اشاره: آنچه در پی میآید، بخش پایانی کتاب
منسوب به انوشیروان (۵۰۱ـ ۵۷۹م) است که با عنوان «المسائل» در فهرست ابنالندیم آمده است.
عنوان کامل این کتاب در الفهرست چنین آمده: «پرسشهایی که پادشاه روم با دست بقراط
رومی از انوشروان کرده است». این نوشتار برگرفته از مجموعه بسیار مهم شش جلدی
«تاریخ و فرهنگ ایران» (نشر توس) است که در آن شادروان دکتر محمدی ملایری (۱۲۹۰ـ ۱۳۸۱)، به بررسی موضوع انتقال تمدنی از عصر
ساسانی به عصر اسلامی میپردازد.
ادیب و مورخ پرتلاش، شادروان دکتر
محمدی ملایری (۱۲۹۰ ـ ۱۳۸۱)، استاد دانشگاه تهران و دانشگاههای لبنان بود. از او علاوه
بر مقالههای بسیار به زبان عربی و فارسی و کتاب فرهنگ ایرانی پیش از اسلام،
مجموعه شش جلدی تاریخ و فرهنگ ایران به یادگار مانده است که در آن به بررسی موضوع
انتقال تمدنی از عصر ساسانی به عصر اسلامی میپردازد. از آن میان انوشیروان (۵۰۱ـ ۵۷۹م) که از ۵۳۱ تا ۵۷۹م بر تخت نشست، دوره درخشانی را رقم
زد. در زمان او کتابهایی به پهلوی ترجمه شد و فیلسوفانی از یونان درنتیجه تعطیلی
مدرسه فلسفه آتن، به او پناه آوردند؛ همچنان که جمعی از دانشمندان نستوری نیز به
ایران پناهیدند. دانشگاه پزشکی گندیشاپور در این عصر رونق یافت و مرکز علم پزشکی
جهان شد. سرکوب مزدکیان، اصلاحات اقتصادی و مالیاتی، سازماندهی دوباره ارتش، صلح
پایدار با روم در پی پیروزی در جنگها و مواردی از این دست او را به نمونه دادگری
در روایات شرقی تبدیل کرد و مؤلفان دوران اسلامی حکایات بسیاری در درباره او نقل
کردهاند. آنچه در پی میآید، بخشی از کتاب «تاریخ و فرهنگ ایران» (چاپ انتشارات
توس) است که رسالهای از انوشیروان را در دسترس خوانندگان میگذارد.
در فهرست ابنالندیم زیر عنوان «کتابهایی که در پند و اندرز و حکمت به وسیله
ایرانیان و رومیان و هندیان و اعراب تألیف شده»، یک کتاب هم با عنوان «المسائل» به
انوشروان نسبت داده شده است. عنوان کامل این کتاب در فهرست چنین آمده: «کتاب
المسائل التی انفذها ملک الروم الی انوشروان علی ید بقراط الرومی»، یعنی پرسشهایی
که پادشاه روم با دست بقراط رومی از انوشروان کرده است. ترجمه این کتاب به زبان
عربی هرچند از کتابی به دست آمده که در اواخر قرن چهارم یا اوایل قرن پنجم هجری
تألیف شده، ولی خیلی قدیمتر از این قرن به نظر میرسد. در ترجمه این قطعه به زبان
فارسی، برای حفظ اصالت آن کوشش شده است تا هیأت اصلی عبارات بدان گونه که در متن
عربی آمده تا آنجا که خللی به سخن وارد نیاورد، حفظ شود و از تصرف در متن و تغییر
جملهها به منظور آرایش کلام یا توضیح مطلب خودداری شده است:
***
* هر چیزی را که در راه شهوت خود صرف کنی و با آن بر خواهش دل دست یابی، بدان که
تو به آن دست نیافتهای، بلکه اوست که بر تو دست یافته و با آن چیزی که از تو تباه
شده است. پس خردمند آن است که دست از هوای نفس بدارد تا مانند کسی باشد که از
خورشی چشم پوشد تا به خورشهای دیگر رسد، یا کسی که از کاری بسیار زشت آشکار دوری
گزیند که کارهای زشت پنهانی وی پوشیده ماند و حائلی بین او و آنها ایجاد نشود، تا
روزگار وی در آنها درازتر و حاجت وی از آنها برآوردهتر گردد.
* و گفت: چون کسی را هوای نفس بر خرد
چیره گردد، خصلتهای نیکوی وی را به بدیها برگرداند: بردباری را به کینه، دانش را
به ریا، بخشندگی را به اسراف، میانهروی را به زفتی[1] و گذشت را به ترس مبدل
سازد. و چون هوای نفس بر کسی تا بدین حد چیره گردد، او را به حالی درآورد که صحت
را جز در بهداشت تن، دانش را جز مایه فضلفروشی و گردنفرازی، ایمنی را جز در زبونساختن
دیگران، بینیازی را جز در کسب مال و اعتماد را جز در وجود گنجینهها نمیبیند. و
همه اینها خلاف اعتدال و دورکننده از مطلوب و نزدیککننده به هلاکتند.
* و گفت: مستی در دوازده چیز است، و
بادهگساری آدمی را جز با کمک همه یا برخی از اینها به مستی نکشاند. و آن دوازده
چیز اینها هستند: مستی باده، مستی کبر و نخوت، مستی زیبایی، مستی شبق، مستی می،
مستی عشق و مستی قدرت. و بدان که انباشتن شکم از خورشها مستی آرد، و خواب زیاد
مستی آرد، و افزونی جهل مستی آرد، و بالا گرفتن اندوه مستی آرد، و عادت بد مستی
آرد.
* و گفت: کسی که خرد نداشته باشد، سلطنت
بر عزت وی نیفزاید، و کسی که قناعت نداشته باشد، مال بر بینیازی وی نیفزاید. آدمی
خرَدی است مجسم در صورتی. کسی که خرد از وی دور گردد و صورت باقی ماند، انسان کامل
نیست. او پیکرهای را ماند که روح ندارد.
* از او پرسیدند: آنچه بیش از همه آدمی
را بینیاز سازد، چیست؟
گفت: پاکی نفس و در دست داشتن زمام آن.
* پرسیدند: پادشاه را چگونه هیبتی برای
سلطنتش سودمندتر و برای رعیتش عامالمنفعتر است؟
گفت: هیبت دادگری و پرهیزگاری، و رفع فساد تبهکاران و اهل شک و ریبت.
* گفتند: برای پادشاهان خوشبختی سودمندتر است یا خرد؟
* گفت: خوشبختی همیشه با خرد همراه است، جز آنکه آثار آن با دلایل آشکار گردد.
* پرسیدند: چگونه مردمی برای پادشاهی
شایستهترند؟
گفت: آن کس که بهبود حال مردم را بیشتر خواهد و به تدبیر امور داناتر باشد.
* گفتند: پس از آن؟
گفت: آن کس که بر هوای نفس خویش مسلطتر باشد و خواهشهای نفس را بیشتر سرکوب کند.
* گفتند: فرمانروا چگونه دریابد که خداوند از او خشنود است؟
گفت: خداوند از فرمانروایی خشنود نخواهد بود که خوشیها وخواهشهای نفس خویش را
ترک نکند، و از شهوات خود برای اصلاح حال رعیت و گسترش عدل و داد در بین آنها و
رفع ستم از آنان چشم نپوشد.
* پرسیدند: آن شادمانی که مایه آرزو و
غبطه پادشاهان باشد، چیست؟
گفت: شادمانی برای پادشاه و غیر پادشاه در چیزی است که با آن به نیک فرجامی خویش
امیدوار باشند و جز این هرچه باشد، در نزد خردمندان مردود است.
* گفتند: آیا هیچ شادمانی اگر با چنین امیدی همراه نباشد، لذتبخش هست؟
گفت: من چنین شادمانی که از امید جدا باشد، نمیشناسم مگر شادمانی کسانی که از
بیماری کینه بهبود یافته باشند.
* گفتند: قناعت چیست و فروتنی چیست؟
گفت: «قناعت» آن است که آدمی به بهره خود از زندگی خرسند باشد، و از چیزی که رغبت
در آن ناپسند است، با رضای خاطر بگذرد. و «فروتنی» آن است که آزار دیگران را برخود
هموار سازد، و نسبت به زیردستان نرمی نشان دهد.
* گفتند: میوه قناعت و فروتنی چیست؟
گفت: میوه قناعت «آسایش» است و میوه فروتنی «دوستی» است.
* پرسیدند: خودپسندی چیست و ریا چیست؟
گفت: «خودپسندی» آن است که آدمی در خود آن چیزی را گمان برد که در او نیست تا جایی
که تنها رأی خود را صواب داند و رأی دیگران را خطا پندارد. و «ریا» آن است که در
برابر مردم خودسازی کند و خویشتن را اهل صلاح نشان دهد، در حالی که از صلاح تهی
است.
* گفتند: کدام یک از این دو زیانمندترند؟
گفت: برای خود آدمی خودپسندی و برای دیگران ریا؛ زیرا مردم فریب ظاهر آراسته وی
خورند و در مهمات خویش به وی اعتماد کنند، در حالی که از خیانت وی ایمن نمیتوانند
بود.
* گفتند: آزمندی و زفتی چیست و کدام یک از آنها زیانمندترند؟
گفت: «آزمندی» آن است که بنده بیش از حق خود طلب کند، و «زفتی» آن است که از دادن
حق صاحبان حق امساک ورزد. و «آزمندی» زیانمندترین آنهاست؛ زیرا حرص و آز ریشه و
کانون ستمکاری است، و زفتی هم از آزمندی باشد، زیرا آزمند را در جهان سیرایی نیست.
* به او گفتند: تخمه همه فضایل چیست؟
گفت: خرَد و دانش.
* گفتند: آیا برتر از خرد هم چیزی هست؟
گفت: همبستگی آن دو را بیاراید، و از هم گسستگی آنها را عیبناک سازد.
* گفتند: شکیبایی پسندیده چیست؟
گفت: پایداری در هر کار خوب و بازداشتن نفْس از هر کار بد.
* گفتند: پس از آن چیست؟
گفت: اینکه نه فراخی زندگی و رفاه و نه سختی و تنگدستی، هیچ یک تو را از جای نبرد،
و از کارهای پسندیده به کارهای نکوهیدهات نکشاند.
* گفتند: پس از آن چیست؟
گفت: توانا بودن بر جلوگیری از هوای نفس در هنگامی که دیوِ آز سرکشی کند، و
جلوگیری از خشم در هنگامی که دیگ خشم به جوش آید.
* گفتند: پس از آن چیست؟
گفت: تحمل کردن هر ناخوشایندی در هر کار که از آن فضیلتی به دست آید. و شکیبایی را
چهار موضع است: پایداری، خودداری، بردباری، و اقدام. پایداری در کارهای پسندیده، و
خودداری از گناهان و کارهای ناروا، و بردباری در چیزهایی که موجب فضیلت میشود و
مردانگی را آشکار میسازد، و اقدام در کارهای بزرگی که در آنها نجات و رستگاری
باشد.
* و گفت: شکیبایی شاخهای است از
سپاسگزاری و سپاسگزاری شاخهای است از فضیلت. و شکیبایی بر دو گونه است: شکیبایی
در فرمانبرداری خداوند بزرگ و شکیبایی از نافرمانی وی. شکیبایی در فرمانبرداری به
جا آوردن واجبات است، و شکیبایی از نافرمانی وی پرهیز از کارهای نارواست.
* پرسیدند: تدبیر چیست؟
گفت: تدبیر چیزی است که در آن پزشکی جهان است.
گفتند: پزشکی جهان چیست؟
گفت: آن است که بیماری و داروی آن را در همگان بشناسند.
* گفتند: آیا بالاتر از این، هدف دیگری هم در تدبیر هست؟
گفت: آری، آن است که از دو جزء «علم» و «عمل» ترکیبی سازی تا تو را در بیرون کشیدن
فضایل و سود اشیا بدانسان توانا گرداند که به کُنه و غایت آنها برسی، و این جز با
پشتیبانی خداوند و خواست او میسر نگردد.
* گفتند: نشانه نیکبختی چیست؟
گفت: کسی که به فرمان خداوند در هر نیک و بد خشنود باشد، و به بهره خود از جهان
خرسند باشد، و دل او به یاد خداوند بسته باشد، و از طمع در بدیها گسسته باشد.
اینها نشانههای نیکبختی وی است.
* گفتند: کرَم محض چیست؟
گفت: وفای به عهد.
* گفتند: ناکسی و پستی محض چیست؟
گفت: گناه ناکردهای را به گردن کسی انداختن، مانند آن گرگ که آهنگ خوردن برهّای
کم از یک ساله را کرده و به او گفت: تو سال گذشته مرا دشنام دادی!
* گفتند: ادب سودمند کدام است؟
گفت: آن است که تو از دیگران پند گیری و دیگران از تو پند نگیرند.
* گفتند: وفور عقل به چیست؟
گفت: به اینکه چون اندوهی روی آورد، آن را با کوشش و شکیبایی از خود دور کنی.
* گفتند: چگونه است که شما اینسان در مطالعه کتب سر فرو کردهاید که مردم همه
آرای شما را از آنها میدانند و تدبیر شما را به آنها منسوب میدارند؟
گفت: این بدان سبب است که ما دانش را برای فخرفروشی نمیخواهیم، بلکه برای آن میخواهیم
که از آن بهرهمند شویم.
* گفتند: چه شده است که بر نفس خود رنج دلسوزی و اندرزگری را چندان تحمیل میکنید
که زندگی را بر شما تیره ساخته است؟
گفت: این بدان سبب است که ما میدانیم هیچ خوشی در جهان نیست که از آفات و دگرگونی
و تباهی در امان باشد.
* گفتند: از چیست که ستایشِ ستایشگران را به دور افکنید با اینکه اینگونه ستایشها
نزد پادشاهان دیگر دورافکنده نیست؟
گفت: برای آنکه بسیاری از ستایششدگان را دیدیم که به نکوهش شایستهتر از ستایش
بودند.
* گفتند: چه چیزی تلختر از هر تلخی است؟
گفت: نیازمند شدن به کسی که چون دست نیاز به وی بری، اهل برآوردن آن نباشد.
* گفتند: بیهودهترین چیزها چیست؟
گفت: مشورت با نادان.
* گفتند: از فرصتهایی که از دست میرود، کدام یک بر شما ناگوارتر است؟
گفت: فرصت اینکه بر کار نیکی قدرت یابیم و آن را به تأخیر اندازیم، و چه بسا که
تنها فرصت آن همان لحظه بوده و دوباره دست ندهد.
* گفتند: چه حالتی در شما برای دشمنانتان ترسناکتر است؟
گفت: آن حالتی که در آن بیش از هر چیز بر خداوند اعتماد داریم و کمتر به خود و
سلطنت و کوشش خویش تکیه میکنیم.
* گفتند: شنیدیم که میگویید «خردمند هرگز برای چیزی که هنگام فرا رسیدن اجل مرگ
با آن دشوار باشد، کوشش نمیکند، بلکه در تحصیل چیزی میکوشد که در دم واپسین مرگ
با آن آسان باشد.» میخواهیم آنها را بشناسیم.
گفت: اما آن چیزی که هنگام فرا رسیدن اجل، مرگ با آن دشوار است، شهوت و هوای نفس
است که آدمی در پیروی از آنها زمام اختیار از دست میدهد و در هنگامی که نیازمند
سود آن باشد، بهرهای از آن نمیبرد. و آن چیزی که رنج مرگ را بر انسان هموار میسازد،
کار نیکی است که آدمی از پیش فرستاده باشد، و همان است که در روزی که هیچ چیز جز
کار نیک دست آدمی را نگیرد، دستگیر او باشد.
* گفتند: شنیدیم که میگویید «سه چیز است که هرگز در کسی به حد کمال نخواهیم
یافت.» آن سه چیز کدام است؟
گفت: یقین و عقل و معرفت.
* گفتند: شنیدهایم که میگویید «چهار چیز است که خردمند را نشاید آنها را در هیچ
حال فراموش کردن.» میخواهیم آن چهار چیز را بشناسیم.
گفت: آری، من شما را از آنها آگاه خواهم کرد، از آن غفلت مورزید: فانی بودن این
جهان، و عبرتگرفتن از آن، و خویشتنداری در هنگام گردش احوال آن، و آفتهایی که از
آنها ایمنی نیست.
* گفتند: شنیدهایم که میگویید «کسی که بتواند خود را از چهار چیز باز دارد، روا
باشد که بد و مکروهی نرسد که آن را خود به نفس خویشتن کرده باشد.» میخواهیم آن
چیزها را بشناسیم.
گفت: شتاب، خودپرستی، ستیهندگی[2] و سستی. میوه شتاب، پشیمانی است؛ و میوه
خودپرستی، دشمنی است؛ و میوه ستیهندگی، سرگشتگی و تباهی است؛ و میوه سستی،
نیازمندی و بیچارگی است.
* از او پرسیدند: آیا آدمی در هر لحظهای
قادر به عمل نیک هست؟
گفت: آری، زیرا هیچ نیکی بهتر از اخلاص در شکر نعمتهای ایزد تعالی و پاک گردانیدن
اندیشه از پلیدیها نیست.
* گفتند: آیا انسان میتواند همه مردم را مشمول نیکی و احسان خویش سازد؟
گفت: با مال و خواسته هر قدر هم بسیار باشد، نه؛ ولی هرگاه در دل و اندیشه خود
نیکخواه همه مردم باشد، بدین طریق همه مردم را مشمول نیکی و احسان خود ساخته است
* گفتند: آدمی چگونه تواند آسودهخاطر زیست کند؟
گفت: بدین گونه که از گناهان بیمناک باشد و از امر مقدّری که ناچار به وی خواهد
رسید، تنگدل نگردد.
* پرسیدند: راه صواب در امر زندگی چیست؟
گفت: برای آن کسی که زندگی با خرسندی و شادمانی خواهد، «قناعت» است، و برای کسی که
زندگی با نام نیک خواهد، «کوشش در تهذیب نفس و نیکی رسانیدن به مردم» است؛ اما کسی
که فراخی زندگی و آرایش و شکوه آن را خواهان است، باید خود را برای گناه و اندوه و
رنج و سختی آماده سازد.
* گفتند: چه کوششی آدمی را به کسب نام
نیک و کدام یک او را به اصلاح امر معاش و کدام یک او را به ایمنی و آرامش نفس
بیشتر یاری میکند؟
گفت: آنچه بیش از همه به کسب نام نیک یاری کند، به داوری کشیدن نفْس و سپس پرهیز
از ستم است. و آنچه بیش از همه به آرامش درونی یاری کند، ترک گناهان است و آنچه
بیش از همه به اصلاح امر معاش یاری کند، کوشش از روی حق و درستی و ترک بدی و
آزمندی است.
* گفتند: چگونه مردمی را خردمند خوانند، و چگونه مردمی را دانا گویند، و چگونه
مردمی را زیرک دانند؟
گفت: «خردمند» آن باشد که به آنچه در امر معاد بدان نیاز افتد، بینا باشد و این
بینایی خویش را با اراده و عزم به کار بندد و «دانا» آن باشد که آنچه را در امر
دنیا بایسته است و از آن چارهای نیست، بداند و «زیرک» کسی است که در روابط خود با
مردم، از آنچه از ابواب ملاطفت و مدارا بدان نیازمند گردد، آگاه باشد و آن را با
نرمی به کار بندد.
*گفتند: آیا لهو و لعب را وقتی است؟
گفت: اگر هم باشد، وقت آن هنگامی است که آدمی را از اصلاح کار آن جهان و از آنچه
در آن بهبود زندگانی این جهان است، بازمدارد.
*گفتند: چه فراغتی گواراتر است؟
گفت: فراغتی که پس از انجام کارهای بزرگ دست دهد.
* گفتند: شادمانی چه کسانی گواراتر است؟
گفت: در این جهان شادمانی کسی که در آنچه خواستة اوست، به دیگری نیازمند نباشد، و
شادی کسی که جز پادشاه بندگی دیگری را گردن ننهاده باشد. اما در آن جهان، شادی کسی
که کارهای نیکش فراوان باشد.
* گفتند: چه کسی بیشتر از همه از آرامش درون برخوردار است؟
گفت: آن کسی که نه او را به هلاک کسی و نه کسی را به هلاک او شتابی باشد.
* گفتند: کدام یک از دانستههای فرمانروا برای او سودمندتر است؟
گفت: اینکه بداند که وی قادر نیست دهان مردم را از ذکر عیبها و بدیهای خویش ببندد،
که چون این بداند دیگر برای بستن دهان مردم به تهدید و درشتی دست نیازد و رضامندی
آنان و منصرفساختن ایشان را از ذکر بدیها وعیوب خود جز در اصلاح نفس خویش و اخلاص
در کار نیک ساختن اندیشه خود نجوید.
* پرسیدند: میوة خرَد چیست؟
گفت: خرد را میوههای نیک و نژاده بسیار است، لیکن من از آنهایی را که به یاد
دارم، برای شما میشمارم: یکی از آنها این است که آدمی بهره خود را به دست آورد؛
بدین گونه که نیت ببندد که هر صاحب نعمتی را پاداش دهد و از این کار به نهایت قدرت
رسد؛ و دیگر اینکه خودداری و پرهیز از گناهان را از دست ننهد؛ و دیگر اینکه به
روزگار، به هیچ حالی مطمئن نگردد و او را با اهمال در آمادگی خویش امیدوار نسازد؛
و دیگر اینکه گرد بدی نگردد؛ و دیگر اینکه محبت خود را از کسانی که به وی کینه میورزند،
دریغ ندارد؛ و دیگر اینکه در کسب منافع بزرگ این جهان از نادانان پیروی نکند و اما
از سود آن جهان، نادان را بهرهای نیست؛ و دیگر اینکه به هیچ کاری دست نزند مگر پس
از تحقیق و اندیشه و تأمل؛ و دیگر اینکه فراخی زندگی، وی را به کبر و نخوت مبتلا
نسازد و تنگدستی هم او را به زبونی و ذلت نکشاند؛ و دیگر اینکه در رفتار خود با
دشمن خویش روشی برگزیند که با آن وی را از حکم حاکم بیمی نباشد و با دوست خود نیز
آن گونه رفتار کند که با آن به عقوبت حاجت نیفتد؛ و دیگر آنکه هیچ کس را آن اندازه
کوچک مشمرد که وی را شایسته فروتنی نداند، و مردم بینوا را از توانگران فروتر
ننهد، مگر آنکه توانگر دانشمند و بینوا نادان باشد؛ و دیگر آنکه مردم هرزه و اهل
فحشا را گرامی ندارد، هرچند از نزدیکان و توانگران و یا از همگنان و معاشران
باشند؛ و دیگر اینکه در آزار دیگران پیشدستی نکند وآزار را با آزار پاداش ندهد:
اگر بر دشمنی چیره گردید، از آنچه مقتضای حق و عدل است، تجاوز نکند؛ و دیگر اینکه
هوای نفس در برابر عقل وی ناچیز باشد؛ و دیگر اینکه ناتوان را خوار نشمرد و از
کوشش در راه خرد و حکمت دریغ ندارد؛ و دیگر اینکه گناهی که در گذشته مرتکب شده و
از فرجام بد آن سالم جسته، او را دلیر نسازد تا دوباره به آن برگردد؛ و دیگر اینکه
در هیچ حالتی شکیبایی و وقار خود را از دست ندهد و به ستایش ستایشگران که او را به
چیزی میستایند که خود میداند در او نیست، شادمان نگردد؛ و دیگر اینکه بر کسی که
او را به عیبهایی نکوهش کند که خود میداند که در او هست، کینه نورزد؛ و دیگر
اینکه به کاری که در آن بیم پشیمانی میرود، دست نزند و دیگر اینکه زحمت نیکوکاری
را بر خود هموار سازد و خویشتن را از هر لذتی که به گناه آمیخته باشد، باز دارد.
* پرسیدند: حقوق رعیت بر پادشاهان و همچنین حقوق پادشاهان بر رعیت چیست؟
گفت: حق رعیت بر پادشاهان این است که پادشاهان با آنها به انصاف رفتار کنند، و داد
آنها بدهند و خاطر آنان را آسوده دارند و مرزهای آنان را حراست کنند؛ و حق پادشاه
بر رعیت، نصیحت و سپاسگزاری است.
* پرسیدند: شادی و لذت چیست؟
گفت: شادی آن است که با امید آخرت قرین باشد و جز این، لهو و لعب گذرا و راهی به
سوی نابودی است.
* پرسیدند: آیا لهوی بدون گناه ممکن است؟
گفت: نه.
* پرسیدند: تکبر کدام است و خویشتنگیری کدام؟
گفت: «خویشتنگیری» گاهی در بعضی حالات ستوده است؛ زیرا کسی که قدر خویشتن بالا
گیرد، به امور ناچیز نپردازد و از آن ابا ورزد، ولی «تکبر» در هیچ حال ستوده نیست؛
زیرا شخص متکبر خویشتن را در مرتبهای بالاتر از آنچه هست، میگذارد تا جایی که
حتی خود را بالاتر آن میپندارد که سلام زیردستان را پاسخ گوید.
* گفتند: ریا کدام است و خودسازی کدام؟
گفت: «ریا» آن است که شخصی در واقع سیرتی زشت داشته باشد، ولی ظاهر خود را به نیکی
و زیبایی بیاراید، و «خودسازی» آن است که نفس خویش را به گونهای جز آنچه هست،
نشان دهد.
* گفتند: کدام یک از این دو خصلت زیانبارتر است؟
گفت: در حقیقت خودسازی، ولی در عمل ریا زیانبارتر است.
* پرسیدند: چه چیزی است که آتش خشم را خاموش سازد؟
گفت: به یاد آوردن خشم خدای تعالی را در هنگام نافرمانی بندگان و زشتکاری ایشان،
وآنگاه صبر و شکیبایی وی را.
* گفتند: کدامند آن چهار خصلتی که گفتید: نباید درباره آنها هیچ شکی به خود راه
داد؟
گفت: فرمان خدایتعالی بردن و ترجیحدادن آخرت بر دنیا، و فرمان پادشاه بردن در
آنچه با حق باشد، و در پاداش نیکوکار تردید روا نداشتن، و کار بدکار را به
پروردگار واگذاردن.
* گفتند: شنیدهایم که میگویید: «هلاک پادشاهان در دنیا و آخرت در خصلتی است که
با آن هیچ حسنهای بالا نمیرود.» میخواهیم این خصلت را بهدرستی بشناسیم.
گفت: آن خصلت، کوچک شمردن اهل علم و فضیلت است.
* گفتند: شنیدهایم که میگویید: «کسی که از ننگ بیزار است، از پنج چیز دوری
گزیند.» آن چیزها کدامند؟
گفت: آری، آزمندی است، و زفتی و تنگچشمی است، و کوچک شمردن مردم است، و پیروی از
هوای نفس است، و امروز و فردا کردن در انجام وعده است.
* گفتند: شما ننگ را در چه چیز میدانید، و آیا ننگی بدتر از آنچه وصف کردید، هست؟
گفت: آری، گناهان بزرگ.
* گفتند: گناهان بزرگ کدامند؟
گفت: یکی این است که توانگر نعمت از دیگران باز دارد. و بدتر از آن، این است که
وعده دهد و به وعده خویش وفا نکند. و دیگر چیزهایی است که موجب هلاکت گردند؛
همچون اینکه به چیزی که نه از آن توست و نه تو را حقی در آن است، چشم طمع دوزی. و
سردسته گناهان بزرگ، خوار گذاردن حدود خداوند تعالی است.
* گفتند: چگونه زندگی شیرینتر و لطیفتر است؟
گفت: زندگی آن کس که با رفاه و کفاف گذرد، نه نادار و نه توانگر باشد.
* گفتند: آدمی چگونه تواند با آرامش خاطر زندگی کند؟
گفت: با طاعت پروردگار روز خود را آغاز کند و با کوشش در طاعت و شوق پرستش وی، آن
را به پایان رساند.
* گفتند: آدمی چگونه تواند که در جمیع حالات به یاد خداوند تعالی باشد و از آن
غفلت نورزد؟
گفت: این در هنگامی صورت بندد که در جمیع حالات از گناه پرهیزنده و بیمناک باشد.
* و میگفت: زفتی بهتر از تأخیر در وعده است؛ زیرا نومیدی یکباره طمع را میبرد،
ولی تأخیر در انجام وعده هرچند سودی بزرگ هم در پی داشته باشد، نور و بخشش را تیره
میسازد.
* از او پرسیدند: مرد دنیاطلب را به چه چیز نیاز باشد؟
گفت: به آنکه درِ روزی بر وی گشاده باشد، ولی فرجام بد به دنبال نداشته باشد، و به
شادمانی روزگار گذراند، ولی این شادمانی بیگناه به دست آید، و از آسایش برخوردار
باشد، ولی آسایشی که از سستی و بیپروایی حاصل نگشته باشد.
* و گفت: مرگ نیکان، آسایش خود آنهاست و مرگ تبهکاران، آسایش جهانیان.
* از او درباره مردی که برادران از وی بریدهاند و از سبب این کار پرسیدند.
گفت: سبب این کار بیوفایی است، که او بر ذمه خود نسبت به آنان ـ بدان گونه که
آنان نسبت به وی شرط برادری به جای آوردهاند ـ حقی نشناخته، و شاید هم علت آن
باشد که در برابر لغزش برادران، تحمل وی کم بوده است.
* از او درباره گناهان و شکرگزاری پرسیدند.
گفت: کسی که بهدرستی خداوند را سپاس گزارد، از گناهان پاک میشود.
* گفتند: چه گناهی بر انسان بزرگتر است؟
گفت: اینکه عیبش بر خودش پوشیده ماند.
* گفتند: چه چیزهایی شایستهترند که فراموش نگردند؟
گفت: نزد خردمندان مرتکب گناهان شدن؛ اما نزد نادانان، کینهجویی و ستمگری در آن.
* گفتند: حسود را چه چیزی بیشتر بر ترک حسد یاری کند؟
گفت: اینکه بداند رشک بردن آزاری است که خود به خویشتن دهد، و او را هیچ حجتی نیست
که نعمتی را از جای خود به جای دیگری بگرداند، و با رشک خود جز نفس خویش را نکاهد.
* گفتند: آیا حسود تواند که به محسود زیان رساند؟
گفت: چگونه این کار تواند با اینکه وی به چنین مقصودی نائل نگردد مگر آنکه نخست
خود را تباه کند و اگر نعمت محسود هم زایل گردد، باری به او نخواهد رسید.
* گفتند: چه خصلتی است که بیش از هر چیز زینت پادشاهان باشد؟
گفت: خویشتنداری.
* گفتند: از چه چیز؟
گفت: از کارهای ناروا.
* گفتند: پس از آن؟
گفت: آنکه خویشتن را از طمع در آنچه در دست رعیت است، بازدارد.
* گفتند: پس از آن؟
گفت: اینکه به آزمندی شناخته نشود تا بدین صفت منسوب نگردد، و همچنین حرص بر او
چیره نگردد که به جهت وقار از او زائل کند.
* گفتند: چه خصلتهایی است که برای پادشاهان مایه ستایش شود، و چه چیزهایی است که
برای آنها دوراندیشی آورد، و چه چیزهایی است که برای آنها مایه سرزنش گردد؟
گفت: همه چیزهای ستوده در یک خصلت جمع است و آن این است که: وقتی آهنگ کار نیکی
کردند آن را به انجام رسانند. و دوراندیشی نیز در یک خصلت جمع است و آن اینکه در
کارهای نیک بنگرند و امور نهانی آنها را هرچه آشکارتر سازند. و کارهای ناپسند نیز
همه در یک خصلت جمع است و آن اینکه هر وقت خشمناک بودند، به کاری دست زنند.
* گفتند: آن یک خصلت جامع که زبان بد حاسدان و دشمنان را از پادشاه بگرداند، چیست؟
گفت: آن است که پادشاه به همنشینی دانشمندان و اهل فضل دل بسته باشد و از کارهای
نیک آنها پیروی کند.
* گفتند: و آن خصلتی که وی را به باطل و بدیهای آن پیوندد، چیست؟
گفت: همنشینی با مردم بدنام و هرزه و نادان.
* گفتند: نهایت خرد آدمی چیست؟
گفت: این است که دنیا و ارزش آن را در برابر گرانقدری آخرت کوچک شمارند، و به لذات
آن که ایمن از بدفرجامی نیست، فریفته نشوند.
* گفتند: آیا پادشاهان در نفس خود مایه عبرتی دارند که عامة مردم از آن بیبهره
باشند؟
گفت: آری، اندیشیدن در زودگذری دولتشان، و کوتاهی زندگیشان، و میل فراوانشان به
چیزهایی که مایه وزر و وبال است.
* گفتند: کامجویی و لذتخواهی، از پادشاهان زشتتر است یا از مردم عادی؟
گفت: از پادشاهان؛ زیرا که آنان از کوتاهی دوران کامجویی گذشتگان و کثرت اموری که
موجب نامرادی و تیرگی زندگی ایشان گردیده و از گزندهایی که بر نعمتشان وارد شده،
آگاهترند.
* گفتند: کدام یک از منشهای نیک آدمی، بیشتر مایه آراستگی وی باشد؟
گفت: خشم فرو خوردن در هنگام خشم، و بخشودن در هنگام توانایی، و بخشش بیآنکه در
طلب ثواب باشند، و کوشش برای جهان باقی نه جهان فانی.
* گفتند: از چه کس بیش از همه باید پرهیز کرد؟
گفت: از پادشاه ستمکار و از دشمن توانا و از دوست فریبکار.
* گفتند: چه عیبهایی علاجش دشوارتر است؟
گفت: خودپرستی و ستیهندگی.
* گفتند: چه چیزهایی شایسته پرهیزند؟
گفت: آنچه بهره آن از هوای نفس بیشتر باشد.
* گفتند: چه چیزهایی کمتر است؟
گفت: دوست نیکخواه و اندرزگر.
پینوشتها:
1. زفتی در فارسی به معنی «بخل» است. بخل در عربی به معنی تنگ چشمی و امساک در دهش
و ضد رادی و بخشندگی است.
2. لجاجت و لجبازی.
روزنامه
اطلاعات؛ چهارشنبه ۸
دی ۱۳۹۵