حکمت علمی نیست که بتوان با تشخیص
موضوع و ذکر مسائل و روش حد آن را معین کرد. ما حکمت را از آن جهت که میتوانیم بهرهای از آن داشته باشیم
یا به هر حال کسانی در طی تاریخ از آن بهره داشتهاند، میشناسیم البته کسانی از
اهل نظر و معرفت درباره حکمت و در وصف آن سخن ها گفته اند وقتی در وصف و بیان چیزی
مطالب گوناگون گفته می شود باید درک آن بسیار دشوار باشد. مع هذا برای نزدیک شدن
به معنی حکمت راه هایی وجود دارد یکی اینکه ببینیم کسانی که به نام حکیم خوانده می
شوند چه وصف یا اوصاف مشترکی دارند زیرا قاعدتاً باید این وصف مشترک باشد که آنها
را شایسته نام و عنوان حکیم کرده است. با کاربرد این روش معلوم می شود که فلسفه
تمام یا جزئی از حکمت یا جزء لازم آن نخواهد بود زیرا در تاریخ کسانی چون سلیمان
نبی و لقمان و لائوتسه و کنفوسیوس و بوذر جمهر حکیم خوانده شده اند و در میان
شاعران فردوسی و خیام و سنایی و ناصرخسرو و نظامی عنوان و لقب حکیم دارند.
در مقابل هیچ فیلسوفی ملقب به این لقب
نشده است (گاهی به حاج ملاهادی سبزواری نام حکیم سبزواری داده اند به بعضی از
استادان معاصر فلسفه هم این عنوان اعطا شده است ولی صفت حکیم همیشه با نام آنها
نمیآید) در مورد شاعرانی که نام حکیم دارند باید تحقیق شود که چرا به این صفت
متصف شده اند اگر گفته شود که اینان با علوم و معارف و با فلسفه آشنایی داشته اند
مولوی و سعدی و حافظ هم از معارف بهره ها داشته اند. وقتی سنایی را حکیم می خوانند
که البته او شایسته این نام است چرا عطار را حکیم ندانیم. به نظر نمی رسد که وجه
تسمیه این شاعران آگاهیشان از فلسفه باشد. در قرآن کریم در حدود بیست بار لفظ حکمت
آمده است. حکیم از اسماءالهی است که خداوند بهره ای از آن را به هر کس که بخواهد
می بخشد و به هر کس که بدهد خیر کثیری به او داده است. پیامبران همه صاحبان حکمت
اند اما حکمت منحصراً به آنان اعطا نشده است چنانکه لقمان هم در زمره حکیمان شمرده
شده است. مراد از حکمت در کلام الهی چیست؟ حکمت گمشده مؤمن است یعنی این صاحب
ایمان است که به طلب حکمت برمی آید. پس حکمت باید راهی به دیدار دوست باشد. البته شمس
تبریزی که حکمت را به حکمت گفتار و حکمت کردار و حکمت دیدار تقسیم کرده این قسم
اخیر را خاص عارفان دانسته است. آیا حکمت ایمانیان همان حکمت عارفان است؟ نظر شمس
تبریزی هر چه باشد شیخ بهاءالدین عاملی حکمت ایمانیان را در برابر حکمت یونانیان
قرار داده است.
اهل فلسفه ما از همان آغاز که به
جستجو و آموزش فلسفه پرداختند حکمت را عین فلسفه یا وجه و صورتی از آن دانستند.
فیلسوفان ما از زمان کندی تا کنون افلاطون و ارسطو را هم حکیم خوانده اند. عنوان
یکی از کتابهای فارابی: الجمع بین رائی الحکیمین است. (ناصرخسرو در جامع الحکمتین
حکمت اسمعیلی را در برابر حکمت یونانی قرار داده است). یونانیان کل فلسفه و همه
اجزاء فلسفه را حکمت نمی دانسته اند. ارسطو فلسفه اولی را که بعدها مابعدالطبیعه
خوانده شد حکمت دانسته است اما قدمای ما از حکمت الهی و حکمت ریاضی و حکمت طبیعی
می گفته اند گویی علم و حکمت در نظرشان یکی بوده است حتی اگر فلسفه را حکمت بدانیم
علم را که آموختنی است و از راه گوش حاصل می شود حکمت نمیتوان دانست. البته نظر
غالب در میان فیلسوفان ما نیز اینست که حکمت جمع علم و عمل و فضیلت نظری با فضیلت
عقلی است و شاید مناسب باشد که بگوییم حکیم مظهر فضیلت عقلی است که از فضیلت نظری
نیز بهره دارد. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر آیه ادع الی سبیل ربک بالحکمه و
الموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن . . . حکمت و موعظه حسنه و جدال را با
برهان و خطابه و جدل مطابق داشته است. نمی دانیم چرا ایشان که در تفسیر لفظ برهان
در قرآن آن را قیاسی که مقدماتش یقینی باشد ندانسته در اینجا حکمت را به برهان
بازگردانده است. در صورت قبول نظر علامه طباطبایی حکمت دیگر در آنچه نقل شد علم
یقینی نیست بلکه قیاس برهانی است زیرا برهان وقتی در کنار خطابه و جدل قرار میگیرد
در قیاس با آنها باید تفسیر شود. شاید این قیاس و استدلال از آن جهت است که دعوت
به راه رب و حق است و سیر راه رب حکمت خوانده شده است. صوفیان و عارفان گاهی این
نامگذاری را نپسندیده یا اگر آن را پذیرفته اند و حکمت را به معنای فلسفه گرفته
اند، از ناتوانی و نارسایی آن گفته اند. حافظ گاهی حکمت را در معنای محمود آورده
است:
در حکمت سلیمان هرکس که شک نماید
بر علم و دانش او خندند مرغ و ماهی
اما آن را گشاینده راه دهر نمی داند:
سخن از مطرب و می گو و راز دهر کمتر
جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این
معما را
اما محی الدین عربی معتقد است که اگر
فیلسوفان بهره ای از حکمت دارند آن را عاریه گرفته اند و عاریه گرفتن در گفته محی
الدین چیزی بیش از بهره برداری کردن از حکمت معنی می دهد و بیشتر مقصود از آن
اینست که لفظ و معنی حکمت در نزد آنان امر عرضی است و در باطن فلسفه حکمت وجود
ندارد اما انصاف آنست که از ابتدای تاریخ فلسفه اسلامی فیلسوفان کوشیده اند که
فلسفه را بنحوی با دین جمع کنند و بعضی از آنها فلسفه را تشبه بالاله دانسته اند
آنها به صراحت گفته اند که حکمت ( به معنی فلسفه) بخشش خداوندی است و این گفته یک
سخن خطابی نبوده است. وقتی حکیم باید جامع عقل نظری و عقل عملی باشد نه عاریه
کننده آن چرا فیلسوف جامع علم و عمل را حکیم ندانیم.
شیخ شهاب الدین شهید، از میان پنج
گروه اهل حکمت آن کس را حقیقتاً شایسته این عنوان دانسته است که در بحث و نظر و
تألّه به کمال رسیده باشد. مع هذا هنوز لفظ حکیم در گوشها طنینی متفاوت از لفظ
فیلسوف دارد. در شناخت فیلسوف معمولاً به زندگی او نگاه نمیکنند اما حکیم را نه
صرفاً در گفتارش بلکه در گفتارش که با عمل نسبت دارد می شناسند. فیلسوف به اهل
فلسفه درس می دهد و گرچه بنحو بی واسطه آموزگار همگان می شود اما مخاطبش همگان
نیستند در مقابل خطاب حکیم به همه مردم اعم از عالم و عامی است و چنانکه می دانیم
کلماتی که به حکیمان نسبت داده می شود غالباً سخنان ساده است که همه مردم آنها را
می فهمند ولی گفتن چنین سخنانی از عهده هر کس برنمی آید.
کلمات حکمت هم شباهتی به احکام و
قضایای فلسفه ندارد و شنونده نیازی نمی بیند که برای آنها دلیلی بجوید حکمت تا
وقتی که به زبان نیامده است مجهول است اما وقتی به زبان آمد همه آن را در می یابند
زیرا خطاب به همه کس در همه زمان ها گفته شده است تا اینجا حکمت فلسفه نیست هرچند
که با فلسفه از این حیث که منشاء و منزل آن فطرت اول است مشارکت یا مشابهت دارد.
(اینجا فطرت اول با نظر به رتبه آمده است ملاصدرا فلسفه را متعلق به فطرت ثانی می
دانست زیرا فطرت اول را به معنی زندگی عادی هرروزی می گرفت)حکمت درس زندگی در سایه
حقیقت و عدالت است و اگر آن را خردمندی و فرزانگی بدانند مراد از خرد، خرد عملی یا
فضیلت عقلی ارسطویی یا چیزی نزدیک به آن است ولی ارسطو فضیلت عقلی را خرد مستقل
نمی دانسته است.
او در کتاب اخلاق نیکو ماک دوبار به
دو اعتبار فضیلت را به چهار قسم تقسیم کرده است. فضایل اخلاقی در نظر او شجاعت،
خویشتن داری و عفت و حکمت و عدالت است. اگر حکمت از فضایل اخلاقی است در ظاهر باید
به فلسفه نظری وابسته باشد زیرا فضایل اخلاقی در تقسیم چهارگانه دیگری که کمالات
آدمی شده است در رتبه سوم قرار دارد. فضایل به اعتبار مقام انسانی به ترتیب فضایل
نظری، فضایل عقلی، فضایل اخلاقی و فضایل عملی است. در این ترتیب فضایل نظری مقدم
بر فضایل عقلی و این فضایل پشتوانه فضایل اخلاقی است. فضایل عملی هم در پی سه
فضیلت می آیند .اگر حکمت یکی از فضایل اخلاقی باشد به هدایت فضایل عقلی نیاز دارد.
ارسطو در بیان فضایل اخلاقی، حکمت را توسط میان سفه (گربزی) وبله دانسته است. شیخ
محمود شبستری در وصف صاحب این حکمت گفته است.
به حکمت باشدش جان و دل آگه
نه گربز باشد و نه نیز ابله
البته بیان شبستری و شرح شارح او شیخ
محمد لاهیجی استنباطی از نظر ارسطو است مگر آنکه بگوییم در بیان فیلسوف هم گاهی
مسامحاتی دیده میشود. ارسطو نمی خواسته است عمل و نظر را از هم جدا بداند حکمت در
این تفسیر بیشتر به فضیلت عقلی ارسطو نزدیک است که عبارت از اعتدال قوت نطقی و
تهذیب قوت نظری و عملی است. با این شرح که به علم تنها کسی حکیم نمی شود بلکه «علم
و عمل مطابق با واقع می باید تا حکیم بود و متصف به صفت حکمت شده باشد» (شرح گلشن
راز ص ۴۶۸) بنابر
نوشته شارح گلشن راز نظر را تعلقی است به عمل. چه نظر از اموری است که وجود آن
تعلق به تصرف ناظر دارد.
پس از این جهت تحصیل اصل حکمت قسمی از
اقسام حکمت عملی باید تا چنانچه عدالت در حکمت است، حکمت نیز از عدالت بود. این
عبارات عین عبارات ارسطو نیست اما بسیار به آن نزدیک است. استاد یونانی
(استاگیرایی) هم می خواسته است بگوید که فلسفه بیش از اینکه علم نظری باشد یک یافت
و ادراک بسیط بوده است و ادراک بسیط یکسان به عمل و نظر مدد می رساند فضیلت عقلی
در پی فضیلت نظری نمی آید و نتیجه آن نیست بلکه با آن همراه است صرفنظر از همه این
مطالب علم نظری که جلوهای در عمل نداشته باشد به قول سنایی «جهل از آن علم به بود
صدبار» حکیم سخن صدق و صفا و برآمده از نسب یا حق و عدل و صلاح می گوید و به این
جهت او دوست مردم است.
در زمان ما که از دوستی کمتر نشان می
بینیم، حکمت هم پوشیده شده است. در عصر پایان فلسفه، فلسفه همه جا هست اما فکر
حکیم و حکیمانی باید باشد که جهان را از وضع پر از وحشت و آشوب کنونی نجات دهد.
یکی از نشانه های دوری جهان از حکمت بیماری است که عارض دین شده است. کسانی به نام
دین و با داعیه حفظ آن راه بیرحمی و آدمکشی و جنایت را برگزیده اند و نمی دانند
این راه به بدنامی و نابودی دین مودّی می شود. اگر می بینیم این بی خردی آشکار در
منطقه ما ظاهر شده است آن را صرفاً ناشی از اوضاع این منطقه و خاص آن ندانیم زیرا
منطقه ما کانون سیاست جهان است و بحران های آن جلوه های بحرانی است که عارض همه
جهان شده است.
مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ
کجاست فکر حکیمی و رأی برهمنی
با حرف و داعیه مزاج
دهر به تعادل بارنمی گردد. باید کسانی باشند که بتوانند در عمق کار جهان کنونی نظر
کنند و ریشه و عمق تباهی و سیر آن را بشناسند و این موقوف به پدید آمدن انقلابی در
وجود آدمی و در تاریخ است. اکنون حکمت گم است اما متأسفانه گمشده هیچکس نیست.
اولین گام به سوی آن با احساس نیاز آغاز می شود. آیا نشانه های این احساس در جایی
پیدا است و کسانی هستند که خود را به حکمت نیازمند بدانند؟ باید منتظر بود.
روزنامه اطلاعات؛ سهشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۴