سنایی
یکی از مهمترین شاعران سنتی
فارسی است و باید مردم ما با او بیشتر آشنا شوند. چرا به وی
لقب «حکیم» دادهاند؟ به برخی شاعران لفظ حکیم اطلاق شده است. آیا این لفظ به دلیل جامعیت آنهاست؟ تاریخنویسان میگویند
سنایی در حوزه شعر، دین، عرفان، نجوم و پزشکی صاحبنظر بوده
است. آیا این لقب به خاطر جامعیت اوست؟ در آثار کسانی مانند عمر
خیام، فردوسی و… نوع دیگری از اندیشه مطرح شده است که نشان وجود حکمت در شعر آنهاست. سنایی مانند ناصرخسرو در گذر زمان
تحول روحی و فکری پیدا کرد. او از شاعری که مدح میگفته،
بدل به شاعری میشود که قلندریات سروده و در عرفان بر عطار و مولانا تأثیر گذاشته
است. سنایی
در سرودهای از تحولات روحیاش میگوید:
یارب، مر سنایی را سنایی ده تو در حکمت
چنان از وی به رشک افتد روان بوعلی سینا
اقبال لاهوری که یکی از
مریدان سنایی بوده، درباره حکمت سنایی شعر میگوید و در «ارمغان حجاز» از او اینگونه
یاد میکند:
می روشن ز تاک من فرو ریخت
خوشا مردی که در دامانم آویخت
نصیب از آتشی دارم که اول
سنایی در دل رومی برانگیخت
اقبال شیفته سنایی بود و «اقبالنامه» نیز به تأثیر
از «سیرالعباد» سنایی سروده شده است. عرفا سنایی را ستودهاند و باید بدانیم مولوی، عطار و احمد غزالی چگونه از
سنایی یاد کردهاند. سهروردی در «عقل سرخ» از سنایی یاد میکند،
خاقانی نیز همین طور و بسیاری دیگر از شعرا.
چرا سنایی را کم
شناختیم و زهدی که در اشعار سنایی دیده میشود، چگونه است؟ حتی گفتهاند
سنایی نخستین شاعری است که در شعر فارسی تبیین نظام عرفانی جهان و تبیین نظام احسن را پایهریزی کرده است.
سنایی در حوزه حکمت به ما چه میدهد و چه تأثیری
بر حکمت میگذارد؟ شعر فارسی فرهنگ و سرمایه اصلی ماست. سنایی از ابلیس دفاع میکند که بحث مستوفایی در عرفان به وجود
میآورد. غزالی هم چنین بحثی دارد. انسان کامل
و نظام احسن جهان و مسأله خدا و ابلیس و… در اشعار سنایی دیده میشود.
شاعران بزرگ ادب فارسی
هر یک در پی دست یافتن به نگرشی از «انسان کامل» و
ساختن «مدینه فاضله» بودهاند؛ اما برخی از این شاعران با عنوان «حکیم» از آنها یاد شده است. فردوسی، خیام، خاقانی،
ناصرخسرو و سنایی از این زمرهاند. حکیم سناییغزنوی در حدیقهالحقیقه و دیگر
منظومههای شعری خود به دنبال آمیزهای از
حکمت آرمانشهراندیشی و جهانگردی حکیمانه است و بر مبنای اندیشه
جدید دینی راه چارهای ارائه میکند. پیش از سنایی کمتر اندیشمندی چشماندازهای گوناگون این پدیده را تا به این گستردگی،
در شعر فارسی بازتاب داده است.
سنایی
چشمان عطار است
عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار آمدیم
این شعر را یک شاعر معمولی نگفته است. این سخن
مولوی است، مردی که نظیرش در جهان کم است. سنایی با آن عظمت
چشمان عطار است، نام مبارکش «مجدود» بن آدم، و کنیهاش «ابوالمجد» و اهل خراسان است. سنایی غزنوی متولد شهر غزنه در
افغانستان است، البته آن موقع افغانستان جزئی از خراسان بزرگ بود که از نیشابور تا
ازبکستان و تاجیکستان و… را شامل
میشد.
سنایی محدث بزرگی است و
در علم حدیث بینظیر است. شاید کمتر شعری در دیوان او پیدا شود که مستند به یک حدیث یا آیه نباشد. او احاطه
کامل به احادیث نبوی دارد. سنایی مفسر بزرگی است و در آثارش
گاه چنان تفسیری از آیات قرآن عرضه میکند که هیچ
مفسری تا به حال به این زیبایی قرآن را تفسیر نکرده است. میتوانم بگویم سنایی محدث، مفسر، ادیب، فقیه، مورخ، حکیم و
بالاخره شاعر است. آنچه دنیا اکنون از سنایی میشناسد، شاعری
است، عیب هم ندارد، چون شاعری مقام بزرگی است؛ اما سنایی تنها
شاعر نیست، بلکه محدث، مفسر، ادیب، فقیه، مورخ، حکیم،
فیلسوف و متکلم است. ما به سنایی حکیم میگوییم ولی او فیلسوف است.
حکیم همان فیلسوف است
شاعران بزرگ زیادی نظیر سعدی،
حافظ، مولانا و… داریم که با وجود شهرت بسیار و دفترهای شعری
غنی، حکیم نامیده نمیشوند. پس این سؤال پیش میآید که: چرا در همه منابع از سنایی با صفت حکیم یاد کردهاند؟ حکیم همان
فیلسوف است. اصطلاح قرآنی آن حکیم است و حکمت یعنی
«تعقل». فلسفه لفظ یونانی است. سقراط میگوید: «من فیلسوف و حکیم نیستم، بلکه دوستدار حکمت هستم.» دوستدار
حکمت معنی واژه یونانی «فیلوسوفیا» ست. واژه فلسفه هم از همین
کلمه استخراج شده و از آن پس رواج پیدا کرده است؛ اما
اصطلاح قرآنی آن «حکمت» است. ما به سنایی حکیم میگوییم ولی او فیلسوف است.
این مرد بزرگ شعر گفته
است، اما هر شعرش هم حکمت، هم حدیث و هم تفسیر است. آثار
زیادی ندارد؛ ولی همان تعداد بسیار مشهورند. «حدیقهالحقیقه» یعنی باغ حقیقت که گل و گیاه فراوانی دارد. کتاب
دیگرش که خوشبختانه در دسترس است، «طریق التحقیق» یا همان
روش تحقیق است. «سیرالعباد الیالمعاد» کتاب دیگر این شاعر بزرگ
است. یک ادعای بزرگ میکنم که تعجب ندارد و آن اینکه هیچ بعید ندانید که اسم «اسفار» صدرالمتألهین یا چهار
سفرنامه ملاصدرا هم از سنایی گرفته شده است. سنایی بیشتر به شعر علاقهمند است؛
اما شعر و بیتی در تمام دیوان این مرد بزرگ پیدا نمیکنید،
مگر اینکه به یک آیه یا حدیث مستند باشد یا اینکه حکمت یا مسئلهای فلسفی در آن بیان شده باشد.
سیری که سنایی در سیرالعباد داشته، سیری درونی
به سمت خداست. سعدی و حافظ هر دو اهل شیرازند. سعدی تقریبا سفری نبوده که با پای پیاده و شتر و… نرفته
باشد؛ اما حافظ معمولا از شیراز خارج نشده است؛
ولی اگر شما به من بگویید که سیر سعدی بیشتر از سیر حافظ است، قبول نمیکنم! حافظ
در شیراز ساکن بوده، ولی سیر داشته و این سیر به هیچ وجه از سیر سعدی کمتر نیست. پس عیب ندارد که سفر بروید و سیر
کنید، اما سیر درونی مهمتر است. جایگاه قرآن و حدیث در شعر
سنایی بسیار بالاست. حکیم سنایی بیشتر به شعر علاقهمند است؛ اما
شعر و بیتی در تمام دیوانش پیدا نمیکنید، مگر اینکه به آیه یا حدیث مستند باشد، یا یک حکمت یا مسئلهای
فلسفی را بیان کند. در واقع حرفهای ابنسینا را میزند و
از اشعارش هم میتوان فهمید و نشان داد که او رسما فیلسوف است.
سنایی در بیتهایی که
نمونه میآورم، از نکات فلسفی استفاده کرده است:
مکن در جسم و جان منزلر که این دون است و آن بالا
کی مکان باشدش ز بیش و ز کمر که مکان خود مکان ندارد
نه فراوان نه اندکی باشدر یکی اندر یکی، یکی باشد
آنچه پیش تو غیر آن ره نیستر
غایت فکر توست، الله نیست
در حروفی که پرده نقل استر آخر شرع آخر عقل است
آدمی را میان عقل و هوا ر اختیار است شرح کرّمنا
همه چیز در زمان و مکان است؛ ولی مکان و
زمان، خود مکان و زمان ندارند. سنایی میگوید زمانی که مکان،
خود مکان ندارد، پس جای تعجب نیست که حق تعالی مکان ندارد و
در مکان نیست. همه موحدین عالم به وحدت خداوند باور دارند. وقتی به خدا فکر میکنیم، آنچه به ذهن و تصور ما میآید، پایان و
آخرین مرحله فکر ماست نه خداوند و اینکه آخرین
مرحله و آخرین مقام حتی در شریعت، عقل است که همه اینها حکمت و فلسغه سنایی را میرساند.
سنایی شاعر است؛ اما کاملا عقلانیمسلک
شعر میگوید، درست است که شعر با قدرت خیال است. قدرت تخیل شعر
را زیبا میکند، شاعری که قدرت تخیل نداشته باشد، توانمند نیست؛ اما سنایی ضمن اینکه قدرت تخیل شاعرانه دارد، حکیم است و
عاقلانه حرف میزند. رابطه سنایی با تشیع و اهل بیت خوب
است. سنایی ظاهراً اهل سنت است ولی خیلی به تشیع نزدیک است که یکی از نشانههایش استناد فراوان به کلمات
حضرت علی علیهالسلام است؛ مثلا از فرمایشات حضرت امیر(ع)
است که: وای به حال کسی که دو روز از عمرش مثل هم باشد! سنایی
این را در قالب شعر اینگونه بیان میکند:
صفت
کاهلان دین در راهر هست لفظ من استوی یوماه
حکیم سنایی شعری دارد
که تمام فلسفه، حتی فیلسوفان امروز را در بر میگیرد. در تعریف انسان از سههزار
سال پیش تا حالا اکثر اوقات انسان را «حیوان ناطق» میگویند؛ یعنی
انسان حیوانی است که تعقل میکند و سخن میگوید. پس امتیاز انسان بر حیوانات توانایی سخن گفتن است. امروزه تعبیرات
حیوان اقتصادی، حیوان سیاسی، حیوان اجتماعی و…
نیز برای تعریف انسان به کار برده میشود؛ اما بهترین تعریف همان حیوان ناطق است. فیلسوف معروف آلمان، مارتین هایدگر
انسان را حیوان ناطق میداند، یعنی حیوانی که میداند که میمیرد.
برخی هم گفتهاند انسان «حیوان ناطقالمائت» است. در مجموع این
حرفهایی است که فلاسفه در طول سه یا چهارهزار سال گفتهاند؛ اما سنایی در شعر خود میگوید:
از
دل و جان و نیروی فائتر حد او حیّ ناطق مائت
یعنی انسان حیوانی است که سخن میگوید،
فکر میکند و میداند که میمیرد و این خصلت نه در جماد،
نه در نبات و نه در حیوان است.
انتخاب بین دو بد
انسان وقتی متولد میشود، سه مرحله دارد: «عقل هیولانی» (یعنی بالقوه عاقل است)، بزرگتر
میشود، «نفسانی» است و سپس «عقلانی» میشود. پنج حس
داریم و تخیل و وهم نیز جزو حسهای باطنی است. حکمایی مانند ابنسینا بعد از ملاصدرا قائل به اتحاد هستند و میگویند
عقل و عاقل و معقول داریم. مقتضای خردمندی انسان
این است که خوب را از بد تشخیص میدهد. وقتی دو بد باشد، انتخاب سختتر است.سنایی
میگوید انسانی خوب است که بین دو بد، کمتربد را انتخاب میکند. انسان از بدو تولد تا پایان عمر، بین عقل و هوس است.
اگر فقط عقل و هوس بود و اختیار نداشته باشد، مشکل به وجود میآید
و اختیار اینجا نقش اساسی دارد. شما آدمها را به قیافه میشناسید
یا به رفتار مینگرید؟ رفتار ناشی از اختیار است و رفتار نشان میدهد در زندگی چگونه اختیار میکند. عشق وقتی
ارزشمند است که با عقل همراه باشد. آگاهی بدون عقل نداریم و
آگاهی از عقل است. حس و خیال و وهم عقل نیستند؛ اما زیر سیطره عقل قرار دارند.
منبع: روزنامه اطلاعات؛ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۶