اگر گوش شنوا
داشته باشیم وبه دقت گوش بدهیم هماکنون صدای ناله یتیمانی را در منطقه میشنویم
که پدرانشان را به اتهام تکفیر سر بریدهاند، شیون و موری زنانی که با کشتن
شوهرانشان بیسرپرست شدهاند و از آن زشتتر، کریهتر و جانسوزتر فریاد استغاثه
زنان و دختران جوان بیگناهی که توسط مدعیان ایمان و غلبه بر کفر به بردگی درآمده
و مورد تجاوز قرار گرفتهاند دل هر انسانی را آتش میزند.
در اینکه مسبب اصلی این حوادث تلخ قدرتهای استکباری شرق وغرب هستند و همگی
ساخته دست آنانند، تردیدی وجود ندارد. ولی سخن در آن نیست سخن در این است که
آنان با چه ابزار فکری و عقیدتی مردمی را وسیله اهداف سوء خویش قرار میدهند؟
پاسخ این است که آنچه نقش مباشر در این امور دارد و نقش انگیزه اصلی را ایفاء میکند
نهاد شوم «تکفیر» است.
تکفیر یعنی کافر دانستن دیگری. این نهاد در تاریخ ادیان اعم از ادیان الهی و
غیرالهی سابقه دارد، و اصولاً این اتهام متوجه ادیان است که هر یک از ادیان موجب
میشوند که انسانها به دو دسته مؤمن و کافر تقسیم شوند؛ پیروان هر دین هممسلکان
خود را مؤمن و جز آنان را کافر و از این رهگذر جامعه بشری را با این معیار به
خودی و غیرخودی تقسیم میکنند. این تقسیم صرفاً به حوزه دل و قلب بسنده نمیشود
بله به سرعت به روابط اجتماعی سرایت میکند. تا آنجا که برای مؤمنین فقط مؤمنین حق
حیات دارند و غیرمؤمنین هیچ حقی ندارند، نه حق حیات، نه حق مالکیت خصوصی و نه حق
آزادی، حریت و طهارت!. بیحقی که جای خود دارد، مؤمنین مکلف به کشتن برخی و اسیر
برخی و «جزیه» گرفتن از برخی دیگر میشوند.
مشکل این مسأله هنگامی سختتر میشود که تعیین مؤمن و کافر هم به دست هر کس
و ناکسی قرار میگیرد، زیرا ایمان و کفر را چه کسی تعریف میکند؟ بالاتر آنکه هر
مؤمنی مکلف به پیدا کردن کافر میشود و در پی تفحص و جستجو میافتد. و بازهم
بالاتر از آن وقتی که تعریف کفر و ایمان به دست قدرت سیاسی و در راستای اهداف آن
قرار گیرد.
نهاد تکفیر در طول تاریخ خون بسیار ریخته و قربانیان زیادی گرفته است. چهارصد و اندی
سال پیش از میلاد مسیح سقراط دانای یونان توسطه هیأت منصفه، «تکفیر» میشود. در
قرون وسطا چه چهرههای درخشان علمی به دست اربابان کلیسا تکفیر و به مجازات
سوزاندن محکوم شدند. جالب آنکه بسیاری از قربانیان وجان باختگان مدعی بودند که
ما مومن حقیقی هستیم و ایمان صحیح را ما تعرفه میکنیم ولی چون تعرفه آنان به
نفع قدرت کلیسا نبود تکفیر میشدند.
در تاریخ اسلام نیز نمونههای بسیاری در این زمینه وجود دارد. و شاید
بیشترین مکتبی که شهید تکفیر داشته «مکتب شیعه» میباشد. ولی تکفیر شیعه و سنی
نمیشناسد؛ نهاد بیرحمی است که میتواند همه جا نقش خود را ایفا کند و با چهره
خشمناک وارد گردد. کشتارها، تفتیش عقایدها، تجسسها، و «ومحنة»ها همه به دست
این نهاد صورت گرفته است.
سهروردی یکی از شهیدان تکفیر است. او مردی است فقیه، متکلم، ادیب، منجم،
عارف و بالاخره فیلسوف اشراقی و بنیانگذار حکمت اشراقی. من در مقاله «سهروردی
در دادگاه جهل مقدس» مفصلاً جزئیات دادگاه وی را نوشتهام. فقط یک قطعه را برای
شما میآورم تا بدانید وقتی تعیین کفر و ایمان به دست هرکس بیفتد و بخواهد به
درون و قلب این و آن برود و از ظن خود قضاوت کند چه میشود.
چنین منقول است که قاضی دادگاه حلب از وی میپرسد:
«تو در برخی از تصانیف خود نوشتهای که
خداوند قادر است که پیامبر دیگری بیافریند، صحیح است؟
گفت: آری نوشتهام.
قاضی گفت:
این امری محال است.
سهروردی پرسید:
دلیل بر محالیت آن چیست؟ مگر نه این است که خداوند قادر است بر تمام امور
ممکن و این امری ممکن است؟
قاضی ساکت شد و
پاسخ نداد.
ولی بهرغم
این استدلال محکم عقلی وکلامی که قاضی را اسکات کرد، قاضی حکم به کفر و قتل وی
صادر کرد». [1]
استدلال فوق کاملاً عقلی و محکم است. ولی علاوه بر آن استدلالهای روشنی نیز
میتوانست مطرح شود زیرا جملهای که قاضی حلب به وی منتسب کرده چه دلیلی بر
الحاد و کفر است؟ قاضی چرا او را کافر و مرتد دانسته است؟ انکار کدامیک از
ضروریات دین است؟ لابد قاضی این جمله را مخالف با خاتمیت پیامبر حضرت خاتمالنبین(ص)
دانسته است. در حالی که ناگفته پیداست امکان عقلی آفریدن پیامبری دیگر غیر از
وقوع آن است. قاضی نادان چنین میاندیشیده که قول به ممکن بالذات بودن
پیامبری دیگر همانند قول به ممکن بالذات بودن شریک الباری است. او نمیفهمد که
ممکن بالذات منافات با ممتنع بالعرض ندارد.
حال بپرسید پس چاره چیست؟ چگونه میتوان این نهاد را ناتوان کرد؟ و یا لااقل
سر و سامان داد؟
به نظر من
ایمان و کفر امری است قلبی و نباید در روابط اجتماعی اعم از روابط شهروندی و یا
همزیستی تأثیری بگذارد. تقسیم انسانها به مؤمن و کافر در روابط اجتماعی بایستی
جای خود را به «مسالم و محارب» بدهد. منظورم از مسالم یعنی کسی که جنگطلب نیست
و سلاح در دست ندارد و نظم اجتماعی و آسایش دیگران را تهدید نمیکند و منظورم از
محارب کسی است که به هر انگیزهای به جنگ با ما برخاسته وحیات و آسایش ما را هدف
گرفته است. با این دسته دوم تا حد توان و به قول قرآن محید ماستطعتم من قوه باید
جنگید.این جنگ نامش دفاع است.
این نظر من استنباطی است که شخصاً از قرآن مجید دارم. درست است که قرآن مجید
فرموده هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ وَ
اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ (2/ تغابن) ولی ناگفته روشن است که این آیه در
مقام بیان عدم اجبار قلبی توسط خداوند است. یعنی خدا شما را آفریده و با آزادی
برخی مؤمن و برخی کافر شدید. او میتوانست به نحو جیر شما را مؤمن بیافریند ولی
حکمت الهی در خلقت انسان چنین نبود. به هرحال اینگونه آیات ربطی به روابط
اجتماعی ندارد. آنچه در خصوص روابط اجتماعی سخن میگوید این آیه است:
قالَتِ
الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ
لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ
لا یلِتْکُمْ مِنْ أَعْمالِکُمْ شَیئاً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ (14)
اعراب
بادیهنشین به تو گفتند ایمان آوردیم. بگو: نه، هنوز ایمان نیاوردهاید، بگویید
داخل در اسلام شدیم چون هنوز ایمان در دلهاى شما داخل نشده و اگر خدا و رسول را
اطاعت کنید خدا از پاداش اعمالتان [یعنی از حقوق اجتماعیتان] چیزى کم نمىکند که
خدا آمرزگار رحیم است (حجرات/14)
مفاد آیه فوق چند مطلب است اول اینکه جای ایمان قلب است و نه ظاهر و مطلب
دیگر اینکه تشخیصدهنده وجود و عدم ایمان در قلب افراد هیچکس جز خدا نیست و اگر
پیامبر میگوید با اعلان و امر و اخبار الهی است، و بالاخره مطلب دیگر اینکه به
موجب آیه فوق قرآن افرادی را که به یقین قلباً مؤمن نبودند به عضویت جامعه
اسلامی و زندگی در کنار مسلمانان پذیرفته است. منافقین و در رأس همه، شخصی مانند
ابوسفیان را که همه یقین داشتند که در قلب مؤمن نیست، از همه حقوق شهروندی
برخوردار نموده است تا آنکه به سرعت خود و فرزندانش وارد قدرت شدند. آیه دیگر:
یا أَیهَا
الَّذینَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ فَتَبَینُوا وَ لا
تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَیکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ
عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ کَثیرَةٌ کَذلِکَ
کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیکُمْ فَتَبَینُوا إِنَّ اللَّهَ کانَ
بِما تَعْمَلُونَ خَبیراً (انعام/ 94)
اى کسانى که
ایمان آوردید چون در راه خدا سفر مىکنید و به افراد ناشناس برمىخورید [به زودی
قضاوت نکنید] درباره آنان [درنگ کنید] تا وضعیتشان روشن شود ـ همین که کسى سلام
به شما مىکند دیگر نگویید مؤمن نیستى ـ مبادا به منظور گرفتن اموالش او را به
قتل برسانید، بدانید که نزد خدا غنیمتهاى بسیار هست، خود شما نیز قبل از این، چنین
بودید و خدا (با نعمت ایمان) بر شما منت نهاد، پس به تأمل و درنگ بپردازید که
خدا به آنچه مىکنید باخبر است.(94)
به موجب آیه
فوق در زندگی جمعی معیار پذیرش همزیستی مسالمتآمیز است. همین که کسی در ظاهر و
صرفاً با شعار سلام اعلان صلح، دوستی و آشتی کند، عضو جامعه محسوب است و هیچکس
مجاز به تفحص و تفتیش قلبی او نیست.
از همه بالاتر به این آیه توجه کنید:
یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَ لا
تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ (208)
اى کسانى که ایمان آوردهاید بدون هیچ اختلافى همگى تسلیم خدا شوید و زنهار
گامهاى شیطان را پیروى مکنید که او براى شما دشمنى آشکار است (بقره208).
ملاحظه میکنید که مخاطب آیه فوق مؤمنانند نه کافران. یعنی مؤمنان هم میتوانند
کسانی باشند که داخل در «سلم» نباشند. بنابراین قرآن همه انسانها اعم از مؤمن و
کافر قلبی را در زیست اجتماعی به طرف «سِلم» دعوت کرده. سلم همان کلمهایست که
من اسم فاعلش را استعمال کردم. شخص داخل در سلم را «مسالم» و یا مسلم گویند.
مسالم یعنی کسی که بهرغم آنجه در قلب دارد در زندگی روزمره به همزیستی مسالمتآمیز،
همراه با آشتی گرویده است. مقابل او «محارب» است. محارب کسی است با انسانها سر جنگ دارد، او
باید دفع شود.
خلاصه آنکه من در لحظهای که سخن میگویم وارد در هفتاد و دو سالگی شدهام. به عنوان یک
طلبه هفتاد و دو سالهای که اکثر بلکه تمام عمرش را در این عرصه مشغول بوده و به
مطالعه دینشناسی گذارنده، برای حل مشکل اجتماعی جهان اسلام پیشنهاد میکنم که
تقسیمبندی انسانها به مؤمن و کافر را که مرتبط با قلوب است کنار بگذاریم و در
روابط اجتماعی به جای آن تقسیم انسانها به «مسالم و محارب» را قرار دهیم. بدین
معنا که هرکس که اظهار دوستی میکند دست او را بفشاریم و آغوش خود را به سوی او
بگشاییم. چون قرآن گفته است و قاتلوا الذین یقاتلونکم ولا تعتدوا این الله لا
یحب المعتدین. ( بقره190).
اینجا [مؤسسه حکمت و فلسفه] خانه فلسفه و منطق و حکمت است، مگر نه این است
که عکس نقیض این آیه چنین است که ولا تقاتلوا الذین لا یقاتلونکم؟ اگر چنین است
پس جنگ با غیرمحارب تجاوز و تعدی محسوب است.
پیشنهاد من به دولت جمهوری اسلامی ایران این است که برای تبیین خطمشی سیاست
خارجی خود و جدا کردن راه خود با تفکر داعشی که امروز چهره اسلام را کریه کرده،
رسماً با گرفتن الهام از تعالیم اهلبیت عصمت(ع) و عقلگرایی شیعی بر همین نقطهنظر
پای فشارد و به صراحت اعلام دارد. والسلام .
* سخنرانی ایراد شده در 9 مرداد 96 مؤسسه حکمت و فلسفه ایران.
----------------------
پینویس:
1.
النجوم الزاهره، ج6، ص 114.
|