اشاره: شهابالدین سهروردی، ملقب به
«شیخ اشراق»، از نامدارترین متفکران ایرانی است که در فلسفه و عرفان دست داشت؛ اما
بیپروایی در ابراز عقایدی که باب طبع قشریگرایان نبود، او را در عنفوان شکوفایی
علمی رهسپار سرای دیگر کرد. سالیانی است که در هشتم
مرداد هر سال همایشها، بزرگداشتها و یادبودهایی برای او برگزار میشود. آنچه در
پی میآید، نوشتار عالمانهای است از دکتر حلبی به نقل از «کانون ایرانی پژوهشگران
حکمت و فلسفه». گفتنی است که استاد ارجاعات و مآخذ متعددی را در نوشتارشان آوردهاند
که بیشترشان در اینجا به ضرورت رعایت اختصار حذف میشود.
زاد و زندگی
شهابالدین ابوالفتوح یحیی بن حبش بن امیرک
سهروردی، در ۵۴۹ق در سهرورد به دنیا آمد. در مراغه نزد مجدالدین جیلی رفت
و گفتهاند که نزد او حکمت و اصول فقه آموخت. نیز در اصفهان نزد ظهیرالدین
فارسی کتاب البصایر در منطق را خواند. سهروردی به سفرهای فراوان رفت و با
بزرگان و مشایخ هر دیار ملاقات کرد. آخرین سفر وی به حلب و دمشق بود و در
آنجا مورد احترام ملک ظاهرشاه قرار گرفت. این اکرام شاه جوان از او و نیز
دلایل دیگر وی را محسود فقها کرد و خواستار حکم قتل او از صلاحالدین ایوبی
شدند و سرانجام در ۵۸۷ق به شکل نامعلومی در ۳۸سالگی
در حلب به شهادت رسید.
سهروردی قامتی معتدل و چهرهای سرخگون داشت و به شیوه
قلندران رفتار میکرد. برخی او را صاحب کرامات و برخی ملحد دانستهاند. منابع
کهن سبب شهادت سهروردی را راجع به مناظره وی در باب ختم نبوت گزارش
کردهاند. معهذا مفسران امروزین سهروردی معتقدند «ولایت از اصول اعتقادی
سهروردی است و به نظر او اگرچه نبوت ختم شده، اما ولایت بدان معنا که در
شیعه مطرح شده، پیوسته و مداوم است.»[۱]
آثار و اشعار فراوانی منسوب به سهروردی است. کهنترین
فهرست آثار وی را شهرزوری ارائه کرده که تعداد آن مشتمل بر ۴۶ عنوان است.
به نظر سهروردی حکمت، «خمیره ازلی» است و بنیان آن توسط هرمس نهاده شده
است. او میگوید شاخه فیثاغوری و بایزید بسطامی و سپس منصور حلاج و ابوالحسن
خرقانی در سلوک وارثان معنوی این حکمتاند. منابع اندیشههای او گوناگون
است؛ مثلا اندیشههای دینی ـ فلسفی ایران پیش از اسلام یکی از این منابع
است. او اساس حکمت فرزانگان ایرانی را در تفسیر جهان بر اساس «قاعده نور و
ظلمت» و تصفیه باطن میداند. نیز سهروردی به حکمت یونان توجه کرده و بیش
از همه از افلاطون و نوافلاطونیان متأثر است. سهروردی به شیخ اشراق معروف
بود و در اصول تبحر داشت و در فروع به مذهب شافعی میرفت و شعر نیکو میسرود
و در مناظره بسیار توانا بود و هیچیک از معاصرانش به پای او نمیرسیدند.
وی حکمت و اصول فقه را از شیخمجدالدین گیلانی در
مراغه فرا گرفت. در منطق، بصائر ابن
سهلان ساوی را نزد ظهیرالدین قاری خواند. بعد از فراغت از تحصیل، غالب
اوقات در مسافرت بود و مدتی هم با طایفه صوفیه مصاحب شد و از بیانات این
فرقه استفاده کرد تا روح تسامح و استقلال فکری در او حاصل شد. پس از آن
مشغول ریاضت و مجاهدت گردید و در خلوت به اوراد و اذکار اشتغال داشت و
غالب ایام سال روزه بود و در هفته یک بار افطار میکرد، تا آنکه به
مقامات عالیه و نهایت مکاشفه رسید و صاحب کرامات و خوارق عادات گردید...
سهروردی همچنان به قدم تجرد در شهرها میگشت تا اینکه
به ماردین از بلاد ترکیه رسید و به زیارت فخرالدین ماردینی عارف و حکیم
رسید. استاد همواره از او به
بزرگی یاد میکرد و هوش و استعدادش را میستود؛ ولی میگفت از بیپروایی او
به جانش میترسم.
تصویر شیخ اشراق در طبقات
صاحب طبقاتالاطباء از شیخ اشراق بدین
عبارت یاد میکند: «او در علوم فلسفی یگانه روزگارش بود و در علوم عقلی و
اصول فقاهی جامع بود. تیزهوش و فصیح عبارت بود؛ ولی علم او زیادتر از عقل
او بود.»[۲] همو مطلبی درباره شیخ نقل میکند که مشعر بر این است که شیخ، »سیمیا» میدانست؛ علم به اموری که
انسان را برای انجام کارهای ناممکن توانا سازد...
دورهای که شیخ در آن زندگی کرده و افرادی که با
آنها مأنوس بوده، خالی از تعصب نبودهاند و چون شیخ آزاده و اندیشمند بود
و استقلال فکر داشت و بیپروا و متهور هم بود، طبعا در بیان عقاید و افکار
خود دچار اشکال میبود؛ چنانکه فخرالدین ماردینی که یکی از علمای معاصر
شهابالدین و با او صدیق و رفیق بود، پس از قتلش برای اصحاب خویش حکایت
کرده، گفت: «من در عمرم کسی را به ذکاء و هوش و فراست شهابالدین ندیدم،
ولیکن به واسطه تهور و بیمبالاتی در سخن، بر او بیمناک بودم و آنچه حدس میزدم،
واقع شد.»[۳]
شیخ مقتول از نگاه دیگران
سهروردی از فیلسوفان عالیقدر و نواندیشان
بزرگ ایران بوده و به قیود اجتماعی سر سپرده و پایبند نبود: «دائما توسن
طبع او وحشینهاد بودی و با وحدت و وحشت الفت گرفتی و خرقه پوشیدی و کلاه
سرخ به رنگ ترکمانان و کردان نهادی.»[۴]
سدیدالدین، معروف به «ابن رفیقه» گفت: «با شیخ شهابالدین
در مسجد جامع میافارقین راه میرفتم و او جبه کوتاهی که رنگ آسمانی داشت،
در بر نموده و فوطه تابیدهای را به سر بسته بود؛ یکی از دوستان مرا دید و
به کنارم کشید و گفت: مگر کسی نبود با او راه روی که با این خربنده حرکت
میکنی؟! گفتم: ساکت باش، مگر نمیشناسی او را؟... این
عالم وقت و حکیم عصر است، این جوان پریشان ظاهر شهابالدین سهروردی است!»[۵]
شهابالدین قامت میانه و ریش معتدل داشت و رنگ چهرهاش
مایل به سرخی و لباسش مندرس و مرقع و مویش ژولیده بود؛ همان قسم که در
سخن گفتن بیاعتنا بود، در لباس پوشیدن هم بیمبالات و بیتکلف بود.[۶]
«احیانا به سبب ریاضت وافر ضعف بر مزاجش طاری گشتی... آثار ولایت و کرامت
از وی ظاهر بودی و اکثر علمای آن عصر، آن را بر سحر و کیمیا حمل کردندی».[۷]
روایت یاقوت حموی
از زمان قدیم قاعده بر این بوده که اگر کسی
سخنی تازه بگوید و تحقیقی نو بیاورد، او را برانند و یا تکفیر کنند و این امری
است که آن را در شرح احوال اکثر دانشمندان و حکیمان و فیلسوفان روشنفکر و نوآور
ایران خواندهایم. ابنسینا را جماعتی ملحد، گروهی کافر و برخی دیگر زندیق
خواندهاند و گویا آن حکیم یگانه در جواب این گروه گفته است:
کفر چو منی گزاف و آسان نبود
محکمتر از ایمان من، ایمان نبود
در دهر چون من یکی و آن هم کافر
پس در همه دهر، یک مسلمان نبود!
شیخ اشراق نیز از این سرنوشت شوم دور نمانده و به طوری
که عرصه را بر او تنگ گرفتهاند که از زندگی بیزار گشته و در مقدمه «حکمهالاشراق» آرزوی سکوت کرده است.
با همه این احوال، او با شجاعت تمام عقایدش را ابراز داشته و از تکفیر عالمنمایان
دروغین نترسیده و جان خویش بر سر این سودا گذاشته است.
در واقعه قتل و سال وفات شیخ اختلاف است. «شیخ اقامت
کردن در «دیار بکر» را بسیار مایل
بود و در بعضی اوقات به شام منزل میکرد و گاهی هم به روم مسافرت میکرد،
دفعه اخیر که از روم به شام آمد و از آنجا به حلب رفت، حاکم حلب در آن
اوقات، «الملک الظاهر» پسر سلطان «صلاحالدین ایوبی» بود. «الملک الظاهر»
چون آوازه شیخ شنیده بود، شایق ملاقات او گردید و مقدمش را گرامی داشت.
گاهی از اوقات در حضور «الملک الظاهر» با علمای «حلب» مناظره و مجادله میکرد
و آنان را مغلوب و ملزم میساخت و به هر علمی که وارد میشدند و محل بحث
واقع میگردید، کلام شهابالدین بر کلام آنان برتری داشت، به طوری که از
عهده مناظره و مباحثه با او برنمیآمدند. این مسئله باعث کینه شدید آنها
گردید و آتش حسد و در قلوبشان مشتعل شد.
علاوه بر اینها چون شهابالدین با رأی حکیمان صحبت میکرد
و عقاید فیلسوفان را بیان مینمود و بعضی اوقات هم امور عجیبه و افعال خارقالعاده
از او ظاهر میشد، تمام اینها سبب شد که دانشمندان حلب او را تکفیر کردند و
قتلش را واجب دانستند، ولیکن الملکالظاهر وقعی به سخنان آنها ننهاد و از
کشتن شیخ سرباز زد، ناچار عالمان ظاهر و فقیهان حلب حکم کفر شهابالدین را
نزد صلاحالدین فرستادند. سلطان محض همراهی با آنها، به پسر خود حکم کرد که
سهروردی را به قتل برساند. الملکالظاهر در اجرای فرمان پدر مسامحه و تساهل
پیش گرفت. عالمان حلب چون دیدند
که حکم تکفیر اجرا نشد، باز به صلاحالدین نوشتند که: «اگر الملک الظاهر،
شهابالدین را پیش خود نگاه دارد، چیزی نخواهد گذشت که عقیده او را فاسد و
تباه خواهد کرد و اگر اخراجش کند، به هر کجا رود، باعث فساد و گمراهی مردم
عوام خواهد شد.»[۸] مرتبه دوم صلاحالدین فرمانی به خط قاضی فاضل بفرستاد
و پسر را تهدید کرد که اگر در قتل شهابالدین مسامحه نمایی، حکم میکنم که
حلب را از تصرف تو بازگیرند.
الملک الظاهر بر حسب فرمان پدر و حکم علمای حلب شهابالدین
را مأخوذ و محبوس نمود. در کیفیت قتلش، اختلاف است؛ بعضی نوشتهاند: «او را حبس
کردند و طعام از او بازداشتند تا از گرسنگی جان داد و این را خود او از الملک
الظاهر خواسته بود.»[۹] بعضی گفتهاند: با زه کمان خفهاش کردند، پارهای
روایت کردهاند که از پشت بام به زیرانداختند و سپس جسدش را سوزانیدند و
گویند که ظاهر پس از کشتن او، سخت پشیمان شد و دستور داد همه کسانی را که
به قتل او فتوی نوشته بودند، تبعید کنند و اموال و دارایی آنها را به غرامت
بردارند و اندوختههایشان را مصادره کنند.
شیخ مقتول چند سال زیست؟
در سنین عمر او نیز اختلاف است و از سی و سه
تا پنجاه نوشتهاند. یاقوت گوید که سهروردی
در سال ۵۷۹هجری وارد حلب شد و در سال ۵۸۷ مقتول گشت و سنش به چهل میرسید
و ظاهراً قول صحیح در مورد وفات شیخ همین است.[۱۰]
بعضی مترجمان از قبیل صاحب طبقاتالاطباء و روضاتالجنات
در مورد سهروردی اشتباه کردهاند، زیرا سهروردی در تاریخ به سه نفر اطلاق میشود.
نخست: شهابالدین عمر بن محمد که از نوادگان خلیفه اول است و «عوارفالمعارف»
و «رشف النصایح» و غیره... از تألیفات اوست و در بغداد در نزد «ناصر» خلیفه
عباسی رتبتی داشته و در سال ۶۳۲ هجری وفات کرد؛ دو دیگر: ابوالنجیب سهروردی
که عموی شهابالدین عمر بود و او را نیز در تصوف تألیفاتی است. سه دیگر:
شهابالدین یحیی بن حبش امیرک سهروردی است که مورد بحث ماست و چنانکه
در بالا اشارت رفت، به قول صحیح در سال ۵۸۷ در حلب مقتول شد و عجب این
است که شهابالدین عمر سهروردی که بعضی او را با شیخ اشراق شهابالدین
مورد بحث ما اشتباه کرده و یکی دانستهاند، چند کتاب در رد فلسفه نوشته که
«کشف القبائح الفلسفه الیونانیه» از آن جمله است!
آرای فلسفی سهروردی
شیخ اشراق از آنانی نبود که تنها به قاضی
رفته باشند؛ زیرا میبینیم که وی پیش از اینکه به رد آرای مشّائیان
بپردازد، چند کتاب در بیان فلسفه مشّاء نوشته که از مهمترین کتب و مراجع
حکمت مشائی است و معروفترین آنها «مطارحات و تلویحات» است و شیخ در آنها عقاید
ارسطو و مشائیان را با وضوح و صراحت کامل بیان کرده است. سهروردی «حکمهالاشراق» را چنین شروع میکند:
«... ای برادران، چندین بار از من خواستید تا کتابی بنویسم و در آن عقاید
خویش را در باب حکمت اشراق برای شما آشکار کنم؛ باید بدانید که اگر خداوند
با دانشمندان عهد نبسته بود که سخن بگویند، هرگز سخن نمیگفتم و با مشکلاتی
که در این کار موجود است و خود آنرا پیشبینی کردهام، شروع به بحث نمیکردم.
شما از من خواستید آنچه دریافتهام و محصول مشاهدات و ذوقیات من است، به
قلم بیاورم... حقیقت تنها آن نیست که گذشتگان گفتهاند و دیگر هیچ سخنی
نتوان گفت، بلکه سخنان تازه دیگر نیز هست که میتوان گفت. از این رو اگر
از من سخنی تازه و مطلبی جدید شنیدید، تعجب مکنید؛ چه آنچه در این کتاب بیان
میکنیم: به طور کلی با آنچه درباره حکمت ارسطو و مشائیان نوشتهام، فرق
دارد. تمام این مطالب محصول و زاییده فکر و عقل نیست، بلکه ریاضتها و ذوقیات
من، در پرورش و پیداشدن آنها مدخلیت تام دارد. همه از روی برهان نیست، بل
نتیجه کشف و عیان است و بدین جهت به تشکیک هیچ مشکل باطل نمیشود و آن
کس که اهل حقیقت است و در راه شهود حق سالک است، باطناً با طریقه من که
طریقه امام حکیمان، یعنی افلاطون نیز هست، موافق و همگام است...
اگر رموزی در گفتار من هست، آن را بر مشکلنویسی من
حمل مکنید و بدانید که حکیمان پیشین نیز از ترس توده نادان، سخنان خویش
را به رمز و اشاره بیان میکردند و آن که اهل بشارت است، اشارت داند. ما در
بیان فلسفه خود از ظلمت و نور استفاده کردهایم و این نباید حمل شود بدان
که از مانی و دوگرایان و زرتشتیان پیروی میکنیم؛ زیرا سرانجام گفتار آن
جماعت به کفر و ثنویت میانجامد.»[۱۱]
آپولوژی اشراقی!
از کارهای مهم سهروردی در فلسفه این است
که در «حکمهالاشراق» چند محاکمه ترتیب داده که در یک طرف آن اشراقیان و
در جانب دیگر مشائیان قرار دارند. یکی از این محاکمات مسئله معروف اصالت
وجود یا ماهیت است. مشائیان و از جمله ابنسینا معتقد به اصالت وجود
هستند؛ ولی سهروردی اصالت را مخصوص ماهیت میشمارد. اصالت وجودی میگوید: هستی تحقق خارجی دارد و امری صرفا عقلی
نیست و مثلا آهن مرتبهای است از هستی که چون هستی بدین حد میرسد، این
حد عقلی از هستی انتزاع میگردد، چنانکه در موقع آمدن باران بر روی آب،
حبابهایی ایجاد میکند و این حباب یک جدایی موقت از آب کلی یعنی دریاست. نتیجه میگیریم که حقیقت همان «وجود
کلی» یعنی آب دریاست و مختصری از آن وقتی که از آن جدا میشود، در عالم
خارج نامی جداگانه میگیرد، درحالیکه منشأ آن از آن آب کلی است، پس:
ماهیت حد وجود است، اما حقیقت آن نیست.[۱۲]
شیخ اشراق ماهیت را اصیل دانسته و وجود را انتزاعی و
اعتباری میداند و میگوید: وجود به انسان و اسب و آب و دیگر چیزها به یک معنی
حمل و اطلاق میگردد و آن «بودن آنهاست در خارج». سپس بر مدعای خویش دلیل
اقامه میکند: اگر وجود در خارج باشد، یا عرَض خواهد بود (مانند سپیدی و سیاهی
و تلخی و شیرینی) و یا جوهر خواهد بود (مانند میز و غیره) و در هر یک از این
دو محالی پیش میآید؛ چه، اگر عرَضی باشد، باید معروض یعنی جوهر آن از پیش
موجود باشد تا عرض بر او اضافه شود؛ مثلا سفیدی که یافت میشود، نخست باید چیزی
به وجود بیاید تا سفیدی بر آن عارض شود و این اشتباه است؛ چه، وجود اسبق
بر همه اشیاست و در برهان بالا ثابت شد که عرض چیزی اضافی میباشد و جوهر
سابق بر آن است. پس وجود عرض نیست. همچنین اگر وجود جوهر باشد، اعم اشیا
نخواهد بود؛ یعنی شامل اعراض نخواهد گشت. در صورتی که عرض و وجود آن را
محقق میدانیم و به هستی آن به تجربه اقرار داریم، پس: «وجود نه جوهر است
و نه عرض» و چون موجودات عالم خارج منحصر به این دو هستند، پس وجود در
خارج نیست و مفهومی عقلی است و این برخلاف قول «اصلت وجودیان» است؛ از این
رو، عقیده ما صحیح درآمد که اصالت را در ماهیت قائل شدیم.
دومین محاکمه سهروردی
درباره مسئله ابصار (دیدن) است. عقیده سهروردی در این باره نیز با روش
مشائیان و دیگر فیلسوفان مخالف است؛ زیرا مشائیان به «انطباع» اعتقاد دارند،
یعنی میگویند صورتهای اشیا در چشم انسان منعکس میشود و از چشم به محلی
به نام مجمعالنورین میرسد و از آنجا به حس مشترک انتقال مییابد و بدین
وسیله در نفس انسان، صورت چیزی محسوس واقع میشود. سهروردی عقیده مذکور
را مردود میداند و استدلال میکند که چشم خیلی کوچکتر از آن صورتهای نقشگرفته
است و عقلاً روا نمیباشد. برخی مشائیان این اشکال سهروردی را بدین طریق
حل میکنند که صورت موجود در چشم بعینه صورت کوه یا دریا نیست؛ میان این
صورت و صورت خارجی همواره نسبتی موجود
است، بدین معنی که انسان از صورتی که در چشمش منطبع شده است، به کوچک
و بزرگ بودن چیزها استدلال میکند که دارای چه عظمتی هستند. این فکر را
نیز سهروردی ابطال میکند و میگوید: «شخص در موقع دیدن، استدلال نمیکند؛
زیرا رؤیت با مشاهده حاصل میشود، نه پس از مدتی درنگ و استدلال.»[۱۳]
میدانیم که پایه فلسفه
بر مفاهیم سهگانه «واجب» و «ممکن» و «ممتنع» مبتنی است. سهروردی از آغاز
کار در این باره با ارسطو که قافلهسالار کاروان مشائیان است، مخالفت میکند
و میگوید: شئ یا نور است یا ظلمت؛ و نور بر دو نوع است: نور قائم به ذات،
نور قائم به غیر. ظلمت هم بر دو نوع است: ظلمت قائم به ذات و ظلمت قائم
به غیر. در نتیجه موجودات مادی یا معنوی منحصر در چهار قسم میشود نه سه قسم.
سهروردی در مورد بیان این مفاهیم نیز اصطلاحات جدیدی وضع میکند و به کار
میبرد، بدین طریق که نور به ذات را نور جوهری یا «نور مجرد» نام میگذارد
و نور قائم به غیر را «نور عرَضی» مینامد. ظلمت
قائم به خود را «غسَق» میگوید (جمعش «غواسق») و ظلمت پاینده به غیر را که
در منطق نیز از آن نام میبرد، به «هیئت» تعبیر میکند… سهروردی نور مجرد را
نورالانوار یا «النورالاسبهبدیه» نیز نامیده که در زبان شرع موافق با خداست.
سخن ملاصدرا درباره
شیخ مقتول
ملاصدرا که به سال ۱۰۵۰ق در بصره درگذشته، سهروردی
را از «حکیمان پهلوی» شمرده است و «فهلویون» دستهای از حکیمان قدیم ایران
بودند که وجود را اصل در تحقق میدانستند، منتهی برای آن مراحل و مراتب
قائل بودند، چنانکه ملاهادی سبزواری در منظومه حکمت اشاره به عقیده آنان
کرده، گوید:
الفهلویون الوجود عندهم حقیـقه
ذات تشکل تعم
مراتباً غنی و فقراً تختلف کالنور
حیثما تقوی و ضعف
یعنی: وجود نزد فهلویون
حقیقی است دارای تشکیک که مانند نور درجات ضعف و قوت دارد.
اما این عقیده اشتباه است؛
زیرا واضح است که نخستین اختلاف شیخ اشراق با مشائیان در این بود که
آنها اصالت را منسوب به وجود میدانستند و شیخ به ماهیت و این غیر ممکن
است که کسی در یک جا به اصالت ماهیت بگوید و در جای دیگر دم از دو اصالت
وجود بزند؛ ولی صدرا میگوید: «آنجا که شیخ اشراق وجود را اعتباری دانست،
خواست با مشائیان مزاح کند؛ چه عقیده سهروردی به اصالت وجود بوده».[۱۴] و این اشتباه در موارد
مختلف از صدرا سر زده، زیرا او تا حدودی کار فارابی را کرده که میخواست
آرای افلاطون را با ارسطو توافق دهد.
قوای وهم و خیال
سهروردی در مسائل مهم دیگر
نیز با مشّائیان مخالف بود که از جمله آنها یکی بودن قوه واهمه و متخلیه
است که مشائیان آن را دو قوّه متغایر میپندارند. دیگر اینکه مشائیان جسم
را مرکب از دو جوهر میدانند که نام آن دو «هیولی» و «صورت» است، درصورتی
که سهروردی میگوید «صورت جسمیه» عرَض است و جسم خود بسیط است و به قول
یکی از محققان، «این دانشمند در قول بر بساطت جسم، بر دکارت سبقت دارد.» یکی دیگر از اختلافات
سهروردی با مشائیان در این است که آنها به نُه مقوله عرَض معتقدند که
مرحوم سبزواری آنها را در این بیت جمع کرده:
کمّ و کیف، وضع، این، له،
متی فعل، مضاف و انفعال ثبتا
در صورتی که شیخ اشراق
اعراض را منحصر در چهار مقوله دانسته و استدلال میکند که هفت مقوله: اضافه،
متی، وضع، اَین، ان یفعل [فعل]، ان ینفعل [انفعال]، وحده [ملک] که در
تعریف هر یک از آنها نسبت ذکر و قید شده، در حقیقت یک مقوله هستند و کیف
یک مقوله، کمّ نیز یک مقوله و حرکت مقوله چهارم است. ابنسهلان ساوی
حرکت را هم از این مقولات اربعه حذف کرده و کلیه مقولات را منحصر در سه مقوله
«نسبت، کیف و کمّ» دانسته است و صدرا حرکت را نحوی از وجود دانسته و گفته
است وجود تحت هیچیک از مقولات جوهری و عرضی درنمیآید، چنانکه شارح و
شاگرد بزرگ مکتب صدرا، ملاهادی سبزواری گوید:
لیس الوجودُ جوهراً و لا عرض
عند اعتبار ذاته بل بالعرض
یعنی: وجود به اعتبار ذات
خود، نه جوهر است و نه عرض.
دورههای فلکی
دیگر از افکار خاصه شیخ
اشراق، اعتقاد اوست به دورههای فلکی. این
عقیده که از آن به «ادوار» و «اکوار» نیز تعبیر کردهاند، معنیاش این است
که پس از پایان هر دوره، اوضاع جهان به حال سابق خود برمیگردد و این
فکر در مشرق و مغرب پیروانی داشته و دارد. بابا
طاهر عریان در این بیت اشاره به ادوار کرده و میگوید:
به هر الْفی، الفقدّی برآید
من آن ألفم که در ألف آمدستم
در سده هیجدهم که عقیده به
ثبات و بقای کارمایه یا انرژی در اروپا قوت گرفت، عدهای از فیلسوفان در
اعتقاد به ادوار راسختر شدند؛ ولی بعداً که عقیده به «فیضان ماده و نور»
به میان آمد، این عقیده از اعتبار افتاد. نیچه ـ فیلسوف آلمانی ـ نیز به
عقیده ادوار سخت اعتقاد داشت. در هر صورت سهروردی به ادوار قائل است، در
صورتی که قبل از او ابنسینا این عقیده را خطا پنداشته و در «شفاء» معتقدان
این فکر را انتقاد کرده است.
شیخ زرتشتگرا
سهروردی تمایل زیاد به مذهب
زرتشتی داشته و حقایق آن مذهب در بارورشدن آرای او تأثیر تام داشته است.
این تمایل در بعضی از دانشمندان دیگر از جمله عبدالله بن المقفع و رازی
نیز بود؛ زیرا «بیرونی» در چند کتاب از آثار خویش به مانوی بودن زکریای
رازی اشارت آشکار دارد؛ ولی باید دانست که فیلسوفان و دانشمندان و بزرگان عالم
به هر دینی باشند، اهمیتشان از لحاظ خدمتی است که به بشریت میکنند و این
فکر صحیح نیست که متفکر و یا فیلسوفی را به جرم مسلمان نبودن تحقیر کنیم
و آرایش را مردود بدانیم. اعتقاد به نور و ظلمت در آرای سهروردی بسیار نزدیک
به دو نیروی «سپنتامینو» و «انگرهمینو» در دین زرتشتی است و این امر البته
دلیل ثنویت نیست؛ چه، اگر واقعا دین زرتشت را فهمیده باشیم، زرتشت مظاهر
نیک و بد عالم را منسوب به این دو قوه میکند و در دین او «اهورهمزدا»
خدای واحد است؛ به قول پروفسور جکسن اگر معتقد باشیم که: دین زرتشت ثنوی است،
اسلام هم ثنوی است! در حالیکه نه دین زرتشت ثنوی است و نه دین اسلام؛
زیرا با اینکه ظاهراً هر یک از این دو دین به دو نیروی رحمانی و شیطانی
معتقد هستند، ولی این دو دین، آن قوی را مخلوق یک نیروی فوقالعاده میشمارند
که در اسلام «الله» و در دین زرتشت و در آیین مزدیسنا «اهورهمزدا» گفته میشود.[۱۵]
اشراق به چه معناست؟
اشراق یک معنی بیشتر ندارد
و آن روشن شدن است و این که اشراق را به سوی مشرقرفتن معنی کردهاند،
صحیح نیست و در زبان تازی وقتی خواهند این معنی را برسانند، از کلمه تشریق
استفاده میکنند، چنانکه متبنی گوید:
و شرّق حتی لیس للشرق مشرق
و غرّب حتی لیس للغرب مغرب
و این معنی که از اشراق در
لغت و اصطلاح معمول شده، با خواست شیخ اشراق موافق و به حقیقت نزدیکتر
است؛ چه، سهروردی آرای خود را منسوب به روشن شدن باطن و کشف و ذوق
درونی میداند»
آثار سهروردی
سهروردی به تازی و پارسی
کتابهای گوناگون و بزرگ نوشته است. مهمترین نوشتههای او از این قرار است:
۱ـ
حکمهالاشراق، که با نامترین و بهترین کتاب در شرح و بیان فلسفه ذوقی و
اشراقی است...؛ ۲ـ
التلویحات، در حکمت مشائی؛ ۳ـ
المطارحات، در حکمت مشائی؛ ۴ـ
التنقیحات، در اصول فقه؛ ۵ـ
الغربه الغربیّه، در حکمت؛ ۶ـ
هیاکلالنور، در حکمت؛ ۷ـ
المعارج؛ ۸ ـ
الالواح العمادیه؛ ۹ـ
اللمحه؛ ۱۰ـ
المقامات؛ ۱۱ـ
الرمز المومی.
از نوشتههای پارسی او آواز
پر جبرئیل، پرتونامه، یزدانشناخت و عقل سرخ و روزی با جماعت صوفیان، فی
حاله الطفولیّه، فی حقیقه العشق، لغت موران و صفیر سیمرغ را میتوان نام
برد. بیشتر این رسالههای فارسی نیز اخیرا چاپ شده است.
*کانون
ایرانی پژوهشگران حکمت و فلسفه
--------------------------
پینوشتها:
۱. سیدحسین نصر، «مفسر عالم
غربت و شهید طریق معرفت»، معارف اسلامی، اوقاف، س۸، ش۱۰، ص۱۱.
۲. طبقات الاطباء، ۴۸۱، چاپ بیروت
این سخن را درباره یک ایرانی دیگر نیز گفتهاند و او عبدالله بنالمقفع
(کشته ۱۴۲ق) است...
۳. شهرزوری: تاریخ الحکماء، ۲/۱۴ ترجمه مرحوم دری.
۴. بیهقی: تتمه صوان الحکمه، ۱۰۴، ترجمه فارسی منتخبالدین یزدی.
۵. شهر زوری: تاریخ الحکماء
شهرزوری، ۲/۴۴.
۶. شهر زوری: تاریخ الحکماء، ۲/۱۴۴.
۷. بیهقی: صوان الحکمه، ۱۰۴،
ترجمه فارسی.
۸. حموی، یاقوت، معجم الادباء، ۲۰/۳۱۵
۹. همانجا،
۳۱۶
۱۰. همانجا.
۱۱. حکمهالاشراق، ۱/۲-۱۹۱، چاپ
هانری کربن، تهران ۱۳۳۱ش.
۱۲. رسالهی مرحوم دانا سرشت، ۷-۶.
۱۳. سهروردی:
حکمهالاشراق، ۱۰۲ـ۹۹۰، چاپ هانری کربن؛ رساله
مرحوم داناسرشت، ۶،
چاپ دوم.
۱۴. رساله
نفیس مرحوم داناسرشت، ۱۳٫
۱۵. پیرنیا،
حسن: ایران قدیم، ۲۳۱،
چاپ اول. با وجود این تأویل، حاجی سبزواری (منظومه حکمت، ۱۵۰) کسانی را که معتقد به یزدان
و اهرمن باشند، به ضلالت نسبت میدهد: و الشرّ اعدام فکم قد ضلّ منر یقول
بالیزدان ثمّ الاهرمن.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه ۱۷ مردادماه ۱۳۹۷