مقالات

۱۹۳) "رستنی‌های تاریخ طبری"

دکتر حسن ابریشمی  ۱۳۹۵/۰۳/۱۲
۱۹۳) "رستنی‌های تاریخ طبری"

طبری (ابوجعفر محمدبن جریر، تولد ۲۲۴ در شهر آمل طبرستان، وفات۳۱۰،۱ در همانجا) مورخ، مُفَسِّر و فقیه بزرگ ایرانی، شهرت جهانی دارد. طبری آثارش را به زبان عربی نوشته، و اثر معروف وی تاریخ الرسل و الملوک، معروف به تاریخ طبری، است. در این کتاب ضمن شرح وقایع تاریخی، از آغاز آفرینش تا روزگار مؤلف، از برخی درختان، میوه‌ها، گل‌ها و به طور کلی رستنی‌ها و پدیده‌های گیاهی سخن رفته، و گاه برحسب اقتضا شرحی در معرفی یا خصوصیات برخی از آنها آمده است. بخش‌هایی از تاریخ‌الرسل و الملوک به امر منصوربن نوح سامانی توسط ابوعلی بلعمی (وفات ۳۶۳) به فارسی برگردانده، و گاه نکات و دقایقی مهم بر مطالب طبری افزوده که مخصوصاً درباره رستنی‌ها درخور توجه است. بخشی از این ترجمه که به تاریخ بلعمی معروف شده، با تصحیح روانشاد ملک الشعراء بهار، و به کوشش مرحوم محمد پروین گنابادی، در سال ۱۳۴۱ توسط وزارت فرهنگ انتشار یافته است.۲ همین بخش از ترجمه به کوشش آقای محمدروشن تحت عنوان تاریخنامه طبری در سال ۱۳۷۴ منتشر شده، چهار سال بعد بخش‌های دیگری از آن به همت ایشان انتشار یافته است. نکته قابل تعجب و در عین حال تمجید آن که تاریخ الرسل و الملوک ـ پس از هزار و چند سال بعد از درگذشت طبری، و حدود هزار سال پس از وفات مترجم و مورخِ دانشمند آن ابوعلی محمدبلعمی ـ توسط روانشاد ابوالقاسم پاینده به فارسی ترجمه شده، و با عنوان تاریخ طبری، در ۱۵ مجلد، از سال ۱۳۴۸ به بعد انتشار یافته است. در این مقاله عمده مطالب به استناد همین ترجمه نقل و تحلیل می‌شود، اما مواردی که در تاریخ بلعمی یا تاریخنامه طبری مطالبی منحصر، یا کامل‌تر، یا خالی از ابهام باشد از نسخ چاپی این آثار بهره می‌گیرد.۳ بدان لحاظ که اسامی گونه‌های مختلف رستنی‌ها مندرج در تاریخ طبری بسیار زیاد است، و برخی از نام‌ها به دفعات تکرار شده، با فروتنی یاد‌آور می‌شود که فرصت نقل و بررسی همه این اسامی و نام‌های تکراری را پیدا نکرده است.

درختان موز و سدر

طبری گفتاری طولانی درباره سرآغاز و چگونگی آفرینش جهان هستی، زمین، کوه‌ها، رودها، دریاها، و رستنی‌ها و همه موجودات و جانداران، و نیز فرشتگان و ابلیس و جن روایات مختلفی نقل کرده، و از جمله نوشته است: «گفتار درست به نزد ما همان است که از پیمبر خدا صلی‌الله علیه و سلم روایت کردیم که فرمود: خدای تعالی به روز سه‌شنبه کوه‌ها و فواید آن را خلق کرد، و درختان را به روز دوشنبه خلق کرد…».۴ طبری دربارهآفرینش حضرت آدم و همسرش حوا، و روزگار خوش آنان در بهشت پر از نعمت و تهی از همه زشتی‌ها، و نیرنگ ابلیس که در دهان مار جای گرفت و وارد بهشت گردید، و با فریب میوه ممنوعه را به آنان خورانید و مایه اخراج آنان از آن جایگاه متعالی گردید، روایاتی نقل کرده و در ضمن روایتی از درخت «طلخ» یعنی «موز» و نیز درخت «مغیلان» و درخت «سدر» یاد کرده است:

وقتی مار به بهشت درآمد ابلیس از درون آن درآمد، و از میوه درخت ممنوع برگرفت و پیش حوا برد و گفت: ببین میوه این درخت چه خوش‌بو و خوش‌مزه و خوش‌رنگ است؛ حوا بخورد و آدم نیز بخورد، و عورت‌هاشان نمایان شد. آدم به دل «درخت» پناه برد، و پروردگارش ندا داد: آدم کجایی؟… خداوند گفت: ملعون باد زمینی که از آن آفریده شدی، و «درخت» را نیز لعنت کرد و «میوه‌» آن «خار» شد. گوید پیش از آن در بهشت و زمین درختی برتر از «طلح» و «سدر» نبود… ۵

میوه‌های مِینَوی، سی‌گونه

باورهای اعراب درباره باغ بهشت، یعنی «فردوس» یا «مینو» با پندارهای ایرانی تفاوت‌های زیادی دارد. برخی مستندات تاریخی و فرهنگی حکایت از آن دارد که مفهوم بهشت در ذهن عرب‌ها عبارت از جایگاهی پهناور با کاخ‌های ساخته شده از زر و سیم و گوهر‌ها و زعفران و مشک و عنبر بوده است. کاخ باغی پهناور با درختانی از طلا و میوه‌هایی از یاقوت و زمرد، زبرجد، فیروزه، لؤلؤ و مروارید، حتی جویبارها از زر و سیم و خاک آن از زعفران و مشک و عنبر باشد. همان چیزهایی که چون بتان مورد علاقه اعراب جاهلی به شمار می‌‌رفت. در شرح و اوصاف این جایگاه از گل و گیاه و سبزه و درختان با میوه‌های طبیعی کمتر سخنی به میان آمده است.۶ این گونه باورها، ریشه در اوصاف «بهشت شداد» دارد که در اذهان اعراب جاهلی نسل به نسل استمرار یافته است. بلعمی شرح مفصلی از چگونگی ساخت و پرداخت «بهشت شداد» را، مبتنی بر روایات‌ عرب‌ها و منابع پیش‌تر از خود، نقل کرده است. بخش مهمی از مصالح و زینت‌های بهشت شداد توسط «ضحاک» عم‌زاده «شداد» تأمین شده که «پادشاهی ری، طبرستان، گرگان و خراسان تا هندوستان او را بوده، و دویست و شصت ملک زیر فرمان ضحاک بودند…» شداد به ضحاک نوشت: «از جواهر و زر و سیم و زبرجد و مرجان و بوی‌های خوش چون مشک و کافور و عنبر و آنچه بدین ماند» تا آنجا که میسر است گرد آورد. ضحاک مقادیری انبوه فراهم آورد و به شام برای بنای بهشت شداد فرستاد. بنای بهشت آغاز شد»، و: حصنی[دیواری]‏ از زر و سیم برآوردند، چنان که یک خشت زرین بود و یک سیمین، پس از بلور استون‌ها نهادند، پس سقف از زر کردند و گوهرها اندر نشاندند از زر سرخ و زرد و سبز و کبود… و کوشک‌ها کرد، و جوی‌های آب اندرو روان، و درختان کرد بر کنار جوی‌ها از زر و سیم، و بارها[‏: میوه‌ها‏]ی او کرد از یاقوت مُلوَّن و مروارید… و بوم[زمین]‏ را به جای سنگ‌ریزه یاقوت و مروارید کرد، و به جای گیاه «زعفران» و به جای خاک مشک و عنبر…۷

طبری، براساس روایات پیشینیان، ضمن شرح چگونگی هبوط (فرود آمدن) حضرت آدم از بهشت به کره خاکیِ زمین، بر روی کوهی در هندوستان، اشاره به ره‌آوردهای آسمانی از فردوس برین دارد. این ارمغان‌ها اهدایی حضرت باری به آدم و ابنای بشری به حساب می‌آید. از جمله ارمغان‌های حضرت آدم از بهشت انواعی از میوه‌ها بوده که فهرست آن در تاریخ طبری و تاریخ بلعمی مندرج است. اسامی میوه‌های مندرج در تاریخ بلعمی کامل‌تر از نوشته طبری است، به همین دلیل در اینجا به نقل مطالب بلعمی می‌پردازد و به تفاوت‌های آن با تاریخ طبری،۸ و نیز مروج الذهب و اخبار الزمان از تألیفات مسعودی در قرن چهارم، و اشتباهات پیش‌آمده در این منابع کهن تاریخی، در متن و پانوشت مقاله حاضر اشاره می‌کند: ‏

خدای تعالی او[حضرت آدم] را از بهشت اسپرغم‌ها فرستاد و میوه‌ها، از آن اسپرغم‌های بهشت خدای عِزّ و جلَّ «مُورد» [عربی آن «آس»‏] فرستاد و «بادرنگ» و «ترنج» و «نارنج»؛ و آدم آن «مورد» را بدان کوه اندر بنشاند و آن درخت شد بزرگ، و «عصای موسی» از شاخ آن بود، و شاه اسپرغم فرستادش. و از میوه‌های بهشت خدای عزّ و جلّ او را سی‌گونه میوه فرستاد خوردنی تا همه بر زمین بنشاند، از این [سی‌گونه]: ده گونه با پوست، و ده‌گونه بی‌پوست و به میان اندر دانه، و ده گونه بی‌پوست و بی‌دانه.

اما آنچه با پوست است ده‌گونه که پوست وی به کار نیاید چون:

«گَوز» [معرب آن «جَوز» به معنی گردو یا چارمغز]‏، «بادام»، «پسته»، «فندق» [در متن عربی «جلِّوز» به معنی چلغوزه و نیز فندق]۹ «کوکنار» [خشخاش، نارکوک]، «بلوط»، «شاه بلوط» و «نار» و «مُوز»،۱۰ و «گوز هند» [نارگیل]؛۱۱

و اما آن ده گونه که او را پوست نیست که میان وی نباید بیرون انداختن، چون:

«زرد‌آلو»، «شفتالو»، «آلو»، «خرما»، «سنجد»، «پستنک» [عناب، سنجد گرگانی؛ در متن چاپی «میسک» و «بستند» که اشتباه است]،۱۲ اَلج [آلچ، عربی آن «زعرور»، به معنی «زالزالک»، در نسخه چاپی «الخ»، و در نسخه خطی اصلی «الج» آمده که مرحوم بهار با امانت‌داری توضیح داده است]،۱۳ نَبَق [کنار، میوه درخت سدر، لوکچه؛ در نسخه چاپی تاریخنامه طبری به اشتباه «بنق» آمده]،۱۴ مقل [میوه درخت «دَوم» به فارسی «بوی جهودان» گفته می‌شده]، شاه لوک [شاه آلو، گیلاس]،۱۵

و آن ده‌میوه که او را نه پوست است و نه دانه که بیندازند، چون:

«سیب»، «انبرود» [امرود، عربی آن «کمثری»]، آبی [گلابی، عربی آن «کَمثری»]، «انگور»، «تود» [‏توت]، «انجیر»، «تُرُنج [اُترُج، هر دو مُعرَّبِ «تُرَنگ»: با درَنگ، وارَنگ، بالَنگ، گونه‌ای از مرکبات]،۱۶ «خیار»، «بادرنگ» [علاوه بر «بالنگ»، نام گونه‌ای «خیار» است] و «خربزه». و آدم علیه‌السلام این همه به زمین هندوستان بکشت، و از آنجا به جهان اندر پراکند… ۱۷

سی‌گونه میوه مزبور در سه گروه ده‌گانه را مسعودی (وفات 344) نیز در دو اثر خود

مروج الذهب، و اخبار الزمان نقل کرده که به فارسی ترجمه شده است. اسامی میوه‌های پوست‌دار در دو اثر مسعودی با نوشته تاریخ بلعمی مطابقت دارد، اما در تاریخنامه طبری، به جای «موز» مندرج در آثار مسعودی و نیز تاریخ طبری و تاریخ بلعمی، «مُورد» آمده، که اشتباه از آقای محمد روشن در قرائت نام این میوه (موز) است. اسامی ده میوه هسته‌دار،18 و نیز ده میوه بی‌پوست و هسته،19 در ترجمه فارسی دو اثر مسعودی تفاوت‌هایی دارد، و در تاریخ طبری، و همچنین در متن چاپی تاریخ بلعمی و تاریخنامه طبری، با تفاوت‌هایی آمده است. از باب نمونه در متن چاپی تاریخنامه طبری نام «ترنج» از قلم افتاده، و به اشتباه در اول واژه «بادرنگ» کلمه «خیار» را افزوده است. کاتبان نسخ خطی تاریخنامه طبری در قرائت برخی از اسامی میوه‌های سی‌گانه مزبور، به لحاظ عدم شناخت، گرفتار خطا شده و کلماتی بی‌معنی برای آنها ثبت کرده‌اند. آقای روشن نیز، همین کلمات را، بی‌هیچ توضیحی به منظور رفع اشتباهات کاتبان در متون خطی، در نسخه چاپی تاریخنامه طبری نقل کرده است؛ در اینجا اسامی سه دسته میوه مندرج در نسخه چاپی تاریخنامه طبری با قید شماره برای هر یک، صورت صحیح برخی از نام‌ها را در داخل قلاب، نقل می‌کند:

اسامی دسته اول:

1) گَوز، 2) بادام، 3) پسته، 4) فندق، 5) کوکنار، 6) بلوط، 7) شاه بلوط، 8) نار، 9) مورد [؟ درست آن «موز»‏]، 10 (گوزهند؛

اسامی دسته دوم:

1) زردآلو، 2) شفتالو، 3) آلو 4) خرما، 5) سنجد، 6) بسته[ درست آن «پستنک»‏]، 7) اِلخ [درست آن «اَلج» به معنی زالزالک]، 8) بنق [درست آن «نبق»‏]، 9) مقل، 10) شاه لوک؛

اسامی دسته سوم:

1) سیب، 2) امرود، 3) آبی، 4) انگور، 5) تود، 6) انجیر، 7) خیار بادرنگ [کلمه خیار افزوده آقای روشن است، چون در نسخ خطی تاریخ بلعمی «بادرنگ» آمده، که به معنی نوعی خیار است‏]، 8) خربزه، 9) خیار20، [‏10) اترج، که از قلم آقای روشن افتاده است‏]‏.‏

به گمان این هیچمدان، روایت مزبور ریشه ایرانی داشته، و طبری یا مأخذ مورد استفاده وی، اسامی این سی‌میوه را از منابع عصر ساسانیان نقل کرده است، چون اولاً برخی از میوه‌های مزبور در جزیره العرب وجود نداشته، و بعضی چون «پسته»، با نام پارسی، بومی ایران است؛ ثانیاً در متن پهلوی کتاب بندهش (دربردارنده باورهای ایرانیان درباره چگونگی آفرینش، تألیف اواخر قرن سوم هجری) در ذیل عنوان «درباره چگونگی گیاهان» از جمله از سی گونه میوه در سه گروه یاد می‌کند که شباهت زیادی به نوشته طبری و بلعمی و نیز مسعودی به شرح مزبور دارد، به نظر می‌رسد که مآخذ مورد استفاده طبری و نیز فرنبغ دادگی نویسنده متن پهلوی بندهش، در قرن سوم هجری،21 و همچنین مؤلف ناشناخته بندهش هندی، منشأ واحدی داشته است. احتمال دارد طبری زبان پهلوی را می‌دانسته و مستقیماً از منابع بر جای مانده عصر ساسانیان تا قرن سوم بهره گرفته، و شاید آن مأخذ، توسط یکی از ایرانیان در قرن اول یا دوم هجری، به عربی ترجمه شده که مورد استفاده طبری و نیز مسعودی قرار گرفته است. در هر حال مضامین و اسامی سی‌گونه میوه مندرج در بندهش، بندهش هندی، تاریخ طبری، تاریخ بلعمی و نیز نوشته‌های مسعودی مشابه است و باورهای ایرانیان پیش و پس از اسلام را درباره مبدأ مینوی و آفرینش این میوه‌ها تبیین می‌کند؛ اسامی میوه‌های سه گروه مندرج در بندهش (ترجمه مرحوم مهرداد بهار)با این شرح و ترتیب است:

... میوه‌های مایه و رسی گونه است:

·  ده‌گونه را درون و برون شاید[شایسته است]‏ خوردن مانند «انجیر» و «به» «بادرنگ» و «انگور» و «توت‌ بُن» و «امرود» و...[چهار میوه دیگر ذکر نشده و قطعاً همان است که بلعمی نقل کرده است]؛

·  ده‌گونه را بیرون شاید خوردن، درون نشاید خوردن مانند: «خرما» و «شفتالو» و «زردآلو» و «سنجد» و... و «کنار» و «آلوچه (آلوی کوهی)»...[نام چهار میوه نیامده، که بی‌گمان همان است که بلعمی ثبت کرده است]؛

·  ده گونه است که درون را شاید خوردن، بیرون را نشاید خوردن مانند: «گردو» و «بادام» و «نارگیل» و «فندق» و «شاه بلوط» و «درخت گرگانی» که «پسته» نیز خوانند، و چیزی بیش از این است، اما مایه‌ور این چند است.22

به نظر می‌رسد که طبقه‌بندی میوه‌ها و رستنی‌ها در پاره‌ای از نواحی قلمروهای فرهنگی ایران با تغییراتی استمرار یافته، چنان که میرمحمدرضا خاتون آبادی (وفات 1135)23، در ذیل عنوان «سباعیات متفرقه»، در پی ذکر اسامی طبقات هفت‌گانه دوزخ، می‌افزاید: «نباتات و میوه‌ها و آن هفت نوع است»:

اول:آن که تمام آن را بخورند مثل «انجیر» و «توت»؛

دوم: آن که ظاهرش خوردنی و باطنش نخوردنی باشد، مثل «سنجد» و «عناب» و «خرما» و «آلبالو» و «گیلاس» و غیره؛

سیم: آن که باطنش خوردنی و ظاهرش نخوردنی باشد، مثل «بادام» و «فندق» و «پسته» و «گردکان» و غیره؛

چهارم: آن که آنچه در میانه اندرون و بیرون باشد خورند، چون «خربزه»؛

پنجم: آن که ظاهر و باطن آن خوردنی و میانه اندرون و بیرونش نخوردنی است، مثل «قیسی [‏: زردآلو‏]، و «هلوی دانه‌شیرین»؛

ششم آن که دوای محض باشد، چون «زنجبیل» و «اِهلیلج [مغرّب «هلیله» فارسی]‏» و «اَمُلَج: [‏آمُلَج، مُعرَّب «آمله» درختی هندی با میوه‌ای ترش و گَس]‏»؛

هفتم: آن که هم دوا و هم غذا باشد، چون «انار».24

گندم

به نوشته طبری: «گویند از جمله چیزهایی که آدم از بهشت با خود آورد یک کیسه گندم بود، و به قولی گندم را جبرئیل آورد... آدم به جبرئیل گفت: «این چیست؟ گفت: این همان است که ترا از بهشت بیرون کرد».25

اترج و ترنج، خربزه... و «متکا»

طبری در نقل داستان یوسف و عشق زلیخا به وی به مناسبتی از «اُترُج» یاد کرده، موقعی که زلیخا تنی چند از ندیمان خود را برای دیدن زیبایی فوق‌العاده یوسف به مجلس بزم خویش فراخواند: «چون بیامدند خوردنی و نویشندنی داد و اترج داد، و هر یک را کاردی داد که اُترج را ببرند... چون یوسف را بدیدند سخت بزرگ شمردند و حرمت کردند و دستان خویش را با کاردی که داشتند ببریدند و پنداشتند اُترُج می‌برند...»26 بلعمی، با استناد به منابع دیگر، به جز تاریخ طبری، تعداد ندیمان زلیخا را پنج، و به جای «اترج» واژه معرب «ترنج» به همان معنی آورده است:‏

‏... و به کتب‌های مفسران اندر ایدون است که ایشان پنج زن بودند... طعام فراز آورد و یوسف را به خانه [دیگری]‏ اندر برابر مجلس ایشان بنشاند و در، بر او فراز کرد... و هر کسی را «ترنجی» به نام نهاد... و هر یکی را کاردی به دست اندر نهاد. و هر اسپرغمی را که به کارد بُرَند چون «خربزه» و «ترنج» و «امرود» و «سیب» آن را «متکا» خوانند27... چون ایشان کارد به دست گرفتند که ترنج ببرند، زلیخا، یوسف را گفت: از خانه بیرون آی. یوسف بیرون آمد... چون ایشان نگاه کردند خیره شدند، و کارد بر ترنج نهاده بودند... چشمشان به یوسف مانده بود، هر پنج زن دست‌ها ببریدند...28

در روایت بلعمی از داستان یوسف و زلیخا، از «گندم» و «رَز» و «انگور» نیز به مناسبت‌هایی سخن رفته است29 و در تاریخنامه طبری در شرح داستان مزبور، وقتی یوسف را از زندان بیرون آوردند، گونه‌هایش چون زعفران زرد وصف شده است: «... یوسف را از جای برگرفتند و بیرون آوردند؛ رویهاش[ دو سوی چهره‌اش]‏ چون زعفران شده و چشم‌ها گریان گشته و غلی بر گردن. زلیخا چون او را چنان دید شکیبایی نماندش، او را گفت: ترا در این سختی که افکند...؟».30

نخستین درخت، مورد، عوسج

به نوشته طبری: «از ابن اسحاق روایت کرده‌اند که گوید کعب الاحبار به مکه آمد و عبدالله بن عمر و بن عاص آنجا بود»؛ از عبدالله پرسیدند: «نخستین درختی که در زمین کاشت درختی بود که موسی عصای خویش از آن برید»؛ طبری در ادامه به شرح چگونگی اژدها شدن عصا، به فرمان خدای تعالی، پرداخته است.31

همان سان که گذشت، بلعمی «درخت مُورد» را از ارمغان‌های بهشتی فرستاده خداوند برای حضرت آدم برشمرده است. بلعمی، در شرح «نبوت موسی علیه‌السلام» روایت دیگری نقل کرده است، و در آن به تفاوت نظرهای گذشتگان درباره جنس چوب «عصای موسی» اشاره می‌کند. این روایت در تاریخ بلعمی و تاریخنامه طبری با اختلافاتی اندک آمده است.۳۲ که در اینجا شرح تاریخ بلعمی با اختصار نقل می‌شود:

 … چون از شب لختی بشد، موسی علیه‌السلام از دور بر کناره کوه آتشی دید بر سر درختی… موسی عصا بر گرفت و برفت، چون به نزدیک رسید، آتشی دید بر سرِ درختی، نه بر زمین؛ ایدون گوئید که آن درخت «عوسج» بود. و عوسج خاربنی بود بزرگ،۳۳ همچند [به اندازه]‏ باخک [در تاریخنامه طبری «ناحک»؛ این هر دو کلمه بی‌معنی است، و باید تصحیف «نمتک»: نوعی زالزالک یا دولانه باشد]؛۳۴ و به خبر ایدون آمدست که از همه درختان بر زمین نخست درخت عوسج رُست؛ و نخستین چیزی که از بهشت آمد بر زمین، و امروز او را همی بینند، «حجر الاسود» است، و به «خانه کوه» نهاده است. و گروهی گفتند که «عصای موسی» از این «درخت عوسج» بود، و گروهی گفتند از «درخت مورد» بود.‏

طبری از ابداعات و ابتکارات شهریاران پیشدادی را نقل کرده که با آنچه فردوسی در شاهنامه آورده است کم و بیش تفاوت‌هایی دارد. طبری از قول ابن سائب کلبی درباره او شهنگ (هوشنگ) دومین شهریار ایران، پس از کیومرث، می‌گوید: «اولین کسی بود که درخت برید، و بنا کرد…»؛۳۵ همو، درباره طهمورث نوشته است: «اول کس بود که از پشم و موی پوشش و فرش گرفت» و اسب و سگ را اهلی کرد.۳۶ طبری گفته‌های دانشوران پارسی درباره جمشید را نقل کرده است: «… صنعت شمشیر و سلاح را ابداع کرد و صنعت ابریشم و دیگر رستنی‌ها را یاد داد… بگفت تا ابریشم و پنبه و کتان دیگر رستنی‌ها را بریسند و ببافند»؛۳۷ و درباره فریدون نقل می‌کند که «نخستین کسی بود که فیل اهلی کرد.» و تریاق (پادزهر) داشت.۳۸

فلفل هندوستان و زنجبیل طبرستان و

ابوعلی محمدبلعمی، در شرح احوال «منوچهر» شهریار ایرانی از سلسله پیشدادی، براساس مندرجات تاریخ طبری، به جنگ‌های بین وی با «افراسیاب» فرمانروای ترکان تورانی و سرانجام به محاصره درآمدن منوچهر در طبرستان پرداخته که منجر به صلح و بستن پیمان بین آنان شده است. اما بلعمی نکات بیشتری از چگونگی مقاومت ده‌ساله منوچهر در مقابل افراسیاب و سپاه عظیم ترکستان، طی دوره محاصره شهر «آمل» مرکز (قصبه) طبرستان، نقل کرده که در تاریخ طبری نیامده، و قطعاً مبتنی بر مآخذ قدیم‌تر، احتمالاً از عصر ساسانیان، بوده و خود بدان اشاره کرده است. از جمله این نکات به شرایط اقلیمی و طبیعی «طبرستان» با بیشه‌ها و درختستان‌های انبوه، که «سپاه غریب آنجا حرب نتوانند کردن» و محاصره منوچهر «به شهری که نامش آمل است» یاد کرده و تصریح می‌کند: «به اخبار دیگر ایدون خواندم، بیرون از این کتاب [‏ تاریخ الرسل و الملوک: تاریخ طبری]، به کتاب فضایل شهرها، اندر فضیلت شهر آمل، که آن قصبه [مرکز حکومتی]‏ طبرستان است»، و در پی آن به نعمت‌های انبوه و امکانات فراوان شهر آمل از جمیع جهات «از خوردنی از طعام و میوه و شراب، و از دیگ ابزار [ ادویه]، دانه‌ها، شکر و فانید [شکر سرخ، نبات]، و بخور و…» اشاره کرده و افزوده است: «… و اندر شهر چیزهایی بود از جامه‌ها و گلیم‌های الوان که اندر هیچ شهر نبود، و اسپرغم‌ها [رستنی‌ها و میوه‌های خوشبوی]‏ و ریاحین چون ترنج [اُترج]‏ و دیگر چیزها که همی افراسیاب را هدیه فرستاد…» بلعمی سپس امکانات و نعمات فراوان و محصولات و فراورده‌های طبیعی و تولیدی در عرصه شهر تسخیرناپذیر «آمل» را برمی‌شمارد، چیزهایی که موجبات مقاومت طولانی منوچهر در مقابل افراسیاب و سپاه ترکان تورانی فراهم آورده است. او در ادامه به نکات جالب‌تری اشاره کرده است؛ از آن جمله به فقدان وجود فلفل در شهر آمل سخن می‌گوید که از هند می‌آورده‌اند، و در ضمن از ضرورت مصرف فلفل در اقلیم مرطوب مازندران طی ادوار کهن سخن می‌گوید، و از تدبیر دانشمندان عصر منوچهر که «زنجیل» را، در دوران ده‌ساله محاصره شهر آمل توسط افراسیاب، جایگزین «فلفل» کرده‌اند یاد کرده است. گیاه «زنجبیل» یا به قول بلعمی «تَرَه»، از رستنی‌ها و مزروعات بومی شده سرزمین طبرستان به حساب می‌آمده که به عنوان دیگ‌افزار به جای فلفل هندی در عصر منوچهر مورد استفاده قرار گرفته، و تا روزگار بلعمی (قرن چهارم) استمرار داشته است. همان‌سان که گذشت، این مطالب در تاریخ طبری نیامده، و بلعمی نیز تلویحاً یاد‌آوری می‌شود که این نکات را در کتاب دیگری خوانده است:‌

وایدون خواندم اندر کتاب[ شاید «خداینامک‏]‏ که منوچهر را به ده سال اندر [محاصره]‏ از بیرون شهر [آمل]‏ هیچ چیز نبایست، مگر «پلپل» که ایشان در دیگ‌ها کردندی؛ و از آن نشکیفتندی [نابردبار بودند]، که فلفل رطوبت را ببرد. و آن شهر بر لب دریاست و هواش با رطوبت است و این «فلفل» از زمین «هندوستان» برند آنجا [آمل] و به همه جهان. پس منوچهر حکما را گِرد کرد و گفت: «این کار پلپل را چه حیلت کنید که بدین هوای شهر اندر ازو چاره نیست؟». حکما، منوچهر را، گفتند ایدر یکی «تره» است که «زنجبیل» خوانند، بفرمای تا آن را در دیگ‌ها کنند به جای «فلفل». منوچهر شاد شد، و آن «تره» را به جای «فلفل» کار بستند و تا امروز [قرن چهارم هجری، روزگار بلعمی]‏ آن «تره» همچنان است [ تاریخنامه طبری «آنجا هست» ]‏. و منوچهر را از بیرون آن شهر [به هیچ چیز]، نیاز نبود… اکنون بدین کتاب [تاریخ طبری]‏ اندر محمدبن جریر، ایدون گوید که صلحشان بر آن شرط بود که حدی بنهند میان زمین ترک [توران]‏ و آنِ عجم [ایران]، هر چه از سوی ترکستان است مَلِک ترک را بود، و هر چه این سوی عجم است منوچهر را بود… ۳۹

زعفران

زعفران ارزشمندترین محصول زراعی، و محبوب‌ترین ادویه جهانی، با جاذبه‌های سه‌گانه طبیعی: رنگ زیبا، رایحه و طعمی دلپذیر، و نیز خواص و خصوصیات کم‌نظیر، از رستنی‌های بومی دامنه‌های زاگرس در نواحی همدان و کرمانشاه،۴۰ با پیشینه تاریخی بسیار طولانی جایگاه والایی در فرهنگ و فلاحت، طب و داروشناسی و تغذیه ایرانی دارد. ۴۱ بدان سان که در شمار مواد مصرفی روزانه در بار هخامنشیان ثبت شده و با اهمیت بوده است.۴۲ جاذبه‌های جادویی و جاودانه این رستنی گران‌قدر و قیمت موجب شده بود که توجه و علاقه اعراب دوران باستان را برانگیزد، بعد از اسلام نیز با شدت بیشتری استمرار پیدا کند. در تاریخ طبری و نیز تاریخنامه طبری از مصارف مختلف زعفران دوران جاهلی اعراب و پس از آن تا قرن چهارم، به مناسبت‌هایی سخن رفته است.

گل بسیار زیبای زعفران، با سه کاسبرگ و گلبرگ بنفش رنگ مایل به آبی، و سه پرچم زردرنگ کوتاه و کلاله (استیگمات) سه شاخه با رنگ قرمز تند، به‌وسیله سوخ یا پیاز گیاه کشت و تکثیر می‌شود. تنها همان کلاله سه شاخه به عنوان «زعفران» مصارف مختلف غذایی، دارویی، و نیز غیرخوراکی دارد. ایرانیان از دیرباز تا به امروز از خواص و خصوصیات گوناگون زعفران استفاده کرده و به دیگر اقوام و ملل انتقال داده‌اند. طبری که خود اهل ناحیه زعفران خیز طبرستان بوده، ضمن شرح وقایع، به برخی مصارف زعفران اشاره کرده است، که نمونه‌‌هایی از آن در مباحث پسین آمده است.

زعفران و خلوق به عنوان عطر و بخور

عطر و بخورسازی در دربار هخامنشیان برعهده چهارده نفر متخصصِ خبره بوده و در عصر ساسانیان از زعفران به عنوان عطر و بخور استفاده می‌شده است.۴۳ عرب‌ها نیز که در قلمرو فرهنگی و سیاسی ساسانیان بودند، به پیروی از سنت‌های ایرانی از زعفران به عنوان عطر استفاده می‌کردند، به این ترتیب که محلول زعفران و مواد معطر دیگر چون «گلاب» را درون تشت‌های سفالین کم‌عمق با سطح زیاد می‌ریختند و به هنگام جشن و عروسی و مجالس بزم تشت را درون چادر می‌گذاشتند و با تبخیر تدریجی مایع زعفران و مواد معطر، که به آن «خَلوق» می‌گفتند،۴۴ رایحه خوش زعفران در فضای خیمه می‌پیچد و نشاط و سرور جمع حاضران را مضاعف می‌کرد، چنانکه برابر روایت طبری، خلوق در جشن‌های عروسی بزرگان عرب، در ادوار باستان، مورد استفاده قرار می‌گرفته است.

علاوه بر این در معطر کردن فضای بتکده‌ها و رایحه‌ بخشیدن به پیکر بی‌جان بت‌ها از زعفران بهره می‌گرفته‌اند؛ و زعفران مورد مصرف عرب‌ها در ادوار پیش از اسلام از محصول نواحی همدان و کرمانشاه تأمین می‌شده است. در عصر هخامنشیان از زعفران در ترکیب روغن آرایشی (به اصطلاح «کِرِم / ‏Creme‏») مورد استفاده قرار می‌گرفت که در عهد پارتها و ساسانیان نیز استمرار داشت. عرب‌های دوران جاهلی و نیز بعد از اسلام از برخی سنت‌های ایرانیان پیروی می‌نمودند، مخصوصاً خلیفگان اموی و عباسی از آداب و رسوم دربار شهر یاران ایرانی تقلید می‌کردند. طبری در شرح وقایع گاهی به استفاده از زعفران توسط عرب‌ها و نیز در دارالخلافه‌ها اشاراتی دارد. از باب نمونه، خالدبن ولید (وفات سال 21 هجری)، از صحابه پیامبر و سرداران نامی مسلمانان، که رومیان را در شهر «قنسرین» معروف به «حلب کهنه» از نواحی شام شکست داد، در زمان خلافت عمر بن خطاب (13-23 هجری) حکمران شهر قنسرین باقی ماند. طبری در وقایع سال 17 هجری از قول ابوالمجاهد نوشته است:

خالد به حمام شد، و از پی نوره، تن خویش را با جوشانده زعفران آمیخته با شراب مالش داد. عمر بدو نوشت:

شنیده‌ام خویشتن را به شراب مالش داده‌ای خدا ظاهر و باطن شراب را حرام کرده است؛ چنان که ظاهر و باطن گناه را حرام شمرده، مسح شراب را نیز چون نوشیدن آن حرام کرده و باید شسته شراب را به تن خویش نمالید که نجس است، و اگر کرده‌اید نکنید. خالد بدو نوشت: ما شراب را کشتیم که وسیله شستشو شد و دیگر شراب نبود. عمر بدو نوشت: به گمانم خاندان مغیره بلیه خشونت دارند. خدا شما را بر این صفت نمی‌راند؛ و قضیه به همین جا ختم شد(45).


زعفرانِ زینت بت‌ها از همدان و کرمانشاه می‌رفت

در برخی از منابع، از جمله در تاریخنامه طبری، به علاقه شدید اعراب به «زعفران» در دوران جاهلی و انواع مصارف عطری آن اشاره شده است (46). زعفران مورد استفاده عرب‌ها از مناطق زعفران خیز باستانی ایران، یعنی از «همدان» و «کرمانشاه»، می‌رفته است. همچنین منشأ‌ اولیه گیاه زعفران دامنه‌های گسترده کوه‌های زاگرس، به‌ویژه کوه الوند، در ایالت ماد باستان، نواحی کوهستانی همدان و کرمانشاه، بوده است؛ و نخستین زعفران‌زارهای جهان نیز در همین نواحی ایجاد شده است (47). سرزمین‌های کوهستانی پهناوری که بعد از اسلام، در متون جغرافیایی، تحت نام «جبال»، «جبل» و «قوهستان» (وجهی مُعرَّب از کوهستان) و «کُهستان» ثبت کرده‌اند، ابن فقیه همدانی (وفات 290) از معاصران طبری، شهرهای کوهستان (جبل: جبال) را: همدان، ماسبزان، مهرجانِ قِذق، صیمره (کمره)، قم، نهاوند (ماه بصره)، دینور (ماه کوفه) و کرمانشاه برشمرده است و می‌گوید: «این ناحیه را شهرهای پهلویان نامند» (48). برطبق نوشته تاریخنامه طبری، عرب‌ها محلول زعفران را به عنوان عطر بر جامه و تن خویش و نیز بت‌ها می‌مالیدند:

... و «زعفران» را به آب بزدندی کافران قریش، و آیین ایشان چنان بود؛ و بر خویشتن و برجامه مالیدندی تا همه تن ایشان و جامه زرد شدی، و باک نداشتندی زیرا که از همه بوی‌های خوش ایشان را «زعفران» عزیزتر بودی. و زعفران از کرمانشاه و حدود همدان برند. و عود و عنبر و کافورِ آنجا از راه دریا بسیار برند و ارزان بود و مشک آنجا هم ارزان بود که از هندوستان به راه دریا برند... (49 )
در تاریخنامه طبری ذیل عنوان «اسلامِ ابوبکر صدیق رضی‌الله عنه»، ضمن اشاره به مودَّت میان پیامبر و ابوبکر، پیش از بعثت، و آمد و شد آنان به خانه و نیز «مزگت» به معنی مسجد، و نیز بتکده قریش در مکّه، از آغشته کردن جامه بت‌ها به انواعی از عطرها از جمله «زعفران» و «خلوق» سخن گفته است:

و میان پیغامبر علیه‌السلام و میان ابوبکر دوستی بود. و ابوبکر مردی بود بزرگوار اندر میان قریش و پسندیده و با خواسته [مال و ثروت] بسیار، و در میان مردمان استوار بود و چون در مزگت بنشستی مردمان پیرو جوان بر او گرد آمدندی و سخن او سخن او بشنیدی... و جمع او به مزگت اندر بیشتر بودندی که از آن همه مهتران مکّه... و پیغامبر علیه‌السلام، از جمع‌ها به حلقه ابوبکر بنشستی و سگالش [رای زنی، مشورت]‏ با او کردی در کارها، و هر که به مزگت اندر آمدی نخست خانه کعبه را طواف کردی، آنگه بتی را که خواستی سجود کردی و برفتی، و به هر حلقه که خواستی بنشستی. و به مزگت مکّه اندر سیصد و شصت بت بود، جز آنکه در خانه کعبه از «هُبَل [بت اعظم، به شکل انسان از عقیق]‏» و «مَنات [بت مورد پرستش قبایلی از عرب]‏»، و بتان دیگر همه از سنگ کرده، برکردار مردم، وجامه‌ها پوشانیده از هر رنگی، و «خلوق» و «زعفران» و بوی‌های خوش بروی کرده. و پیغامبر علیه‌السلام هرگز بت نپرستیده بود... ابوبکر به خانه او شدی و پنهان او را گفتی: تو چرا هیچ بت نپرستی و هیچ بت سجده نکنی؟ پیغامبر گفتی: از دلم برنیاید که چیزی را که به دست خویش‌تراشی سجده کنم، و دانم که مرا از ایشان سود و زیان نیاید، و دانم که مرا خدای عَزَّ و جَلَّ آفرید و او مرا روزی دهد. ابوبکر گفتی: راست گویی که مرا همین سخن به دل همی آید، و ندانم که این چه دین است که پدران ما از چندین سال باز به چه اندر بودند؟... (50 )


ازدیگر مصارف زعفران
در تاریخنامه طبری، شرحی درباره جراحت وخیمی که عارض ابوجهل (عمر و بن هشام) (51)، شده بود نقل کرده، و او به منظور پنهان داشتن مرض خویش «زعفران» و «خلوق» بر جامه و تن‌ خویش می‌مالیده است:

... بوجهل را به لقب «مُصَفَّر اِلاِست» خواندندی، و پارسی «زردکون» باشد، از بهر آن بود این لقب او را که بر مقعدش جراحتی بود... و از بس خاریدن آن جایگاه خونابه وریم آبه سرخ و زرد می‌آمدی و بر جامه می‌شدی. و او پیوسته «خلوق» و «زعفران» و «عطر» بر تن و جامه و ازارِ پای [‏: شلوار: پای جامه‏] مالیدی تا کس نداند که او را خون از مقعد آید... گویند که آن ریش [‏:زخم]‏ بواسیر بود. و دیگر گویند که بوجهل به طفولیت با پیغمبر علیه‌السلام کشتی گرفت... و رگ مقعد او بگسست... (52)
تقلید خلیفگان آل امیه و آل عباس از آداب و سنن شهریاران ایرانی کم و بیش در منابع تاریخی کهن مندرج است؛ مثلاً مطابق نوشته طبری، برخی از اقدامات‌هارون الرشید (خلافت 170-193)، در فراهم آوردن تدارکات و تجملات دارالخلافه، تقلیدی از دربار شاهان ایران باستان بوده است. وی همچون داریوش هخامنشی، آن طور که در سنگ نگاره‌های تخت‌جمشید شاهدیم، بر روی صندلی می‌نشست و از رایحه بخورها سرمست می‌شد، و طشت یا تغاری مملو از «خَلوق»، محلولی از زعفران و مواد معطر و علف‌ها یا گیاهان خوشبوی (اسپرغم‌ها)، در اطاق خوابش بود، و پوشش و پیکر کنیزان زیباروی را به شیوه خاصی رایحه و لطافت می‌بخشیدند، تقریباً به همان روشی که در عصر هخامنشیان، در متون کتاب مقدس یهودیان، گزارش شده است (53). طبری از قول یکی از مقربان ‌هارون‌الرشید به نام محمد، نقل می‌کند که:

به نزد رشید درآمدم... پوشش نازکی بر او بود و جامه زیرین رشیدی با خط‌های پهن به رنگ قرمز سیر [لباس شهریاران ایرانی، که اکثر ارغوانی گزارش شده است]، در اطاقی که وی بود کنف مرطوب نبود که وی را آزار می‌داد. خنکی کنف را از جای دیگر به اطاق می‌رسانیدند، اما مقابل آن نمی‌نشست. نخستین کس بود که هنگام تابستان اطاق خوابگاه روزانه وی سقف کاذب داشت. و این از آن روی بود که شنیده بود که خسروان هر روز سقف اطاق خویش را از برون گِل اندود می‌کردند که گرمای خورشید را از آنها بدارد، و او نیز سقف کاذبی ساخت که مجاور سقف اطاق خوابگاه روزانه وی بود. محمد گوید:‌شنیدم تغاری [مرحوم پاینده در حاشیه می‌گوید در متن عربی کلمه تغاری آمده] از نقره داشت که در روز گرما، عطردار، عطر و «زعفران» و «علفهای خوشبو [سپر غمها]‏» و «گلاب» در آن می‌نهاد. آنگاه به اطاق خوابگاه روزانه وی می‌برد. هفت روپوش نازک از قصب رشیدی خاص زنان به نزد وی می‌بردند، روپوش‌های نازک را در آن عطر می‌آغشتند، هر روز هفت کنیز می‌آمدند، و هر کنیزی لباس خویش را می‌پوشید. سپس روپوش نازک را روی آن می‌پوشید و بر صندلی سوراخ‌داری می‌نشست، و روپوش نازک را در اطراف صندلی رها می‌کرد که آن را می‌پوشاند. آنگاه زیر کرسی، عود آلوده به عنبر می‌سوختند، تا وقتی که روپوش کنیز خشک شود چنین می‌کردند. این کار در اطاق خواب روزانه وی بود، که اطاق از بوی بخور و عطر خوش می‌شد (54).
خنکی سیستم مزبور، عیناً به کولرهای آبی ایرانی کنونی شباهت داشته، که توسط کانال به داخل ساختمان هدایت می‌شده است. گزنفون می‌گوید، ایرانیان «در تابستان به سایه درختان اکتفا نمی‌کنند، بلکه برای خود وسایلی ابداع کرده‌اند تا هوا را خنک کنند»، و مونتنی (آزمایش‌ها، ج 3، قسمت 9)، در باب همین ابداع ایرانیان می‌گوید «بسیار مایل بودم که بدانم پارسیان قدیم، چه وسایلی اختراع کرده بودند، تا هوا را به قول گزنفون خنک و مفرح نمایند. طبری، چگونگی خنک کردن فضاهای بسته کاخ‌های ساسانیان، و اقدام منصور خلیفه عباسی را شرح داده، و در پی او ابن اثیر، و هندوشاه بن سنجر نخجوانی به شرح «خیش خانه» یا در واقع کولر آبی ابداعی ایرانیان پرداخته‌اند (55).


زعفران و قارچ
طبری در ذیل عنوان «سخن از اقامت عربان در حیره و انبار» نوشته است: «از جمله حوادث ایام ملوک الطوایف اقامت بعضی قبایل در «حیره و انبار بود» و در ادامه شرحی از ایام ملوک الطوایف از قول هشام بن محمد روایت کرده است، که حکایت از اقامت قبایلی از عرب در «حیره» و «انبار» در زمان بخت نصر دارد (56). این قبایل زیاد بودند، و «ملوک از آن رو نام یافتند که قلمرو هر یکی‌شان زمینی‌ اندک بود» (57)؛ و اسکندر پس از کشتن «دارا، شاه پارسیان» به رؤسای قبایل عنوان شاهی داده و «ولایت‌ها را بر آنها تقسیم کرده بود، وقتی اردشیر پسر بابک شاه پارسیان بر ملوک الطوایف ظفر یافت و مغلوبشان کرد و همه مردم مطیع وی شدند».

 

 

 

به نوشته طبری پادشاه یکی از قبایل «جذیمه‌الابرش پسر مالک ازدی» بود، او دو «بت» داشت که آن را «ضیزنان» گفتند. زان سو «عدی پسر نصر» از قوم «لخم» که جوانی صاحب‌جمال بود، در حالت مستی جذیمه، بتان وی را دزدید. جذیمه بر عدی و بتان دست یافت، وعدی را شرابدار خویش کرد، و «رقاش، دختر مالک و خواهر جذیمه، عدی را بدید و عاشق او شد. و نامه نوشت و گفت: ‌مرا از شاه [جذیمه]‏ خواستگاری کن که نسب و مقام داری. عدی پاسخ داد: جرأت ندارم...» رقاش او را راهنمایی کرد که چون جذیمه با ندیمانش به بزم نشست او را شراب خالص و ندیمان را شراب آمیخته به آب بده «چون شراب او را گرفت مرا از او خواستگاری کن...» (58) :

... جوان لخمی چنان کرد که رقاش گفته بود، و چون شراب جذیمه را گرفت رقاش را از او خواستگاری کرد؛ و جذیمه خواهر را به زنی او داد. وعدی همان شب بارقاش عروسی کرد. صبحگاهان جذیمه او را دید که «زعفران» خوشبوی مالیده بود، سبب ندانست، و گفت: ‌ای عدی این چیست؟ گفت:‌ آثار عروسی است. گفت: با کی؟ گفت با رقاش. گفت: وای بر تو، کی او را زن تو کرد؟ گفت: شاه [جذیمه]‏ او را زن من کرد. و جذیمه به پیشانی خویش زد... عدی بگریخت... رقاش آبستن بود و پسری بزاد و نام وی را «عمرو» کرد و بپرورد، و چون بزرگ شد او را عطر زد و لباس فاخر پوشید و پیش جذیمه آورد... اتفاقاً در سالی پر «علف» که «قارچ» فراوان بود. شاه برون شد در باغی برای او فرش گستردند، عمرو نیز با کودکان به چیدن قارچ مشغول شد... (59)
مطالب مزبور اولاً دلالت بر استفاده اعراب در ادوار باستان از «زعفران» به عنوان عطر دارد، ثانیاً استفاده خوراکی از «قارچ» (عربی آن «کماه»)، (60) نیز معمول بوده است. طبری روایتی از چگونگی مراسم ازدواج حضرت خدیجه دختر خویلد بن اسد، با حضرت محمد (ص) پیش از بعثت و ظهور اسلام، شرحی نقل کرده و از استفاده زعفران به عنوان عطر سخن گفته است (61).

سماروغ، قارج، کشنج، ژاژ، مجه
داستان «جذیمه» از ملوک عرب در ادوار کهن، و خواهرش «رقاش» و خواهرزاده‌اش «عمرو» به شرح مزبور، مندرج در تاریخ طبری، با تفاوت‌هایی در نسخ چاپی تاریخ بلعمی و تاریخنامه طبری آمده است. از آن جمله در تاریخ طبری به عنوان عطر از «زعفران» سخن رفته اما در نوشته بلعمی «خلوق» آمده که ماده معطر اصلی و عمده آن «زعفران» است. تفاوت عمده دیگر آنکه در تاریخ طبری از چیدن «قارچ: سماروغ» گفتگو می‌کند، اما در نسخ خطی بر جای مانده از نوشته بلعمی علاوه بر «سماروغ» از رستنی‌هایی با اسامی ناشناخته دیگری سخن رفته، که به گمان این هیچمدان، نام گویشی گونه‌هایی از سماروغ و رستنی بیابانی بوده، که توسط کاتبان نسخ خطی، به سبب عدم شناخت اسامی آنها، گرفتار تغییر و تحریف شده است و در نسخ چاپی تاریخ بلعمی و نیز تاریخنامه طبری توسط مصححان معاصر رفع اشتباه نشده است. در ترجمه بلعمی از تاریخ طبری، شرح چگونگی عشق و ازدواج «رقاش» با «عدی»، و استفاده از «خلوق» درر مراسم عروسی آمده است. رقاش خواهر جذیمه «دوشیزه بود، همان شب بار گرفت، و دیگر روز مَلِک، عدی را بخواند، بوی بخور خلوق یافت، گفت: این چه بوی است...» (62). جذیمه خشم گرفت و عدی به سوی قبیله خویش گریخت، زنی دیگر عاشق عدی شد، برادران آن زن آگاه شدند، ودر شکارگاه او را از کوه به زیر انداختند و همانجا به مرد «...: رقاش‌خواهر جذیمه، پس از نه ماه پسری آورد نیکوروی، همچون پدرش ‌‏
]عدی]، او را عمرو نام کرد... چون پنج ساله شد، مادر او را بیاراست و پیش جذیمه فرستاد...»(63) بلعمی در ادامه از هوش سرشار «عمرو» و گفتارهای نغز آن کودک که در عرب ضرب‌المثل شده یاد کرده است. به علاقه جذیمه به عمرو که چون دو پسر خردسالش به او توجه و محبت داشته اشاره کرده، و از اقامت بهاری «جذیمه» با دو فرزند خود و «عمرو» در دشت، و جمع‌آوری «سماروغ» و رستنی‌های دیگری توسط آن کودکان خبر داده است. اما این مطلب در نسخ چاپی تاریخ بلعمی و تاریخنامه طبری با تفاوت‌هایی آمده، و مخصوصاً اختلاف در اسامی رستنی‌ها بیشتر است. در تاریخ بلعمی می‌خوانیم:

ملک [جذیمه]‏ را دو پسر بود خُرد، او [عمرو] را با ایشان همی داشت. و هم بدان کودکی، چون بر زبان او چیزی برفتی، اثر عقل برو پدید بودی. و آن سخنان او اندر عرب مثل گشت، یکی آن است که ملک هر سالی به وقت بهار به دشت بیرون رفتی و آنجا خیمه زدی تا تموز آنجا بودی. واز این چیزها که به زمین روید [گیاه‌ها و ژاژها، واز معارح و محه] کستخ، و سماروغ، چیدندی. یک روز به دشت بود با پسرانش با این عمرو، کستخ و سماروغ چیدند و از زمین برکشیدند که گرد کنند، و عرب آن را هم خام خورند و هم پخته. آن پسران، مهمترین و بهترین بخوردندی و ]باقی]‏ به دامن اندر کردی؛ و عمرو هیچ نخوردی و به دامن اندر نهادی. چون پیش [جذیمه] بردند. ملک نگاه کرد و گفت: «جناک [؟ در نسخه خطی دیگر: خیار (گزیده)‏] خیر یا عمرو». عمرو گفت: «هذا جنای و خیاره فیه/ اذکل جان بده الی فیه»؛ [ملک جذیمه]‏ گفت: «چیده تو بهتر»؛ عمرو گفت: «هر که دست نگاه دارد از دهان، چیده او بهتر آید، یعنی که نخورد»؛ و این سخن مثلِ «عرب» گشت و تا امروز همی گویند... چون جذیمه فصاحت «عمرو» بدید سخت شاد شد، و بفرمود تا او را «طوق» کردند زرین، و به گردن او اندر کردند، و ملوک عرب هرگز رسم و آیین «طوق» داشتن نبود، ملوک عجم داشتند... (64)

مرحوم بهار، عبارت داخل قلاب مزبور [گیاه‌ها و ژاژها و ازمعارح و محه]‏ را به حاشیه برده و در توضیح یاد‌آور شده که در متن عربی تاریخ طبری به جای آن ونیز «کستخ» و «سماروغ» لغت عربی «کمأه» آمده است، و می‌افزاید: از «کستخ» چیزی مفهوم نشد (کسنی)، «سماروغ» نوعی از «کما‌‏] کمأه [‏» که به ترکی «قارچ» گویند (65)؛ «ژاژ» گیاهی است بی‌مزه و سفید ( انجمن آرا)؛ «محه» نیز معلوم نشد، ظاهراً «مچه» به معنی «بادام کوهی»؛ «از معارح» هم ظاهراً مصحف «اسماروغ» و «سماروغ»؛

«کستخ» ظاهراً مصحف «کسناج» به معنی «کاسنی» است، رجوع به برهان شود.

مرحوم دهخدا، نسخه خطی دیگری از تاریخ بلعمی را در اختیار داشته است، چون در لغت‌نامه ذیل مدخل «ژاژ» این تعاریف از لغت‌فرس (تألیف اسدی طوسی): گیاهی بود که آن را کنگر گویند و برهان قاطع .... بعضی گویند هر علفی که بی‌تخم روید...» و منابع دیگر با شواهدی آورده، و از تاریخ بلعمی نیز، بخشی از مطالب مورد بحث را نقل کرده و در مقابل کلمه نامفهوم «مغارج» نشانه پرسش گذاشته است: «ملک به وقت بهار هر سال به دشت بیرون شدی... و از آن چیزها که از زمین روید، چون گیاه‌ها و ژاژها از مفارج و مجه همی چیدند وهمی خوردندی» (ترجمه ‏]‏ تاریخه] طبری، بلعمی)‏

در تاریخنامه طبری، مطالب مزبور با تفاوت‌هایی آمده است، که با نقل تلخیص بخشی از آن، اختلاف اسامی رستنی‌های مندرج در تاریخنامه طبری را با نام‌های تاریخ بلعمی مورد نقد و بررسی قرار می‌دهد و حتی‌المقدور اسامی درست را در پایان می‌آورد:

... ملک به وقت بهار هر سال به دشت بیرون شدی، با خاصگیان خویش، و آنجا خیمه زدی و تا گرم نشدی آنجا بودی، و از آن چیزها که از زمین روید چون گیاه‌ها و چاچ‌ها از هغارج و مچه همی چیدند و همی خوردندی. پس یک روز ملک به دشت بیرون شد و پسرانش با این عمر و عدی، هغارج و مُچه همی خوردند، و از زمین همی برکشیدند تا گرد کنند و پیش جذیمه آرند؛ و اعرابیان همی از آنها خورند، هم خام و هم پخته... این پسران هر چه بهتر بودی بخوردندی و... هر چه عمر و عدی آورده بود بهتر بود. با وی مزاح کرد چنان که با کودکان کنند، گفت: یا عمرو!‌ چون است که «خیار» آن که تو چیدی بهتر است؟ عمرو گفت، مثل: «هذَا جَنَای وَ خِیارفیه / اِذکل...» این که من چیدم از بهر آن بهتر است که... (66)

همان‌سان که مرحوم بهار توضیح داده، در متن عربی تاریخ طبری تنها لغت عربی «کمأه» به معنی «سماروغ» یعنی «قارچ» آمده که در ترجمه‌های فارسی نسخ خطی تاریخ بلعمی به جای کماه علاوه بر «سماروغ» کلماتی چون «کستخ» و «گیاه‌ها و ژاژها و از معارح و محه» است. مرحوم دهخدا دو کلمه اخیر را «از مفارج و مجه» قرائت کرده و آقای روشن «هغارج و مچه» خوانده است. اما به راستی این کلمات نامفهوم و نامربوط به چه دلیل در ترجمه لغت عربی «کمأه» آمده است. در برخی از منابع قدیم انواع مختلف قارچ یا «کمأه» در زمره رستنی‌های بی‌تخم و ریشه به حساب می‌آمده است، از باب نمونه ابوریحان بیرونی به این نکته اشاره کرده است: «... کسی از بهلول پرسید: مرا می‌شناسی؟ او پاسخ داد: آری، به خدا سوگند، تو را به کمأه نسبت می‌دهم [چون]‏ نه ریشه پایدار داری، نه شاخه روینده» (67). بیرونی در معرفی «کمأه» می‌گوید: ‏

کمأه. به فارسی او را «پیه زمین» گویند و «سماروغ» نیز گویند... و به لغت عرب «کمأه» از «سماروغ» آن را گویند که لون [‏:رنگ‏] و سیاه فام و تیره رنگ باشد، و هر چه لون او به سرخی مایل بود او را «جبأه» گویند عرب، و سپید را «فقعه» گویند... و ابوزید ]کِلابی، زبان‌شناس عرب، وفات 204‏] گوید «کمأه» و «جبأه» و «بدأه» و «عراجین» و «افاتیخ» و «ذائین» و «طراثیت» و «ضُغابیس» این جمله نباتی است که از زمین بروید و او را بیخ و تخم نباشد و هر چه جنس اوست او را «فقوع» گویند... انواع «فقوع» یعنی «سماروغ» از زمین بیرون آید، و آنچ او را «کماه» گویند و «افاتیخ» از جمله او نیکوتر است و «بنات اوبر». و «افاتیخ» از جمله انواع «فقوع» از زمین بیشتر پدید‌اید و آدمیان او را «کماه» گویند و پندارند... (68)

اکنون با توجه به شرحی که گذشت می‌توان رستنی‌های مندرج در تاریخ بلعمی و نیز تاریخنامه طبری را شناسایی کرد:

 

1. کشنج: در نسخ خطی تاریخ بلعمی مورد مقابله مرحوم بهار، اولاً کلمات «کستخ» و «لخ» تحریف «کشنج» معرب «کَشنه» فارسی است. زیرا «کشنج» یا «کَشنه» به نوشته ابوریحان بیرونی (وفات 440) مستند به منابع قدیم‌تر: «ابن ماسویه [وفات 243]‏ گوید: او نوعی است از انواع سماروغ، و به غوشنه [نوعی از سماروغ]‏ نزدیک است در طعم، و تره‌‌ای است معروف» (69)، اخوینی بخاری (در قرن چهارم)، در ذیل عنوان «فی‌الاطمعه و الاشربه» از «آن غذاها که بلغم تولد کنند» از جمله «سماروغ و کشنج و غوشینه [غوشنه]‏» یاد کرده70، که جملگی اسامی انواعی از قارچ بوده است.


2.
ژاژ: برابر نوشته ابوریحان بیرونی از قول ابوزید کِلابی، که اسامی عربی هشت نوع سماروغ (قارچ) را، که ریشه و تخم ندارند، برشمرده و یاد‌آور شده است که جملگی آنها و نیز رستنی‌های مشابه بی‌تخم و ریشه را «فقوع» می‌گویند. در قدیم‌ترین فرهنگ‌های فارسی در تعریف واژه «ژاژ» افزون بر معانی «سخن یاوه و بیهوده» و «گیاه کنگر» و «گیاهی که در تره دوغ کنند» (71) معنی گیاه بی‌تخم و ریشه نیز آمده است، چنان که در شرفنامه منیری (تألیف 878) این تعریف «ژاژ. هر سبزه که تخمش نبود»(72) و فرهنگ جعفری (تألیف قرن 11) «ژاژ: گیاه بی‌تخم... و به معنی کنگر». (73) در برهان قاطع «ژاژ... بوته گیاهی باشد به غایت سفید... بعضی می‌گویند هر علفی که بی‌تخم باشد» آمده است. بر این اساس معادل لغت عربی «فقوع» در فارسی «ژاژ» بوده و قارچ‌ها یا انواع سماروغ، از جمله «افاتیخ»، در زمره «ژاژها» به شمار می‌رفته است. کاتب نسخه‌ای دیگر، که تحت عنوان تاریخنامه طبری منتشر شده آن را «چاچ‌ها»خوانده که کاملاً اشتباه است.


3.
افاتیخ: برابر شرح مزبور. نوعی از سماروغ خوراکی با نام «افاتیخ» در شمار «فقوع» یا «ژاژها» بوده، که توسط کاتبان نسخ خطی تاریخ بلعمی و تاریخنامه طبری، به سبب عدم شناخت این رستنی، به صورت ناخوانا رونویسی شده است بدان سان که مرحوم بهار آن را «مفارح»، مرحوم دهخدا «ازمفارج» و آقای روشن «هغارج» خوانده‌اند.


4. مُجه: موچه، موجه در داستان ملک جذیمه و خواهرزاده‌اش «عمرو»، مندرج در تاریخ بلعمی، به شرحی که گذشت، جذیمه به عمرو این جمله را گفته است: «خیار خیر و یا عمرو»، و در نسخه چاپی تاریخنامه طبری، همان جمله به این صورت مندرج است: «گفت: یا عمرو! چون است که خیار آن که توچیدی بهتر است؟» معلوم می‌شود که کلمه خیار (به معنی اختیار شده یا گزیده) را، کاتب «خیار» خوردنی پنداشته است. به نظر می‌رسد که در متن عربی تاریخ طبری، نسخه اصلی دست‌نوشته مؤلف، به جز «کمأه» اسامی رستنی‌های صحرایی (دشتی) دیگری نیز مطرح بوده یا توسط کاتبان بعدی این گونه اسامی افزوده شده است، چون تدوین‌کنندگان فرهنگ فارسی تاجیکی، نسخه‌ای از ترجمه فارسی تاریخ طبری، به جز ترجمه مرحوم ابوالقاسم پاینده، در دسترس داشته که در تعریف «سماروغ» همان عبارت مورد بحث در داستان جذیمه با تفاوت‌هایی نقل کرده‌اند:
سماروغ: زمبوروغ [
قارچ]‏: «هر سال ملک [جذیمه] به دشت بیرون شدی... از نبات که از زمین همی روید می‌خوردی، چه بَشمک[؟]‏ و سماروغ و برَغست» (تاریخ طبری) (74).


زان سو، در تاریخ بلعمی و نیز تاریخنامه طبری، افزون بر «سماروغ» در شمار «ژاژها»، از «مجه» یا «مچه» نیز یاد شده که در زمره گیاه‌ها به حساب آمده، و برابر پاره‌ای شواهد از واژگان گویشی فارسی به معنی «برغست» بوده، که خام و پخته آن قابل خوردن است. به گمان این هیچمدان یکی از کاتبان نسخ خطی متن عربی تاریخ طبری، علاوه «کمأه»، به معنی «سماروغ» نام عربی رستنی صحرایی موسوم به «قثاءَ برّی» به معنی «خیار دشتی» را وارد متن کرده است. گیاه «قثاء بری» برابر نوشته ابوریحان بیرونی: رویشگاه آن ویرانه‌ها و ریگستان بود (75). کاتب بعدی همین نام «قثاءَ برّی» را به اشتباه «قُنابرّی» قرائت و ثبت کرده است که بیرونی در معرفی آن می‌گوید:

5. قُنّا بری: لیث گوید «غملول» نبات «برغست» را گویند، و بعضی عرب او را «غملول» نیز گویند؛ و اهل ماوراءالنهر و فرغانه او را «ورغست» گویند و اهل سیستان «بجند» گویند و اهل ری «هنجمک» گویند و حمزه ]اصفهانی، وفات 360 ]‏ او را به «کنگران» تعریف کرده است... بیخ‌های او دراز باشد و خوشبوی بود (76).


زان‌سو به نوشته تحفه حکیم مؤمن (تألیف قرن 11): «قنابرّی در اصفهان موچه، و در خراسان برغست گویند و او شبیه به اسفناج با اندک تلخی و تند، و قریب به شبری [به اندازه وَجَب]
، ساقش باریک و گلش سفید و ریزه و تخمش در غلاف به قدر نخودی...» (77). در فرهنگ رستنی‌های ایران. نام‌های گویشی زیادی برای «قنابری» از جمله «مُچه» «برغست» «بژند»، «بچند»، «موجه» و «موچه» آمده است (78). هنوز هم به پیروی از همان سنت‌های کهن در بسیاری از نواحی روستایی، به‌ویژه در خراسان، سماروغ رُسته در بهار، و نیز گیاه خودروی برغست به صورت خام و پخته مصرف خوراکی دارد. بنابر آنچه گذشت صورت صحیح عبارت مندرج در نسخ خطی تاریخ بلعمی و نیز تاریخنامه طبری از این قرار بوده است:

... و از آن چیزها که از زمین روید، چون گیاه‌ها و ژاژها: «افاتیخ» و «مُچه» همی چیدند و همی خوردند. ‏


عناب، انبه، سیب
طبری در ذیل وقایع سال 65 هجری، اشاره‌ای به «چوب سنگینی از درخت عناب» دارد که به عنوان سلاح استفاده شده است (79). همو در وقایع سال 96 هجری یا اشاره به بیماری ولید خلیفه اموی نوشته است: حجاج «چند شیشه انبه هند فرستاده»، و از قول عمر بن عبدالعزیز می‌افزاید، یکی از خدمه ولید می‌گوید وقتی آب بر دست وی می‌ریختم، گفت: «می‌دانی دیشب چه خبر آمد؟ گفتم: نه، گفت: وای بر تو، حجاج مرد؛ من اِنالله گفتم، اما ولید گفت خاموش باش که مولایت خوش ندارد که سیبی به دست او باشد و آن را ببوید» (80).


زرد‌آلو، قارچ و چگونگی حمل آن
طبری در ذیل وقایع سال 125 با اشاره به وفات هشام بن عبدالملک بن مروان (خلافت 105-125) در ذیل عنوان «سخن از بعضی روش‌های هشام» از جمله نوشته است:

یکی از عاملانش به او نوشت: یک سبد زرد‌آلو برای امیرمؤمنان فرستاده‌ام، امیر مؤمنان وصول آن را بنویسد. هشام به او نوشت:

زردآلوها که فرستاده بودی به امیرمؤمنان رسید و آن را پسندید، باز هم بفرست و ظرف را محکم کن. گوید: ‌به یکی از غلامانش نوشت «قارچ»‌هایی که برای امیرمؤمنان فرستاده بودی رسید، چهل تا بود، بعضی از آن تباه شده بود، و این تباهی از داخل ظرف آمده بود. وقتی قارچ برای امیرمؤمنان می‌فرستی، داخل ظرفی را که قارچ در آن می‌نهی، از ریگ پرکن تا تکان نخورد و به هم نمالد (81).


گلابی/ امرود بلخ
برای خلیفگان از بلاد بسیار دور میوه‌های‌تر و تازه به بغداد می‌بردند، هر یک از نواحی به میوه یا میوه‌هایی ممتاز شهرت داشتند، در منابع جغرافیایی از «امرود» یا «گلابی» بلخ با تمجید یاد شده است. به نوشته طبری، برای‌هارون الرشید (خلافت 170-193) گلابی از بلخ آورده بودند «آن را پوست می‌کند و می‌خورد» (82)


گردو، زیتون، سبزی، بزماورد (ساندویچ)
امین خلیفه عباسی (محمد بن‌هارون، خلافت 193-198)، رفتارهای شگفت و خوش‌گذرانی‌های خاصی داشته است. طبری، این خلیفه عیاش را گاهی با نام «محمدبن زبیده» یاد می‌کند، و روایات زیادی از حالات، تفریحات و سرگرمی‌های وی را نقل کرده است. همچنین سروده‌هایی در سپاس و نیز رثای او از شاعرانی، چون ابونواس (شاعر عربی گوی ایرانی، مبتکر تغزلات در ادب عرب، تولد 142 در اهواز، وفات 198)، آورده است. به نوشته طبری، مخارج خوشی‌های امین بسیار زیاد بود:

کسانی را به ولایات فرستاد به طلب عمله طرب.... در کار خرید اسبان خوب بکوشید. حیوانات وحشی درنده و پرنده و جز آن فراهم کرد. هر چه در بیت المال بود با جواهراتی که نزد وی بود میان خواجگان و همنشینان خویش تقسیم کرد، و بگفت تا برای تفریح‌گاه‌ها، و محل خلوت و سرگرمی‌های بیهوده وی در قصر الخلد و خیزرانیه و بستان موسی و قصر عبدویه و قصر معلی و رقه کلوازی... مجلس‌ها به پا کنند. و بگفت تا پنج کشتی بسازند بر روی دجله‌ همانند [پیکره[ شیر و فیل و عقاب و باز و اسب، و در کار آنها مال زیادی خرج کرد (83 ).

طبری از قول فضل بن ربیع، حاجب مخلوع خلیفه، نقل می‌کند که این غذاهای متنوع با حجم زیاد را امین پیاپی به تنهایی می‌خورد، فضل ربیع گفته است:

بر سر وی ایستاده بودم، غذایی بیاورند که تنها بخورد. خوراکی شگفت‌انگیز [سفارش]‏ کرد... بخورد تا فراغت، آنگاه سربرداشت، و ابوالعنبر، که خادم مادر وی [زبیده] بود، گفت: به مطبخ برو به آنها بگو برای من «بَزماوَرد»ی، آماده کنند، و آن را همچنان دراز واگذارند و پاره پاره نکنند، و داخل آن پیه مرغ باشد و روغن و «سبزی» و تخم‌مرغ و پنیرو «زیتون» و «گردو» و بسیار نهند و زود آماده کنند. چندان وقتی نگذرانیدند که آن را بیاوردند، درخوانی چهارگوش که «بَزماوَرد»‌های دراز را بر آنها نهاده بودند، به صورت قبه عبدالصمدی، چنان که بالای آن یک بزماورد بود، آن را پیش روی او نهادند، که یکی را برداشت و بخورد، و همچنان یکی یکی بخورد تا بر خوان چیزی نماند (84).

مرحوم ابوالقاسم پاینده، در حاشیه مطلب مزبور یاد‌آور می‌شود که در متن عربی نوشته طبری واژه «بزماورد» آمده و تعریف این واژه مرکب فارسی (بزم + آورد) را از برهان قاطع نقل کرده است: «بزماورد، بروزن تنهاگرد، گوشت پخته و تره [سبزی]‏ و خاگینه باشد که در نان تنگ پیچند و مانند نواله سازند و با کارد پاره پاره کنند و بخورند». واژه فارسی «بزم‌آورد» مصطلح در قرن دوم هجری در دارالخلافه بغداد اولاً دلالت بر رواج زبان پهلوی و نیز فرهنگ آشپزی ایرانی دارد، ثانیاً مفهوم و ماهیت واژه «بزماورد» تداعی‌کننده اصطلاح «ساندویچ» رایج کنونی است، شایسته خواهد بود که فرهنگستان زبان فارسی جایگزینی آن را مورد بررسی قرار دهد.

 

خربزه

طبری از تفریحات دیگر امین خلیفه عباسی روایاتی دارد، از جمله شرح مفصلی مبنی بر آنکه «عبیدالله بن ابی غسان که نمی‌تواند خربزه را ببوید و بخورد» ماجرایی که امین خربزه‌ها را به زور به او می‌خوراند، نقل کرده است: خلیفه دستور می‌دهد «خادم کاردها را بیاورد، خربزه‌ها را پاره کردند» عبیدالله می‌گوید: «دهان مرا از آن پرکردند؛ و من بانگ می‌زدم و آشفتگی می‌کردم، با وجود این فرو می‌بردم، و چنان می‌نمودم که این کار را نابه‌دلخواه می‌کنم، به سر خویش می‌زدم و فریاد می‌کردم، و او می‌خندید... فرش آن اطاق را به من بخشند، تا وقتی که فرش سه اطاق را به من بخشید، سه خربزه به من خورانید» (85).


حنا، وسمه، زعفران در خضاب

به نوشته جرجی‌زیدان عرب‌ها خضاب را از ایرانیان آموختند. پس از ظهور اسلام، «خضاب» یعنی رنگ کردن موی سر و ریش شایع و متنوع گشت، و از گیاهان رنگی بهره می‌جستند، مثلاً با «حنا» خضاب سرخ، با «وسمه» خضاب سیاه و با «زعفران» خضاب زرد استفاده می‌شد (86). طبری روایاتی درباره خضاب و استفاده مواد رنگی در صدر اسلام دارد. برابر روایاتی که وی نقل کرده است، حضرت محمدص و نیز ابوبکر (خلیفه اول) و عمر (خلیفه دوم) با «حنا» خضاب می‌کردند(87)، و عثمان (خلیفه سوم) موی سرش انبوه بود و «ریش خود را زرد می‌کرد» (88)؛ صاحب مجمل‌التواریخ و القصص که مأخذ اصلی و عمده وی تاریخ طبری بوده در معرفی و وصف عثمان از جمله نوشته است: «مردی سفیدروی... و مویش تا بازوها بپوشیدی؛ و ریش خود را به حنا و زعفران خضاب کردی؛ و کس به کشتن او هیچ شادی نکرد مگر عمروعاص» (89). به نوشته همو «معاویه مردی بود دراز بالا... و ریش را به حنا و زعفران خضاب کردی»(90). برابر نوشته طبری در روز عاشورای سال 61 هجری که حضرت امام حسینع به شهادت رسید: «حمید بن مسلم گوید: حسین جبه خزی به تن داشت و عمامه به سر، و با وسمه خضاب کرده بود» (91) طبری از قول سلیمان نوفلی، در ذیل وقایع سال 158، ضمن شرح خصوصیاتی از منصور دوانیقی (خلافت 136-158) از جمله نوشته است: «منصور با زعفران خضاب می‌کرد، چون ریش او کم‌پشت و نرم بود خضابِ وسمه نمی‌گرفت» (92).


رستنی‌ها به عنوان نام دوشیزگان

در قلمرو فرهنگ ایرانی گزینش اسامی رستنی‌ها و گل‌ها و برخی از میوه‌ها اعم از خودروی یا دست کاشت، و همچنین وجوه تسمیه برخی از محصولات و فرآورده‌های کشاورزان در نامگذاری دخترکان از زمان‌های دور معمول بوده است و هنوز هم در بسیاری از نواحی استمرار دارد. در حالی که عرب‌ها از اسامی رستنی‌هایی که لطافت و زیبایی چندانی بر آنها مترتب نیست برای زنان بهره گرفته یا برای مردان برگزیده‌اند که چندان تناسبی ندارد، مثلاً به نوشته طبری، مادر‌هارون الرشید خلیفه عباسی «خیزران» نام داشته است (93)؛ و همو در وقایع سال 119، نام یکی از سالاران سپاه بیرون بلخ را «ریحان‌بن‌زیاد‌عامری» ثبت کرده (94)، و به نوشته بلاذری مردی هم «خشخاش عنبری» نام داشته است (95).
پاره‌ای شواهد و مستندات تاریخی دلالت بر آن دارد که اساس و مبنای انتخاب نام دوشیزگان را اسامی گیاهان و میوه‌ها و برخی از پدیده‌های فلاحتی همچون ابریشم (و دیگر نام‌های فارسی آن: پرنیان، دیبا، پرند)، و انگبین (عسل، شَهد)، و شکر (و منسوب به آن: نبات، شیرین)، همان زیبایی و لطافت یا عطر و شیرینی، یا دیگر خصلت‌های نباتی بوده که با زیبایی و ظرافت و خصوصیت‌های رعنایی زنان تناسب داشته است. مسلماً چنین ویژگی‌هایی با خصوصیات مردان تناسبی نداشته و مفاهیم این گونه اسامی برای جنس ذکور کمتر مصداق داشته است. با همه این اوصاف چرا از زعفران، با همه زیبایی‌گلِ خوش‌رنگِ گیاه زعفران، و نیز محصول با ارزش آن (که گران‌ترین کالای گیاهی به شمار می‌آید) به عنوان نام دوشیزگان استفاده نکرده‌اند؟ و حتی مردانی نام «زعفران» داشته‌اند. ایرانیان نام‌های فارسی و نیز معرب برخی از رستنی‌ها و میوه‌ها را چون «نرگس: نرجس»، «ارجوان: ارغوان، «نارنگ: نارنج»، «ترنگ: ترنج» «دیبا: دیباج»، «گُلین: جُلین» به عنوان نام دوشیزگان برگزیده‌اند (96).

از باب نمونه «بابونه» معرب آن «بابونج» نام شاهزاده خانمی از تبار ساسانیان بوده که طبری از وی و دخترکی دیگر، ظاهراً با نام «تیهو» معرب آن «طیهوج»، در شرح وقایع سال 31، نقل کرده است؛ ابن عامر پس از گشودن شهرهای طوس و ابیورد در خراسان: با مردم ابرشهر [‏:نیشابور‏] صلح کرد، و دو دختر از خاندان خسرو [ساسانی]‏ به او دادند: «بابونج» و «طهمیج» یا «طمهیج» که آنها را با خود ببرد (97).
به گمان این هیچمدان کلمات «طهمیج» یا «طمهیج» تحریفی از «طیهوج» است، دلیل این گمان آن است که ایرانیان، به پیروی از همان سنت‌های کهن اجدادی خود هنوز هم اسامی جانداران و پرندگان زیبا و ظریف را چون: آهو، غزال، غزاله، پرستو، پروانه، پوپک (هدهد)، چلچله، سبز قبا، بلبل، (هزار دستان)، قمری، فاخته، طوطی، طاووس و هما را برای اسامی دختر کان خود برمی‌گزینند.


زعفران نام مردان

طبری در ذیل وقایع سال 126، شرحی مبسوط در ذیل عنوان «سخن اندر اختلاف یمانیان و نزاریان در خراسان، و اختلاف کرمانی و نصر بن سیار و سبب این رخداد» نقل کرده و از جمله از «ابوزعفران» که تحت تعقیب نصربن سیار بوده سخن گفته است:
گویند: نصر به کرمانی خشم آورد، از آن رو که به بکر بن فراس بهرانی عامل گرگان نامه نوشته بود و وی را از کار منصور بن جمهور، که فرمان کرمانی را با «ابوزعفران» وابسته اسد بن عبدالله فرستاده بود خبر داده بود، که نصر از پی وی برآمد و به او دست نیافت... علی بن وایل، از مردم بنی ربیعه بن حنظله، گوید: پیش نصر رفتم، کرمانی به کناری نشسته بود و می‌گفت: گناه من چیست که ابوزعفران آمده؟ به خدا نه او را نهان کرده‌ام، نه جایش را می‌دانم(98).
عریب بن سعد قرطبی، در دنباله تاریخ طبری، ضمن شرح وقایع سال 320، از کشته شدن خلیفه مقتدر عباسی به دست مونس مظفر (از ترکان) خبر داده «و ابوعلی معروف به زعفران» را از جمله یاران مونس برشمرده است. در شرح این واقعه از «محسن زعفران» نیز گفتگو شده است (99).


زیتون و نخل و سرو

برابر روایت طبری، حضرت عیسی به قبر «سام بن نوح» می‌رسد، و با عصای خود بر تپه روی قبر زد و «گفت: به اذن خدای برخیز پس او برخاست». عیسی از کشتی نوح (به درازای 1200 و پهنای 60 ذراع) و جای دادن انواع جانداران در آن، و همچنین از چگونگی فرونشستن آب دریاها از سام بن نوح پرسید: عیسی به او گفت: «نوح چگونه دانست که آب فرورفته است؟» گفت: «کلاغ را فرستاد که خبر آورد، و مرداری یافت و روی آن افتاد و نوح نفرین کرد که همیشه ترسان باشد بدین سبب به خانه خو نگیرد. پیش از آن کبوتر را فرستاد که باز آمد و برگ «زیتون» به منقار داشت و گِل به پای داشت، و بدانست که آب فرورفته است، و خطی را که به گردن دارد طوق او کرد و دعا کرد که اهل اُنس باشد، بدین سبب با خانه‌ها اُنس گیرد (100).

طبری ضمن شرح نبردهای للیانوس با شاپور و پیوستن صد و هفتاد هزار نفر عرب به سپاه للیانوس «برای انتقام کشتاری که شاپور از مردم عرب کرده بود». و در پی شکست شاپور و کشتار ایرانیان، طیسبون (تیسفون) به تصرف للیانوس و سپاه روم درآمد: «شهرها و دهکده‌ها ویران کرد و بسیار کس بکشت، و نخل و درخت ببرید...»؛ سرانجام شاپور بر سپاه روم پیروز شد و «قیصر را اسیر کرد... و برای آباد کردن ویرانی‌هایی که آورده بود به کار گرفت؛ و به قولی گفت از سرزمین روم خاک به مداین آرد تا ویرانی‌های آن را مرمت کند و به جای نخل و درخت‌ها که بریده بود زیتون به کارد...» (101)
در تاریخ بلعمی نیز با اشاره به واگذاری شهر نصیبین از جانب رومیان به شاپور و او «دوازده هزار از مردمان خویش از پارس و اصطخر و اصفهان و دیگر جای آنجا برد...» مجدداً «ملک روم سپاه گرد کرد... و شهرهایی که شاپور و اردشیر بنا کرده بودند، ویران همی کرد، و خلق بسیار بکشت و درختان میوه‌دار را بزد و به اهواز آمده به شارستان جندی‌شاپور... آن را ویران کرد...» در پی آن شاپور بر رومیان غلبه «
و‌ملک روم را اسیر‌کرد.» و از او خواست که هر چه «او ویران کرده است همه را آبادان کند و به جای هر درختی دو درخت بنشاند و به جای هر درختی خرما همچنان درخت زیتون بنشاند... و آن درختان بزرگ شد و به بَر آمد...» (102).

طبری در شرح حال و حکومت بهرام گور، از «مهرنرسی» با تمجید یاد می‌کند: «بهرام پیوسته مهرنرسی را گرامی داشت... و همه ملوک پارسیان مهرنرسی را عزیز داشتند به سبب حُسن رفتار، و اصابت رأی و مردم‌داری وی بود... عنوان مهرنرسی بزرگفرمدار بود، یعنی وزیرِوزیران و سرِسران...»:

گویند مهرنرسی از دهکده ایروان از روستای دشت بارین از ولایت اردشیر خره[در سرزمین پارس]‏ بود... و هم در آن ناحیه سه باغ گرفت، و در هر باغ دوازده هزار «نخل» کشت، و در یک باغ دوازده هزار «زیتون» کشت، و در یک باغ دوازده هزار «سرو» کشت. و این دهکده‌ها و باغ‌ها و آتشکده‌ها تاکنون[قرن سوم هجری]‏ به دست اعقاب اوست و چنان که گویند به بهترین صورت به جاست (103).
در تاریخ بلعمی داستان مهرنرسی با تفاوت‌هایی آمده است، نرسی چهار دیه در اردشیر خره بنا کرد: «به هر دیه چهار باغ بنا کرد بزرگ، به هر باغی هزار بن سرو بنشاند و هزار بن درخت زیتون و هزار بن درخت خرما» (104).

گندم، خرما، موز

در دوران شهریاری خسرو انوشیروان، قبیله بنی تمیم موسم رسیدن «خرما» و «رطب» به بحرین می‌آمدند و پس از چیدن خرما به بادیه باز می‌گشتند. عامل انوشیروان در بحرین و یمامه «آزاد فروزبن جشنس» نام داشت که «عرب او را مکعبر خواندندی، از بهر آنکه دزدان را بگرفتی و دست و پای ببریدی، و هرگز عرب آن ندیده بودند. انوشیروان بدین مکعبر نامه نوشت که با بنی تمیم جنگ کن...». بحرین را مهتری به نام «هوده» بود و مال فراوان داشت، مکعبر را راهنمایی کرد و بر بنی تمیم غلبه کرد، چون شهریاری به «هرمز» رسید هوده به خدمت هرمز آمد: ... چون به وقت هرمز «عرب» از بحرین بیامدند، و به کنار پادشاهی هرمز فساد کردند. هرمز ایشان را طعام داد، و خواسته فرستاد از «گندم» و «آرد» و «خرما» و «موز» به دست هوده، و هوده را بنواخت و ملک بحرین بدو داد و هوده برفت و ان عرب را بازگردانید، و دل هرمز بی‌غم گشت... (105)

در جنگ و ستیزهای قبایل عرب با یکدیگر علاوه بر خانه‌ها و مواضع سکونت، نخل‌های آنان نیز در خطر نابودی بوده است، و حتی زعمای قبایل در رجزخوانی‌ها و بگومگوهای مناقشه‌آمیز خود درختان خرمای یکدیگر را نیز تهدید و قطع می‌کرده‌اند. از باب نمونه طبری در وقایع سال 51 ضمن نقل وقایع به همین نکته اشاره‌ای دارد: «... زیاد گفت: ‌ای ابومیثا، به خدا، یا حَجَر [از فراریان]‏ را پیش من آر یا همه نخل‌ها را قطع می‌کنم» (106).

 

در روزگار پادشاهی خسرو انوشیروان سرشماری جمعیت انجام شده و آماری از مساحت باغ‌های میوه و کشتزارها به دست آمده است. به نوشته طبری: در اواخر سلطنت قباد مقرر شد تا «زمین را از دشت و کوه مساحی کنند تا خراج آن معین باشد...» (107). این اقدام توسط کسرا پسر قباد (خسرو انوشیروان) عملی شد:‏

بگفت تا کار را به سر برند و نخل و زیتون و سرها را شماره کنند... و بگفت تا در مساحت زمین و شمار «نخل» و «زیتون» و تعداد سر [جمعیت]‏ بنگرند و چندان که صلاح رعیت و رفاه معاش آنها اقتضا کند خراج مقرر دارند و... بر قُوت انسان و بهائم که «گندم» و «جو» و «برنج» و «تاک» و «سبزی» و «نخل» و «زیتون» باشد خراج نهند و از هر جریب تاکستان هشت درم، و از هر جریب سبزی کاری هفت درم، و از هر چهار «نخل پارسی» یک درم، و از هر شش «نخل معمولی» یک درم، و از هر شش درخت زیتون نیز یک درم بگیرند... (108)

طبری از گفتار ابوبکر (خلیفه اول) خطاب به پیکارجویان نقل کرده و از جمله گفته است: «طفل خردسال و پیرفرتوت را نکشید، نخل نبرید و نسوزید، درخت میوه را نبرید...» (109)


سرو، خلنج، نخل ماتم ‏

بیش از پرداختن به این مبحث، یاد‌آور می‌شود که ایرانیان از بدو تاریخ به لحاظ خشکی مفرطی که بر اقلیم سرزمین آنها، به‌ویژه بر بیابان‌های بیکران آن، حاکم بوده به درخت و به‌ویژه درختان همیشه سبز، چون سرو، موُرد، گز و نخل توجه خاصی داشته‌اند، به خصوص درخت سرو کاشمر که دست کاشت زردشت بوده و به دستور متوکل قطع شده است، این هیچمدان در مقاله‌ای تحت عنوان «سرو در فرهنگ ایرانی و نقش‌های هخامنشی» به پیشینه این درخت و دلیل قطع آن توسط عامل متوکل پرداخته است (110). عمده دلیل آن اجتماعات عظیم ایرانیان در سایه پهناور این درخت بوده است. در همین زمینه درباره شرح احوال و زندگی متوکل به تحقیق پرداخته و دریافت است که وی از مواضع تجمع ایرانیان هراسناک بوده است. از باب نمونه به نوشته طبری، متوکل در سال 236 دستور داد تا مرقد امام حسین (ع) را از بنیاد ویران کنند، به نوشته طبری:«متوکل به گفت تا قبر حسین‌بن‌علي را ویران کنند، و منزل‌ها و خانه‌های اطراف آن را نیز در هم کوبند و خیش بزنند و بذر بپاشند، و مردم را از رفتن به نزد آن ممنوع دارند» (111) در پی آن مقاله‌ای تحقیقی تألیف کرده که تحت عنوان «چهارشنبه‌سوری منشأ از شبانگاه قتل متوکل دارد» منتشر شده است (112). در آن مقاله به تحقیق پیرامون بی‌دادگری‌های این خلیفه، و دشمنی او با آل ابوطالب و دوستداران آنان، و پیامدهای آن، پرداخته و ثابت کرده است که اولاً شب چهارشنبه سوم شوال 247، موقع قتل متوکل منشأ «جشن چهارشنبه‌سوری» است، ثانیاً «نخل ماتم» عظیمی که در شهرهای کرانه‌های کویری ایران در روز عاشورا به حرکت در می‌آورند. درواقع همان «خلنج» است که طبری به برپا کردن آن در وقایع سال 237 اشاره کرده و نمونه آن در شهر یزد با عنوان «نخل ماتم» برجاست. حرکت دادن این نماد و نمود چوبین در روز عاشورا تداعی‌کننده درآمیختن سوگ سرو با سوگواری سرور آزادگان است. درواقع «نخل ماتم» که در روز عاشورا با پارچه سبز پوشانده و با شاخه‌های سرو و کاج تزئین می‌شود، دقیقاً تصویری از درخت سرو را در ذهن متبادر می‌کند، همان سان که تصاویر سرو ابرقو و نخل ماتم یزد (مندرج در پایان مقاله حاضر) نیز تجلی بخش این شباهت است. در اینجا با نقل مختصری از اوصاف «سرو کاشمر» و چگونگی قطع آن به فرمان متوکل و حمل تنه و شاخه‌های آن با قطاری از شتر به طول چند کیلومتر، و متصل کردن اجزای آن، و برپا کردن اسکلتی چوبین به شکل سرو در جعفریه بغداد، می‌پردازد و در پایان مقاله حاضر با نقل جمله‌ای عجیب از تاریخ طبری در این باره، به تحلیلی آن پرداخته که بخشی از کتاب در دست تألیف این هیچمدان با عنوان چهارشنبه‌سوری است.

در منابع ایرانی داستان کاشت درخت مینوی یا بهشتی «سرو» توسط زردشت در کاشمر مشهور بوده، و برخی از مورخان و نویسندگان ایرانی بعد از اسلام در آثار عربی و فارسی خود اوصافی از جلال و شکوه این درخت بی‌نظیر در جهان را ـ که جماعات انبوهی از ایرانیان اعم از زردشتی و مسلمان در سایه پهناور این درخت قداست‌آمیز گرد می‌آمدند و نذورات، ولیمه و تنقلات توزیع می‌کردند ـ نقل کرده‌اند. این سرو بی‌همتای همیشه سبز تا روزگار خلیفه ضدایرانی و اجتماعات، یعنی متوکل عباسی با لنده و استوار برپا بود. درختی با چنان شکوه و عظمتی که در عالم مشابه آن وصف نشده است، چنان که ثعالبی نیشابوری ضمن نقل اوصافی از سرو کاشمر به چگونگی قطع آن به دستور متوکل اشاره کرده است: «در بلندی، و پهنا، و راستی و سرسبزی کسی مانند آن ندیده بود... متوکل خواست آن را ببیند... به طاهر بن عبدالله نوشت و فرمان داد که سرو را ببرند... چون درخت را بریدند سوگ و اندوه بر مردم گران آمد و فغان و شیون به آسمان رسید...» (113). زکریا قزوینی اوصاف زیادی از آزاد سرو خراسان دارد: «از نظر هیبت و زیبایی و راستی و بلندبالایی در دنیا بی‌همتا بود» (114).

به روایت ابوالحسن بیهقی: «در سایه آن درخت زیاده از ده هزار گوسفند قرار گرفتی...» و «... استداره [‏‌گردی]‏ ساقِ این درخت چنان که در کتب آورده‌اند، مساحت بیست و هفت تازیانه بوده است»؛ برطبق روایت بیهقی با حساب دقیق قطر ساق یا تنه سرو بیشتر از ده متر و پیرامون آن سی و دو متر بوده است. برابر نوشته همو، متوکل دستور داد سروکاشمر را ببرند، و شاخه‌های آن را به بغداد برند، تا نجاران تنه و شاخه آن را، بر روی هم و به شکل سرو اصلی، استوار سازند، تا او عظمت سرو کاشمر را به چشم ببیند. ابوطبیب (امیر طاهر بن عبدالله)، به فرمان متوکل، مأمور بریدن سرو کاشمر شد، اره‌ای مستدیر (دورزننده) عظیم و اسباب قطع آن را تدارک دید، مدت‌ها قطع سرو کاشمر طول کشید: «چون بیوفتاد، در آن حدود زمین بلرزید و کاریزها و بناها خلل بسیار کرد. و نماز شام انواع و اصناف مرغان بیامدند، چندان که آسمان پوشیده گشت، و به انواع اصوات خویش نوحه و زاری کردند... پانصد هزار درم صرف افتاد در وجوه تا اصل آن درخت از کشمر به جعفریه [‏: کاخ متوکل در نزدیک بغداد‏] بردند، و شاخه‌ها و فروع آن بر هزار و سیصد اشتر نهادند... و آن بر یک منزلی جعفریه به ماند تا عهدی نزدیک...» (115) حکیم زجاجی در شرحی منظوم اوصافی بیش از پیشینیان از عظمت سرو کاشمر و نیز چگونگی قطع آن به فرمان متوکل نقل کرده است، درختی که: «دو فرسنگ در سایه آن بود / در آن سایه خورشید پنهان بود»، و به گفته او بر شش هزار شتر تنه و شاخه‌های آن را به بغداد بردند: «شتر بودند در زیر آن شش هزار / چنان تا به سامره بردند بار» (116).

شرح و اوصاف غم‌انگیز چگونگی قطع آزاد سرو خراسان توسط معدودی از نویسندگان و مورخان قدیم نقل شده اما همواره مایه نفرین و لعن بر متوکل طی دوازده قرن گذشته بوده است، به گفته روانشاد سعید نفیسی در مقاله «سروی که از پا درآمد» در سال 1333: همه تاریخ‌نویسانی که این واقعه را نقل کرده‌اند با بیان بسیار مؤثرِ حسرت‌انگیز از آن سخن رانده‌اند. این لحنِ سوزناکِ شورانگیز می‌رساند که ایرانیان از این کار زشت تا چه اندازه رنجیده خاطر شد‌اند و این واقعه را چه‌سان از کارهای زشت بیگانگانی، که بر ایران مسلط شده‌اند، می‌دانسته‌اند. این حسرت و تأثر تنها از آن جهت نیست که مردی ستمگر و خونخوار، خلیفه‌ای بیگانه‌ مستولی بر ایران، این درخت را که جنبه تقدس و تبرک داشته بدین گونه از پای درآورده است، بلکه تا اندازه‌ای هم بدان جهت است که ایرانیان، در آن روزهای درخشندگی تاریخ ایرانیان، درخت افکندنِ بیهوده را کاری زشت می‌دانسته‌اند... این مثل معروف فارسی بهترین معرف عقاید نیاکان ماست: «درخت افکن بود کم زندگانی».

با وجود این ایرانیان هوشمند در آن روزگار چنان تمهیدی اندیشیده و عملی کرده‌اند که آثار آن دو جنایت متوکل، یعنی ویران کردن مرقد سرور آزادگان در صحرای غاضریه‌( کربلا) و قطع آزاد سرو خراسان در کاشمر، همواره پایدار بماند. دانشمندان ایرانی و خارجی، طی حدود دو قرن اخیر، مطالبی درباره سرو کاشمر، با استناد به منابع تاریخی و متون کهن عربی و فارسی، نوشته‌اند، ولی آنان متوجه نکته‌ای بسیار مهم درباره تاریخ قطع درخت سرو کاشمر ( که طبری مورخ بزرگ ایرانی در متن عربی وقایع دوران متوکل گنجانده است) نشده‌اند. ‏

براساس همین نکته، با اطمینان می‌توان گفت که 1300 یا 6000 اشتر حامل قطعات تنه تناورِ در هم شکسته، و انبوهِ ساقه‌ها و شاخه‌های اصلی و فرعی، سرو کاشمر به بغداد رسیده، و ماکت عظیم، یا درواقع مجسمه، چیزی همانند و تقریباً هم‌اندازه همان درخت، یعنی سرو کاشمر، برای دیدن متوکل برپا شده است. بی‌تردید این رویداد در سال 237 بوده که مستندات و شواهد آن موجود است. مستندِ تاریخی آن عبارت جمله‌ای رمزی، کاملاً مستقل از دیگر وقایع سال 237، که طبری نقل کرده، و از حذف و هدمهای عوامل خلیفگان بعدی مصون مانده و تاکنون کسی به مفهوم راز پنهان آن پی نبرده است. طبری ضمن نقل وقایع سال 237 از جمله نوشته است ( تاریخ طبری، ج 14، ص 6039، 6040): در این سال هشت روز مانده از ربیع‌الاخر محمد بن عبدالله طاهر [برادر طاهر بن عبدالله طاهر ملقب به ابوطیب، همان که به فرمان متوکل درخت سرو کاشمر را قطع کرد و به بغداد فرستاد‏] از خراسان بیامد و بر نگهبانی و اعمال سواد و نیابت امیر مؤمنان [خلیفه متوکل]‏ در مدینه‌السلام گماشته شد آنگاه سوی بغداد شد. در این سال متوکل، محمد بن احمد داودی را از مظالم [‏: عدالت خانه‌ها]‏ برداشت و محمد بن یعقوب معروف به ابوالربیع را بر آن گماشت و... در این سال در ماه جمادی‌الاخر «خلنجی» را به معرض [دید]‏ مردم به پا داشتند. در این سال ابن اکثم، حیان بن بشر را به قضای سمت شرقی گماشت... در این سال به روز فطر متوکل دستور داد تا پیکر احمد بن نصر خزاعی را [از دار اعدام‏]‏ فرود آرند و به اولیای وی بدهند.

اکنون باید به کشف رمزِ رازی پنهان در عبارات جمله طبری، ممتاز شده با حروف سیاه، در وقایع مزبور پرداخت، با این پرسش که: در واقعه ماه جمادی‌الاخر سال 237، به شرح فوق که طبری نقل کرده، لغت «خلنج» به چه معناست؟ بدان لحاظ که «خلنج» مُعرَّبِ واژه فارسی «خَدنگ» و آن درختی تناور و همیشه سبز همتا و همانندِ درخت سرو است، طبری به منظور مصون ماندن نوشته‌اش از حذف یا انهدام، توسط عُمّال متعصِّب خلیفگان بعدی این کلمه را برای اسکلت یا ماکتِ تجسُّم‌بخش همان درخت سرو به کار برده است، که از قطعات عظیم تنه و شاخه‌های سرو کاشمر، مشابه آن درخت برپا کرده‌اند. اشاره هوشیارانه طبری باعث شده است که تا بحال کسی متوجه مفهومِ سِرِّ مکتومِ این جمله نشود، چون نفرین‌های علیه متوکل از قطع این درخت تناور (با وجود آگهی‌های نسل‌های بعدی از این جنایت خلیفه) استمرار پیدا می‌کرده است. به خصوص که سال قبل از قطع سرو کاشمر،‌ متوکل در سال 236، مرقد سرور آزادگان در کربلا را ویران کرده و این دو واقعه غم‌انگیز با هم گره خورده است. بدان سان که آن مجسمه چوبین سرو کاشمر تحت اصطلاح « نخلِ‌ماتم» شهرت پیدا کرده، و در همان هیأت و هیبت آزاد سرو خراسان در بسیاری از شهرها و آبادی‌های پراکنده در مرکز و کرانه‌های کویر بزرگ خراسان «نخل ماتم» برپا شده و عظیم‌ترین آنها در شهر یزد موجود است.

‏آن مجسمه چوبین عظیم، یعنی «نخل ‌ماتم» را، که نمادی از سرو کاشمرِ دست کاشتِ زردشت است، در روزهای اول محرم تا قبل از تاسوعا، به شیوه‌ای خاص تزئین می‌کنند، به این ترتیب که توسط کسانی معروف به «نخلبند»، آن پیکره چوبین را آن مجسمه چوبین عظیم نمادی از سرو کاشمر، معروف به «نخل ماتم»، با پارچه‌های سبز یا سیاه پیراهنی عظیم می‌پوشانند، و با شاخه‌های سرو و کاج آن را سبزپوش و، گاهی با آینه‌بندی، تزئین می‌کنند پیش از ظهر روز عاشورا چند صد نفر از عزاداران «یاحسین» گویان آن را به حرکت در می‌آورند. تصویری از درخت سرو تناور ابرقو، می‌تواند تا حدودی عظمت و شکوه سرو دست کاشت زردشت در کاشمر را نشان دهد، همچنین شکل و شمایلی از «خلنجی که در سال 237 در بغداد بپا داشته‌اند» یا همان قطعات چوبین سر هم‌بندی شده پیکره بسیار عظیم سرو کاشمر را تصویر « نخل ماتم یزد» در مقیاس خیلی کوچکتر به نمایش می‌گذارد.

بدین سان، در عالم خیال، می‌توان قامت نخل ماتم یزد را با پیراهن سبز، یا پوششی از شاخه‌های کاج و سرو، تجسم بخشید و آن تصویر ذهنی را با تصویر سرو ابرقو مقایسه کرد. به همین ترتیب باز هم در عالم خیال تصویر یا تصوری از درخت سرو کاشمر که در عالم بی‌همتا وصف شده است و خلنجی که به نوشته طبری در بغداد در معرض عام برپا داشته‌اند در ذهن تداعی یا ترسیم کرد.

 

-----------------------

پی‌نویس‌ها:
1. عدد سنوات وقایع و وفات‌ها در مقاله حاضر برحسب قمری است، مگر آن که حروف (ش) یا (م) در سمت چپ عدد قید شده باشد که نشانه اختصاری سال شمسی یا میلادی است.‏

۲‏. عدد سنوات چاپ و انتشار آثار، مندرج در متن و حواشی برحسب سال شمسی است.‏

۳‏. ابوعلی محمد بلعمی، تاریخ بلعمی، تکلمه و ترجمه تاریخ طبری، تألیف ابوجعفرمحمدبن جریر طبری، به تصحیح مرحوم محمدتقی بهار (ملک‌الشعراء)، به کوشش محمد پروین گنابادی، تهران، وزارت فرهنگ، ۱۳۴۱؛ همو، همان کتاب، با عنوان: تاریخنامه طبری، گردانیده منسوب به بلعمی، به کوشش محمد روشن، تهران، سروش، ۱۳۸۰؛ محمدبن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۲٫‏

۴‏. تاریخ طبری، ص ۳۳٫

‏۵‏. تاریخ طبری، ص ۶۶٫

‏۶‏. محمدحسن ابریشمی، زعفران از دیرباز تا امروز، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۳، ص ۴۷۶-۴۸۳، ذیل عناوین «بهشت در پندار ایرانی و عرب» و «بهشت رؤیائی».

‏۷‏. تاریخ بلعمی، ص ۱۶۹؛ با کمی تفاوت تاریخنامه طبری، ج ۱، ص ۱۲۱، ابریشمی، زعفران، ص ۴۷۸٫

‏۸‏. تاریخ طبری، ج ۱، ص ۷۸٫

‏۹‏. تاریخ طبری، ج ۱، ص ۷۸، در متن عربی «جلوز» آمده که به معنی «فندق» و نیز «چلغوزه» است که در شمار آجیل‌‌ها به شمار می‌آید.

‏۱۰‏. در تاریخ طبری (ج ۱، ص ۷۸) و نیز در نوشته‌های مسعودی (مروج الذهب، ج ۱، ص ۲۵) و اخبار الزمان (ص ۶۷) نیز «موز» آمده است.

‏۱۱‏. تاریخ طبری، ج ۱، ص ۷۸، در گروه اول اسامی ۹ میوه آمده و نام «جوزهند» از قلم افتاده، اما در گروه بعدی نام «نارگیل» آمده که اشتباه است.

‏۱۲‏. در تاریخ بلعمی (ص ۹۲)، مرحوم بهار کلمه «میسک» را در متن، و کلمات «لسک»، «پستک» به استناد نسخه‌ بدل‌ها در حاشیه آورده است.

‏۱۳‏. مرحوم ملک‌الشعرا بهار، نام این میوه را درمتن چاپی «الخ» ثبت کرده، و در حاشیه یادآور شده که در نسخه خطی اصلی «الج»، و در نسخه بدل‌ها در وجوه «انجه» و «النج» و «الخ» آمده است.

‏۱۴‏. «نبق» میوه درخت سدر (کنار)، زمخشری (وفات ۵۳۸) نام فارسی آن را «لوکچه» ثبت کرده (مقدمه الادب، ج ۱، ص ۱۰۵)، و بیرونی می‌گوید «مغز خسته [هسته‏]‏ نبق را الیون گویند» (صیدنه، ص ۳۶۹)؛ جرجانی نوشته است: نبق، اندرشهرهای گرگان و طبرستان او را در شهرهای گرگان و طبرستان «طاق دانه» گویند، آنچه شیرین و رسیده باشد گرم باشد (ذخیره خوارزمشاهی، ص ۱۴۴)

۱۵‏. در ترجمه فارسی تاریخ طبری و نیز مروج الذهب (ج ۱، ص ۲۵) و اخبار الزمان (ص ۶۷) به جای «شاه لوک» نام «گیلاس» آمده است.‏

۱۶‏. در مورد «ترنج» بنگرید به «دانشنامه جهان اسلام (حرف ب، ۱)

‏۱۷‏. تاریخ بلعمی، ص ۹۲٫

‏18‏. ابوالحسن علی بن حسین مسعودی،

مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر، 1344، ج 1، ص 25؛ همو، اخبار الزمان، ترجمه کریم زمانی، تهران، انتشارات اطلاعات، 1370، ص 67؛ اسامی ده میوه هسته‌دار را به این شرح آورده است: شفتالو (در اخبار الزمان، هلو)، زردآلو، گلابی[ باید «آلو» باشد]، خرما، کنار، زالزالک، عناب، کندر، گیلاس، سنجد؛ در ترجمه فارسی تاریخ طبری نیز نام نه میوه با اسامی مزبور مطابقت دارد، اما به جای «گلابی» از «نارگیل» یاد شده که هر دو اشتباه است، زیرا گلابی و نارگیل چون خرما و سنجد و آلو هسته‌ای ندارند.‏

19‏. مسعودی، ده میوه بی‌پوست و هسته را در مروج الذهب: سیب، شاه میوه[‏ گلابی‏]، انگور، امرود، انجیر، توت، اترج، بالنگ، خیار و خربزه برشمرده است؛ اما در ترجمه فارسی اخبار الزمان، اسامی این ده میوه، با اشتباهاتی در متن عربی یا در ترجمه فارسی با شرحی درباره «امرود» آمده است: «سیب، به، انگور، امرود، توت، بالنگ، خرنوب[ شاید تحریف «خرتوت» باشد]، خیار، خربزه، گندم[ باید «بالنگ» باشد]؛ نخستین میوه‌ای که خداوند در زمین بیافرید امرود بود» اسامی این ده میوه در تاریخ طبری عبارت است از: سیب، گلابی، انگور، توت، انجیر، اترج، توت، بالنگ، خیار و خربزه.‏

20‏. تاریخنامه طبری، ص 52.

‏21‏. مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران، توس، 1362، صفحه یازده دیباچه، درباره متن پهلوی بندهش و دسترس فرنبغ دادگی نویسنده آن به منابع عصر ساسانیان نوشته است: «در این کتاب، علاوه بر گوشه‌های تاریخی مربوط به ساسانیان، شامل اطلاعات نجومی، تقویمی، گیاه‌شناسی، جانورشناسی و جغرافیایی آن دوره نیز هست که آن را به دائره‌المعارفی مختصر شبیه می‌سازد؛ این کتاب در اواخر قرن سوم هجری نوشته شده است، و محتملاً به سبب کهنگی و سلامت خاصی که در نثر آن دیده می‌شود، نویسنده کتاب منابعِ مزدیسنی میانه معتبری را در دست داشته است».

‏22‏. بندهش (متن پهلوی نوشته فرنبغ دادگی)، گزارنده: مهرداد بهار، تهران، توس، 1369، ص 888، 183؛ اسامی میوه‌های مندرج در بندهش هندی؛ نام‌های مزبور با اندک تفاوت‌هایی مطابقت دارد، بنگرید به: بندهش هندی، ترجمه رقیه بهزادی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1368، ص 112، 277.

‏23‏. میرمحمدرضاخاتون آبادی، معروف به مُدرّس، از اکابر علمای قرن 12، اواخر عهد صفویه، از تألیفات وی: ابواب الهدایه، جنات الظود،

خزائن الانوار است (لغت‌نامه، به نقل از ریحانه‌الادب ج 3، ص 505).

‏24‏. میرمحمدرضا خاتون‌آبادی، خزائن الأنوار و معادن الأحبار، به کوشش مریم ایمانی خوشخو، تهران، میراث مکتوب، 1386، ص 242.

‏25‏. تاریخ طبری، ص 78.

‏26‏. همان، ص 255.

‏27‏. در برهان قاطع (تألیف 1062) «مَتک: ترنج را گویند، و آن میوه‌ای است که پوست آن را مربا سازند». مرحوم دهخدا با نقل تعریف برهان قاطع، کلمه «متکا» در تاریخ بلعمی را به معنی «ترنج» شاهد آورده است. «ترنج» یا «اُترُج» نام‌های گویشی زیادی دارد: با درنگ (واریته آن: بالنگ)، کباد، تورین، بادرنج، مَتک، خارواترنگ، نفاش، بالنگو، بدیج و... نام علمی آن ‏Citrus medica Risso.‏ (فرهنگ رستنی‌های ایران).

‏28‏. تاریخ بلعمی، ص 283، 284؛ تاریخنامه طبری، ج 1، ص 208، 209.

‏29‏. تاریخ بلعمی، ص 296، 297؛ تاریخنامه طبری، ج 1، ص 216، 217.

‏30‏. تاریخنامه طبری، ج 1، ص 220؛ این تشبیه «روی: چهره» به «زعفران» در تاریخ بلعمی نیامده است، باید الحاقی یکی از کاتبان باشد. چون تشبیه رنگ رخسار به «زعفران» در متون کهن فارسی قرن چهارم نیامده، و مخصوصاً در تاریخ بلعمی و نسخ خطی آن که در دسترس مرحوم بهار بوده کلمه «زعفران» و تشبیه مزبور ثبت نشده است.

‏31‏. تاریخ طبری، ص 310.

‏۳۲‏. تاریخ بلعمی، ص ۳۸۰؛ تاریخنامه طبری، ج ۱، ص ۲۸۲،

‏۳۳‏. ابومنصور علی هروی در قرن چهارم می‌گوید: «عوسج خاربن است» (الابنیه، ص ۲۳۴)، و به نوشته ابوعلی‌سینا: عوسج (دیوخار)، دیسقوریدوس می‌گوید: عوسج درختی با شاخه‌های راست و خاردار است و ثمری چون توت دارد که آن را می‌خورند» (قانون در طب، ج ۲، ص ۲۶۷). ابوریحان بیرونی در معرفی «عوسج» می‌گوید «… بر درخت او خارهای بسیار بود… درخت او به درخت عناب خرد ماند، و میوه او خرد باشد و در میان او دانه باشد چون دانه [درون میوه]‏ انجیر و برگ او چرب و نرم باشد و دراز بود… و گفته‌اند عوسج نوعی است از درخت خار… و او عنب الثعلب است [به سیستان]‏ میوه او را انگورک توره گویند، چون میوه او رسیده شود روباه او را بخورد… به سجزی دیوخار گویند، عوام پارسیان سپید خار گویند» (صیدنه، ص ۴۹۸، شماره ۵۵۵)؛ انصاری شیرازی در اختیارات بدیعی (تألیف ۷۷۰) نوشته است: عوسج نوعی از علیق است و نوعی از عوسَج مغیلان (نسخه خطی نگارنده، ذیل «عوسج»). صاحب تحفه حکیم مؤمن می‌گوید «عوسج قریب به درخت انار و پرخار… ثمرش به قدر نخودی مایل به طول و سرخ…» (ص ۶۱۵)، عقیلی خراسانی مطالبی مشابه نقل کرده است (مخزن الادویه، ۶۲۸).

‏۳۴‏. اسدی طوسی نوشته است: نَمتُک… گویند زعرور باشد، به تازی (لغت فرس، به کوشش مرحوم عباس اقبال، ص ۲۹۶). مرحوم دهخدا به استناد دیگر نسخ لغت فرس و نیز تحفه الاحباب، صحاح الفرس، و فرهنگ جهانگیری و برهان قاطع و دیگر فرهنگ‌ها در تعریف «نمتک» از جمله نوشته است: «آلوج نیز گویند»، «زعرور بود یعنی کوژ»، «آلوچه»، «میوه‌ای است کوچک و سرخ که از درخت گیل روید»، «در خراسان علف شیران خوانند» و «آلوی وحشی»، «آلوچه کوهی»، «آلوی جنگلی»، «گیل سرخ»، «آلوبالو»، «مثلث العجم»، «علف شیران» «تفاح البری»، «علف خرس» «دولانه» (لغت‌نامه، ذیل «نَمتُک».) اکنون در برخی از نواحی خراسان و افغانستان و تاجیکستان واژگان گویشی «علف خرس» و «دولانه» برای نوعی زالزالک مصطلح است (ابریشمی، پسته ایران، ص ۸۴، ۶۵۱).‏

۳۵‏. تاریخ طبری، ص ۱۱۱،

‏۳۶‏. همان، ص ۱۱۵،‏

۳۷‏. همان، ص ۱۱۸،

‏۳۸‏. همان، ص ۱۵۴،‏

۳۹‏. تاریخ بلعمی، ص ۲۴۶-۲۴۷؛ تاریخنامه طبری، ج ۱، ص ۲۵۳، ۲۵۴، با تفاوت‌هایی اندک.

‏۴۰‏. ابریشمی، زعفران از دیرباز، ص ۱۲۳، ۱۲۹ ذیل عناوین «همدان» و «کرمانشاه»

‏۴۱‏. همو، همان کتاب، ص ۲۳۹، ۳۳۶، ۴۳۹، ۴۷۱، ۵۶۱، ذیل عناوین: مصارف خوراکی، غیرخوراکی، طب و داروشناسی، باورهای عامه، زراعت و

‏۴۲‏. همو، همان کتاب، ص ۲۴۳، زعفران مصرفی روزانه دربار هخامنشی ۲مین (هرمین ۴۹۸ گرم) بوده و شاه هر روز ۱۵۰۰۰ نفر را غذا می‌داده است.

‏۴۳‏. همو، همان کتاب، ص ۲۰۴-۲۷۶،

‏۴۴‏. در منابع لغت و نیز متون کهن طب و داروشناسی عربی و فارسی بیش از پنجاه نام برای زعفران آوررده‌اند. (ابریشمی، همان کتاب، ص ۱۸-۳۵)، از آن جمله در اختیارات بدیعی و نیز تحفه حکیم مؤمن برای کلمه عربی «خَلوُق» معنی «زعفران» آمده، و مرحوم دهخدا «خلوق») را قسمی بوی خوش معنی کرده که قسمت اعظم آن زعفران است (ابریشمی، همان کتاب، ص ۲۲) ذیل «خَلُوق». اسدی طوسی (وفات ۴۶۵) گفته است:‌«بزرگان همه راه با کوس و بوقر فشانان به طشت آب مشک و خلوق» (گرشاسب‌نامه، ص ۴۳۱)

45‏. تاریخ طبری، ص 1875.
‏46‏. ابریشمی، زعفران از دیرباز، ص 477.
‏47‏. ابریشمی، زعفران از دیرباز، ص 119، 122-129.
‏48‏. ابن فقیه همدانی (ابوبکر محمدبن احمد)، مختصر البلدان، ترجمه ح. مسعود، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349، ص 23.
‏49‏. تاریخنامه طبری، ج 3، ص 116.
‏50‏. تاریخنامه طبری، ج 3، ص 36، 37.
‏51‏. عمروبن حشام در جاهلیت به «ابوالحکم» معروف بود، با پیامبر به دشمنی کرد و هرگز اسلام نیاورد و به «ابوجهل» شهرت پیدا کرد.
‏52‏. تاریخنامه طبری، ج 3، ص 116.
‏53‏. برابر نوشته کتاب استر (واژه پارسی «استر» به معنی ستاره): «هَدَسه» یا «استر» نام دختری زیبای یهودی، که توسط عموزاده‌اش با نام «مردخای بن یائیرا» پرورش یافته، و پس از گذراندن ایام تطهیر «یعنی شش ماه به روغن مُرّ و شش ماه به عطریات» به عنوان ملکه دربار هخامنشی انتخاب شده است (بنگرید: کتاب مقدس، عهد عتیق، ص 773، کتاب استر، ص 3، باب دوم، چاپ پاریس، 1977 م)؛ و نیز قاموس‌ کتاب مقدس، تألیف و ترجمه جیمزهاکس، تهران، کتابخانه طهوری، 1349، ص 49 ذیل «استر».
‏54‏. تاریخ طبری، ج 12، ص 5385.
‏55‏.ابریشمی، زعفران از دیرباز، ص 377.
‏56‏. تاریخ طبری، ج 2، ص 528.
‏57‏. همان کتاب، ص 530.

‏58‏. همان کتاب، ص 533.
‏59‏. همان کتاب، ص 33، 34 به اختصار.
‏60‏. واژه فارسی «کما» و نیز با گویش‌های «کماه» و «کمای» گیاه بدبویی را گویند که از گونه‌ای از آن «انگژد» یا «انغوزه» استحصال می‌شود که از انواع «ژد» یا «صمغ» است، برخی فرهنگ فارسی‌نویسان لغت عربی «کماه» یا «کمأه» به معنی «سماروغ» را با واژه فارسی «کما» اشتباه گرفته‌اند (بنگرید به دو ماه نامه نشر دانش (شماره 117، آذر و دی 1388، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ص 33-43)، مقاله «انگدان، کما و گونه‌های متناظر» محمدحسن ابریشمی.
‏61‏. تاریخ طبری، ج 3، ص 834.
‏62‏. تاریخ بلعمی، ص 802، 803؛ تاریخنامه طبری، ج 1، ص 556 با کمی تفاوت.
‏63‏. تاریخنامه طبری، ج 1، ص 557، تاریخ بلعمی، ص 804، با کمی اختلاف.
‏64‏. تاریخ بلعمی، ص 804-806 به اختصار
65‏. به تحقیق یاد‌آور می‌شود که کلمه «قارچ» ترکی نیست؛ ناظم الاطباء آن را با حرف (غ) کلمه فارسی دانسته و در تعریف آن نوشته است «غارچ. سماروغ که هکل و هگل نیز گویند». مؤلف فرهنگ نظام نیز در این وجه معرفی کرده است [و غارچ: ماده سفیدرنگ گنبد شکل که از زمین و درخت روید و بعضی اقسامش خوراکی است»، و با نشانه اختصاری آن را مصطلح در تکلم عام یاد‌آور شده است. شادروانان دهخدا و دکتر معین، و نیز مؤلفان فرهنگ سخن، ریشه و اصل کلمه را مشخص نکرده‌اند. تا آنجا که این هیچمدان تحقیق کرده کلمه قارچ» در عصر قاجاریه مصطلح بوده و احتمالاً برگرفته از گویش‌های محلی است. میرزا خانلرخان اعتصام الملک در روز 30 جمادی‌الاولی 1295 (خرداد 1257 شمسی) طی توقف در نیشابور نوشته است: «... عیال میرزا رضا، قدری قارچ و یک دیگ آش رشته... فرستاده، آش را خوردیم، الآن مشغول کباب قارچ هستیم...»‏] (سفرنامه میرزا خانلرخان اعتصام الملک، به کوشش منوچهر محمودی، تهران، اردیبهشت 1351، ص 304)؛ میرزا شکرالله سسندجی نیز در سال 1319 قمری (1280 شمسی) در معرفی «بلوک کره‌وز» از بلوکات هیجده‌گانه کردستان می‌گوید: غالب این دهات کوهستان است، ریواس و قارچ هم دارند» و در معرفی «کوه گاران» از جبال رفیعه کردستان نوشته است «جنگل فراوان داشته که درخت مازوج و بن و بلوط و غیره است... در موقع بهار نیز ریواس و قارچ بی‌اندازه دارد». (تحفه ناصری، تألیف میرزا شکرالله سنندج، به کوشش دکتر حشمت‌الله طبیبی، تهران، امیرکبیر، 1366، ص 30، 68).‏
66‏. تاریخنامه طبری، ج 1، ص 557.
‏67‏. ابوریحان بیرونی، الصیدنه فی الطب، ترجمه باقر مظفرزاده، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1383، ص 874، شماره 919.
‏68‏. ابوریحان بیرونی، صیدنه، ترجمه ابوبکر بن علی کاسانی (حدود 607 تا 633)، به کوشش منوچهر ستوده، ایرج افشار، تهران، 1368، ص 604-606، شماره 685، به اختصار.

‏69‏. ابوریحان بیرونی، صیدنه، ترجمه ابوبکربن علی کاسانی (نیمه اول قرن هفتم)، به کوشش منوچهر ستوده ـ ایرج افشار، تهران، 1358، ص 601، شماره 678؛ همو، الصیدنه فی الطب، ترجمه باقر مظفرزاده، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1383، ص 868، شماره 907: «کَشنَج. این کشنه است...».‏
70‏. ابوبکر ربیع بن احمد اخوینی بخاری، هدایت المتعلمین فی‌الطب، به کوشش دکتر جلال متینی مشهد، دانشگاه مشهد، 1344، ص 157. ‏
70‏. اسدی طوسی، لغت فرس، به کوشش عباس اقبال، تهران، چاپخانه مجلس 1319، این بیت عسجدی را شاهد آورده است: «ژاژداری تو و هستند بسی ژاژخوران / وین عجب نیست که تازند سوی ژاژ خران» (ص 177).
‏72‏. شرفنامه منیری یا فرهنگ ابراهیمی، ابراهیم قوام فاروقی، به کوشش دکتر حکیمه دبیران، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، 1385، این بیت از شاعری به نام «سپاهانی» شاهد آورده است: «ز خوشه چینی کشت نیاز هست عدوت / خمیده پشت و شکم خار و ژاژخای چوداس» 1 ص 534).
‏73‏. فرهنگ جعفری، محمد مقیم تویسرکانی، به کوشش سعید حمیدیان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1362، ص 242.
‏74‏. فرهنگ فارسی تاجیکی، زیرنظر محمدجان شکوری، ولادیمیر کاپرانوف و دیگران، برگردان از خط سریلیک: محسن شجاعی، تهران، فرهنگ معاصر، 1385، ص 1039.
‏75‏. ابوریحان بیرونی، صیدنه، ص 538، شماره 604 «قثاء الحمار... اوراقثاء البری نیز گویند، یعنی خیار دشتی...»، همو، الصیدنه فی‌الطب ص 700) شماره 816، از قول صهاربخت و رسائلی (قرن 3) نوشته است آن را «قثاءالبری» یعنی خیار دشتی نیز گویند. ‏76‏. همو، صیدنه، ص 569، شماره 637.
‏77‏. تحفه حکیم مؤمن یا تحفه مؤمنین، محمد مؤمن بن محمد زمان حسینی تنکابنی، به اهتمام آخوند ملاعلی اصفهانی و آقاسیدحسین اصفهانی به خط محمدعلی طهرانی، چاپ سنگی، قطع رحلی، تهران 18 رجب 1277؛ افست شده در تهران، کتابفروشی مصطفوی، با مقدمه دکتر محمود نجم‌آبادی، اردیبهشت 1338، ص 210.
‏78‏. فرهنگ رستنی‌های ایران، دکتر‌هادی کریمی، تهران، انتشارات پرچم، 1392، ج 1، ص 450، 451، شماره 3941، 3945، 3946.
‏79‏. تاریخ طبری، ص 3282.
‏80‏. همان، ص 3883، 3884.
‏81‏. همان، ص 4308.
‏82‏. همان، ص 5381.

‏83‏. همان، ص 5600.
‏84‏. همان، ص 5623.

‏85‏. همان، ص 5621.
‏86‏. جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه علی‌جواهر کلام، تهران، امیرکبیر، 1356، ص 950.
‏87‏. تاریخ طبری، ص 1310، ابریشمی، زعفران از دیرباز، ص 339.
‏88‏. همان، ص 2319.
‏89‏. مجمل‌التواریخ و القصص، از مؤلفی ناشناخته، به کوشش ملک‌الشعراء بهار، تهران، کلاله خاور، 1318، ص 286.
‏90‏. همان، ص 297.
‏91‏. تاریخ طبری، ص 3060.
‏92‏. همان، ص 5013.
‏93‏. تاریخ طبری، ص 5236، «روزی که خیزران در گذشت، به سال 173،‌هارون‌الرشید عبای سوراخ‌دار کبود پوشیده و پای برهنه در گل می‌رفت...».
‏94‏. همان، ص 1493.
‏95‏. احمد بن یحیی بلااذری، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، تهران، نشر نقره، 1367، ص 508.
‏96‏. محمدحسن ابریشمی، زعفران ایران، مشهد، آستان قدس، 1376، ص 562-568 در ذیل عنوان «گل‌ها و گیاهان در نام‌های ایرانی» ‌نام زنان برگرفته از اسامی رستنی‌ها و گل‌ها و پدیده‌های فلاحتی مورد بررسی قرار گرفته است.
‏97‏. تاریخ طبری، ص 2517.
‏98‏. همان، ص 4421، 4423 به اختصار

99. دنباله تاریخ طبری، ص 6956.
‏100‏. تاریخ طبری، ص 124.
‏101‏. همان، ص 604.
‏102‏. تاریخ بلعمی، ص 914-917 به اختصار.
‏103‏. تاریخ طبری، ص 626.
‏104‏. تاریخ بلعمی، ص 949.
‏105‏. همان، ص 1075، 1076.

‏106‏. تاریخ طبری، ص 2824.
‏107‏. همان، ص 702.
‏108‏. همان، ص 703.
‏109‏. همان، ص 1353.
‏110‏. پژوهش‌های ایران‌شناسی، جلد 15، ستوده‌نامه، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکتر افشار 1384، مقاله «سرو در فرهنگ ایرانی و نقش‌های هخامنشی» محمدحسن ابریشمی، ص 9-29.
‏111‏. تاریخ طبری، ص 6063.
‏112‏. پژوهش‌های ایرانشناسی، جلد 17، به کوشش ایرج افشار، تهران، بنیاد موقوفات دکتر افشار، 1387، مقاله
چهارشنبه‌سوری منشأ از شبانگاه قتل متوکل دارد» محمدحسن ابریشمی، ص 1-27.
‏113‏. ابومنصور ثعالبی نیشابوری، ثمار القلوب فی‌المضاف و المنسوب، ترجمه رضا انزابی‌نژاد، مشهد، دانشگاه فردوسی، 1376، ص 277.
‏114‏. زکریا قزوینی، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه عبدالرحمن شرفکندی، تهران، مؤسسه علمی اندیشه، 1366، ص 214؛ همو، همان، ترجمه محمدبن عبدالرحمان، به کوشش دکتر سیدمحمد شاه مرادی، تهران، دانشگاه تهران، 1373، ج 2، ص 239.
‏115‏. تاریخ بیهق، ابوالحسن علی‌بن زید بیهقی معروف به ابن فندق، به کوشش احمد بهمنیار، تهران، 1317، چاپ دوم، تهران، انتشارات فروغی، بی‌تا، ص 281-283 به اختصار.
‏116‏. همایون‌نامه، تاریخ منظوم حکیم زجاجی (سروده سده هفتم هجری)، به کوشش علی پیرنیا، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، 1383، ص 667-669.
‏117‏. عکس از پرستو ابریشمی، در سمت چپ تصویر در زیر درخت سرو مؤلف ایستاده است.

 

 

 

 

روزنامه اطلاعات؛ چهارشنبه 12 خرداد 1395 - روابط عمومی وامور بین‌الملل بنیاد بوعلی‌سینا

 

 

 

۸۶۷۹

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید