ایران واقعیتى است گسترده در زمان که
از دورترین لحظات تاریخ حیات انسان بر روى این کره خاکى آغاز میشود و مستقر در
مکانى است که همچون فرشى پرنقش و نگار قلب آسیا را به باختر این قاره پهناور میپیوندد.
برگهاى تاریخ این سرزمین مشتمل است بر صفحاتى بیشمار که هریک نمایانگر حیات ملتى
است که ادوار تابناکى از عظمت و شکوه را توأم با دورههایى از عسرت و رنج و مرارت
سپرى کرده است؛ تاریخى که نخستین فصل آن با چشمانداز سپیدهدم معرفت و آگاهى
آدمى پیوند میخورد و در دل لحظات تاریک آن سحرگاه تمدن نهفته است.
سرزمین ایران مانند سینه آدمى که در انشراح و انقباض است، در لحظات حیات طولانى
این ملت شامل قلمرو گستردهاى بوده است که مرزهاى آن طى فراز و نشیبها و سایه
روشنهاى تاریخ، کاست و فزود بسیار یافته است؛ ولى در هر حال سرزمین اصلى آن که
فلات ایران باشد، همواره برقرار و پایدار بوده و استمرار و پویایى حیات آن همچون
سایه سرمدیت بر ساحت زمان ادامه یافته است.
ایران در آیینه تاریخ جهان بیش از هر چیز به صورت حقیقى فرهنگى و معنوى که در
فعالیت و زندگى ملتى که علیرغم تغییر مرزها و حتى تهاجم اقوام گوناگون آهنگ
خلاقیت فرهنگى و هویت ملى خود را حفظ کرده است، نمودار است. از این دیدگاه ایران
بیش از آنکه تنها یک واقعیت سیاسى و اجتماعى باشد، یک حقیقت فرهنگى و معنوى است در
قلب آسیا که همچون حلقهاى زنجیرة هستى معنوى و فرهنگى شرق و غرب را به یکدیگر
پیوند میدهد.
فضاى فرهنگى و معنوى ایران از یک سو جهان «هندو» و «بودایى» و از دیگر سو عوالم
معنویت «ادیان ابراهیمى» را در کنار دارد. از یک طرف راههاى آن به آسیاى صغیر و
یونان کشیده شده و با عناصر حیات فکرى و معنوى مردمان کنارة دریاى مدیترانه
پیوستگى دارد و از سوى دیگر اتصال آبهاى خلیج فارس با اقیانوس هند همواره جوانبى
از کیفیت زندگانى روحانى و معنوى متفکران شبه قاره هند را از راه خشکى و دریا به
ارمغان آورده است.
در تاریخ این سرزمین که در قلب خشکى مسکون آن روزگار قرار گرفته، فصول مشخصى دیده
میشود از آثار متعلق به پیش از تاریخ که در کاوشهاى باستانشناسى «سیلک» و
«مارلیک» و «لرستان» و «ایلام» به دست آمده گرفته تا دوره کوچ مهاجرت قبایل آریایى
و آغاز عصرى نوین در فلات ایران و سپس بنیاد نخستین آیین شاهنشاهى جهان به دست
کوروش و پیدایى و گسترش دین زردشتى در ایران و بعد حمله اسکندر و آنگاه احیاى حیات
ملى در دوران اشکانى و بازگشت به نهادهاى عصر هخامنشى در دوران ساسانى و سرانجام
پذیرش دین اسلام و آغاز عصر تابناک اسلامى که در اندک مدت، ایران را به صورت یکى
از والاترین و معتبرترین مراکز فرهنگى جهان درآورد.
با همه این تحولات، هیچ گاه رشته استمرار حیات ملت ایران گسسته نشد. ملت ایران از
استمرار برخوردار بود و هویت ملى آن با اتکا به اصول اساسى خود همچنان پابرجا
مانده و آوازه میراثهاى معنوى آن در فضاى تاریخ بشر ـ چه در شرق و چه در غرب ـ
طنین افکنده است؛ چنان که گویى دست سرنوشت پاسدارى از پیوستگى حوزههاى فرهنگى
تمدنهاى گوناگون بشرى را براساس استمرار حیات این اقلیم مرکزى استوار ساخته و
ضرورت وجود محیطى را که در آن روحانیتى مشخص و شاخص که در دامن آن معنویت
یکتاپرستى «ابراهیمى» به فیض روحانى «مهابهاراتا» و «بهار گارادگینا» بپیوندد،
همچون نشانى محوناشدنى برجبین چهره انسان خاکى منقش ساخته است، به نحویکه تا
پایان تاریخ بشریت پایدار ماند.
دل جهان
سرزمینى که زادگاه این فرهنگ درخشان است، هزاران سال عمر را سپرى کرده است. این
سرزمین در نظر جغرافیادانان قدیم مرکز هفت کشور و اقلیم معتدل در میان اقالیم هفتگانه
به شمار میآمد و به منزله «دل» در پیکر جاندار نیروى حیات را در اطراف خود
گسترده میساخت. فلات ایران از یک سو با کنارههاى دریاى مدیترانه پیوند دارد و
از طرف دیگر با آسیاى هندى و تبتى. مرزهاى شمالى آن، وزیدنگاه نسیمهاى آسیاى
مرکزى و قفقاز است و از جانب خراسان و سرزمینهایى که خود روزى از مهمترین ولایات
ایران بود، با چین و خاور دور مرتبط بوده است. وانگهى دریاهاى جنوبى ایران را به
عمان و یمن و حتى فراتر از آن به شرق آفریقا میپیوندد.
بدین ترتیب ایران زمین را تقدیر متعالى آفریدگار در چنان مکانت جغرافیایى قرار
داده است که همواره نه تنها در رابطه با هندوستان و عربستان و مناطق ترکنشین در
شرق و غرب خود باشد، بلکه با چین و سایر سرزمینهاى خاور دور همچنین با همه ملل
شرقى و شمال شرقى آفریقا و به عبارت دیگر تقریبا با کلیه عناصر فرهنگى دنیاى قدیم
تلاقى و ارتباطى نزدیک داشته باشد.
عظمت طبیعت
در محدوده این کشور پهناور، عظمت طبیعت به نحوى شگرف مردمان این سرزمین را با قدرت
و حکمت بالغه خالق روبرو ساخته است و اثرى عمیق در روحیه آنان برجاى نهاده است. در
کمتر کشورى تضادهایى آنچنان گیرا در تجلیت جهان طبیعت دیده میشود؛ کوههایى سر بر
آسمان ساییده و در دامنه آنها، دشتهایى پهناور و گسترده که گویى به ابدیت پیوسته و
جاى به جاى جنگلهایى انبوه و در عین حال صحراهایى خشک که پندارى فعالیت جهانگیر
نیروى حیات و مایه زندگى آنها را به فراموشى سپرده است و بر فراز این مظاهر
گوناگون طبیعت، آسمانى فیروزهگون که انگار به زمین نزدیک شده است تا آن را در
آغوش تحسین گیرد، نیز بر پهنه آن منابعى محدود از آب جارى است که ارزش این ماده
حیات را آن چنان در اذهان مردمان این دیار والا ساخته که آن را «رحمت الهى» نامیدهاند.
گرچه محدوده جغرافیاى ایران امروز در مقایسه با مرزهاى پهناور گذشته کوچکتر به
شمار میآید، باز ایران به لطف پروردگار سرزمینى است بزرگ و گسترده و از لحاظ
کیفیت اقلیمى، آن چنان متنوع که تقریبا در هر روز از سال میتوان هر یک از چهار
فصل را در گوشهاى از آن یافت و تفاوت دماى نقاط گوناگون کشور در یک زمان به
میزان اختلاف فصلهاى سال در یک ناحیه است. امروزه بسیارى از خود ایرانیان براین
تنوع و غناى طبیعت کمتر وقوف دارند؛ ولى همگان چه صاحب نظر و چه ناآگاه
در عمق روح خود تحت تأثیر این طبیعت عظیم و سرکش و مقهور ناشدنى و در عین حال لطیف
و چشمنواز قرار دارند و تلألؤ انوار تابناک و آسمان درخشان و رنگهاى گوناگون و
اختلافهاى دگرگونکننده مظاهر طبیعت و تعادل ظریف بین موجودات این سرزمین آنان را
سخت تحت تأثیر قرار میدهد.
لازم به تذکر است که وجود حیات در فلات ایران، چه زندگى نباتات و چه حیوانات و چه
انسان، براساس هماهنگى و اعتدالى بسیار لطیف استوار است. در سرزمینى که «آب» چندان
کمیاب است که محل زندگى مردمان را «آبادى» مینامند و جایى را که قابل زیستن نیست
«بیابان»، ایرانى همواره مانند یک نقشآفرین چیرهدست در میان گنبدها و فرشها و
نقش و نگارها و تزیینات پیرامون خود محیط طبیعى خود را نه با عنف و تعرض به محیط،
بلکه با ظرافت طبع و ملاطفت و محبت و حتى همدمى تحت سلطه خود در آورده است.
شاید براى کسى که از خارج به این سرزمین پاى مینهد، امکان زندگى در بسیارى از
مناطق ایران به نظر مستبعد نماید و عجب دارد که چگونه این ملت توانسته است طى
قرنها و بلکه هزاران سال به رغم نه تنها مشکلات طبیعى، بلکه با وجود جنگها و
مهاجرتها و آشوبهاى تاریخى به حیات خود ادامه دهد. ولى پیوند ایرانیان با عوامل
طبیعى سرزمینى که خالق عالم کاشانه و میهن آنان قرار داده است، عمیقتر از آن است
که دیدة ظاهر بین بتواند آن را مشاهده کند؛ پیوندى آن چنان اساسى که طى هزاران سال
با همه تغییرات بزرگ اقلیمى و جوّى و تاریخى، ادامه زندگانى این ملت را میسر ساخته
است. لکن نباید فراموش کرد که کمبود آب و گیاه از طریق وجود دیگر نعمتهاى
گوناگون جبران شده و ایران را به صورت یکى از غنیترین کشورهاى جهان از لحاظ
منابع طبیعى در آورده است.
اقتصاد و
بازرگانى
در طى تاریخ نیز سهم ایران در زمینه اقتصادى و بازرگانى اساسى بوده است. به احتمال
قوى آهن براى بار اول در فلات ایران به شکل فلز ناب درآمد و مورد استفاده قرار
گرفت؛ چنان که بسیارى از محصولات کشاورزى نیز براى نخستین بار در این سرزمین در
دسترس بنیآدم قرار گرفت.
نظام استخراج آبهاى زیرزمینى به شکل «قنات» و «کاریز» از این کشور به اقصینقاط
آفریقاى شمالى و حتى اسپانیا راه یافت. گویى خداوندى که همواره حافظ این سرزمین
بوده است، نعمتهاى خود را براى مردم ایرانزمین آن چنان تکمیل کرده که حتى با
تغییر شگرف نحوه ساختنافزار و آلات و ایجاد صنایع جدید که براى اولین بار در غرب
آغاز شد و توسعه یافت، بازهم ایران در رده کشورهایى قرار دارد که از مواهب
استثنایى طبیعى برخوردارند. فرآوردههاى داخلى میتواند تمام احتیاجات کشاورزى
مملکت را برآورده سازد.
در اهمیت منابع نفتى و گازى که جاى هیچگونه سخن نیست و معادن و ذخایر زیرزمینى
آن بیشتر از آن است که حتى در تصور بسیارى از صاحبنظران گنجیده است. وانگهى در
شمال و جنوب دریاهاى غنى ایران را احاطه کرده و خواهد توانست در آینده از منابع
اصلى مواد غذایى باشد. و بالاخره کوشایى و استعداد مردمى که برخى از زیباترین آثار
هنرى را در صنایع خود بهوجود آوردهاند و میآورند، شاید بیش از هر منبع
طبیعى موهبتى عظیم و سرچشمه اصلى ثروت ملى حتى در زمینه مادى و صنعتى جدید بهشمار
آید.
اقوام و قبایل
مردمانى که طى هزاران سال در فلات ایران زیستهاند، مرکباند از اقوام و قبایل و
گروههاى گوناگونى که در ادوار مختلف به این سرزمین روى آوردهاند؛ ولى درعین حال
از وحدتى انکارناپذیر برخوردارند. نشانههاى حیات انسان در فلات ایران به صدها
هزار سال پیش باز میگردد و قدیمیترین آثار شهرنشینى در این سرزمین دیده میشود.
قریب سه تا چهار هزار سال پیش اقوام آریایى به این کشور مهاجرت کردند و آن چنان
ساکنان قبلى را درخود جذب کردند که این سرزمین سپس به نام آنان یعنى «ایران»
نامبردار شد و در هزارههاى بعدى علیرغم کوچ و مهاجرت یا هجوم ملل گوناگون همچون
یونانیان، اعراب، ترکان و مغولان، خصلت قومى وخصوصیات نژادى ایرانیان بهکلى از
بین نرفت. گرچه اصل وحدت بخشنده به مردمان ایرانزمین همواره «فرهنگ» بوده است نه
«نژاد»، چنانکه اهمیت زبان فارسى در حفظ وحدت ایران در سدههاى گذشته بهترین
شاهد آن است.
بدینترتیب در قلب آسیاى غربى و در چهارراه بین شرق و غرب، از پیوند مردمانى
اصیل با سرزمینى با شکوه و زیبا تمدنى به وجود آمد که همواره توانسته است استمرار
خود را طى قرون حفظ کند و همچون پلى شرق را به غرب بپیوندد و درعین حال تجلیگر
دیدگاهى باشد از جهان مبتنى بر پیوند بین زمین و آسمان و جستن راهى براى گسستن از
عالم خاک و پیوستن به افلاک که همان جهان مینوى و معنوى است.
بنابراین به عبارتى میتوان ایران و فرهنگ شکوهمند آن را «پل فیروزه» خواند؛ پلى
که نه تنها شرق را به غرب مرتبط ساخته و میسازد، بلکه جهان مادى را به عالم
معنوى و دنیاى فانى را به دار بقا و خاک تیره را به آسمان بلند فیروزهگونى که
همرنگ فیروزه آن گوهر یا سنگ پربها و معروف این سرزمین است، متصل میسازد.
راز استمرار
بررسى تاریخ طولانى و پرفراز و نشیب ایران، آدمى را در مقابل مسأله چگونگى استمرار
آن به اندیشه وادار میسازد. چگونه بود که ایران آریایى جایگزین تمدنهاى کهن این
سرزمین شد و در نیمروز تاریخ بشر و در میان آگاهى کامل تاریخى عصر ساسانى، به
دوران اسلامى پیوست؟ یقینا تحولى عمیق براثر اسلامى شدن جامعه و فرهنگ ایران رخ
داد. نهادهاى اجتماعى و رابطه بین طبقات دگرگون شد و وضع انسان در نیایش و عبادت
بهصورتى دیگر درآمد و احکام عبادى تغییر شکل یافت. البته حقیقت درونى دین که به
شرط حفظ اصالت خود یک حقیقت بیش نیست، همواره مانند آفتاب لایزال به نورافشانى خود
ادامه داد. بدون شک با تغییر چهره معنوى و دینى این سرزمین باب جدیدى در تاریخ آن
آغاز شد. ایران به صورت مرکز یک تمدن جهانى درآمد و توانست خود سهمى اساسى در
ایجاد اولین تمدن واقعا بینالمللى در تاریخ جهان داشته باشد و در دامن این تمدن
گسترده، نفوذ اندیشگران و ذوق هنروران خود را از مالزى و بنگال تا شمال اسپانیا و
حتى در داخل اروپاى غربى گسترش دهد؛ لکن ایران در عین استحکام پیوندهاى برادرى با
سایر ملل اسلامى، هیچگاه از گذشته درخشان خود غافل نماند.
به عللى که هنوز به نحوى کاملا رضایت بخش قابل توجیه نیست، زبان فارسى ولادت یافت
و ملت ایران عربى زبان نشد، در حالى که عمیقا به اسلام گروید و حتى مرکز گسترش
اسلام و فرهنگ اسلامى درسراسر آسیا شد. برعکس بسیارى از ملل دیگر که مراکز بزرگ
تمدنهاى برجسته کهن بودند و نه تنها دین اسلام را پذیرفتند، بلکه در حوزه عربى
تمدن اسلامى جذب شدند، تنها ایران بود که در آغاز تاریخ اسلام در عین گرایش به
«دارالاسلام»، خود کانون حوزه ایرانى فرهنگ و تمدن اسلامى شد و حتى در حوزه عربى
این تمدن اثرى عمیق از خود برجاى گذاشت.
در همین سرزمین مفسرانى همچون زمخشرى و طبرى و محدثانى مانند ابن ماجه و کلینى و
فقهایى نظیر ابوحنیفه و متکلمانى مانند غزالى و فخرالدین رازى پاى به عرصه هستى
نهادند و در عین حال بزرگانى مانند فردوسى، تاریخ باستانى ایران را از نو زنده
کردند و مردمان ایران بدون هیچ گونه احساس کشمکش و تضاد به حیات گذشته خود در
آیینه معرفت اسلامى ادامه دادند.
در حکایتهاى عرفانى سهروردى، حماسه شاهان ایران باستان مانند فریدون، به حیات
درونى عرفا و حکماى خلف پیوست و استمرارى معنوى بین ادوار گوناگون تاریخ ایران
توسط متفکران بزرگ عصر اسلامى بهوجود آمد که خود یکى از بزرگترین و مهمترین
نتایج و ثمرات فرهنگ ایران اسلامى است، به نحوى اعجابانگیز انوار اسپهبدى در نور
منبعث از مشکات نبوت محمدى ادغام شد. ایران در عین آنکه به صورت قلب و یکى از
مراکز اصلى معارف و تمدن اسلامى درآمد، خاطره تاریخ کهن خود را در دامن جهان جدید
معنویکه دست سرنوشت براى زندگى آن برگزیده بود، پایدار داشت و طى قرون با آگاهى
به گذشتهاى طولانى به خلاقیت و فعالیت در نگارش صفحات جدیدى از تاریخ خود پرداخت؛
چنان که امروزه یکى از تمدنهاى بسیار معدود جهان است که در عین داشتن یک زندگى
فعال و پرجنب و جوش در صحنه حیات جهان امروز، از تاریخى درخشان و مستمر که همواره
بر زندگى هر نسلى از نسلهاى این ملت پرتو افشانده، برخوردار است.
ادیان گوناگون
جهانهایى معنوى، هریک با خصائص مشخص و در عین حال برخوردار از حقیقت کلیکه بر
سراسر ادوار حیات بشرخاکى پرتو افکنده است، برتاریخ ایران و دل و اندیشه مردم آن
حکومت کرده و هر کدام اثرى در ضمیر و نهاد آنان به جا گذارده است. در ادوار بسیار
قدیم اقوام ایرانى را دین و آیینى بود از تبار ادیان هند و اروپایى به مثابه
بزرگترین نمونه این نوع ادیان که هنوز به صورت زنده باقى است یعنى آیین «هندو». از
این زمینه خاص دینى، مصلح و پیامبر ایران باستان ـ زردشت ـ برخاست و کیش و آیین
ویژهاى آورد که در عین حفظ جوّ کلى ادیان هند و اروپایى، داراى خصوصیات بارز خود
بود و توانست آن را به صورت یکى از ادیان بزرگ تاریخ در جهان شهرت بخشد؛ دینى که
تا حد زیادى مانند پلى است بین ادیان یکتاپرستى سامى و معنویت هند و اروپایى.
زردشتیان تنها به یک شخصیت تاریخى به نام «زردشت» معتقد نیستند، بلکه برآنند که در
ادوار مختلف دیگر بزرگانى هم با چنین مقامى از جانب خداوند براى اصلاح مردمان
فرستاده شدهاند، ولى بههر حال زردشتى که «گات ها» را سرود و حیات دینى
ایرانیان را عمیقا تحت نفوذ خود قرار داد، شخصیتى تاریخى بود و نه اساطیرى.
«آیین مزدایى» پیش از هزار سال پایه و اساس تمدن و فرهنگ ایران باستان را تشکیل
داد. در عین حال که نهضتهاى مهم دیگر دینى و آیینى همچون «مهرپرستى» به صورت
آمیخته با مذاهب بابلى و یونانى و سپس «مانویت» و بالاخره نهضت هاى سیاسى آمیخته
با تفکر مذهبى در آیین «مزدک» یکى پس از دیگرى در ایران جلوهگر شد و درخت تنومند
آیین زردشتى را بدون اینکه بتواند آن را ریشه کن کند، به لرزه درآورد. سرانجام در
عصر ساسانى، خود دین زردشتى از لحاظ عقیدتى و فکرى در کسوتى نوین تجلى کرد و به
نام «آیین زروانى»، عقائد دیرین خود را به لباس فلسفى و جهانشناختى عرضه کرد و
آثار مهمى در زمینه اندیشه همچون «بُندهشن» و «شکند گمانیک ویچار» و «دینکرت» از
خود به جاى گذارد، و بالاخره دوران حیات آن به عنوان دین اصلى ایرانیان سپرى شد و
جاى خود را به اسلام بخشید، در عین حال که بسیارى از جوانب مثبت مزدایى در دریاى
پهناور تعالیم اسلامى تلفیق شد.
با ظهور دین
مبین اسلام، ایرانیان که در جستجوى احیاى حیات معنوى خود بودند، و حتى خیلى پیش از
نزول قرآن کریم، بسیارى از مردمان ایران زمین انتظار ظهور یک منجى آسمانى را میکشیدند،
توانستند زندگى معنوى و فکرى و اجتماعى خود را از نو زنده کنند و بنایى جدید در
دامن تمدنى کهن به وجود آورند. برعکس آنچه برخى از مورخان غربى گفته و شرقیان
متجدد و متعبد به تبعیت از آنها تکرار کردهاند، ملت ایران دل نابخواه و به نیروى
شمشیر اسلام نیاورد؛ زیرا پذیرفتنى نیست که جنگندگان و سپاهیانى چند بتوانند چند
ده میلیون انسان را در سرزمینى گسترده از «تیسفون» تا به «مرو» به زور شمشیر به
عالم دینى جدید وارد کنند. مگر اینکه این مردمان اصولا سست عنصر و بیایمان و
متلونالمزاج باشند، در حالى که ایرانیانباستان در راسخ بودن در ایمان و اعتقاد
به مقدسات بین سایر اقوام شهرت داشتند و حتى دشمنان در حیرت بودند که قوم ایرانى
این چنین به اصول تمدن و آیین خود پایبند است.
پس باید پذیرفت
که ایرانیان روى هم رفته با میل باطنى و علاقه قلبى به دین مبین اسلام گرویدند و
این امر چنانکه تاریخ شاهد آن است، تدریجى بوده. از اولین تماس ایرانیان با
اسلام در یمن در دوران حیات پیامبر اکرم(ص)، استیلاى کامل
اسلام بر ایران بیش از سه قرن به درازا کشید و در این زمان این پیام جدید آسمانى
به اعماق روح و اندیشه ایرانیان رسوخ کرد و باب جدیدى در حیات مردمان ایران زمین
گشود؛ حیاتى که از لحاظ علمى و فلسفى و ادبى درخشانترین دوران تاریخ کهن ایران به
شمار میآید.
حیات معنوى متفکران اسلامى ایران
در نخستین
قرنهاى تاریخ اسلامى بیشتر ایرانیان که به آیین محمدى گرویده بودند، پیرو تسنن
بودند و خود پایهگذار بسیارى از رشتههاى علوم نقلى شدند و در علوم دینى ومعارف
اسلامى مربوط به اهل سنت نیز گوى سبقت ربودند؛ چنانکه صاحبان «صحاحسته» که
پایه علم حدیث اهل تسنن است، همگى ایرانى بودند. در این دوران اندیشه بزرگان ایران
زمین براى بار اول مستقیما در تماس با جهانهایى نوین قرار گرفت. متفکران اسلامى
ایران در حیات فکرى و معنوى مردمان سیاهنژاد افریقا نفوذ کردند و در شرق دست
سرنوشت ایرانیان را برگزید، تا هم حامل فرهنگ اسلامى به ملل آلتایىزبان باشند و
حیات ترکان و اقوام همسایه آنان را بهکلى تغییر بخشند و هم توسط بزرگان معرفت
همچون افراد خاندانهاى «چشتى» و «سهروردى» و «قادرى» اسلام را به شرق آسیا گسیل
دهند و زندگى معنوى و اجتماعى صدها میلیون مسلمان کشورهایى را از اندونزى و مالزى
گرفته تا شبهقاره هند به نحوى تغییر دهند که از آن پس هیچگاه از حیات معنوى
خود ایران جدا نباشد.
عشق ایرانیان به خاندان نبوت
در عین مشارکت
در ساختن تمدن جهانى اسلامى و ایجاد معارف دینى اهل تسنن که بر این جهان گسترده
حکمفرما بود، ایرانیان از آغاز به خاندان نبوت و اهلبیت عشق میورزیدند و اولین
ایرانى که در جستجوى پیامبر راستین به سوى حجاز شتافت و به دین اسلام مشرف شد،
یعنى سلمان فارسى، این افتخار را یافت که خاتم پیامبران(ص) درباره او فرماید که:
«سلمان از اهل بیت ماست»، عشق به خاندان نبوت بسیارى از اولاد آن سرور کائنات را
به سوى ایران گسیل داشت و دست سرنوشت هشتمین حجت و فرزند او حضرت رضا(ع) را در
آغاز سرزمین ایران به خاک سپرد.
ایران از آغاز
مرکز تشیع شد و بزرگان معارف شیعه دوازده امامى همچون کُلینى و ابن بابویه از این
دیار برخاستند. و حتى متفکران بزرگ شیعه اسماعیلى مانند ابوحاتم رازى و حمیدالدین
کرمانى و ناصرخسرو در شهرهاى ایران تربیت یافته و بسیارى از آنان تنها پس از نیل
به مقامات والاى علمى، به مصر و دیار فاطمیان مهاجرت کردند.
تشیع در نواحى
مختلف ایران قرنها همچون آتشى در زیر خاکستر نهفته ماند تا زمینه تجلى یافت و پس
از حمله مغول، بیدرنگ به یارى برخى از طرق تصوف و نیز براثر تحولات عمیق و مساعد
سیاسى که رخ داده بود، گسترش یافت و با استیلاى خاندان صفوى بر ایران و بازیافتن
وحدت ملى مبتنى بر مذهب شیعه دوازدهامامى، بار دگر فصلى جدید در حیات مردمان این
سرزمین گشوده شد.
اصالت فرهنگ و قدرت ترکیب و جذب
در تمام ادوار
این تاریخ طولانى که رواج جهانبینیهاى گوناگون دینى و معنوى را بر ایران زمین
به همراه داشت، قدرت ترکیب و جذب و در عین حال اصالت فرهنگ ایران با توجه به اصول
معنوى حاکم بر آن استوار برجاى ماند. درتمام این اعصار ایران هم به منزله پلى بود که شرق را به
غرب و شمال را به جنوب پیوست و هم به مثابه آفتابى درخشان که به جهانهاى دور و نزدیک
نور و حرارت بخشید و حیات معنوى آنها را سرشار از گرما و لطافت ساخت.
در دوران
باستان، ایران با هند و تمدنهاى عظیم غربى آن همچون بابل و مصر داد و ستد
فکرى و هنرى و اقتصادى داشت و در این رهگذر بسیارى از عناصر فرهنگى را از گامهاى
موسیقى مصر باستان و نجوم بابلى گرفته تا طب هندى فراگرفت و در عوض، این ممالک را
با بسیارى ازمسائل و آداب مملکتدارى و سیاست مُدُن گرفته تا فنون معمارى و صنعت
آشنا ساخت. فرشتهشناسى و معادشناسى مزدایى در تفکر دینى یهود نفوذ کرد؛ چنانکه
قبلا در پارهاى از شعب فلسفه یونانى، مخصوصا حوزههاى فیثاغورثى و افلاطونى اثر
این اندیشهها نمایان شده بود. در عین حال در عصر ساسانى، جوانبى از فلسفه یونانى
همچون جهانشناسى انباذقلس و منطق ارسطو در ایران آن زمان انتشار یافت و حتى بخشى
از ارغنون معلم اول به زبان پهلوى برگردانیده شد.
آیین مانى
در همان دوران
ساسانى آیین مانى درعین هماهنگى دادن میان افکار زردشتى و بودایى و مسیحى خود در
قلمروى وسیع گسترش یافت؛ چنانکه تا چند قرن پیش آثار مستقیم آن از غرب چین گرفته
تا جنوب فرانسه مشهود بود.
هنر این دوره
نیز به دورترین نقاط جهان سفر کرد و آثار آن از موزة حیرتآور کیوتو یعنى سوشوهین
گرفته تا بسیارى از بناهاى تاریخى ایتالیا و فرانسه باقى ماند.
آیین کشوردارى و
مشاغل دیوانى دستگاه خلافت اموى و عباسى را سخت تحت تأثیر خود قرار داد و به وسیله
خلافت اسلامى در غرب نفوذ کرد.
در زمینه عرفان
اسلامى که از وحى قرآن سرچشمه گرفته است، در ایران مشایخ و پیشوایانى بزرگ و
عالیقدر ظهور کردند و این ستارگان تابناک به نوبه خود جهان را منور ساختند؛ چنان
که گفتهها و نوشتههاى عارفان نامبردار این دیار (همچون حلاج و جنید و شیخ
ابوسعید ابوالخیر و خواجه عبدالله انصارى و سنائى وعطار و مولوى و شبسترى) یا
شعرائى صوفى مشرب (چون سعدى و حافظ و جامى و دیگران) حیات معنوى بسیارى از اقوام
را از بن دگرگون ساخت و حتى روند و مسیر ادبیات تعداد زیادى از ملل را بهکلى
تغییر داد و در حوزه برخى از شاخههاى ادب غیر مکتوب موجب ولادت ادب مکتوب شد و
بهصورت ادبیات عاشقانه عشق خاکسارى غرب قرون وسطى و ادبیات آن را تحت تأثیر
قرار داد.
ایران، کانون اصلى فلسفه
فلسفه اسلامى
نیز که ایران همواره کانون اصلى آن بوده است، هم اندیشههاى گوناگون را از منابع
هندو و بودایى تا حوزههاى فکرى یونانى و اسکندرانى در خود جذب کرد و هم به سان
یک درخت تناور فلسفى شاخههاى سترگ خود را به سوى شرق و غرب گسترد و بر ساحت فکرى
جهانهایى بس دور ازهم مانند بنگال و فرانسه سایه افکند و سیطره افکار درخشان و
ممتاز آن طى قرنها پایدار ماند.
ایرانیان نه
تنها آثار متعدد به زبان عربى نوشتند، بلکه در تدوین قواعد زبان مقدس وحى اسلامى
سهمى اساسى و مشارکتى مؤثر و سازنده داشتند؛ همانطور که در سایر رشتههاى معارف
اسلامى با قوم عرب و ترک و هندى و غیره همکارى داشتند و آنچنان در این معارف و
مخصوصا علوم عقلى که فلسفه در رأس آن قرار دارد، راسخ شدند ومنزلتى والا و ارجمند
یافتند که همه ملل اسلامى و حتى مورخ اندیشگر و خردمند معروف عرب ـ ابن خلدون ـ
ایران را زادگاه اصلى این علوم دانستهاند و بزرگان دانشپرور در اقطار عالم
خدمات ایرانیان را در این زمینهها گرامى میشمردند و میکوشیدند تا دانشمندان
این دیار را به عنوان معلم و طبیب یا سایر مشاغل دیوانى در دستگاه خود به گرد
آورند و پرورش دهند.
علمدوستی
این حقیقت در مورد علوم طبیعى و ریاضى هم مصداق مییابد. ایرانیان از آموختن علوم
سایر ملل کراهت نداشتند؛ چنانکه در دانشگاه جندى شاپور، علم پزشکى بقراطى و
جالینوسى و هندى و نجوم هندى و بابلى در کنار هم تدریس میشد. این خصلت مخصوصا در
دوران اسلامى به اوج خود رسید. از آنجا که اسلام خود را وارث تمام ادیان و حقایق
آنها میداند و اندوختن دانش را از هر کجا که باشد تشویق میکند، چنان که پیامبر
اسلام(ص) مسلمانان را دعوت فرمود تا براى طلب علم حتى رهسپار چین شوند، در دوران
اسلامى طى مدتى کوتاه مسلمانان دانشهاى هندى و یونانى و اسکندرانى و ایرانباستان
وحتى چین را در دامن معارف اسلامى درآمیختند و پایه علوم اسلامى را مستقر ساختند و
باز در این امر متفکران ایرانى همچون خوارزمى و رازى و ابن سینا و بیرونى آنچنان
سهمى داشتند که تا به امروز اینان را در زمره ستارگان تابناک آسمان دانش محسوب میدارند
و حتى به بزرگداشت آنان، حفرههاى ماه را به نام ایشان نامگذارى میکنند. آنچه
این بزرگان و بسیارى دیگر از دانشمندان دیگر ایرانى و اسلامى انجام دادند، ساحت
دیگرى در علم و فلسفه به وجود آورد و حیات فکرى شرق و غرب را سخت متأثر ساخت و
مسیر آن را تغییر داد.
صنایع و فنون
همین امر در
مورد صنایع و فنون دیده میشود. مسلمانان ایران ساختن کاغذ را از چینیان آموختند
و به سوریه و مصر منتقل ساختند و از آنجا این اختراع مهم به اروپا رسید. ذوب و
گداز و پرداخت فولاد که از دیرزمان در ایران به کمال رسیده بود، در سوریه به ساختن
شمشیرهاى معروف منجر شد و صنعت فولادسازى را متغیر ساخت. روش حیرتآور آبیارى
ایرانیان قدیم و مخصوصا حفر قنات تا غرب گسترده شد و شیوه کشاورزى ایرانیان تقریبا
تمام جهان اسلامى را دگرگون ساخت.
گفتنى بسیار است
و امکان بسط گفتار محدود. تنها لازم است همواره به خاطر داشت که از لطیفترین
مسائل عرفانى و فلسفى مرتبط به شناخت حقیقت عالم قدس تا کشت و زرع و استخراج و
گداز فلزات، ایران در طى قرون، هم پذیراى میراث و تجربیات و نظریات اقوام همسایه
خود ـ از چین و هند گرفته تا مصر و یونان و بیزانس و روم ـ بوده و هم خود به صورت
مرکزى درآمده که نیرومندترین امواج اندیشه و دانش و هنر را به دورترین کرانههاى
دریاى تمدن بشرى گسترش داده است.
ترویج فرهنگ اسلامى
شاید حیرتانگیزترین نمونه این خصلت بارز فرهنگ ایران، پذیرفتن وحى اسلامى
است که اعراب اولین حامل آن بودند و به دست آنان این پیام آسمانى به ایران رسید؛
ولى این دین جدید آنچنان در اعماق وجود ایرانیان نفوذ یافت که هر آنچه بعدا از
هستى آنان تراوش کرد، نه تنها به معنى عادى اسلامى بود، بلکه از برجستهترین
تجلیات تمدن اسلامى محسوب شد.
ایرانیان وحى
اسلامى را پذیرفتند و سپس خود مرکز اشاعه فرهنگ اسلامى براى تمام ملل شرق خود شدند. آنان روح وحى
اسلامى را در خود جذب کردند و برخى از بزرگترین شاهکارهاى هنرى و فکرى اسلامى را
بهوجود آوردند.
در این دوران
مانند گذشته، ولى شاید به نحوى جهانیتر، ایران وظیفهاى را که گویى پروردگار
جهان براى آن تعیین کرده بود ایفا کرد؛ یعنى هم پلى بود بین شرق و غرب و هم بین
حاکم و عالم پاک و در عین حال مرکزى که از آن عمیقترین اندیشهها و مآثر هنرى
اقالیم مختلف جهان را فراگرفت.
در سراسر قرون
پرنشیب و فراز تاریخ ایران و به رغم استیلاى ادیان مختلف بر دل و اندیشه مردمان
آن، خصائلى متعالى و عمیق در درون فرهنگ ایران همواره مانند آسمان فیروزهگون آن
جاویدان بهجامانده است و ادیانى که مشیت الهى آنها را در هر دوره از تاریخ وسیله
رستگارى ایرانیان قرار داده است، هریک، به نحوى مطابق با ماهیت خود، این خصائل را
تأیید کرده و به آن حیاتى نوین بخشیده است.
یکتاپرستی
یقینا مهمترین
این خصائل ایمان به حقیقتى متعالى و برتر از عالم زمان و مکان و آگاهى از حضور
الوهیت در حیات انسان است. فرهنگ ایران در همه ادوار خود با حقیقت سروکار داشته و
اصالت عالم معنى را محور اساسى زندگى خود قرار داده است. گفتگو پیرامون فرهنگ
ایران در واقع سخن از حق و حقیقت و تجلى آن در این عالم تغییر و تحول و کون و فساد
است. هیچگاه روح ایرانى به زندانى شدن در جهان خاکى ارضا نشده و آفاق نورانى
عالم ملکوتى و مینوى از نظر او دور نشده است. وانگهى تجلى حقیقت براى ایرانیان
همواره توأم با دید جهانى فرهنگ آن بوده و سازگارى و تساهل بین ادیان مورد تأیید
دانشوران و بزرگان آن قرار گرفته است.
در ایران باستان
علیرغم برخوردهایى که با توجه به خصائص فطرى و خلق و خوى بشر امرى طبیعى است،
پیروان بسیارى از ادیان در کنار هم در صلح و آرامش میزیستند. در دوران اسلامى
عمیقترین و درعین حال لطیفترین وحدت معنوى میان ادیان برقرار شد و مفاهیم
مربوط به کلیت تجلى حقیقت در اعیان و قالبهاى مختلف و نمادهاى گوناگون از سوى
عرفا و مشایخ طریقت این مرز و بوم بیان شد؛ چنانکه یکى از بزرگترین آنان حافظ میفرماید:
در عشق، «خانقاه»
و «خرابات» فرق نیست
هر جا که هست،
پرتو روى حبیب هست
و خداوند عرفان
و سراینده قرآن پارسى مولانا میسراید:
اختلاف خلق از
نام اوفتاد
چون به معنى
رفت، آرام اوفتاد
از نظر گاه است
اى مغز وجود
اختلاف مؤمن و
گبر و یهود
نه تنها گوش
درونى انسان ایرانى همیشه به استماع نداى عالم غیب اشتغال داشته و چشم و دل او
شاهد حقایق عالم قدس بوده، بلکه با ارتباط با عالم معنى همواره با توجه به عنایت
کلى حق نسبت به خلایق و مشروعیت ادیان آسمانى دیگر توأم بوده است.
نور، تمثیل جهان مینوی
حقیقت عالم معنى
خود را به زبان رمز و تمثیل بر ساکنان عالم خاکى متجلى میسازد و در هر تمدن و به
هر ملت به زبانى مناسب با احوال و روحیات آنان سخن میگوید. در ایران شاید
مهمترین تمثیل جهان مینوى ، «نور» باشد که آنچنان در دل ایرانیان جاى دارد که فضاى
برونى و درونى آنان را ازولادت تا مرگ تعیین میکند و بر روحیه آنان عمیقترین
اثر را میگذارد. همان نور بود که اساس آیین زردشتى قرار گرفت و در قرآنکریم
خداوند متعال خود را «نور آسمان و زمین» میخواند. همه عالم تجلى نور خداوند است
و در نهایت امر ظهور جهان جز نور او نیست؛ چنان که شیخ محمود شبسترى میفرماید:
جهان جمله فروغ
نور حق دان
حق اندر وى ز
پیدایى است پنهان
چو نور حق ندارد
نقل و تحویل
نیاید اندر او
تغییر و تبدیل
عالم جز تجلى حق
توسط نور خود به خود نیست و زیبایى جهان، نتیجه همین تجلى نور الهى است:
جمال مطلق از
قید مظاهر به نور خویش هم بر
خویش ظاهر
همانطور که
فرهنگ ایران همواره از ساحتى معنوى برخوردار بوده، توجه آن به اهمیت نور و معناى
رمزى آن بر تمام شئون حیات ایرانیان از ژرفترین حقایق عرفانى و فلسفى تا هنرى
تجسمى و معمارى و حتى بر زندگى روزمره پرتو افکنده است.
این یک حادثه و
اتفاق نیست که «حکمت اشراقِ» سهروردى که مبتنى بر تمثیل عالم نورى و احیاى حکمت
ایران باستان است، در دامن عرفان و حکمت اسلامى در ایران گسترش یافته و حیات فکرى
و معنوى ایران را در هشت قرن اخیر تحت نفوذ خود قرار داده است.
«پرتو روى حبیب»
از عالم غیب بر این جهان خاکى میافتد و رهنمون انسان است به سوى عالم مینوى. این
نیز از ویژگیهاى فرهنگ ایران است که امتیاز بین عالم معنوى و مادى یا مینو و گیتى
ایران باستان همیشه مورد توجه ایرانیان بوده است. عالم ملکوت و فرشتگان، واقعیت
اصلى حیات در آیین مزدایى بود و حتى بر سایر ادیان به صورتى قابل تأمل نفوذ کرد،
درحالى که عالم ملکوتى در نظر اندیشگران ایران اسلامى همواره اصل این جهان خاکى و
منشأ صور و اشکال آن محسوب میشده است.
ایرانیان در عین
تأیید هستى موجودات عالم مادى، به این امر اعتقاد داشتند که صورت عالم مُلک و یا
این جهان خاکى، سایه و ظلّ حقایق عالم بالا و جهان برین یا همان عالم فرشتگى است
که از دیرباز تعیینکنندة دید مردم این سرزمین نسبت به عالم عینى است:
هر آن چیزى که
در عالم عیان است
چو عکسى ز آفتاب
آن جهان است
که محسوسات از
آن عالم چو سایهست
که این طفل است
و آن مانند دایهست
ایرانیان در عین
تأیید هستى موجودات عالم مادى، به این امر اعتقاد داشتند که صورت عالم مُلک و یا
این جهان خاکى، سایه و ظلّ حقایق عالم بالا و جهان برین یا همان عالم فرشتگى است
که از دیرباز تعیینکننده دید مردم این سرزمین نسبت به عالم عینى است... همین
توجه به امتیاز بین عالم فرشتگى و سایه زمینى آن، به نحوى دیگر در فرهنگ ایران
تجلى کرده است و آن امتیاز بین «صورت» و «معنى» است که
عرفاى بزرگ به زیباترین وجه از آن سخن گفتهاند، درحالى که همین حقیقت در زندگى
روزانه مردم و شیوه رابطه آنان با یکدیگر نمایان است. واقعیتهاى این عالم فقط
صورت آنها و اشیا محدود به نمود آنها نیست. هر صورت را معنایى است و هر برونى را
درونى و هر مظهرى را منشأ و ظهورى، گرچه صورت لازمه ظهور است. حقیقت هر شئ مستلزم
درک معناى آن است و لازمه معرفت و نیل به سعادت همانا سیر از صورت به معنى است:
پاک کن از نقش
صورت سینه را روى در معنى کن این
آیینه را
تا شود گنج
معانى سینهات غرق نـور معرفت
آیینهات
امتیاز بین صورت
و معنى از لحاظ مسأله معرفت، بنیاد دید عرفانى در سرزمین ایران بود و آن دریاى
عرفان که همان مثنوى مولوى است، بر این اصل قرار دارد؛ چنان که میفرماید:
جمع صورت با
چنین معنى ژرف
نیست ممکن جز ز
سلطانى شگرف
امتیاز بین ظاهر
و باطن
فرهنگ ایران به
نحو دیگرى نیز رابطه بین صورت و معنى را تلقى کرده است و آن امتیاز بین ظاهر و
باطن است. هر واقعیتى را ظاهرى است و باطنى و نمیتوان به صرف شناخت ظاهر، به
تمامیت حقیقت پى برد. خود حقیقت مطلق، باطنى است که ظهور مییابد؛ ولى ظهور در
نظرگاه اهل بصیرت، غیر از باطن نیست و وجود حقیقتى است وسیع که هم عالم ظاهر را
شامل است و هم باطن را. اصل «وحدت وجود» قطب و محور معنوى فرهنگ ایران است و اساس
عرفان اسلامى را تشکیل میدهد و در عین حال یکى از اصول کیشهاى کهن ایرانى به
شمار میآمده است. «اصل توحید» را که پایه عقاید اسلامى است، بزرگان به این نحو
تعبیر کردهاند.
که یکى هست و
هیچ نیست جز او وحـده لا الـه الا هـو
در عین این وحدت
که ظاهر را تجلى و در نهایت امر عین باطن میداند، امتیاز این ظاهر و باطن در
مرحله نخستین شناخت و رویارویى روزانه انسان با واقعیتهاى پیرامون او، امرى
اساسى است. تشیع بر این اصل تکیه میکند و «تأویل» را که
همان رفتن از ظاهر به سوى باطن است، کلید معرفت میشمارد و کتمان و «تقیه» را با
توجه به اهمیت باطن در قبال جامعه عالم ظاهر تأیید میکند، لکن این دروننگرى و
امتیاز بین ظاهر و باطن امور، از دیر زمان از خصائل فرهنگ ایرانیان بوده و در شیوه
رفتار آنان با یکدیگر و برداشت از گفتار و پندار دیگران و نحوه بیان و اندیشه و
آفرینش آثار هنرى عمیقترین اثر را از خود بهجا گذاشته است.
نمیتوان از
فرهنگ ایران سخن گفت، مگر با توجه به مراتب وجود عینى و درونى و حجابهاى ظاهرى که
عالم باطن را مستور میدارد و در عین حال با عنایت به اهمیت عالم ظاهر، به عنوان
وسیله وصول به عالم باطن به شمار میآید. شاید یکى از رازهاى بقا و استمرار فرهنگ
معنوى ایران در طى قرون، همانا حفظ باطن و درون، علیرغم تمام عوامل برونى بوده
است که بر ظاهر و صورت خارجى زندگى و اندیشه و هنر نفوذى ژرف بر جاى نهاده که در
بعضى از ادوار، با ماهیت و خصائص فرهنگ ایرانى ناسازگار بوده است. این فرهنگ در
چنین مواردى به درون پناه برده و با بردبارى و شکیبایى در انتظار فرصتى بوده است
تا عوامل خارجى اجازه دهد بار دیگر عالم ظاهر را مطابق با حقیقت درونى بسازد و جلا
بخشد.
پیام طبیعت
از آنجا که عالم
ظاهر مظهر عالم باطن است، دنیاى خاک نیز آیینه عالم پاک است. طبیعت و مظاهر آن
براى انسان پیامى معنوى به همراه دارد. مردمان ایرانزمین ـ چه در دوران باستانى و
چه در عصر اسلامى ـ آسمان و زمین و کوه و دشت و بیابان و دریا را نه فقط جوانب
گوناگون عالم طبیعت و عنصر لازم براى حیات انسان دانستهاند، بلکه آنها را در
پیوند معنوى میان عالم طبیعت و انسان هم در نظر آوردهاند، رابطهاى که در یکى
از شاهفکرهاى سنت فکرى ایران یعنى انطباق بین «عالم کبیر» و «صغیر» خلاصه شده
است. «آسمان» تجلى عالم معنى
و «خورشید» به مثابه عقل الهى و «درخت»، رمز مراتب وجود است و برخى از کوهها و
دشتها و رودها و دریاچهها به صورت خاص، تجلیگاه قدرت پروردگار بوده است و به
طور کلى آنچه مظاهر طبیعت در نظر هوشیار است، تذکارى از جلال و جمال پروردگار و
آفریننده آنهاست؛ چنانکه سعدى میفرماید:
آفرینش همه
تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که
ندارد به خداوند اقرار
این همه نقش عجب
بر در و دیوار وجود
هر که فکرت
نکند، نقش بود بر دیوار
کوه و دریا و
درختان همه در تسبیحاند
نه همه مستمعى
فهم کند این اسرار
خصلت فرهنگ
ایران طى قرون چنان بوده است که انسان با وجود محیط دشوار و سخت طبیعى که در دامن
آن زندگى میکرده است، در الفت و محبت با عناصر طبیعى زیسته و در هماهنگى با محیط
زیست خود یکى از شگفتآورترین نظامهاى آبیارى و معمارى و شهرسازى را با توجه خاص
به زندگى طبیعت و آهنگ ضربان حیات مخلوقات و با نهایت استفاده از «آب و باد و مه و
خورشید و فلک» در عین گرامیداشت و رعایت حقوق سایر مخلوقات بهوجود آورده است.
این الفت و پیوند با طبیعت که در بالاترین مراتب، به عشق به طبیعت از دیدگاه
عرفانى صعود و تعالى مییابد، سرشت همیشگى فرهنگ ایران بوده است و فقط در تلاقى
با تمدن غرب که از جهت حس استیلا و استثمار همهجانبه طبیعت رهاورد آن بود، این
ویژگى در نهاد برخى از شهرنشینان به فراموشى سپرده شده است. لکن این خصلت آنچنان
استوار و عمیق است که اصل آن با هستى انسان ایرانى عجین شده است و در دل کسانى که
به این فرهنگ ایمان دارند، این حقیقت همواره آشکار بوده است که:
حسن روى تو به
یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در
آیینه اوهام افتاد
این همه عکس میو
نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقى
است که در جام افتاد
در عالمى که همه
پدیدههاى آن نشانهها و آیات حکمت و قدرت الهى است، انسان داراى مسئولیت و
وظیفهاى خاص است. حیات او مقدس است و وجود او از ارجى خاص برخوردار؛ از آنجا که
او رسالتى ویژه در این عالم خاکى برعهده دارد، چه در لباس افسانه به صورت قربانى
«کیومرث» و چه با تعبیر عرفانى پیرامون انسان کامل، معارف و حکمت ایران همواره
انسان را «خلیفه خداوند» بر روى زمین و مسئول حفظ و تعادل بین موجودات دانسته و
براى زندگى او معنى و ارزشى خاص قائل بوده است. در برخى از تمدنها به حیات اخروى
بیش از حیات دنیوى توجه شده و ناپایدارى زندگى این جهان تا آن حد تأیید شده است که
گروهى از مفسران پیام معنوى این تمدنها در اصل منکر اهمیت زندگى انسان در این
عالم و تأثیر آن بر آینده و فرداى انسان در عالم جاویدان شدهاند.
در دینهاى اصلى
که حیات معنوى ایرانیان را تحت نفوذ خود داشتهاند، یعنى آیین زردشتى و دین
اسلام، برعکس بر روى اعتدال و ایجاد هماهنگى بین نیازهاى معنوى و مادى انسان تأکید
شده و رفتار و کردار انسان را در زندگى جسمانى خود مؤثر در حیات روحانى و عاقبت و
فرجام کار او در آن جهان دانستهاند. آیین زردشتى بر اصول اخلاقى استوار بود و
اسلام انسان را در همه اعمال خود در بارگاه خداوند مسئول میداند. انسان را گریزى
از انسان بودن خود نیست و مسئولیت انسان بودن، همواره از دوران بلوغ تا واپسین دم
حیات برعهده اوست؛ زیرا انسان را در الست با خداوند خود عهد و میثاقى است که حتى
بر آفرینش جهان تقدم دارد و تعیینکننده نهاد و ذات او نسبت به مبدأ و خلقت است:
گفتم: این جام
جهان بین به تو کى داد حکیم؟ گفت:
آن روز که این گنبد مینا میکرد
فرهنگ ایران
همیشه انسان بودن انسان را در توجه او به این امر دیده است که انسان برتر از بشر و
والاتر از یک موجود صرفا خاکى است. تعریف انسان در تعالىجویى اوست و مقصد او وصال
به حقیقت. حس بشر دوستى که در نهاد این فرهنگ نهفته است، مبتنى بر احساسات گذران
نیست، بلکه متکى بر حقیقت است که بر زمین و زمان حکمفرماست و آن همانا میثاق در
عهد الست است که انسان را موجودى مسئول میسازد و به حیات او ارزشى نهایى میبخشد
و رفتار او را از اخلاق و اصول معنوى جداناشدنى میسازد. همین وظیفه است که بار
امانت انسان بوده است؛ آن امانتى که سنگینى آن را آسمان و زمین برنیامدند و تحمل
نکردند. تنها انسان بود که با بستن پیمان الست این ودیعه الهى را پذیرفت و خلیفه و
نماینده پروردگار بر روى زمین شد:
آسمان بار امانت
نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه
زدند
از نکات حائز
توجه در این زمینه، جدانبودن دین از زندگى در طى تاریخ ایران است. در این مهم باز
آیین زردشتى و دین مبین اسلام با یکدیگر هماهنگى داشتند و هر دو به دور از
رهبانیت، حیات دینى و معنوى را با زندگى روزانه مردم درآمیختند. در فرهنگ ایران بهرغم
اهمیت نهادن بر «توکل»، یعنى واگذاشتن امور بر اراده و مشیت الهى، بهکار بستن
سعى و کوشش از جانب بندگان نیز گرامى و کارساز دانسته شده و براى تلاش و تکاپوى
انسان در تأمین زندگى و امرار معاش گذشت از آسایش دنیوى، پاداش اخروى و ارج و
منزلت دینى نهاده شده است و بزرگان حکمت و معرفت، توکل را نه به معناى تنآسایى و
بطالت، بلکه به معناى نقطه اتکاى انسان در حین عمل و به هنگام کوشش دانستهاند؛
چنان که مولانا میفرماید: «با توکل زانوى اشتر ببند».
انسان در عین
اینکه بر مشیت الهى زاده میشود و زندگى میکند و میمیرد، موجودى آزاد است و
مسئولیت دینى و معنوى و اخلاقى او نیز مبتنى بر همین آزادى است. انسان محکوم به
تبعیت از عوامل مادى و یا سیر تاریخى و جبر تاریخ یا حرکت کواکب و افلاک نیست.
نکوهش مکن چرخ
نیلوفرى را
برونکن ز سر
باد خیره سرى را
چون تو خود کنى
اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم
نیکاخترى را
فرهنگ ایران هیچگاه
انسان را در زندان موجبیت تاریخى و جبر عالم برونى قرار نداده است؛ چون همواره در
او گوهر معنى را دیده و به آزادى او معتقد بوده است. منتها این آزادى به معنى
محدود ظاهرى امروزى آن نیست، بلکه آزادى توأم با مسئولیت است و هدف آن وصول به
مقام آزادى و ترک تعلق و رهایى از قید هرگونه محدودیتى است که روح انسان را که
«طائر عالم قدس» است، در تنگناى جهان مادى زندانى و تختهبند کرده است.
جرقهاى از نور
الهى در نهاد انسان نهفته است و بر اوست که خاکستر لایه نفسانى را از وجود خویشتن
بزداید و برکنار زند و به یارى آن جرقه،تمام هستى خود را شعلهور سازد تا در پرتو
آن نور آزاده گردد و مسیحاوار روح خفته دیگران را هم زنده و بیدار سازد:
فیض روح القدس
ار باز مدد فرماید دگران هم
بکنند آنچه مسیحا میکرد
انسان موجودى
آزاد است؛ ولى این آزادى منوط به توجه به فطرت خویش و پذیرفتن بار امانت و مسؤولیت
در زندگى درونى و برونى است که شرط لازم در مبدل ساختن آزادى به آزادگى و وارستگى
است.
حقیقت و زیبایى
فرهنگ ایران هیچ
گاه «حقیقت» را از «زیبایى» جدا نکرده، بلکه عمیقترین نشانه تجلى حقیقت را در
جمال یافته و زیبایى را معراجى به سوى عالم معنى دانسته و عدم توجه به جمال را
نوعى مرگ و زوال به شمار آورده است.
جان بى جمال
جانان میل جهان ندارد هر
کس که این ندارد، حقا که آن ندارد
تقریبا تمام
جوانب حیات سنتى ایرانیان با زیبایى توأم است؛ چنان که در ساختن سادهترین وسایل
زندگى و کار تا دقیقترین افزار علمى مانند اسطرلاب، عنصر زیبایى در طرح اشیا و
تزیینات آنها جلوهگر است و در ایران مانند سایر تمدنهاى بزرگ سنتى آسیایى، هنر
هیچگاه از زندگى جدا نبوده است، بلکه هنر یعنى زندگى، و زندگى یعنى تجلى زیبایى
در تمام شئون حیات.
فرهنگ ایران هیچگاه
خالى از شیفتگى و شیدایى مردمان این سرزمین در برابر زیبایى و لطف و جمال در تصور
نمیگنجد و به همین دلیل هنر یکى از مهمترین تجلیات این فرهنگ است. از هنرهاى
تجسمى و بصرى گرفته تا سخنورى و شاعرى که با بدیعترین و مجردترین حقایق سر و کار
دارد. شاید بتوان گفت که در افق مشرق زمین، زیبایى خود اثبات حقیقت است و در
بسیارى از موارد، شعر جایگزین استدلال منطقى میشود و خود یک منطق درونى مییابد.
وانگهى زیبایى
معنوى و درونى و برونى و صورى در نظرگاه فرهنگ ایران از هم جدا نیست. حُسن درعالم
صورت وسیلهاى است براى وصال به عالم معنى، نه حجابى که انسان را از آن عالم مستور
سازد. این امر مخصوصا در عرفان و موسیقى ایرانى انعکاس یافته و در آثار تصوف
اسلامى از زیبایى طبیعت و چهره یار و الوان و اشکال هنرى براى صعود به عالم قدس
استفاده شده است؛ چنان که یکى از بزرگان مکتب حسن الهى، روزبهان بقلى شیرازى میفرماید:
«هر که را وجود
لطیفتر وجسم رقیقتر و جان شریفتر و نفس نفیستر، در هیکل او از جوهر او نور آن
معدن (جمال پیامبرى) ظاهرتر، در جمیع اشیا از مستحسنات تأثیر آن حسن است؛ زیرا که
هر ذره از کوْن جانى از فعل حق دارد که در او مباشر است به نعمت صفات و تجلى ذات
على الخصوص اشیاء مستحسن، و جز چشم حقبین نبیند. هرچه قریبتر به معدن جمال، به
عهد عشق نزدیکتر. نبینى که شیر مرغزار بهشت عقل و صیاد کوهسار فضل ـ علیه افضل
الصلوات و اکمل التحیات ـ از تازگى عشق هر چه تازه آمدى در باغ مقادیر از
نزد معشوق، بهسرعت آن را ببوسیدى و برچشم نهادى؟ بوسیدنش مباشرت روح بافعل قدیم
از شهوت عشق آمد؛ بر دیده نهادنش خواستن قرب قرب آمد. حظّ چشم جز چشم را نباشد؛
زیرا که به چشم از آن چشمه آن چشم را میدید. بر چشم نهاد که چشم دریچه جان است،
روح از آن دریچه عالم ملک بیند.»
ناپایدارى عالم خاکى
توأم با این
شناخت زیبایى و ارج معنوى آن، فرهنگ ایران گذران بودن این جهان و ناپایدارى و بیثباتى
عالم خاکى که آن را «دار غرور» هم نام نهادهاند، در توجه آورده است. عظمت طبیعت
که دستاورد انسان در برابر آن ناچیز و حقیر مینماید و یورشهاى پیاپى و خاطرههاى
بازمانده از سیر تاریخى طولانى و پرفراز و نشیب توأم با پیام معنوى دینهاى حاکم
براعتقادات ایرانیان، همگى این خصلت را تقویت کرده و به آن جنبهاى عمومى و کلى
بخشیده است:
به چشم عقل در
این رهگذار پرآشوب جهان
و کار جهان بى ثبات و بى محل است
از روى اتفاق
نیست که معروفترین شاعر در سراسر جهان که پیام او ناپایدارى و زودگذرى این عالم و
عدم ثبات در این دیر تحیر است، حکیم و دانشمند و ریاضیدان و شاعر بزرگ ایرانى خیام
است که گرچه برخى از جوانب پیام وى بهخوبى شناخته نشده است، آنچه راجع به بىثباتى
عالم سروده، در شرق و غرب اقطار عالم طنین افکنده است:
اى دوست، بیا تا
غم فردا نخوریم
وین یک دم عمر
را غنیمت شمریم
فردا که از این
دیر فنا درگذریم
با هفت هزار
سالگان سر به سریم
ولى چنان که
بررسى دقیقتر در آثار خیام و سایر اندیشگران و عرفاى ایران نشان میدهد، توجه
به ناپایدارى عالم و عشقورزیدن به جنبه مثبت خلقت و ارزشنهادن به هر لحظه از
زندگى گذران آدمى، همیشه وجود داشته است. گویى که خلاصه پیام معنوى فرهنگ ایران در
این زمینه این است که: گرچه لحظات زندگى به شتاب میگذرد و این عالم دار بىقرارى
است، هر لحظه داراى زیبایى و ارزشى تکرار ناشدنى است که باید از آن بهره کامل جست
و فرصت را به معناى اصلى این کلمه مغتنم شمرد. آگاهى از ناپایدارى دنیا در دوران
خلاق تاریخ ایران، هیچ گاه در آهنگ زندگانى مردم به تنآسانى و راحتطلبى نکشیده
است، بلکه وسیله آرامش باطن و عالم درون و گرایش به تقوا و پارسایى و در عین حال،
انگیزه آفرینشهاى شگرف علمى و هنرى بوده است و به رغم پندار عدهاى، نمیتوان آن
را خصلتى ناشایست و منفى دانست.
این حقیقت که هر
لحظه از حیات ارزشمند و در عین حال گذرنده است، با ترکیب بین حُزن و فرح یا غم و
شادى که به صورت مکمل یکدیگر در فرهنگ ایران تجلى کرده است، رابطهاى عمیق دارد.
در آثار اصیل این فرهنگ، مخصوصا در موسیقى و شعر آن اندوهى بزرگ نهفته است؛ منتها
این حزن ناشى از غمهاى عادى عاطفى نیست، بلکه یک نوع دلتنگى و نگرانى به خاطر دور
افتادن از موطن و مأواى ملکوتى و اصلى انسان و نشاندهنده جایگاه او به عنوان یک
موجود معنوى است:
من ملک بودم و
فردوس برین جایم بود آدم
آورد در این دیر خرابآبادم
وجود حزن در
اُنس به علت دورى از فردوس برین و تذکار آن وطن اصلى است که انسان همواره در اعماق
هستى خود احساس میکند؛ ولى از آنجا که این حزن یک اشتیاق به بازگشت به اصل و
ریشه وجودى انسان است، با فرح توأم است و نتیجه آن نوعى شادى معنوى است که روح و
جان انسان را در نور خود مستغرق میسازد. حتى در زندگى
عادى ایرانیان، شادى با اندوه توأم است و این امتزاج در درون زندگى مردمان به
انحاى گوناگون تجلى میکند. در تشیع این حقیقت به خوبى نمایان است.
حتى در زندگى
عادى ایرانیان، شادى با اندوه توأم است و این امتزاج در درون زندگى مردمان به
انحاى گوناگون تجلى میکند. در تشیع این حقیقت بهخوبى نمایان است. «سوگوارى» که
از ارکان مراسم سنتى شیعه است، از شادى جدا نیست و مفرّح روح است، و نمیتوان آن
افسردگى و نیستانگارى را که از خصائص جوامع فاقد ایمان است، در زندگى کسانى که به
خصوصیات فرهنگ ایران مؤمنند، مشاهده کرد. از آنجا که فرهنگ سنتى ایران در عالم معنى ریشه دوانیده و
از آن ارتزاق کرده و هنوز نیز میکند، ایمان در متن و ذات آن قرار گرفته و حتى
اندوه او راهى است به سوى کمال و شادى درونى، نه معبرى تاریک به سوى نیستى و پوچى. گویى همانطور
که خورشید درخشان این سرزمین تلألؤ و شفافیت خاصى به محیط آن داده و همه جا را در
پرتو انوار درخشان خود میپوشاند، آفتاب عالم معنى نیز آنچنان بر فضاى فرهنگى و
معنوى ایران زمین تجلى کرده است که فضایى تاریک باقى نگذارده و حتى حزن و اندوه و
غم را به شادى و شعف مبدل ساخته است، همانطور که در پرتو آن صوَر عالم جسمانى به
رموز عالم معنى و نردبانى براى صعود از عالم محسوس به معقول تبدیل شده است.
هنر ایرانی
خصائل اساسى
فرهنگ ایران آشکارا بیش از هر جاى دیگر در هنر این سرزمین انعکاس یافته است و این
هنر خود طریق و وسیلهاى است براى انتقال از عالم محسوس به عالم معقول، از صورت به
معنى، از برون به درون. جهان محدود اشکال از یک جهت حجابى است که انسان را از عالم
معنى مستور میدارد و از سوى دیگر خود نردبانى است به سوى این عالم و دریچهاى که
از آن نور جهان معنوى برعالم خاکى میدرخشد.
در هنر ایران
هیچ گاه دوگانگى و ثنویت مطلق بین دو عالم «صورت» و «معنى» و یا محسوس و معقول
پذیرفته نشده است، بلکه عالم محسوس داراى یک جنبه نمادى معنوى است و برعکس در
شرایط خاص، عالم معقول خود را حتى ملموس و مسموع میسازد. این امر مخصوصا در هنر
اسلامى نمایان است، آنجا که شکلها و طرحهاى هندسى مواد عالم خاکى را به نور
متبلورشده مبدل میسازد و حجاب را از چهره عالم محسوس برمیاندازد تا پرتو آسمان
حقیقت برآن بتابد و غبار غیریت را از آن بزداید.
مسأله «رنگ» نیز
در هنر ایران چنین است. آفتاب درخشان فلات ایران رنگها را درخشانتر و تندتر
ساخته و حساسیت روح آدمیان را نسبت به رنگ افزایش داده است. رنگها در هنر جنبهاى
کیمیایى دارد و آمیختن آنها خود یک هنر مشابه کیمیاگرى است که تبدیل جوهرى میکند
و شیئى را به شیئى دیگر مبدل میسازد. هر رنگ داراى تمثیل خاص خود است؛ چنان که
برخى از عرفا و شعرا مانند حکیم نظامى مستقیما به آن اشاره کردهاند. نیز هر رنگ
داراى رابطهاى با یکى از احوال درونى انسان و روح اوست و استفاده از آن در جوانب
مختلف زندگى، اثرى بس عمیق در روحیه مردمان داشته و دارد. بهراستى که نمیتوان
فرهنگ ایران را بدون رنگ درخشان فیروزهاى آسمان و رنگ خاکى بناهاى خشتى و کاهگلى
و آجرى، که اشکال و احجام پوشانیده با کاشى با رنگهاى گوناگون چون شکوفههاى
بهاران از آن روییده است، تصور کرد. این رنگها که مانند اشکال هندسى و خطوط و
طرحهاى اسلیمى، عکسى است از عالم با لابر آیینه این جهان کوْن و فساد، نه تنها در
هنرهاى تجسمى، بلکه به گونهاى در موسیقى و شعر نیز نمایان است و در هر مورد تجلى
تکسّر نور وحدت سرمدى است که از طریق هنر خود مبدل به راهى میشود براى بازگشت به
آن نور که وراى هرگونه تعین و تکثر است.
شاعرترین ملل
کیمیاى هنر سنتى
ایران به بهترین نحو در شعر و شاعرى منعکس است. ایرانیان یکى از شاعرترین ملل جهاناند
و بهدرستى در سراسر گیتى در این زمینه از شهرتى شایان برخوردارند. شاید شعر فارسى
جهانىترین جنبه هنر این سرزمین باشد. وانگهى شعر در حیات مردمان ایران محدود به
ادبیات منظوم نبوده، بلکه جزئى از زندگى بوده است و بسیارى دیگر از جوانب حیات از
خصلت شاعرانه برخوردار است. شعر بیان عمیقترین تجلیات روح و فکر ایرانیان و
وسیله انتقال ظریفترین و لطیفترین جوانب میراث این سرزمین بوده است، لکن وراى
تمام ساحتهاى فرهنگى و اجتماعى و روانى شعر، مهمترین و اساسىترین رسالت آن حکایت
از عالم غیب و بیان راز درون انسان و به ظهوررسانیدن اسرار مکنون و مستور است و
شعر زورقى است در این سوى دریاى وجود که انسان را از ساحل جهان خاکى به موطن اصلى
خود بازمیگرداند. بسیارى از بزرگان ایران خود شعر میگفتهاند و ابتهاج درون
خود را به لسان الفاظ و ابیات منظوم بیان میداشتهاند و با وجود اینکه هدف اصلى
آنان بیش از عنصر شعر، متوجه حقیقت بوده است، به صورت برجستهترین شعراى تاریخ
بشر درآمدهاند. یکى از معروفترین آنها به وضوح به خصلت معنوى شعر اشاره فرموده
است:
شعر چبود؟ نواى
مرغ خرد شعر چبود؟ مثال ملک اَبَد
میشود قدر مرغ
از او روشن که به گلخن در است یا گلشن
میسراید ز گلشن
ملکوت میکشد زان حریم قوت و قوت
بهراستى که
بدون توجه به شعر فارسى، نه فقط به عنوان چاشنى زندگى، بلکه به منزله یکى از عناصر
اصلى قوت جان و روح انسان، درک و شناخت فرهنگ ایران ناممکن است و اگر ایرانیان در
طول تاریخ خود جز اشعار و آثار حافظ و مولانا و سعدى و دیگر بزرگان ادب چیزى از
خود باقى نمیگذاشتند، باز در تاریخ به عنوان یکى از آفرینندگان بزرگ فرهنگ به
شمار میآمدند.
یکى دیگر از
خصائص فرهنگ ایران، آمیختن تعقل و زیبایى و منطق و شعر است؛ چنان که نطق و منطق هم
به معنى باطنى خرد و هم به معنى عرفى و عادى آن آمده است و نام منطق بر یکى از
بزرگترین شاهکارهاى ادبیات منظوم فارسى، یعنى «منطق الطیر»
فریدالدین عطار نهاده شده است. نیز بسیارى از حکماى بزرگ این سرزمین شاعر هم بودهاند
و برخى از عمیقترین تجلیات حقیقت که بر زبان آدمى جارى شده، در این سرزمین جامه شعر
به بر کرده است؛ چنان که ایران تنها سرزمینى است که در آغوش خود شخصیتى را
پرورانید که هم شاعرى بود با آوازهاى جهانگیر و هم یکى از درخشانترین ستارگان
دنیاى ریاضیات، یعنى حکیم عمر خیام. شاید هیچ شخصیتى در تاریخ تمدن بشرى نتوان
یافت که به یک نسبت در شعر و شاعرى و علوم ریاضى داراى مقامى والا و پایگاهى
ارجمند باشد، و این تلفیق بین علم و شعر امکانپذیر نمیشود مگر به یارى همان
پیوندى که میان عالم منطق و ریاضى از یک سو و شعر و شاعرى از سوى دیگر در فرهنگ
ایران وجود دارد.
شعر فارسى ظرف
زلالترین اکسیر ناب معرفت و حامل درخشانترین حکمت است؛ چنان که این عنصر
گرانمایه در آثارى مانند «گلشن راز» و «مثنوى معنوى» و دیوان لسانالغیب مشهود
است، این سنت شعرى حامل توصیفى است از جوانب گوناگون حیات بشرى و زیباییهاى طبیعت
از یک سو و حقیقت عالم قدس از سوى دیگر و نیز پلى است بین این جهان و عالم مینوى و
معراجى به سوى فلک نیلگون. طبیعت خود صرفا واقعیتى مادى نیست، بلکه آیینه جمال
پروردگار و تجلى رخسار یار است و تأمل در آن انسان را بهسوى عالم غیب میکشاند
و از زندان تن و تختهبند خاک رهایى میبخشد.
نردبان آسمان
است این کلام هرکه زین برمى رود، آید به بام
نى به بام چرخ
کو اخضر بود بل به بامى کز فلک برتر بود
فرهنگ ایران
زمین را هدف، همواره ایجاد تعالى بوده است بین عالم صورت و معنى با جهان مادى و
معنوى که به نحو اکمل در خود انسان کامل متجلى شده است؛ انسانى که پایش بر روى فرش
و سرش ساییده به عرش است و تعادل تام بین عالم مادى و معنوى ایجاد کرده و در
هماهنگى با محیط طبیعى خود به سر میبرد و آرامش درونى او در عین تکاپوى برونى در
صلح و صفاى حیات جامعه انسانى منعکس است. او با تسلط بر نفس خویش، بر کوْن و مکان
نیز حکمفرماست.
تعادل بین درون
و برون و زمین و آسمان جلوهاى است از ارتباطى که در فرهنگ ایران بین وحدت و کثرت
وجود داشته است؛ نه تنها از لحاظ عرفانى و فلسفى، کثرت تجلى وحدت و وحدت منشأ و
اصل کثرت است، بلکه از نظرگاه فرهنگى نیز ایران همواره بین کثرت نفوذهاى فرهنگى و
مشارب و مکتبهاى گوناگون یکپارچگى و وحدتى ستایشانگیز پدید آورده و این وحدت
به نوبه خود سرچشمه نهرهاى پرفیض به سوى عالم کثرت و جوامع و دنیاى متفاوت و
متباین در شرق و غرب شده است و از شاخه هر نهرى نهالهاى بسیار سیراب گشته و ثمرات
آن قوت حیات فرهنگى و معنوى جهانیان گردیده است. ریشه درخت کهن فرهنگ ایران آنچنان
درخاک این مرز و بوم گسترده و تنیده است که تندبادهاى حوادث نتوانسته است بنیاد آن
را برکند و هویت مردمان این دیار را دگرگون سازد، بلکه این درخت کهن بین شرق و غرب
روییده و برهر دو جانب سایه افکنده و در عین حال از هر دو جهان بهره برده
است. در جهان اندیشه و معرفت و دین و در علوم و فنون ونیز ادبیات و هنر آنچه در
ایران بارور شده و به این سرزمین تعلق دارد، از فرهنگهاى خاورى و باخترى از چین و
هند گرفته تا بین النهرین و مصر و اروپا متأثر شده و درعین حال، تأثیرى عمیق
برآنها نهاده است.
عناصر مزدایى و
زردشتى در متون دینى اسکندرانى، یهودى و مسیحى راه یافت و تعالیم مانى در عین تأثر
از آیین بودایى و مزدایى و مسیحى، خود جهان را از ترکستان شرقى گرفته تا فرانسه
تحت تأثیر و در حوزه نفوذ داشت. حکماى اسلامى ایران مانند ابنسینا در عین بهرهگیرى
از فلسفه یونانى و در برخى از موارد، میراث تفکرهاى باستانى ایران و هند، خود بابى
نو در تاریخ اندیشه گشودند و حیات فکرى اروپا را از یک سو و هند و برهمایى را از
سوى دیگر سخت متأثر ساختند. نیز چنین بود در مورد دانشمندانى امثال خوارزمى و رازى
و بیرونى و توسى یا سخنورانى اندیشگر چون سنائى و عطار و مولوى و حافظ و سعدى که
آثار گرانقدر آنان از دیرباز تاکنون در اقطار عالم قدیم و دنیاى جدید از ترکستان
شرقى گرفته تا شرق و شمال قاره آفریقاـ دست به دست گشته است، یا آن طرحهاى هندسى
و بندهاى اسلیمى و تزیینات انتزاعى ایرانى که از نقش پارچههاى دورترین سرزمینهاى
خاوردور گرفته تا رواق کلیساهاى اروپاى غربى را به نحوى تحت تأثیر خود قرار داده
است.
بارى، ایران در
قلب آسیاى غربى و در گذرگاه شرق و غرب فضایى پدید آورد که در عین پیوند دادن میان
فرهنگهاى گوناگون، آسمان بلند را هم به زمین پیوست و فرهنگى مبتنى برمعنویت بنیان
گذارد که مانند آسمان فیروزهگون خود جاویدان است و با حیات آدمى بر روى این کره
خاکى عجین است. باشد که فرزندان ایران که صاحبان اصلى این میراث عظیم و افتخارآمیز
بشرى هستند، بار دیگر با معرفت کامل بر وسعت افق و اوج تعالى آن، در حیات مستمر و
در عین حال دائما تجدیدشونده این فرهنگ کهن، فصلى نوین بگشایند!
منبع:
روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه ۲٣ فروردین ماه ۱۳۹۶