چهار
دهه پیش وقتی پس از اخذ مدرک کارشناسی در رشته باستان شناسی و هنر از
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران و دریافت بورس تحصیلی از
«بنیاد دولتی بورسهای» کشور یونان برای ادامه تحصیل عازم این سرزمین
باستانی میشدم؛ گمان نمیبردم دودهه زندگی فکری و علمیام
در کشوری رقم خواهد خورد که دوران کهولت تاریخیاش را بسر میکند و
زخمهای عمیقی از مهاجمان و قدرتها و همسایگان و ناهمسایگان غربی و شمالی و
شرقی برتن دارد و آتن، پایتخت – شهر الهه آتنا- دیگر آتن سقراط و افلاطون و
ارسطو و اریستوفان و اوریپید و اسخیل و فیدیاس و عصرطلایی پریکلس نیست.
تاریخ
تاسیس کشور مستقل و دولت و جامعه نوین یونان به دوسده در دوره جدید
نمیرسد لیکن در همین دو سده کوتاه تاریخی یونانیان با اراده و عزمی ملی و
استوار توانستهاند موقعیت خود را بعنوان یک ملت در پیکرجامعه جهانی تثیبت
کنند. سدههایی که یونانیان و قومیتها و ملیتهای دیگر شبه جزیره بالکان
تحت حاکمیت سلطان سالاری عثمانی بودند در قاره غربی از شهرهای رم و فلورانس
و ونیز و میلان ایتالیا گرفته تا دیگر شهرهای اروپای غربی توفان عظیمی از
تحولات تاریخی و مدنی و معنوی به پا خاسته بود. کشتیهای اقیانوس پیما و
موج افکن مهاجران و مهاجمان و نظامیان دریاسالار و بازرگانان و آباء کلیسای
تبشیری بویژه کلیسای مذهب کاتولیک رومی اعم از اسپانیایی و پرتقالی و
ایتالیایی و هلندی و فرانسوی و بریتانیایی مجهّز به فناوری جدید و سلاحهای
آتشناک قارهها و سرزمینهای بکر بسیاری را ازقاره بومیان سرخ پوست و
آفریقای سیاه و اقیانوسیهی بومیان گرفته تا سرزمینهای جنوب شرق آسیا را
درنوردیده بودند و بخشهای مهمی را نیز به اشغال خود درآورده بودند.
حاکمان
سلطان سالار عثمانی علی رغم آن که سدهها در مدیترانه شرقی و منطقه بالکان
حضور چشمگیر و مسلط داشتند و سرزمینی که گهواره تاریخ و اندیشه اروپا تلقی
میشد درکف اقتدارشان بود و در چند مایلی مرزهای غربی حاکمیت آنها
زلزلههای عظیم و سنگین تحولات تاریخی و مدنی و معنوی اتفاق میافتاد؛
گوشهای کر و هوشهای خفته و خامشان نه تنها صدایی از آن طوفانهای عظیم و
تحولات بیسابقه و سرنوشتساز تاریخی را نشنیدند که چشم تعصب و تبخترشان
نیز هیچگاه به آنها مجال دیدن واقعیتها را نداد. کشتیهای نظامی و تجاری و
مجهز به سلاحهای آتشناک همسایگان غربی و اروپائیان متجدد وقتی بار دیگر
به کرانههای شرقی دریای موج خیز و توفانی مدیترانه لنگر افکندند طومار و
بساط امپراطوری سلطان سالاری را در هم پیچیدند و بر چیدند که نه به مانند
ایران عصر صفوی با دانشوری و اندیشوری میانهای خوش داشت و نه از ابزارهای
فکری و معرفتی قوی که لازمه ردیابی و رصد هوشمندانه تحولات عظیم و بی سابقه
مدنی و معنوی بود که درقاره غربی دیوار به دیوارمرزهایش اتفاق میافتاد
برخوردار بود و نه دستگاه گوارش ذهن بیابانیاش از ظرفیت و قدرت کافی در
هضم هر آنچه در کامش ریخته میشد و فرو میبلعید بهرهمند بود. منادیان
اندیشهها وارزشهای جدید و بازرگانان دریاسالار متجدد قاره غربی پیشتر نیز
موفق شده بودند طومار نظام هزار ساله فئودالها را درقاره خویش در هم
پیچیده و برچینند. در خاورمیانه نبوی نیز تا آنسوی خاور دور چنین کردند و
پرچمهای جوامعی را که زیر سقف یک امت اعتقادی گرد آمده بودند یکی از پی
دیگری به زیر کشیدند و در سراسر گیتی خط کش بر کف گرفتند و دست به طرّاحی و
مهندسی و مرزبندیهای سیاسی و تاریخی جدید زدند و مدیریت آن را نیز در
مسیر و در جهت تحقق منافع و مطامع استعماری خود راندند و کشاندند.
کشور
یونان نوین نیز در درون همین تحولات عظیم و بی سابقه تاریخی بار دیگر سر
از امواج دریای اژه و مدیترانه برکشیده و زیر پرچم مسیحت ارتدکس و مواریث و
مآثر عهد باستانش سعی کرده است هویت و ملیت خود را در اروپا که هم به لحاظ
جغرافیایی در درون مرزهای قارهای آن قرار گرفته هم آن که بعنوان عضوی از
اعضای اتحادیه اروپا بازخوانی و باز آفرینی و تعریف کند.
پایتخت،
شهرآتن نیز به لحاظ بافت معماری و فضای جامعه شهری و نحوه شهرسازی برغم
ابنیه و مآثر باستانی و معماری عصر کلاسیک و نوکلاسیک فراوانش شهریست
نوبنیاد و با هویتی متجدد و اروپایی و محصور در میان کوه و دریا. دانشگاه
نوبنیاد آتن در دامنه رشته کوه ایمیتوس در ناحیه و منطقه شهری زوگرافوس
قرار گرفته است. دانشکده فلسفه اش هم زیر سقف خود، دهها رشته و علوم
تاریخی و انسانی و باستانشناختی و زبانشناختی و ادبیات و قسعلیهذا را
جای داده است؛ هم شمار دانشجویانش نیز بیشتراز دانشکدههای دیگر است هم
آنکه شأن معنویاش برای یونانیان از دانشکدههای دیگر ارجمندتر. به لحاظ
اقلیمی استان آتیکی که پایتخت - شهرآتن در قلب آن قرار گرفته، مدیترانهای و
فوق العادهدلپذیر و در ماههایی از فصول بغایت دلگشا و جانبخش. بانوی
رمان و ادب میهن ما مرحومه سیمین دانشور چندسال پیش از بپاخاستن توفان
انقلاب اسلامی که برای گذراندن تعطیلات نوروزی به همراه همشیرهزادهشان به
آتن آمده بودند خاطرهای از خود در حافظه ام به جای نهادند که تداعی و
ذکرش خالی لطف نیست.
ماههای
اسفند و فروردین در یونان رستاخیز عظیم طبیعت را چنان زنده و گرم میتوان
احساس کرد و زیست که در هیچ ماه و فصل دیگر در جغرافیای رنگارنگ و سحرآمیز
سرزمین یونان. در میدان سینداگما (پارلمان یا مجلس) آتن که در کنار ایشان
به اتفاق همشیرهزادهشان آرام قدم میزدیم نسیم نرم و جانبخش دریای
مدیترانه چنان نشاطی دم به دم در کاممان میریخت که ایشان لحظهای به هیجان
آمدند و به من گفتند «مُلا» من هم اگردر زمان افلاطون در آتن متولد شده
بودم افلاطون میشدم! ایشان ملایی بنده را برصالح بودن مقدم میداشتند
وهمیشه ملایم خطاب میکردند. شاید هم سازگاری چندانی میان این دو اسم نیافته
بودند که تاوانش را بنده میبایست میپرداختم!
یونان
سرزمین نغمهها و ترانهها و ضرباهنگ خوش شعر و آواز و موسیقی مردمیست.
علی رغم جمعیت کم شمارش که در قیاس با کشورهای جمعیتخیز و پرجمعیت روزگار
ما که به یازده میلیون بیش نمیرسد، پرمایه و غنی از نغمهها وسرودها و
ترانهها و ملودیهای خوش و گوشنواز موسیقی مردمیست. همانگونه که در
ضرباهنگ دهل و دف و ضرب و تار و تنبور موسیقی ایرانی میتوان هم حرکت توام
با درنگ و شتاب سپاهیان و شهسواران ایرانی، هم حرکت نرمآهنگ آرام
کاروانیان را در جغرافیای باز ایرانزمین شنید و در ذهن تداعی کرد؛ در
ضرباهنگ موسیقی یونان نیز می توان هم صدای پیوسته امواج دریا هم صدای نسیم
خوش مدیترانه را عمیقاً احساس کرد و زیست.
اگر
با تراز دانش و دانایی دانشجویی بخواهیم درباره وسعت اطلاعات و
اندوختههای علمی یک دانشجوی فارغالتحصیل ازدانشگاه تهران دررشته کارشناسی
باستانشناسی و هنر در آن زمان داوری کنیم به صراحت میگویم از دانشگاه
تهران با دستهای نسبتاً پری به دانشگاه آتن برای ادامه تحصیل رفته بودم.
ازحضور و مشارکت در کلاسهای درس اسطورهشناسی شادروان مهرداد بهار استادی
که در رفتنم به یونان برای ادامه تحصیل بیدریغ و مشفقانه و پدرانه گام همت
درمیدان نهاده بودند؛ بهرههای فراوان برده بودم؛ همچنین از کلاسهای درس
هنر و هند و خاور دور زندهیاد سیمین دانشور،از کلاسهای فارسی باستان
مرحوم دکتر رضایی و کلاسهای آموزش خط پهلوی سرکار خانم دکتر ژاله آموزگار و
آقای دکتر علی اشرفصادقی و کلاسهای ادیان و مکاتب فلسفی هند آقای دکتر
داریوش شایگان و فرهنگ و تمدن اسلامی آقای دکتر نصر و خرمنی از دانش و
دانایی دیگر آموزگاران بنام رشتههای تاریخ و شعر و ادب دانشکده ادبیات و
علوم انسانی دانشگاه تهران توشههای فراوان اندوخته و درسهای بسیار آموخته
بودم و با زمینه ذهنی و بنیه فکری و علمی قابل قبولی به یونان رفته بودم.
دراین میان در آن سالهای منقلب و ملتهب جوانی و روزگار دانشجویی، مرحوم
دکتر علی شریعتی برایم جایگاه ویژه داشت. شعلههای ایمانی که با نبوغ
سخنوری و دانش و دانشوری و آثارش در جانم افروخته بود در تمام سالهای
تحصیل در خارج از میهن بدرقه راهم شد و جانم را گرما میبخشید. هربارکه
زندگی و آثار این جان شعلهور و نابغه سخنوری و اندیشه خلاق و ذایقه
هنرمندانه را در ذهن مرور کردهام مرگ زود هنگامش برایم سخت دلگیرکننده و
ملالآور بوده است. چه بسا اگر چهلوپنج سال دیگر فرصت زیستن مییافت
شریعتی پیر و سالخورده و آزموده و سرد و گرم روزگار چشیده شریعتی دیگری
میبود.
استاد
یونانیام در همان فصلهای نخست کاوشهای باستانشناختی که دعوت به همکاری
شده بودم از اطلاعات و تجربیاتی میدانی که از دانشگاه تهران اندوخته و
آموخته بودم اظهار خرسندی میکرد. دو سال بعد بدلیل ساعات و اوقات طولانی
مطالعه، خستگی مفرط گریبان سلامتیام را گرفت و از پایم افکند و به
حافظهام آسیب سنگین رساند و ادامه مطالعاتم را به مخاطره افکند. استاد
راهنما و دوستان یونانیام از هیچ کمکی در نیرو گرفتن دوباره قوای ذهنی و
فکری و از سرگرفتن فعالیتهای علمیام اعم از آموزشی و پژوهشی دریغ
نورزیدند و مشفقانه و با گشادهرویی در خور تحسین و تقدیر عمل کردند. آن
روزها و ماهها و سالها هر چنین سخت و سنگین به سر شد امّا محصول برگرفته
از خرمن آن رنجها نیز اندک نبوده است.
پس
از اخذ درجه دکترا در سال 1986 میلادی از دانشکده فلسفه دانشگاه آتن تدریس
زبان فارسی در رایزنی فرهنگی به یونانیان علاقمند به تاریخ و فرهنگ و زبان
و ادب فارسی بر شانه بنده نهاده شد. سپس برای ادامه مطالعات رهسپار
انگلستان شدم. در آخرین ماه اقامت در لندن که دو فصل بیش از اقامتم نگذشته
بود که بدعوت دانشگاه تهران به میهن باز گشتم. البته به مانند اصحاب کهف در
سرزمینی که سکهای دیگر ضرب میزدند و تاریخ عصر و عهدی دیگر در آوردگاه
آزمونهای سخت و سنگین دیگر افتتاح شده بود. حس عجیبی در آن سالهای منقلب و
ملتهب ورزمآوری و دلیری و جنگاوری و بوتههای آزمون بزرگ و سرنوشت ساز
مردم و ملت و میهن ما چنان جانم را تسخیر کرده بود و چنان نیرو و قوّت در
کام روان و رفتارم میریخت که نه سختی راه و نه سنگینی مسئولیتی را که بر
شانه گرفته بودم با همه خستگی که از سالهای زندگی در خارج از میهن بر تن
داشتم؛ دل آزرده و مایوسم میکرد.
در
سالهای نخست تدریس در گروه باستانشناسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران
گمان نمیبردم یک دهه سپستر روزها و سالهای دیگری پیش روست که میباید در
بنیاد حکمت اسلامی صدرای شیرازی کنار آموزگاران پیرو جوان فکر و فلسفه کشور
به سر شود. وقتی برای ریختن شالوده و افکندن طرح و برنامه تدوین و تحریر
تاریخ جامع فلسفه به دعوت ریاست محترم بنیاد حضرت آیت الله سیدمحمد
خامنهای به همکاری دعوت شدم تصور نمی کردم دامنه همکاریها سر از ورود
باستانشناسان میهنی به بنیاد برخواهد کشید. نخستین سخنرانی این قلم که به
دعوت ریاست محترم بنیاد در پژوهشکده حکمت برگزار شد استقبال گرم و حضور
صمیمانه آموزگاران فلسفه کشور را در پی داشت. در پایان سخنرانی ریاست محترم
بنیاد از بنده خواستند باستانشناسان با تجربه و صاحباندیشه کشور برای
ارائه سخنرانی به بنیاد معرفی شوند که چنین نیز شد. شماری از باستانشناسان
کار آزموده در میدان عمل و صاحبنظر از جمله آقایان دکتر محمدرحیم
صراف،مهرداد ملکزاده،کامیار عبدی و دیگران شانه به شانه آموزگاران فلسفه
سخنرانیهای را در معرّفی تاریخ و فرهنگوتمدن ایرانیان و دستآوردها و
کشفیات باستانشناسان ایرانی ارائه دادند که هم با حضورگرم و استقبال
صمیمانه ریاست محترم بنیاد و معلمان فلسفه و دیگر حاضران در سالن مواجه شد
هم راه را برای آشنایی و همکاری و تبادل نظر میان اصحاب فکر و فلسفه و دانش
و دانایی باستانشناختی هموارتر و مسیر را نیز گشودهتر میکرد.البته
آنقدر که اصحاب فلسفه سخنان و نظرات باستانشناسان را با دقت و مراقبت
میشنیدند و میفهمیدند و دنبال میکردند؛ باستانشناسان در فهم مباحث و
نظرات و دستآوردهای فکری و فلسفی که اصحاب فلسفه در سخنرانیهایشان مطرح
میکردند توفیق نداشتند و چه بسا نشستن و شنیدن مباحث انتزاعی و نظری و
فلسفی برایشان ملالآ ور نیز بود.
تصور
میکنم تا حدی دلیلش روشن است. فلسفه حکمت گوش است و باستانشناسی بصیرت
چشم. فلسفه با حکمت گوش سپردن گام برمی گیرد و باستانشناسی با بصیرت چشم،
ره میسپارد. فیلسوفان ژرف کاو با گوش و هوش و ذهن و فکر و خردی تیز در
فهمیدن گرداوریها و دستآوردهای گوش و هوش و شنیدههای خود گام برمیگیرند و
باستانشناسان با گردآوریها و دستآوردهای چشم خود و هرآنچه دیدهاند و
یافتهاند ره میسپارند. بهر میزان، گوش فیلسوف برای شنیدن تیزتر و فربهتر
و آزمودهتر و هشیارتر و حساستر فهمش از شنیدههایش ژرفتر و بنیادیتر.
باستانشناسانی که بهرهمند از چشمی آزمودهتر و حساستر و تیزبینتر
بودهاند؛ هم در گام برگرفتن و ره سپردن در میدان عمل و ردیابی و رصد مآثر و
مقابر و محوطهها و کاویدن تلها و جراحی لایهها و کشف و گردآوری شواهد و
قرائن باستانشناختی هم در داوری نایافتهها و بازآفرینی بودههای مفقود و
به کف آوردن جرعهای از باده معنا از جامهای شکسته گذشته توفیق بیشتر
داشته و کامرواتر نیز بودهاند.
با
گوش میتوان نیوشای «لوگوس» و «ارخه» و مخاطب «ندای هستی» و کنه «وجودیت»
چیزها شد، اما نمیتوان کنه را دید «لن ترانی» ندیدن را هم باید شنید. کنه
وجود را نمیتوان دید لیکن میتوان شنید که نمیتوان دید. در قرآن نیز
شنیدن بر دیدن مقدم آمده است. انسان وقتی کر و کودن از فضلیت شنیدن ندای
«حق» میشود کوربینی نیز متعاقباً ازپی خواهد آمد و از سر خواهد رسید.
میبیند بی آنکه بهرهای واقعی و اصیل از دیدن خویش ببرد، بی آن که از بصر
ره به بصیرت ببرد و دربارگاه خرد بار یابد. به تعبیر قرآن شریف: «صمّ بکم
عمی فهم لا یعقلون».
دوره
جدید از بصریترین ادوار تاریخ بشریست. تصادفی نیست که ابزارهای بسط قوه
بصری و حس دیداری هم موفق شدهاند با تلسکوپهای ظریف و پیچیده و پیشرفته
تا مرزهای کیهان را ردیابی و رصد کنند هم با میکروسکوپهای ظریف
توانستهاند اجزاء و آناتومی ذرات ریزماده را بکاوند و به بینند و بیابند.
سنگین و کر و کودن شدن حس شنیداری انسان در دوره جدید و ناتوانیاش در
مخاطب قرارگرفتن و شنیدن «لوگوس» و«ندای هستی» بی سابقه است. هرآنچه
درشبهای مهتابی شهود و عرفان و اشراق «دوش» و دیشب حضور انسان در جهان با
گوش میشنیدیم و با گوش میدیدیم اینک در روزهای آتشناک و آتشافروز
پرومتهای چون دیگر مجالی برای شنیدن نیست با بسط خیرهکننده قوه بصری و
ابزارهای تماشایی که دراختیار داریم خیره و جادوی دیدن شدهایم و حس دیداری
و قوه باصره دیگر، قوای حسی را تسخیر کرده و از هر سوی چنان همهمه و
هیاهویی به پا کرده تا هیچ صدایی و ندایی شنیده نشود و هیچ سمفونیای بگوش
نرسد.
به
بنیاد بازمی گردیم. به هر روی استنباط بنده این است که نگاه و رویکرد غالب
در نشستهای بنیاد حکمت اسلامی صدرای شیرازی در پژوهشکده که بسیار صمیمانه
و دوستانه و میهماننوازانه نیز برگزار میشود همچنان روایی و تاریخیست و
در این مسیر نیز گام برمی گیرد. تا ورود به آوردگاه مباحث انتقادی و تحلیلی
و تبیینی و تفسیری مسیرهای پرپیچ و خم و دشواری که میباید در آن گام
نهاده و ره سپرده شود همچنان راه درازی پیش روست.
دریکی
از نشستهای سالانه بنیاد تلاش شد فرصت مغتنم شمرده شود و مباحث به این
سوی رانده و کشانده شود. محصول خرمن عظیمی از مطالعات و مشاهدات دانش دیرین
انسانشناسی و کاوشها و کشفیات اخیر باستانشناسان در قارههای مختلف و
نظرات و رویکردهای این دانشهای نوبنیاد درباره انسان و روند تاریخی شدن و
چگونگی افتتاح حضور تاریخی انسان درجهان و مناسبتشان با منظر و حیانی که
قرآن درباره انسان در برابر ما میگسترد در آن نشست به بحث و چالش کشانده
شد. مباحث مفید، آموزنده و خوبی در آن شب و در آن نشست مطرح شد لیکن بدلیل
ضیق وقت متوقف شد و ناکام و عقیم ماند. ریاست محترم بنیاد که با دقت و
مراقبت بحث را مدیریت میکردند به آن نشست بسنده نکردند و چند ما سپستر در
بنیاد ایرانشناسی از آقای دکتر حامد وحدتینسب که تخصصشان دوره
پارینهسنگی ایران است دعوت به عمل آوردند تا درباره حضور انسان درایران در
آن هزارههای دیرینه و دیرپا و درازآهنگ سخن بگویند. سخنرانی ایشان
دربنیاد ایرانشناسی با استقبال گرم و صمیمانه مشارکتکنندگان که پرشمار
نیز بودند همراه شد. ریاست محترم بنیاد به مانند همیشه در صف مقدم تا آخرین
دقایق مباحث را با اشتیاق دنبال میکردند. بر ادامه و پیگیری نشستهای
بعدی درهمین رابطه با محورّیت معرّفی دستآوردها و کشفیات باستانشناسان
ایرانی درباره حضور دیرینهتر گروههای انسانی در هزارههای پارینهسنگی در
ایران انگشت تاکید نهادند. انتصاب ایشان به ریاست بنیاد ایرانشناسی برای
بسیاری از باستانشناسان و میراثیان کشور که با اندیشهها و نظرات و توجه
ایشان به دانش باستانشناسی بطور کلی و دانش باستانشناسی در ایران و
مسئولیت خطیری که باستانشناسان ایرانی بطور اخص در معرفی و صیانت از
مواریث مدنی و معنوی کشور بر شانه گرفته اند؛ آشنایی نزدیکتر و شناخت عمیق
تردارند دلگرمکننده و امیدبخش بود. مدیرمسئول و سردبیر مجله باستانپژوهی
آقای شهرام زارع نیز طی یادداشتی کوتاه امّا مفید و مصوّر در یکی ازصفحات
آغازین مجله، خبر آن را به اطلاع میراثیان و باستانشناسان میهن رساندند.
در میان خاطرات فراوان بجای مانده از سالهای همکاری با بنیاد چند خاطره از
سلسله آن نشستها و همکاریها برایم برجستگی بیشتر داشته و آموزنده نیز
بوده است. خاطره نخست آنکه در یازدهمین و دوازدهمین همایش بزرگداشت حکیم
صدرای شیرازی که اول و چهاردهم خردادماه 1387در شیراز برگزار میشد بنده
نیز مشارکت داشتم.
انتصاب
آیتالله سید محمد خامنهای به ریاست بنیاد ایران شناسی برای بسیاری از
باستانشناسان و میراثیان کشور که با اندیشهها و نظرات و توجه ایشان به
دانش باستانشناسی بطور کلی و دانش باستانشناسی در ایران و مسئولیت خطیری
که باستانشناسان ایرانی بطور اخص در معرفی و صیانت از مواریث مدنی و معنوی
کشور بر شانه گرفتهاند؛ آشنایی نزدیکتر و شناخت عمیقتر دارند
دلگرمکننده و امیدبخش بود. مدیرمسئول و سردبیر مجله باستانپژوهی آقای
شهرام زارع نیز طی یادداشتی کوتاه امّا مفید و مصوّر، در یکی از صفحات
آغازین مجله، خبر آنرا به اطلاع میراثیان و باستانشناسان میهن رساندند.
در
میان خاطرات فراوان بجایمانده از سالهای همکاری با بنیاد چند خاطره از
سلسله آن نشستها و همکاریها برایم برجستگی بیشتر داشته و آموزنده نیز
بوده است. خاطره نخست آنکه در یازدهمین و دوازدهمین همایش بزرگداشت حکیم
صدرای شیرازی که اول و چهاردهم خردادماه ۱۳۸۷در شیراز برگزار میشد بنده
نیز مشارکت داشتم.
موضوع
سخن بنده پیرامون معماری تخت جمشید و مناسبت آن با معماری حکمت متعالی
صدرای شیرازی بود. در آن ساعات جلسه، دوست فاضل و گرانمایه آقای دکتر
سلیمان حشمت مدیریت میکردند. در پایان سخنرانی یادداشتی به بنده دادند که
ریاست محترم بنیاد در آن تاکید فرموده بودند به دلیل اهمیت موضوع به ایشان
فرصت داده شود تا دقایقی بیشتر به سخنرانی ادامه دهند.
پس
از اختتام سخنرانیها به اتفاق شرکت کنندگان در همایش، در معیّت ریاست
محترم بنیاد به مقصد تخت جمشید برای بازدید با اتوبوس حرکت کردیم. وقتی
وارد فضای ویرانههای بجایمانده از مجموعه عظیم معماری تخت جمشید شدیم دقت
و نحوه نگاه استادان فلسفه خاصه ریاست محترم بنیاد که هم درکسوت یک روحانی
و عالم شیعه در آنجا حضور داشتند هم آن که بعنوان اصحاب فکر و فلسفه از
مجموعه تخت جمشید بازدید میکردند برای بنده حائز اهمیت بسیار بود. با دقت و
مراقبت به ایشان نگاه میکردم و با آشنایی که از افکار و آثار ایشان داشتم
و توجه جدی که به دانش باستانشناسی و دستآوردهای باستانشناسان بویژه
باستانشناسان کشور داشتند میتوانستم گمان بزنم و حس کنم در آن لحظهها در
بازدید از ویرانهها و آثار معماری بجایمانده از تاریخ و تمدنی مهم و
تاثیرگزار بر تاریخ جهانی در ذهنشان چه میگذرد و چه چیزی را مرور میکنند:
بازخوانی و مرور ایرانی که بعنوان یک ملت صاحب کتاب و آئین یکتاپرستی به
میدان آمده بود و خورشید تاریخ نبویاش از مرزهای شرقی طلوع کرده بود و
افتتاح شده بود. ایرانی که با حکمت متعالی مغان گام در آوردگاه تاریخ به
مقیاس جهانی نهاده بود و مرزهای تاریخ بسته قومی و قبیلهای و عشیرهای را
درنوردیده بود.
ایرانی
که دیوار چین نساخته بود لیکن همه اقوام و ملل را به اتحادیه جهانی خویش
فراخوانده بود. ایرانی که با پیامهای اخلاقی و متعالی نبوی زرتشت گام
درمیدان و آوردگاه تاریخ نهاده بود و مذموم و سنگینترین گناه، دروغ یعنی
خیانت به انسان درآموزههای نبویاش آمده بود.
در
کنار استاد گرانمایه و فاضل فکر و فلسفه آقای دکتر مجتهدی ایستاده بودم که
با لحنی آرام به بنده فرمودند: چقدر تاریخ ناپایدار است! واقعاً چنین است
هر آنچه صدف است و پوسته شکستنی و ناپایدار و تاریخی رفتنیست و هر آنچه
هسته است و گوهر، فراتر از تاریخ و فراسوی زمان تاریخی ایستاده است.
نظامها وقدرتهای سیاسی یکی از پی هم میآیند و میروند و چونان صدف
میشکنند لیکن در هسته تاریخ و حضور تاریخی انسان در جهان گوهری نامریی و
نهان هم است و هم هست که متضمّن پیوستگی و وحدت پیکروار و استمرار تاریخ و
حضورتاریخی انسان در جهان است. همه تاریخ آدمی و تاریخمندی انسان جلوهای و
تصویری و استعارهای از آن گوهر پایدار و بنیادین است. حال هر نامی که
میخواهید بر این گوهر بگذارید: «لوکوس جاودانه»، «وجود» الوهیت یگانه
«نیروانا»، «برهما»، «اسم الله» وقس علی هذا.
در
بازدید از ویرانههای تخت جمشید تامّل و دقت استادان فلسفه برایم هم جالب و
هم تحسینبرانگیز بود. با آنها آسانتر میشد از فضای معنوی معماری تخت
جمشید سخن گفت. فضایی که به هر کسی رخصت و فرصت و امکان حضور زیر سقف
معماری متعالی و شکوه اجلالی خود را نمیدهد.
معماری
تخت جمشید تنها مجموعهای ازستونهای سنگی خوشفرم و هندسی تراشیده شده که
وزین و سنگین و متین و استوار بسوی سقفهای بلند سر برکشیدهاند و
تالارهای بزرگ را بر شانه خود گرفته و مسقف میکنند؛ نیست. معماری
تختجمشید بر شانه کیهانی از ارزشها و باورها و آموزهها و هندسه و حکمت و
خرد متعالی بنیاد پذیرفته است. ترکیب پیکروار عناصر و اجزاء معماری تخت
جمشید که همه اقوام و ملل امپراطوری در آن سهم و مشارکت خاص خود را
داشتهاند برغم تنوع و رنگارنگیشان آنچنان مدیریت و مهندسی شده و
هنرمندانه وحدت پیکروار پذیرفتهاند که طومار یک روح و ذایقه واحد را که
همان روح و ذایقه هنری و زیباشناختی متعالی و جلالی فرهنگ و مدنیت و معنویت
ایرانی در عصر و عهد نبوی و بغایت سرنوشتساز هخامنشی در تاریخ ملت و
مهین ما است در برابر ما میگسترند. گوهر این روح متعالی و حکمت و خرد
ایرانیان باستان هر چند بارها سر در حجاب فروبرده و چهره در نقاب کشیده است
لیکن هیچگاه از میان نرفته و یک هزاره و نیم سپستر در دولت اسلام و قرآن
قوّت و اقتدارخویش را بیش از پیش برصحنه میآورد و به منصه ظهور مینهد.
معماری
تختجمشید یک بنای شاهی و کاخی و شاهانه به معنای متعارف به مانند بسیاری
از کاخهای دیگر که برای هرزگیهای شاهانه بنیاد میپذیرند نبود. یک کاخ-
معبد نیز به معنای رایج و متعارف نیز نبود. بیش از همه خانه نمایندگان
اقوام و ملل امپراطوری هخامنشی بود که هر ساله زیر سقف بلند آن هم برای
انجام مراسم نوروزی هم طرح نظرات خود بار مییافتند. شاه هخامنشی میبایست
هم به صفات ستوده و نیک «دلاوری و جنگاوری»، «دادگری و رادمردی»، «راستگویی
و درستکرداری»، «هوشمندی و خردورزی» «فرزانگی و فرهمندی»، «دینداری و
دولتداری»، «سلامت تن و صحت جان و روان و رفتار» آراسته باشد هم به
پیراستگی از صفات بد در میان مردمان شهره باشد. رهبری که افلاطون درتمنّای
آن برای آتنیان بود.
خاطره
مهم دیگرومیراث بجای مانده در حافظهام ازنشستهای بنیاد در پژوهشکده حکمت
مرتبط میشود با مآثر و مواریث فرهنگی میهن ما و ستمی که بر میراثیان در
آن زمان میرفت و جفایی که به مواریث مدنی و معنوی کشور میشد. در یکی از
شبهایی که نشست سالانه خانه حکمت با ابتکار و حضور ریاست محترم بنیاد و
مشارکت استادان بنام و اصحاب فلسفه
کشور در پژوهشکده برگزار میشد دوست و همکار محترم آقای دکتر صّراف نیز از
خانواده باستانشناسان کشور در آن نشست حضور داشتند. بنده و ایشان فرصت را
مفید، موّثر و مغتنم شمرده از تصمیمات نابخردانه و خسارتبار رئیس وقت
سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری کشور که اینک به اتهام خیانت و
سوء استفاده از کرسی رفیع مدیریت سازمان زندانی اعمال خویش است و در بند
قوه قضائیه حاضران در نشست را مطلّع و آگاه کرده و درباره پیامدها و تبعات
منفی و آسیبهای خطرناک چنین رفتارها و تصمیمگیریهای ناموجه و نابخردانه
که هم به اقتدار و انسجام و وحدت ملی و اعتبار مدنی و معنوی ملت و میهن ما
آسیب میرساند هم مواریث مدنی معنوی کشور را درمعرض مخاطرات و ویرانیهای
جدی قرار میدهد توضیحات ضروری و مکفی ارائه شد. حضار در جلسه با اظهار
تاّسف و تاّثر از جفایی که بر میراث و میراثیان رفته بود به اجماع ابراز
تمایل کردند نامهای به مقام رهبری نوشته شود. تدوین فحوای نامه به این قلم
سپرده شد. نامه در روزهایی که پیش رو بود آماده شد و به دوست و همکار عزیز
آقای شهرام زارع مدیر مسئول و سردبیر مجله باستانپژوهی که بیش از همه
سرمایه جوانی خویش را به پای دانش باستانشناسی و صیانت از مواریث فرهنگی
کشور ریخته و هزینه کردهاند پیشنهاد شد بنده را در اخذ امضاء از اساتید
فلسفه و تاریخ و جامعه باستانشناسی کشور همراهی کنند. ایشان نیز به مانند
همیشه با همت و گشاده رو و گشادهدست چنین کردند. نامه مجهّز به امضای
اصحاب فکر و فلسفه و قلم و دانش و دانایی کشور به دست مبارک ریاست محترم
بنیاد رسید و ایشان نیز بزرگواری و عنایت فرمودند و شخصاً نامه را تقدیم
مقام رهبری کردند.
پژوهشکده
باستانشناسی پس از تحمّل خسارات جبرانناپذیر و سخت و سنگین و مفقود شدن
بسیاری از اسناد بیبدیل سازمان که محصول خرمنی از پژوهشهای میدانی بیش از
نیم قرن هیئتهای باستانشناسی ایرانی وانیرانی بود و از کف دادن ساختمان
مسعودیه سرانجام از شیراز به تهران بازگردانده شد.
باستانشناسان
میهن ما حمایتهای مشفقانه و آگاهانه ریاست محترم بنیاد را در توسعه دانش و
دستآوردهای باستانشناسی کشور پاس و گرامی داشته و ارج مینهند. بازدید
ایشان با شماری از پژوهشگران بنیاد ایرانشناسی نه تنها بعنوان ریاست بنیاد
بلکه بیش از همه در کسوت روحانیت و اصحاب حکمت و فلسفه از محوطهای که
چندین متر زیر گامهای شهروندان تهرانی باستانشناسان جوان کشور در منطقه و
بافت تاریخی جنوب پایتخت – شهر تهران در چهارراه مولوی کاویده و کشف کرده
بودند و رشته تاریخ تهرانشهر را تا هفت هزاره و چه بسا از این نیز بیش به
هزارههای پیش از تاریخی پیوند میدهد برای جامعه باستانشناسی و میراثیان
کشور بسیار دلپذیر و دلگرمکننده و امیدبخش بود.
تهران-
یک پایتخت شهر معمولی در میان بسیاری ازپایتخت-شهرهای معاصر روزگار ما به
مانند کویت سیتی و دبی و منامه و ریاض و پیاز نیست. در کمتر از دو سده
پایتختیاش دو سلسله و جامعه یکی سنتی عصر قاجاری و دیگری تجربه سلسله و
جامعه متجدّد گرای عصری پهلوی را از سرگذرانده و اینک سه دههونیم است که
تجربه زلزله انقلابی عظیم را در قلب خاورمیانه نبوی و باستانی و حادثهخیز و
سخت تاثیرگذار بر تاریخ و فرهنگ جهانی در سه هزاره از سر
میگذراند.بافتهای تاریخی تهران سوای زیبایی، تناسب، هماهنگی و خوش فرم و
شکیل و چشمنواز بودن معماری و مواد و مصالح بومی و مرغوبی که در ساختن
آنها معماران و مهندسان ایرانی هوشمندانه از آنها استفاده کردهاند
طوماری از رویدادهای تاریخی جامعه معاصر ملت و میهن ما را در برابر بیننده
میگسترند. هر بنایی از این منظر کتابی سه بعدی و حجمی و کالبدی شده
تاریخیست. کاش مدیریتها و مسئولان شهرداری پایتخت- شهر تهران هم اهمیت
تاریخی و فرهنگی و مدنی و معنوی این بافتها را در مییافتند و در مرمت و
صیانت و احیایشان کمر همت میبستند و از آسیبرساندن و تخریبشان در بازار
مکاره سود و سودا پرهیز میکردند هم از کاوشها و کشفیاتی که باستانشناسان
با همت و جوان و خوشفکر میهن ما زیر گامهای شهروندان تهرانی در چهارراه
مولوی در قلب منطقهای که مهمترین بافتهای تاریخی شهر تهران در آن قرار
گرفته است حمایت میکردند و در بنیاد نهادن و ساختن موزه برای آثار بدست
آمده در منطقه و ایجاد «محوطه – موزه» روی لایههای حفاری شده سرمایه
میریختند. از مدیریت محترم پژوهشکده میراث فرهنگی انتظار میرود از منظری
باستانشناسانهتر و باتوجهی جدیتر و فهمی عمیقتر و همتی والاتر و
گشادهدستی و گشادهرویی بیشتر با هیئتی که سرمایه عمرش را هزینه کاوش و
کشفی این چنین مهم کرده همکاری کند و یاریشان دهد. اگر تپه باستانی
چشمهعلی در شهر ری، امروز کاویده و جراحی و کشف میشد تردید نداشته باشند
بمانند گذشته بدون تمهیدات حفاظتی پس از کاوش رهایش نمیکردند و امروز ما
یک «محوطه- موزه» مهم و عظیمی را از کاوشها و کشفیات تپه چشمهعلی پیشرو
داشتیم.
تصور
میکنم این گفتهها و نکتهها و روایتها برای یک فکر فهیم و عقل منصف
مکفی و بسنده است که به پذیرد بازدید ریاست محترم بنیاد ایرانشناسی هم در
کسوت یک روحانی هم در کسوت اصحاب فکر و فلسفه میهن ما از محوطهای
باستانشناختی که عقربه پیشینه تاریخی و فرهنگی پایتخت شهر تهران را تا
هزارههای پیش از تاریخی به عقب کشیده است تا چه میزان حائز اهمیت است و
دلگرمکننده و امید بخش میتواند باشد.
ومن الله التوفیق
روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه 25 فروردین 1395 - روابط عمومی وامور بینالملل بنیاد بوعلیسینا