تمدن آرمانی، نماد «خیر کثیر» حاصل از حکمت
حجتالاسلام و المسلمین دکتر حسن طارمیراد
۱۳۹۷/۰۸/۳۰
بسم الله الرحمن الرحیم.
اولاً من از
حضور در این جلسه خیلی خوشحال شدم.
به بنده گفته
بودند راجع به حکمت و تمدن صحبت کنم. در ابتدا بنده به نظرم آمد بحث قرآنی بکنم،
اما دیدم بحث خیلی خوب تمدنی هم امروز اینجا مطرح شده است و خیلی قابل استفاده
بود. از صحبتهای آقای منتظر قائم استفاده کردیم. انشاء الله از متن سخنرانی دیگر عزیزان هم استفاده خواهیم کرد.
عنوان بحث بنده «تمدن آرمانی، نماد خیر کثیر حاصل از حکمت» است. در عنوانی که
انتخاب کردم دو واژه و مفهوم قرآنی را با یک مفهوم عرفی که تمدن است در نظر گرفتم. میخواهم نسبت این سه واژه و مفهوم را
با هم در حد این چند دقیقه که در خدمتتان هستم واکاوی مختصری بکنم.
پیشاپیش از باب اینکه
ممکن است بعضی از حرفهای من تکراری باشد از دوستان، به خصوص از اساتید محترمی که
در این جلسه حضور دارند، عذرخواهی میکنم. به ناچار توضیح مختصری درباره کلمه تمدن
میدهم. چون این بحث ناظر به بحث قرآنی است مجبور هستم بحث را اینطور آغاز کنم.
وقتی از تمدن صحبت میکنیم در واقع به یک طبیعت جداییناپذیر
از انسان نظر داریم؛ یعنی اجتماعی بودن و در اجتماع زیستن. شاید اولین کسی که نسبت
بین تمدن و مدنی بالطبع بودن انسان را -که در کتابهای کلامی برای اثبات نیاز
انسان به قانون و دین مطرح شده- بهتر روشن کرده، ابنخلدون باشد. ابنخلدون که
مبدع علم تمدن است از عنوان «العمران البشری» نام میبرد. به نظر من ایشان عنوان
هوشمندانهای انتخاب کرده است، زیرا تمدن باید سازندگی و آبادسازی باشد. تعریف او
را در طلیعه سخنم میخوانم.
همه میدانید که ابنخلدون کتابی دارد به نام العبر. جلد
اول این کتاب درباره العمران البشری است که به مقدمه ابنخلدون مشهور شده، اما در
حقیقت جلد اول آن مجموعه است. ایشان در این کتاب در حقیقت، فلسفه تاریخش را نوشته
ولی در آغازش، یک مقدمه هم دارد.
«اِن الاجتماع الإنسانی ضروری. و یعبر
الحکماء عن هذا بقولهم الإنسان مدنی بالطبع».
اجتماع انسانی امری ضروری است. یعنی انسان ناگزیر است که
در اجتماع زندگی کند. و حکما از این مطلب به عنوان اینکه انسان مدنی بالطبع است
یاد میکنند.
«أی لا بد له من الاجتماع الذی هو المدینه فی
اصطلاحهم و هو معنى العمران».
با هم بودن آدمها در شهر، خودش موضوع بحث فلاسفه نیست؛
بلکه عمرانی که از پی این به هم پیوستگی اتفاق میافتد مورد بحث فلاسفه بوده است.
حتی ابنسینا یا فارابی استدلالهایی دارند که انسانها باید با هم در پیوند باشند
و نیازهای هم را برآورده کنند. بنابراین ایشان تعبیر دقیقی کرده است.
تعبیر ایشان این است که انسانها باید در مدینهای با هم
جمع شوند و این معنای عمران است. سپس این جمله را میگوید:
«فإذن هذا الاجتماع ضروری للنوع الإنسانی و إلا لم یکمل وجودهم»
اجتماع انسانی و به هم پیوستن انسانها برای نوع انسانی
ضروری است، وگرنه اصلاً وجود آدمی به کمال نمیرسد. یعنی بخشی از تحقق انسانها در
مجتمع بودنشان است. این حرف، حرفی بسیار فلسفی است.
«و ما أراده الله من اعتمار العالم بهم و
استخلافه إیاهم»
این هم نکته دوم. خداوند میخواهد آدمها عالم را آباد
کنند و به همین دلیل آنها را مستخلف در زمین قرار داده. زیرا مسلم است که
«جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَه». این استخلاف برای این است که زمین آباد شود.
این فهم یک مورخ بعد از خواجه است، که حرفِ خیلی مهمی است.
«وهذا هو معنى العمران الذی جعلناه موضوعاً
لهذا العلم»
منظور ما از عمران همین است. بنابراین در این جمله –که
بعداً خواهم گفت چه فرقی با بعدیها دارد- کمال وجودی انسان و بخشی از تحقق و شدنِ
انسان در این مجتمع شدن است. انسان منفرد همه آنچه را که به خاطر آن ساخته شده به
دست نمیآورد. این تعریف ابنخلدون است در اول کتاب العمران.
تعریف رایج و شناختهشده دیگر، تعریف ویل دورانت است که
بعد از او تقریباً همه از این تعریف، با کمی تغییر، استفاده کردهاند. من تعریف
ویل دورانت را میخوانم:
«تمدن به شکل کلی عبارت است از نظمی اجتماعی
که در نتیجه آن، خلاقیت فرهنگی امکانپذیر میشود».
اولاً ایشان رابطه فرهنگ و تمدن را مطرح کرده که ما در
اینجا به آن نمیپردازیم و ثانیاً ذکر کرده که لازمه تحقق فرهنگ این است که یک
فضای تمدنی وجود داشته باشد. به تعبیر دیگر، تمدن کالبد فرهنگ است که [فرهنگ] روح جامعه است.
من با سرعت این دو تعریف را خواندم. به یک نکته هم اشاره
میکنم که خودتان در صورت علاقمند بودن میتوانید مراجعه کنید. یک فرق مهم بین ابنخلدون
–با فهمی که من بر آن تأکید کردم- با ویل
دورانت و افراد پس از او این است که ابنخلدون میگوید آدمی ذاتاً اجتماعی است.
«لم یکمل وجودهم»؛ یعنی اگر در اجتماع نباشد آنکه خدا میخواهد نیست.
بسیاری از مورخان تاریخ تمدن یا تحلیلگرانش میگویند
اجتماعی بودن، امری عارض است. یعنی ما موجودی هستیم که برای دفاع از خودمان نیاز
به با هم بودن داریم. حتی شاید بعضی از نظریات متکلمان ما هم اشتباهاً این را القا
کند که انسان ناچار است در اجتماع زندگی کند. اما ابنخلدون این موضوع را به «در
نهاد انسان قرار دادن اجتماع» ارتباط میدهد که که به گمان من بحث بسیار مهمی است.
منتهی من امروز نمیخواهم امروز به این بحث بپردازم. اکنون میخواهم مشخصاتی از
تمدن که فکر میکنم لازم است ذکر کنم.
آنچه در اینجا اهمیت دارد این است که بنا به هر دو نظر
–و خیلیهای دیگر که تمدن را تعریف کردهاند- انسان موجودی تمدنگرا و تمدنساز
است. به یک معنا هر کس که تمدنگرا باشد در تمدن حضور دارد و بنابراین در ساخت آن
هم نقش دارد؛ منتهی این درجهبندی دارد. برای این منظور به تاریخ مکتوب، شواهد
مردمشناسانه و شواهد باستانی استناد میکنند. اما متکلمان –و حکما به تعبیر ابنخلدون-
انسانشناسیشان را در این قرار میدهند. یعنی به دنبال پیدا کردن شواهد نمیروند.
عبارت ابنسینا خیلی مهم است که «لابد للّناس من معامله»؛ مردم باید با هم همکاری
داشته باشند. این نگاه فلاسفه و متکلمان ما نگاه مهمی بوده. از این موضوع هم
بگذریم.
بحث مهم دیگر در مسأله تمدن این است که مبادی نظری کسانی
که میخواهند تمدن بسازند و فرایند تحقق یک تمدن و غایات یک تمدن در شکلگیری آن
چه نقشی دارند؟ آیا واقعاً تمدن فقط یک چیز است که اتفاق میافتد؟ یا، اینکه چه
کسی چگونه بیاندیشد و چه انسانشناسی و جهانشناسی داشته باشد و چه مسیری را برای
رسیدن به تمدن طی کند هم در نوع تمدنی که شکل میگیرد تأثیر میگذارد؟ مثلاً ویل
دورانت در کتاب مهم تاریخ تمدن تقریباً منفعتطلبی فردی را مبنا قرار میدهد و بر
این اصرار دارد. حتی خیلی صریح میگوید که اگر آدمها میتوانستند تنها زندگی کنند
و همه را در خدمت خودشان بگیرند این کار را میکردند. نمیتوانند! اصلاً آنها
قانون را برای این میخواهند که همسایه را کنترل کنند. حرف خیلی مهمی است. او در
بخش اول که راجع به عوامل و عناصر تمدن است روی این حرف مانور زیادی هم میدهد که
آیا محرکِ رفتن به سمت تمدن، منفعتطلبی حداکثری آدمها است یا نیاز به یکدیگر. همانطور که عرض کردم حکمای ما این محرک را نیاز به
یکدیگر میدانند. ابنخلدون صریحتر میگوید که کمال وجودی ما در این
به هم پیوستگی است.
بعضی از تمدنها از موضع برتری نژادی شکل گرفتهاند.
چنین تمدنهایی وجود داشتند. همه میدانند که ویژگی تمدن یونان همین بود؛ یعنی
یونان در برابر بربر. یا در یک مقطعی فارس در برابر عرب بود. واکنش آن این بود که
در دورهای پس از اسلام، عرب در برابر فارس درآمد. یعنی به خودشان حق میدادند که
آنچه خودشان میبینند و انجام میدهند را بالاتر ببینند. پس چنین تمدنهایی بوده؛
یونان و بربر، عرب و عجم، فارس و عرب، سفید و سیاه.
آخرین سخنرانی پیامبر اکرم در سفر حجه الوداع در منا فوق
العاده است که میگویند «لا فَضْلَ لِعَرَبیِ عَلَی عَجَمِیٍّ، وَ لا عَجَمِّیٍ
عَلَی عَرَبِیٍّ، وَ لا أَسْوَدَ عَلَی أَحْمَرَ، وَ لاَ لأحْمَرَ عَلَی أَسْوَدَ
إِلاّ بِالتّقْوی». تمام برابریهایی که بعدها در تاریخ دیدهاید در این خطابه
پیامبر آمده. خطابه خیلی مهمی است. بخشهایی از این خطابه هم در زمان امامت علی
(ع) مطرح میشود. فوق العاده است. شاید اگر به آن خطابه نظر میشد خیلی از اتفاقات
–غیر از بحث امامت- نمیافتاد و اصلاً شکلگیری تمدن اسلامی شکل دیگری میشد.
این خطبه را مقایسه کنید با اسکندر مقدونی که قبول دارد
ما برتریم. مصر را فتح میکنیم و اسکندریه میسازیم تا تمدن یونانی را کنار بزنیم.
یا در دوره مصر باید تمدن یونانیمآبی درست شود یا ما نگاهمان به عالم را تغییر
میدهیم و تمدن نو درست میکنیم. بعد میگوید حالا که ما برتریم باید دنیا را
استعمار کنیم. به قول مرحوم آقای حائری استمار رویه دوم تمدن غرب است. او در فرایند تحقق تمدن خودش قبول کرده که باید از
عدهای –چه از آفریقا، چه از هند، چه از ایران- بهرهکشی کند. ولی برای توسعه
تمدنی، این نگاه، نگاه برتری و بهرهکشی بود. یعنی در فرآیند تحقق، اتفاقات بدی
افتاد.
من همیشه به دوستانم میگویم اینکه شما میبینید که
گاندی یک مرتبه تصمیم میگیرد لباس شیک خودش را کنار بگذارد و یک لنگ ببند به چه
علت است؟ هر آدم عاقلی میفهمد که پوشیده بودن بهتر است. او میخواهد بگوید که اگر
به این قیمت که [لباس] مرا بنده خود بکند آن را نمیخواهم. یعنی آن تمدن را زیر
سؤال میبرد؛ چون تمدنی بود که در فرآیند تحقق خودش، دیگری را تحقیر کرده.
تمدنی که غارت طبیعت و انهدام حیات را نشانه گرفته. حتما
آقای دکتر پازوکی یادشان هست. در زمان آقای دکتر نصر، در سال 53 آقای ایلیچ به
ایران آمد و در نقد تمدن غرب حرف میزد. من در آن زمان دانشجوی دانشکده فنی بودم و
خیلی هم تحت تأثیر قرار گرفتم. در آن زمان هم کتابهایی ترجمه میشد در این خصوص
که بشر طبیعت را ویران میکند. حرف او همین بود که تمدن غرب، تمدنی است که برای
رسیدن به حداکثری از رفاه حاضر است نسل انسان را از بین ببرد. الان نهضتهایی راه افتاده و با این جریانات مقابله
میکنند. ولی کشتیهای بزرگ دریاپیمای چینی که در دل دریا نسل ماهیها را از بین
میبرند مگر چه درست میکنند؟ آقای ایلیچ، که ظاهراً کشیش یکی از کشورهای آمریکای
لاتین بود، در آن زمان به ایران آمد و در نقد تمدن جدید در دانشگاه تهران، دانشگاه
صنعتی شریف و دانشگاه شیراز سخنرانی کرد. ایشان معتقد بود تمدن جدید تمدنی است که
طبیعت را از بین میبرد و حاضر است حیات از بین برود. ما الان بازخوردهای آن را میبینیم.
یک نکته دیگر هم بگویم و بحثم را درباره تمدن جمع کنم.
نگاه سازندگان تمدن به هستی چه باید باشد؟ قرآن در دو جا دو تعبیر مهم دارد. یکی
از آنها این است که درباره خیلی از آدمها میفرماید «یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ
الْحَیاه الدُّنْیا». این خیلی مهم است. قرآن میگوید دانشهایی که ما در این عالم
داریم علم رویه و ظاهری است. من مایلم که این مِن در «مِنَ الْحَیاه الدُّنْیا» را
مِنِ بیانیه بگیرم یعنی همین حیاتِ دم دستیتان، همین که از آغاز تا پایان در آن
هستیم. درون آن را نمیبینند. یعنی پیوستار واقعی حیات را نمیبینند و فقط همین
لایه ظاهری را میبینند. قرآن میگوید اینها علم دارند اما علمشان فقط همین لایه
رویی است.
در جای دیگر هم تعبیری دارد که میگوید «ذلِکَ
مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»؛ یعنی علمشان همین قدر است. من این را از این جهت
میگویم که گرچه آنچه که در دنیای ما اتفاق میافتد علم هست، اما این نگاه که همه
علم همین است میتواند یک تمدن را به یک شکل بسازد و این نگاه که خیلی چیزهای دیگر
هم هست میتواند تمدن متفاوتی بسازد.
بحث مهم دیگر این است که عناصر و ارکان تمدن چیست؛ که
همه میدانیم و در کتابهای تاریخ تمدنی مینویسند. بنابراین نیازی نیست من زیاد
صحبت کنم. عواملی مثل: قوانین، سنن
اخلاقی، سازمان دفاعی، حکومت، خانواده، ازدواج، عفاف، پوشیدگی، کسب و کار و رفاه.
فعلاً میتوانیم تمدنها را از این منظر که گفتم، دستهبندی کنیم. ما تمدنهای
دورهای، منطقهای، مبدأیی و تمدنهای فرهنگی داریم و شاید به این اعتبار، عنوان
تمدن اسلامی هم قابل قبول باشد. تمدن اسلامی تمدنی است که بر پایه نگرشهای این
دیانت شکل گرفته. پس ممکن است دفاعی که از تمدن اسلامی میکنیم به این صورت باشد.
اما من فعلاً میخواهم توضیح بدهم که چرا در سخنرانی
خودم قید «آرمانی» را آوردهام. قید آرمانی به دلیل همان مطالبی است که پیشتر
گفتم. تمدن، ضروریِ بشر است اما تمدنها به اعتبار نسبتی که با واقعیت انسان و
واقعیت جهان دارند درجهبندی میشوند. انواع تمدنها وجود دارند و بعضی از آنها هم
خیلی خوب است، اما این میتواند نمره بگیرد. بنابراین «آرمانی»، یک قید احترازی
است از اقسام تمدنهایی که شاید مطلوب نباشد. تمدن مبتنی بر نژادپرستی هیچ موقع
مطلوب نیست؛ حتی اگر رفاه بیاورد و در خیلی از مدارج علمی رشد کند. یعنی نمیتوان
از آن دفاع کرد. چون خاستگاه تمدن، نیاز انسانها به یکدیگر بوده و این نیاز،
نیازی ذاتی و وجودی است و برابری انسانها نقطه آغاز آن است. وقتی آن را به هم
بزنند خیلی از تمدنها تغییر میکنند.
من خیلی سریع مابقی مطالبم را میگویم. قرآن تعبیر «خیر»
را به کار میبرد که خیلی هم پرکاربرد است. کلمه خیر و مشتقاتش 195 بار در قرآن به
کار رفته است. مراد قرآن از خیر همه چیزهای خوبی است که آدمها به آنها رغبت دارند
و هر چیزی که برای انسان سودمند است؛ مال و دارایی، قدرت. بنابراین قرآن هر چیز مطلوب آدم را خیر مینامد. در دانشنامه جهان اسلام
مقاله خوبی داریم با همین عنوان خیر. دوستان در آنجا میتوانند این بحث را مفصل
دنبال کنند. آقای ایزوتسو هم در کتاب مفاهیم اخلاقی در قرآن به خوبی مفهوم خیر را
بحث کرده است. بنابراین من از این موضوع سریع رد میشوم و همه را به آنجا ارجاع میدهم.
خیر، مطلوبیت است و تمدن، مطلوب ذاتی انسان است. پس به
طور طبیعی تمدنی که نیازهای انسان را برآورده میکند در مقوله خیر قرار میگیرد.
مثالهایی که قرآن در مورد مال و دارایی و تجارت دارد خود به خود در این مقوله میگنجد. من از این عبور میکنم و به واژه حکمت میرسم.
مستحضرید که واژه حکمت هم در قرآن زیاد به کار رفته است.
مترجمین نخستین کتابهای فلسفه، با هوشمندی و زیرکی، معادل «حکمت» را برای واژه
«sophia» انتخاب کردند و این در اذهان جا افتاد که حکمت
یعنی فلسفه. فکر میکنم این محل مناقشه است. اما حکمت یعنی چه؟ حکمت در زبان عربی
یعنی یک نوع حالتوانایی که انسان خیلی از کارها را انجام ندهد؛ مثل عقل. انسان
موجودی پوینده، متحرک و رو به رشد است. این موجود رو به رشد باید کنترل شود و حکمت
آن عامل کنترل انسان است. کما اینکه عقل هم به همین معنی است. عقل به معنای
بازدارنده است و حَکَمَ هم به معنای بازدارنده است. بهترین لغتی که میتوان برای
آن مثال زد این است که لگام اسب را «حَکمه» میگویند؛ یعنی اسبی که در حرکت است را
نگه میدارد. حاکم را به این دلیل حاکم میگویند که قرار است مانع ستمگری شود، نه
اینکه خودش ستمگر باشد. این را در معنای لغوی حاکم گفتهاند.
حکمت در قرآن، به اجمال، مجموعه آن معرفتهای معطوف به
عمل است که آدمی را قادر میسازد از پسِ زندگی به خوبی برآید. این نکته خیلی مهم
است که قرآن از حکمتی صحبت میکند که معطوف به عمل است.
اگر ما این بحث را با حدیث جمع بزنیم نکته خیلی مهمی
حاصل میآید. قرآن میگوید خدواند به انبیا و اولیا و لقمان حکمت داده است. اما در
حدیث ما چنین است که «در همه انسانها حکمت به ودیعت نهاده شده است»؛ یعنی همان
عقل. هیچ انسانی از حکمت تهی نیست. این خیلی مهم است. خداوند به انسان گفته و به
او نشان داده است.
آیهای که من میخواهم به آن اشاره کنم این است. در آیه
269 سوره بقره جملهای است که اکثر مفسران ذیل همین آیه، بحث حکمت را مطرح کردند. «یُؤْتِی الْحِکْمَه مَنْ یَشَاءُ وَمَنْ
یُؤْتَ الْحِکْمَه فَقَدْ أُوتِیَ خَیْرًا کَثِیرًا». خداوند به هر کسی بخواهد
حکمت میدهد و به هر کس که حکمت داده شود او دارای خیر کثیر است. یعنی بین خیر
کثیر –به معنای همه امور مطلوب انسانها- با حکمت، رابطه تناظر یک به یک برقرار میکند. شاید هم اصلاً این رابطه، رابطه علّی-معلولی باشد. یعنی حکمت برای انسان
گشودگی در امر خیر پیش میآورد. تمام معانی که برای حکمت گفتهاند ذیل همین آیه
است و به همین دلیل فخر رازی میگوید برگشت به علم میکند. عبارت دیگری هم از آقای
رشید رضا میخوانم. «حکمت یعنی علم صحیح که صفت محکمهای است بر نفس و حاکم است بر
اراده آدمی». آدمی را در مسیر درست حرکت میدهد و وقتی عمل از علم باشد نتایج خیلی
خوبی دارد. آلت این حکمت هم عقل است. وقتی انسان حکمتی که در او به
ودیعه نهاده شده را شکوفا و آشکار کند، گشودگی در امر تمدنی و خیر برایش ایجاد میشود.
نکته نهایی من هم این است که اساساً کار مهم انبیا که
حکمت به آنها وحی شده است این است که آن ودیعه الهی را در آدمها شکوفا کنند.
واقعیت دین گشودگی عقل آدمی است در فهم عالم. بر خلاف آنچه که خیلیها فکر میکنند
که دین یک بسته ناشناخته است که چون انبیا گفتهاند به آن عمل میکنیم، دین میآید
تا عقل ما را گشوده کند و ما حسن و قبحها را میفهمیم. حسن و قبحها کشف ذاتی و
استدلالی دارند و تنها لازمه آن این است که عقل گشوده شود.
پس قرآن بیان میکند حکمت را خدا به انسان میدهد، حکمت
مرکز گشودگی خیر برای انسان میشود. این خیر، مقتضیات انسانی را پدید میآورد که
میشود همان تمدن. بر این تکیه کلام تأکید میکنم که اگر ما حقایق را بدانیم همه
آنچه را که هست به درستی میبینیم. این نکته را به این دلیل میگویم که خیلیها
امر دینی را امری مرموز و نادانسته میدانند. در حالی که ما میگوییم اگر کسی خوب
ببیند، تک تک آنچه را که در امر دین گفته شده به واقعیتش کشف میکند. عذرخواهی میکنم
که خیلی سریع مطالبم را گفتم. امیدوارم که
عرایض بنده وقت شما را از بین نبرده باشد.
بزرگداشت روز جهانی فلسفه؛
مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران
دوشنبه ۲۸ آبان ماه ۱۳۹۷
۲۴۵۷