مسئله سعادت یکی از مسائل کهن و بنیادین نظامهای اخلاقی و فلسفه اخلاق است. در نظام اخلاقی ارسطو همچون بسیاری از متفکران یونانی، سعادت اصل بنیادین است. این خلاصه با استفاده از روش توصیفی تحلیلی به تبیین این مسئله از منظر ارسطو پرداخته است. ارسطو با استفاده از مبادی و اصول تعالیم فلسفی خود در توصیف سعادت انسانی، آن را «خیر برین» دانسته و معتقد است که مصداق آن را باید در کارکرد ویژهی انسانی، یعنی آنچه انسان را از سایر جانداران تمایز میبخشد، جستوجو نمود. کارکرد خاص انسان مطابق با برترین بخش وجودش (صورت نطقی)، فعالیت عقلی است؛ پس باید سعادت و خیر برین او نیز در همین زندگی باشد. البته نه در هر زندگی عقلی، بلکه در زندگی عقلی مطابق با «فضیلت». امّا از آنجا که انسان موجودی است روانتنی، نفس انسانی صورتِ صورتها است و عقل محض نیست؛ کارکرد او مطابق طبیعتش باید مرکب و دوگانه باشد. یعنی، همانگونه که برخوردار از قوه نطقی است، قوای جانداران پستتر از خود را نیز دارا است. او بهسان گیاهان مشتهی و همچون حیوانات حسّاس است. انفعالات و شهوات بخش اندامی طبیعت او را میسازد؛ از اینرو، ارسطو در نهایت سعادت انسانی را در تحقق دو سنخ فضیلت (فضیلت اخلاقی و فضیلت عقلی) میداند.
1. مقدمه
در باب «سعادت» بسیار شنیدهایم و خواندهایم امّا در عین کثرت گفتارها و شنیدارها، این مسئله یکی از مسائل پر ابهام و مناقشه برانگیز تاریخ بشر بوده و هست. این مفهوم که از آن در لاتین به «eudemonia» تعبیر میشود، نقش و جایگاه اساسی در نظامهای اخلاقی دارد. از دیرباز متفکران یونانی هر کدام به گونهای خاص به این اصل پرداخته و نظامهای اخلاقیشان را با ارائه تصویر خاصی از آن شکل دادهاند. برای متفکران یونانی عموماً و ارسطو خصوصاً، سعادت شاهکلید اخلاق به حساب میآید؛ از اینرو، نقطه آغاز مهمترین کتاب اخلاقی ارسطو (اخلاق نیکوماخوس) پرسش از چیستی سعادت آدمی است. به همین خاطر است که ارسطو را «غایتگرا» میدانند. «غایتگرایی» در مقابل «وظیفهگرایی» قرار دارد. در غایتگرایی، ارزش اخلاقی یک عمل بر اساس نتایج آن مورد داوری قرار میگیرد؛ یعنی نیکی یک عمل با سهمی که در برآوردن سعادت انسان دارد ارزیابی میشود. درحالیکه در وظیفهگرایی، اعمال فینفسه و برحسب ذات خود و بدون توجه به پیامدهای آنها مورد داوری اخلاقیاند. مفهوم سعادت به همان میزان که کلیدیترین مفهوم نظام اخلاقی ارسطو است و در مرکز نظام اخلاقی وی قرار دارد، مفهومی چندپهلو و پیچیده است، که فهم آن به آسانی میسر نیست و در توضیح آن، باید مفاهیم همبسته با آن را مد نظر قرار داده و حتماً از اصول تعالیم فلسفی ارسطو کمک گرفت؛ یعنی آن را باید در چارچوب نظام فکری ارسطو به تحقیق درآورد.
در برخی از نظامهای اخلاقی (مانند مکتب لذتگرا)، مفهوم «لذت» در تبیین سعادت انسانی مفهوم محوری است و سعادت انسانی را بر پایهِی آن تبیین میکند؛ امّا در نظام اخلاقی ارسطو، لذت به عنوان پیامد و نتیجه کنش اخلاقی تفسیر میشود و جایگاه محوری در تبیین حقیقت سعادت آدمی ندارد. همانند بسیاری از نظامهای اخلاقی، مفهوم «فضیلت» (arete) در نظام اخلاقی ارسطو نقش مهم و اساسی دارد. در عینحال، ورود این مفهوم در نظریه سعادت ارسطو، پیچیدگی خاصی را سبب میشود که نیازمند به توضیح دقیق است. بر این اساس، در این مقاله، ابتدا تلاش میشود تا بررسی سعادت انسانی، در چارچوب منطق خود ارسطو تبیین و مورد بررسی قرار گیرد. در گام بعد، پس از طرح مسئله و واکاوی ابعاد آن، در نهایت، بحث مذکور با توضیح فضیلت و اقسام آن به فرجام میرسد.
2ـ سعادت بهمثابه غایت نهایی عمل انسانی
همانطور که اشاره شد، بررسی ماهیت خیر برین مسئله اصلی اخلاق ارسطو است. ارسطو در آغاز کتاب اخلاق خود بر این مطلب تأکید میکند کنش عاقلانه معطوف به هدف است و انسان در مقام موجود عاقل در هر یک از اعمال خود، هدفی را مدنظر دارد و هر کاری را برای رسیدن به خیری انجام میدهد، لیکن این غایات و خیرات باید به خیر نهایی که مطلوب بالذات است منجر شوند؛ وگرنه این اهداف زنجیرهای را تشکیل میدهند که پایانی نخواهند داشت. در این صورت، تمام افعال و کارهای آدمی بیهوده خواهند شد.
درباره اینکه این خیر برین یا غایت اعلی چیست؟ ارسطو میگوید، در مورد نام آن مشکل نداریم، هر عامی و دانشمندی آن را « Eudemoni ائودایمونیا» (سعادت) مینامد. ـ به تعبیر گمبرتس، «در این مورد عوام الناس با "مغزهای نکتهسنج "همداستان اند.» ـ امّا وقتی بخواهیم حقیقت آن را بررسی کنیم، راهها از هم جدا میشوند؛ و هر کس برحسب نوع زندگی و تجربیاتش، تصور خاصی از سعادت دارد. برای عامهی مردم سعادت امری محسوس و قابل لمس است، مانند لذت، توانگری و افتخار، درحالیکه عدهای دیگر، تصور متفاوتی از سعادت دارند. ارسطو تأکید میکند دانستن اینکه خیر انسان «ائودایمونیا» است، ما را چندان فراتر نمیبرد؛ لذا باید بررسی کنیم که چه نوع حیاتیْ زندگیِ «ائودایمونا» است. لذا وی در ابتدا به بررسی سه نمونه زندگی اصلی میپردازد، تا ببیند سعادت انسان در کدام شیوه از این زندگیها تحقق مییابد: 1) زندگی توأم با لذت؛ 2) زندگی سیاسی؛ 3) زندگی وقف تأمل و نظر. ارسطو زندگی نوع اول و دوم را زندگی سعادتمندانه نميداند؛ زیرا اولی از دید او هدف بردگان و چهارپایان است، و دومی گرچه در مرتبه بالاتر از اولی است امّا افتخاری که هدف زندگی سیاسی است، بیشتر بر دهنده متکی است تا دریافتکننده، و حال آنکه خیر اعلی باید در درون خود آن کسی باشد که برای او خیر اعلی است و به آسانی نتوان از او گرفت. گذشته از این، آدمیان شرافت و افتخار را میجویند تا از فضیلتشان مطمئن شوند، و این به معنی برتری فضیلت بر افتخار است. لذا ممکن است کسی فضیلت را غایت نهایی زندگی انسانی بداند، ولی این نیز اشتباه است؛ زیرا میتوان تصور کرد که شخص با فضیلت، زندگی را به بطالت بگذراند، یا دچار انواع مصائب و مشقات شود، و هیچ کس آماده نیست چنین زندگیای را سعادت بداند. پس، فقط زندگی وقف نظر باقی میماند. آیا سعادت انسانی همین نوع زندگی است؟
بر اساس اصول فلسفه ارسطو، هر موجود طبیعی دارای صورت و غایتی است، و رسیدن به غایت، کارکرد ویژهاش را تشکیل میدهد. از اینرو، خیر هر موجود باید در انجام کارکرد ویژهاش به صورت نیک و درست باشد. واژه «کارکرد» در فلسفه ارسطو بر این امر دلالت دارد که هر ارگانیسمی از جمله انسان، برای مقصود خاصی طراحی و در نظر گرفته شده است که تحقق خیر و سعادت آن منوط به انجام آن کارکرد به صورت نیک میباشد. پس، باید بررسی کنیم که کارکرد ویژهی انسان کدام است، یا آن چیست که فقط انسان توان انجام دادنش را دارد؟ چنانکه دیدیم، در زندگی نباتی و حسی، حیوان و نبات با انسان شریکاند؛ پس، فعالیتهای مربوط به حیات نباتی و حسی همچون تغذیه و احساس و نیز لذات حاصل از آنها ویژهی انسان نیست. بر این اساس، باید سعادت انسان در فعالیت عقل وی، یعنی آن بخشی از نفس انسانی که مخصوص انسان است جستوجو شود. ارسطو با بیان این تمهید، به این نتیجه میرسد که خیر انسان در فعالیت عقل او حاصل میشود. به تعبیر دیگر، کار ویژهی انسان در مقام انسان «فعالیت عقلانی» است. البته نه هر نوع فعالیت عقلانی، بلکه فعالیت عقلانیای که مطابق با «فضیلت» باشد.
... و اگر عملی را عالی و شریف تلقی میکنیم که موافق فضیلت انجام داده میشود، اگر چنین است، پس خیر [و نیکبختی] برای آدمی در فعالیت نفس در انطباق با فضیلت است و اگر فضایل متعدد وجود دارند، در انطباق با بهترین و کاملترین فضایل.
ارسطو بدین جا که میرسد، این نکته را خاطرنشان میسازد که هرچند سعادت انسان بر پایهی فعالیت مبتنی بر فضیلت استوار است لیکن عمل سعادتمندانه باید در تمام طول زندگی متجلی باشد، نه در دورهی کوتاهی از آن؛ زیرا چنانکه با یک پرستو و یک روز معتدل بهار نمیآید، نیکبختی هم کار یک روز و چند روز نیست. با توجه به آنچه آمد، تعریف ارسطو از سعادت دربردارندهی عناصر ذیل است:
1. سعادت فعل و فعالیت است نه قوه. ارسطو برای روشنشدن این فرقگذاری میگوید: «در جشنهای ورزشی المپی جایزه را به کسانی نمیدهند که تنشان بهتر از همه پرورده شده و قویتر از همه اند، بلکه جایزه تنها به کسانی داده میشود که در مسابقه شرکت میجویند؛ زیرا آنکه گوی سبقت را از حریفان میبرد، در میان اینان است. به همین قیاس، تنها کسانی که فعالیت میکنند از مواهب نیک و شریف بهرهور میگردند.»
2. سعادت مطابق با «فضیلت» (arete) است، و اگر چندگونه فضیلت وجود داشته باشد، مطابق با بهترین و کاملترین آنها است.
3. فصیلت در تمام عمر تداوم دارد؛ درحالیکه قوه ممکن است گاهی رو به ضعف و سستی نهد و زوال یابد.
از مطالب فوق، این نتیجه حاصل میآید که سعادت یا خیر خاص انسان در زندگی یا فعالیتِ منطبق با عقل نهفته است. این تمام نظر ارسطو دربارهی سعادت انسانی نیست بلکه نیاز به بررسی بیشتری دارد.
بر اساس اصول بنیادین نظریهی طبیعی ارسطو، انسان مانند هر موجود طبیعی دیگر، موجود انضمامی مرکب از ماده و صورت است، و صورت یا نفس او صورتِ صورتها است. یعنی، علاوه بر قوهی نطق، قوای تمام موجودات فروتر از خویش را هم دارد. او بهسان گیاهان مشتهی و همچون حیوانات حساس است، انفعالات و شهوات، بخش اندامی طبیعت او را تشکیل میدهد. از اینرو، کارکرد انسان باید مطابق با طبیعت او مرکب و دوگانه باشد. درست است که وظیفه و کارکرد او مطابق با عالیترین قوه موجود در او یعنی قوه تفکّر و تأمّل عقلانی است امّا او خدا نیست که عقل محض باشد، تا تأمل عقلانی را بدون انقطاع انجام دهد. ارسطو با نگاه به این واقعیت، قید فضیلت را در تعریف سعادت انسانی افزوده و سپس بین دو سنخ فضیلت (فضیلت اخلاقی و فضیلت عقلی) تمایز مینهد. البته این فرقگذاری چنانکه گمپرتس به درستی اشاره کرده، برای ارسطو فرقگذاری بسیار دقیقی نیست، بلکه بر عکس، حکومت عقل همانگونه که شرط اصلی فضیلت عقلانی است، شرط مهم و اساسی فضیلت اخلاقی نیز میباشد. بههرحال با اینکه این دو حوزه بسیار نزدیک به هماند و اثربخشی متقابلشان نیز بسیار عمیق است، ناچاریم هر دو حوزه را جدا از هم بررسی کنیم.
1ـ2) فضیلت اخلاقی: منشأ و ماهیت آن
این مسئله در دو بخش به توضیح درمیآید: یکی منشأ فضیلت، و دیگری ماهیت آن. هرچند بر اساس منطق پرسشها، سؤال از چیستی یک شیء مقدم بر پرسشهای دیگر از جمله منشأ و علت وجود آن است. ارسطو نیز در بسیاری از موارد بر طبق این قاعده مشی نموده است امّا در اینجا تقدم را به منشأ داده است. شاید به این دلیل باشد که توضیح منشأ پیدایی فضیلت، نقشی در فهم چیستی آن دارد.
1ـ1ـ2) منشأ پیدایش فضیلت اخلاقی
اولین مسئلهی مورد بررسی ارسطو در باب فضیلت اخلاقی، بحث از منشأ و طریق حصول فضیلت است. به عقیدهی ارسطو، فضیلت اخلاقی برخلاف فضیلت عقلانی (که از طریق آموزش و تجربه حاصل میشود)، از طریق تمرین و عادت به دست میآید. فضیلت برای انسان نه طبیعی است نه غیرطبیعی؛ یعنی انسانها از ابتدا نه خوب زاده میشوند نه بد، بلکه در طبیعت انسان این استعداد وجود دارد که یکی از این دو صفت را به خود بگیرد. اما طریق فعلیت این استعداد از دید ارسطو «عادت» است. ارسطو یادآور میشود که فضایل اخلاقی مانند قوای حسی نیستند که از اول حاضر و آماده باشند، بلکه از طریق فعالیت و تمرین در انسان پرورش داده میشوند. همانگونه که «از راه بنا کردن معمار میشویم و از راه چنگزدن چنگزن. و همچنین از طریق اعمال عادلانه عادل میشویم و از راه تمرین خویشتنداری خویشتندار و از طریق اعمال شجاعانه شجاع.» بر این اساس، برای ارسطو تمرین و عادت، اول و آخرِ تربیت اخلاقی است.
2ـ1ـ2) چیستی فضیلت اخلاقی
تعریف کاربردی ارسطو از فضیلت چنین است:
فضیلت حالتی از منشِ [ملکهای] مربوط به انتخاب است و برای هر کدام از ما حد وسطی است که با یک اصل عقلانی و از سوی انسانی که دارای عقل عملی است، معین میشود.
این تعریف ارسطو از فضیلت دربردارندهی عناصری است که شرح آنها در ذیل میآید.
الف) ملکه بودن فضیلت
اموری که در نفس وجود دارند، سه نوع هستند: 1) انفعالات؛ 2) استعدادها؛ 3) ملکات (خلقوخوی). ارسطو میگوید فضیلت باید از میان این سه باشد، اما فضیلت نمیتواند انفعالاتی از قبیل خشم و ترس، غم و شادی، محبت و...، یعنی احساساتی که همراه با لذت و الم هستند باشد؛ زیرا انسان را نمیتوان به خاطر داشتن این احساسها ستود یا سرزنش کرد. علاوه بر این، عواطف با انتخاب و اختیار ارتباط ندارند، بلكه تأثرات انفعالی صرف هستند، درحالیکه اعمال فاضلانه اختیاری و انتخابی اند. فضیلت استعداد هم نیست؛ زیرا کسی به خاطر دارا بودن ظرفیت و استعدادِ این یا آن عاطفه سزاوار نکوهش یا تحسین نمیشود. علاوه بر این، استعداد در وجود آدمی امر طبیعی است، درحالیکه فضیلت امر اکتسابی میباشد. بنابراین، فضیلت باید نوعی «ملکه» باشد که حاصل پرورش استعداد از طریق بهکارگیری درست آن است.
ب) حد اعتدال بودن فضیلت
ارسطو با بیان اینکه فضیلت نوعی ملکه است، مشخص میکند که فضیلت تحت چه جنسی قرار دارد اما این کافی نیست، بلکه باید با دقت بیشتری تعیین شود که فضیلت چه نوع ملکهای است. ارسطو در اینجا پای آموزهی «حد وسط» را به عنوان فصل ممیز فضیلت از رذیلت به میان میکشد، آموزهای که از آن به «قانون زرّینِ» ارسطو تعبیر میشود و بر همه تعالیم اخلاقی او حکومت دارد. مطابق این نظریه، فضیلت در حد وسط بین افراط (زیادهروی) و تفریط (نقصان) قرار دارد. نظریهی حد وسط ارسطو پیچیده است؛ آسانترین راه برای فهم این آموزه این است که به مثالهای ارسطو در این باب توجه کنیم. مثلاً شجاعت حد وسط بین تهوّر (بیباکی) و جبن (ترس)، سخاوت بین خست و ولخرجی، تواضع میان دو حد تکبر و ذلت، و حجب و حیا میان دو رذیلت کمرویی و دریدگی قرار دارد. بر این اساس، فضیلت حد وسط بین دو رذیلت است. واردکردن آموزهی حد وسط در نظام مفاهیم اخلاقی ارسطو اعتراضی است بر دیدگاه زاهدانهی مانوی، که همه امیال طبیعی را نفی میکند و نیز دیدگاه طبیعتگرایانهای که امیال را غیرقابل نقد دانسته و ولنگاری و لجامگسیختگی را ترویج میکند. ارسطو معتقد است، این امیال در انسان نه خوباند نه بد، نه ممدوحاند نه مذموم، بلکه برای هر یک از آنها مقداری درست، زمانی درست و شیوه و روش درست و هدف درست وجود دارد، که باید به وسیله عقل به مسیر درستشان هدایت گردیده و به سمت اعتدال کشانده شوند.
چنانکه اشاره رفت، نظریه حد وسط ارسطو بسیار پیچیده و پر از ابهام است. ارسطو میگوید در هر پیوستار تقسیمپذیر یک مقدار بیشتر و یک مقدار کمتر و یک مقدار حد وسط وجود دارد. البته حد وسط خود دو گونه است: حد وسط عینی و ریاضی، که فاصلهی آن با دو طرف به یک اندازه است. حد وسط دیگر حد وسطی «نسبت به ما» است که برحسب اشخاص و احوال تغییر میکند. روشن است که در مورد اعمال و عواطف (مواد فضیلت) حد وسط عینی و ریاضی نمیتواند وجود داشته باشد؛ مثلاً نمیتوان گفت ده کیلو غذا بسیار زیاد و دو کیلو خیلی کم و شش کیلو حد وسط و کافی برای هر کسی است، بلکه این مقدار نسبت به اشخاص متفاوت است. در مورد عواطف و امیال نیز چنین است. پس، ملاک حد وسط در اینجا چیست؟ و چگونه حد وسط مناسب در هر مورد شناخته میشود؟ ارسطو هیچ گونه قانون و قاعدهی عملی کلی ارائه نمیدهد بلکه معتقد است هیچ نوع قانون طلایی در این باب وجود ندارد که برحسب آن بتوانیم تشخیص دهیم حد وسط مناسب کجا است؛ این کاملاً بسته به شرایط و فردی است که در آن شرایط قرار دارد. اینجا است که پای عنصر سوم در تعریف فضیلت به میان میآید.
ج) فضیلت، حد وسط انتخاب عقل
ارسطو با واردکردن این عنصر در تعریف فضیلت، فضیلت اخلاقی را به فضیلت عقلی ارجاع داده و زمام امیال و شهوات را به دست عقل میسپارد، و تصریح میکند برای اخلاقاً فاضل بودن باید خود شخص دارای حکمت عملی باشد و یا کسی را که دارای حکمت عملی است الگوی خویش قرار دهد. زیرا سنجش و ارزیابی درست از شرایط و وسایل رسیدن به خیر بر عهده عقل عملی است. این عقل است که «قاعده درست» مربوط به عمل را در شرایط و موقعیتهای مختلف تشخیص داده و قوا و انفعالات انسان را به سوی مسیر درستی هدایت میبخشد.
د) هدف و انتخاب لازمه فضیلت
مسئلهی آزادی و انتخاب در اخلاق ارسطو محوری است. زیرا در جهانی که در آن تقدیر حاکم است، نمیتوان انسانها را مسئول کنشهایشان دانست، چه خوب چه بد. از اینرو، اخلاق مقتضی آزادی و انتخاب است. ارسطو علاوه بر اینکه انتخاب را به عنوان یکی از اساسیترین عناصر در تعریف فضیلت اخلاقی در نظر میگیرد، در اخلاق نیکوماخوس به صورت مفصل شرایطی را تحلیل و شرح میدهد که در طی آن شرایط، رفتار انسان وصف اختیاری به خود میگیرد. خلاصهی آن این است که از دید ارسطو عمل ارادی به معنای کلی عملی است که مبدأ آن در درون کنشگر وجود دارد. و آنچه موجب میشود کنشگر را مجبور و فعلش را غیرارادی بدانیم دو عامل است: یکی اینکه منشأ عمل اجبار بیرونی باشد؛ و دیگری رفتاری که ناشی از «نادانی» باشد. البته نه جهل به خیر و شرّ کلی بلکه جهل به احوال جزئی که اگر کنشگر به آنها علم میداشت، عملش صورت دیگر به خود میگرفت. «پس عملی را اضطراری مینامیم که به علت اجبار یا به سبب نادانی به جا آورده میشود، و عمل ارادی و آزادانه است که مبدأ محرک آن در خود عامل است و او علم کامل به همهی اوضاع و احوال دارد.»
ارسطو بین عمل ارادی و رفتار انتخابی فرق میگذارد. از دید ارسطو، عمل ارادی به معنای کلیای که در بالا گذشت، خاص انسان نیست بلکه در حیوانات و موجودات پستتر دیگر نیز مشاهده میشود. بنابراین، فعل خاص انسان فعلی است که با انتخاب انجام گیرد. ارسطو با دقت فراوان عناصر و مؤلفههای انتخاب متأملانه را بررسی میکند، که عصاره و خلاصهاش این است که قصد امر اختیاری و ارادی است ولی هر امر ارادی و اختیاری همیشه موضوع انتخاب نیست، بلکه موضوع انتخاب اموری است که بر روی آنها تأمل و سنجش به عمل میآید. علاوه بر این، باید موضوع تأمل چیزهایی باشد که در توان و اختیارِ تأمل کننده است. بر این اساس، انتخاب عبارت است از میل متأملانه دربارهی چیزهایی که در اختیار ما است. چنانکه ارسطو در جای دیگر میگوید: «انتخاب میل همراه با تعقل است.» از دید ارسطو انتخاب مشتمل بر میل و عقل است. البته این را نباید اینگونه فهمید که انتخاب میلْ عقل است بلکه انتخاب میلی هدایتشده به وسیلهی عقل یا عقلی برانگیختهشده به وسیلهی میل است. بنابراین، میل جنسِ انتخاب نیست بلکه میل چیز جدیدی است که با هر یک از پیششرطهایش متفاوت است.
بدینسان فرایند تحقق کنش انتخابی چنین خواهد بود: میل ← تأمل بر روی وسایل مختلف برای وصول به غایت ← گزینش ← کنش.
چنانکه میبینیم مبدأ عمل، گزینش و انتخاب است و مبدأ انتخاب، میلِ همراه با تفکّری است که غایت را نشان میدهد. فعالیتهای انسان نه تنها ارادی بلکه انتخابیاند. این سخن ارسطو پاسخی است به عقیدهی سقراط مبنی بر اینکه هیچ کس به رغبت خود بد نیست. اما از دید ارسطو، فضیلت و رذیلت در قدرت ما ریشه دارد، و چهارچوب شخصیت ما به دست خود ما ساخته میشود و ما در رشد و تعالی آن مسئولیم.
2ـ2) فضیلت عقلی
همانطوری که اشاره شد، ارسطو سعادت را زندگی مطابق با فضیلت میداند امّا از نگاه او دو نوع فضیلت وجود دارد: فضیلت اخلاقی و فضیلت عقلی. توضیح داده شد که ارسطو فضیلت اخلاقی را غیر از فضیلت عقلی میداند و معتقد است فضیلت اخلاقی تابع فضیلت عقلی است؛ چون حدود فضیلت اخلاقی به وسیله فرزانگی و حکمت که خود فضیلت است تعیین میشود، اما فضایل عقل تنها اموری چون «حزم» و «تدبیر» که مربوط به عقل عملی است نمیباشد بلکه علاوه بر اینها برای عقل فضیلتی است که خاص عقل نظری به اعتبار تفکر و تأمل محض میباشد. بدین ترتیب، در اینجا لازم میآید که بدانیم تأمل عقلانی به عنوان یک فضیلت چیست؟
ارسطو در این باره در چند مورد اشاراتی دارد؛ از جمله آنجا که درباره حکیم و حکمت سخن میگوید، بیان میدارد که، در حرفه و فن حکیم به کسی گفته میشود که در رشته خود در اوج مهارت است. اما غیر از موارد خاص برخی از افراد، حکیم به معنای فراگیر نامیده میشوند، نه اینکه در یک فن و حرفهی خاص صاحب مهارتاند. بر این اساس، حکمت باید کاملترین صورت معرفت باشد. ارسطو در ادامه با توضیح بیشتر، حکیم را چنین تعریف میکند: «حکیم کسی نیست که فقط میداند از عالیترین مبادی چه نتیجهای حاصل میشود، بلکه از مبادی نیز شناخت یقینی دارد.» چون از دید ارسطو مبادی به وسیلهی عقل شهودی به دست میآید، حکمت نظری از دید وی، عقل شهودی پیوسته با شناخت علمی است. چنانکه رأس در شرح کلام ارسطو میگوید:
حکمت نظری اتحاد شهود و علم است و روی به سوی عالیترین موضوعات دارد. حکمت نظری همان اندازه برتر از حکمت عملی است که موضوعاتش از قبیل اجسام آسمانی برتر از انسان هستند، انسانی که موضوع حکمت عملی است.
با ملاحظهی مطالب فوق میتوان گفت، تأمل عقلی بهکارگرفتن و اِعمال حکمت است، و از آنجا که متعلَّق حکمت نظری جزء برترین چیزهای عالم است، این نوع دانش والاترین و بالاترین دانشها است. موضوعات حکمت نظری از دید ارسطو شامل مابعدالطبیعه (الهیات)، ریاضیات و اصول طبیعیات میشود. در نتیجه، زندگی فلسفی از دید ارسطو تأمل در حقیقت موضوعات فوق خواهد بود.
به عقیده ارسطو، تأمل عقلی والاترین فعالیت انسانی است؛ «زیرا نه تنها عقل بهترین جزء وجود ما است، بلکه موضوعات عقل هم بهترین موضوعات شناختنی هستند.» علاوه بر این، فعالیت عقلانی یا به تعبیر برخی «زندگی فلسفی» به لحاظ ثبات و دوام، ثابتترین و مداومترین فعالیت انسان است؛ و به همین سبب، موجب لذتهایی بینظیر میشود که آمیخته با درد نیست. البته این لذتها برای کسانی که به حقیقت و واقعیت رسیدهاند بیشتر است تا برای کسانی که هنوز در جستوجوی آن میباشند. دیگر اینکه، در این نوع زندگی استقلال شخص در برابر دیگران تأمین میشود، همانگونه که استقلال او در برابر چیزهای مادی را نیز در بر دارد. علاوه بر اینها، این فعالیت یگانه فعالیتی است که به خاطر خودش انجام میشود. به تعبیر ارسطو، «خودبسنده» است؛ و در انتظار نتیجهی دیگری نیست. در نهایت صرفنظر از همه موارد مذکور، این نوع زندگی تنها زندگیای است که میتوان آن را به خدایان نسبت داد و انسان از طریق انتخابِ این زندگی است که به آنها تشبّه میجوید. با این حساب، ارسطو این فعالیت را بالاترین شکل سعادت انسان میداند. اما این نکته را نیز اضافه میکند که این زندگی فوق بشری است و انسان در این نوع زندگی نه به عنوان انسان بلکه به عنوان دربردارندهی عنصر خدایی [عقل] زندگی میکند. البته ارسطو عقیده ندارد که این زندگی چون الهی است، انسان نمیتواند به آن دسترسی داشته باشد، بلکه او تأکید میکند تا آنجا که میتوانیم خود را به مقام مرگناپذیری برکشیم و تمام قدرتمان را به کار گیریم تا مطابق بهترین عنصری که در وجود ما است زندگی کنیم. اما ارسطو این را میپذیرد که ما «تنها در حد امکان» و در زمانهای نادری میتوانیم به چنین زندگیای دست یابیم؛ چرا که انسان خدا نیست و بین این دو فاصله وجود دارد و این فاصله را نباید از نظر دور بداریم.
در نتیجه، این سعادت گرچه از دید ارسطو سعادت اصلی انسان است اما این زندگی، زندگی کل مرکب انسان نیست، بلکه سعادت انسان به عنوان موجود مرکب از ماده و صورت را باید در فضایل اخلاقی و حکمت عملی که به احساسات برخاسته از طبیعت جسمانی مربوط میشود، جستوجو نمود.
در پایان یادآوری این نکته لازم است که ارسطو با اینکه تلاش دارد سعادت انسانی را مستقل از احوال و خیرات بیرونی بر پایهی فضیلت درونی و تجلیات عملی آن تبیین نماید، امّا واقعنگری و نگاه بیطرفانهاش به واقعیت زندگی، او را وامیدارد تا نقش خیرات و امور عارضی بیرونی را در وصول به سعادت مورد غفلت قرار ندهد. البته از دید ارسطو، خیرات بیرونی هرچند خیر فینفسه نیستند اما میتوانند ابزار و وسایلی در جهت خیر باشند.
3ـ نتیجهگیری
شاهبیت یا مفهوم مرکزی ارسطو در حوزهی اخلاق، «سعادت انسانی» است. ارسطو در بررسی چیستی سعادت انسانی به این نتیجه میرسد که سعادت انسانی زندگی مطابق با عقل است. زیرا سعادت و خیرِ هر موجود در انجام کارکرد ویژهاش به صورت نیک و درست است. چون کارکرد ویژهی انسان در تعقل و زندگی مطابق با برترین بخش وجودش (یعنی عقل) است، سعادت و خیر برین او نیز در این زندگی باید باشد. البته نه در هر زندگی عقلی، بلکه در زندگی عقلی مطابق با فضیلت. اما ارسطو در ادامه به این حقیقت توجه میکند که انسان موجود روانتنی، یعنی موجود انضمامی برخوردار از نفس و بدن است، و کارکرد او نیز مطابق با طبیعتش باید دوگانه باشد. درست است که کارکرد ویژه او بر اساس عالیترین قوه موجود در او تعقل است، اما او خدا نیست که تأمل عقلی را به صورت دائمی انجام دهد، بلکه او برخوردار از انفعالات و شهواتی است که از بخش اندامیاش ناشی میشود. لذا در سعادت آدمی باید این دو را با هم در نظر داشت. ارسطو در این راستا دو سنخ (فضیلت اخلاقی و فضیلت عقلی) را از هم متمایز کرده و سعادت انسانی را زندگی مطابق با این دو فضیلت تعریف میکند. فضیلت اخلاقی از طریق عادت و تکرار حاصل میشود و از دید ارسطو اموری چون: منش (ملکه)، انتخاب، اعتدال و توسط، عناصرِ قوامبخشِ این نوع فضیلت به حساب میآیند. البته این فضیلت خود تابع فضیلت عقلی است. زیرا حدود فضیلت اخلاقی به وسیلهی حکمت تعیین میشود، که خود حکمت، فضیلت عقلی است.
-----------------
منبع: پایگاه اطلاع رسانی انجمن علمی پژوهشی فلسفه