گرامی است.
خاستگاه فلسفه، شگفتی در برابر جهان است.»
فلسفه یک روش سیال و تغییر پذیر در مطالعه پدیدهها و
افکار است. فلسفه به بسیاری از رشتههای فرعی تقسیم شده است، که میتوان از معرفتشناسی،
منطق، متافیزیک، اخلاق، زیباییشناسی و غیره نام برد. فلسفه سیاسی به سیاست و متأثر
از آن، به حکومت و عدالت و آزادى و دموکراسى و قانون و حقوق شهروندى نیز مىپردازد.
فلسفه حوزهای از حوزههاى علوم انسانى است، که مىکوشد به
پرسشهاى انسان و جامعه پاسخهاى علمى شایسته و مبتنى بر استدلال دهد. مراد از
فلسفه، تأمل و تحقیق عقلانی و تخصصى در باب موضوعات اصلى و اصولى است؛ موضوعاتی از
قبیل خدا، انسان، آفرینش، شناخت، هستی، اخلاق، جامعه و سیاست.
ابنسینا و ملاصدرا فلسفه را علم به وجود و اوصاف آن، و کانت
فلسفه را تأمل عقلانی در باب شناخت و معرفت انسان، و ویتگنشتاین فلسفه را تحقیق و تامل
در باب زبان مىدانند.
فلسفه، حیات اندیشه است. فلسفه پرسش از وجود موجود و علم
به اعیان موجودات است. فلسفه سیر مدام و در راه بودن است. افلاطون وجود موجود را
ماهیات ثابته، و ارسطو منشایت اثر، و دکارت من متفکر دانسته، و کانت مابعدالطبیعه را
متعلق به ماهیت بشر خوانده و آن را منحصر در نقادی شناسایی انگاشته، و هگل فلسفه
را به کلی از معنای یونانی اش که حب دانایی است، دوره کرده و آن را عین دانایی و
دانندگی مطلق دانسته است.
فهم این معانی بدون انس با آنها میسر نیست، و این انس هم
به صرف خواندن و آموختن فلسفه، یعنی با علم فلسفه، حاصل نمیشود. طی طریق در اندیشه
فلسفى، انسان را به انس با این معنی میرساند.
ویلیام جیمز میگوید: «فلسفه چیزی جز وصول به کنه حقایق اشیاء
و غور در معانی عمیق آنها نیست، و در سلسله واقعیات، پیدا کردن جوهر ذاتی یا به
قول اسپینوزا، ذات جوهری آنهاست؛ بدین طریق، تمام حقایق با هم متحد میگردند و به
"کلی مافوق کلیات" میرسند".
علم سیاست عبارت است از تدبیر امور کشور بر اساس فلسفه، و
به گونهاى که زندگی مردم سامان گیرد. سیاست یعنى تدبیر و تمشیت و معیشت ملت. بسیاری
از فیلسوفان و سیاست مداران بر این باورند که سیاست باید از فساد و رشوه مبرا باشد،
تا بتواند در خدمت ملت و مملکت باشد.
ارسطو سیاست را علم مطالعه حکومت تعریف میکند. فلسفه و سیاست،
در عرصههاى نظرى و در میدانهاى عملى، و در تحلیل حکومتها و نظامهای سیاسی، حضور
تعیینکننده دارند. علم سیاست، علاوه بر ارتباط با فلسفه علم، با رشتههای دیگرى نیز
رابطه دارد؛ از جمله با اقتصاد، حقوق، روان شناسى، تاریخ، جامعه شناسى و حقوق بینالملل.
فلسفه و سیاست، و در هم آمیختگى این دو، ۲۵۰۰ سال پیش به وسیله افلاطون و ارسطو سازمان یافت. و پایهگذار فلسفه سیاست
و سیاست فلسفى، در حقیقت بزرگان فلسفه بودهاند. علم سیاست از منظر روششناختی،
شاخهای از علوم فلسفى است و رویکردهایی که در این علم وجود دارد، شامل پوزیتویسم،
رئالیسم و پلورالیسم، تقویم و مقوم همین نظریه است.
دانشمندان علم سیاست به مطالعه اموری میپردازند که با ایجاد
و انتقال قدرت در پروسههای تصمیمگیری، نقش نظامها در حکومتداری شامل اداره
دولتها و ملتهاست. سیاست مبتنى بر فلسفه و اخلاق، که از روشهاى علمى و اخلاقى استفاده
میکند، محققاً متضمن ساختن جامعه پاک و سلامت و سرآمد است.
کتابهایی چون «جمهویت»، و «قوانین» افلاطون، و «سیاست» نیز
همین را مىگوید.
دانش آموختگان مکتب فلسفه، و اندیشمندان علوم سیاسى از چند
قرن پیش از میلاد مسیح، به بحث درباره سیاست پرداختهاند، و درباره نسبت میان
فلسفه و سیاست، دیالوگ کردهاند.
ارسطو در کتاب «سیاست»، مبانى اندیشه سیاسى خود را تبیین و
بیان کرده است. گرچه همچنان و مثل همیشه
هستند کسانى که از سیاست، دولت، حکومت و قدرت را مراد مىکنند، اما یقیناً حوزه و
گستره سیاست، فراتر از این است؛ زیرا چه بسا بزرگانى بوده و هستند که عمر خود را
در قبض و بسط تئوریک فلسفه و سیاست سپرى کردهاند، اما عملاً دستى بر دامن خیر و
شر دولت و حکومت و قدرت نداشتهاند و تلاش فیلسوفان از عصر افلاطون و ارسطو،
تاکنون، کشف حقیقت و راهنمایى انسان و جامعه براى استقرار حق و اجراى عدالت بوده
است.
فلسفه با سیاست ارتباط بسیار نزدیکی دارد. اساساً همه
مکاتب فلسفى و تمام نظامهاى سیاسى، هر یک بر اساس یک عقیده و دیدگاه، و مبتنى بر یک
مکتب فلسفی به وجود آمدهاند و چون مکاتب فلسفی با هم متفاوت هستند، بدیهى است که
ما امروز با مکاتب مختلفى مواجه هستیم.
در این میان، مکتب اسلام و ارزشهاى دینى و اخلاقى که حول
محور حق، و مبتنى بر حقیقت توحید، و با محوریت خدا، قرآن و قانون آفرینش مطرح مىشود،
همچنان و مثل همیشه تاریخ، از دیگر مکاتب فلسفى و سیاسى مطرح پیشى گرفته، و سرآمد
همه است.
منبع: روزنامه اطلاعات، چهارنشبه ۱۰ بهمنماه ۱۳۹۷
۲۸۷۱