مقالات

۱۶۸)‌ "مقدمه‌ای بر سنت عرفانی"

دکتر سیدحسین نصر و دکتر غلامرضا اعوانی  ۱۳۹۳/۰۹/۰۱

ا
گر بخواهیم از سنت عرفانی در اسلام سخن بگوییم، بیش از هر چیز باید معنای عرفان را در زمینه اسلامی آن بفهمیم، خاصه با ملاحظه ماهیت ابهام‌آمیزی که معنای این تعبیر در زبان امروز دارد. فقط هنگامی می‌توانیم درباره عرفان اسلامی سخن بگوییم که معنای اصلی این تعبیر را همچون امری که با اسرار الهی سروکار دارد، درک کنیم. باید به خاطر داشته باشیم که فعل Muo در زبان یونانی که واژه‌های mysterion (سر) و mysticism (عرفان) از آن مشتق شده‌اند، در اصل به معنای سکوت یا بستن لبهاست. از این حیث، می‌توان آن را در زمینه اسلامی به تعابیر و اصطلاحاتی چون «اسرار» یا «باطن» ربط داد، با این تذکر که صوفیان همیشه به خویش همچون حافظان اسرار اشاره می‌کنند. عرفان در فرهنگ اسلامی به معنی ساحت باطنی اسلام است که غالباً با تصوف و نیز با باطن‌گرایی شیعی ـ اعم از اثنی‌عشری یا اسماعیلی‌ـ یکی گرفته می‌شود.

وانگهی عرفان اسلامی به معنای فوق، اولاً و بالذات راه (طریق) معرفت است که عنصر عشق نیز به اقتضای ساختار وحی اسلامی به آن افزوده شده است؛ اما در این معنا با عرفان هیجانی ـ عاطفی و فردیی که در بسیاری از حلقه‌های عرفان مسیحی بعد از رنسانس به چشم می‌خورد، تفاوت بسیار دارد. درست به همین جهت است که عرفان اسلامی در سراسر اعصار و قرون ارتباط تنگاتنگی با فلسفه اسلامی داشته است؛ و می‌توان گفت که به رغم نقدهای فراوان صوفیان ـ به ویژه در حد فاصل قرون ششم تا نهم ـ علیه فلسفه اسلامی،‌ فیلسوفان اسلامی به ویژه متأخرین ایشان،‌به همان خانواده روحانی و معنوی صوفیان تعلق دارند و اهتمام هر دو گروه در جهت وصول به معرفت مطلق بوده است. دیری نپایید که عقل فیلسوفان مسلمان با روح‌القدس و فرشتگان عالم دینی با عقول فیلسوفان یکی انگاشته شد و همچنین نباید فراموش کرد که به بعضی از عرفا (مانند ابن عربی) لقب «ابن افلاطون» داده شد.

تأکید بر این نکته ضروری است که باطن‌گرایی اسلامی و به ویژه تصوف، طی اعصار و قرون همچنان زنده و پویا مانده و وسایلی عملی را برای تحقق حق و نیز فعلیت بخشیدن به استعدادهای قوه عقل در درون انسانها فراهم آورده است. آنها مستمراً امکان وصول به علمی محقق را ـ که همان حکمت یا عرفان است ـ فراهم ساختند؛ علمی که فیلسوفان اسلامی با زحمت می‌‌توانستند نادیده‌اش بگیرند. در واقع همان طور که بعد از انقلاب علمی در غرب،‌ فلسفه بیش از پیش کنیزک دانشی شد که مبتنی بر داده‌های تجربی مأخوذ از حواس ظاهر بود، فلسفه اسلامی نیز حتی با شدت بیشتری، پایبند ثمرات طریق دیگری از معرفت شد که مبتنی بر حواس باطن و گشودن «چشم دل» است؛ چشمی که می‌تواند عالم غیب را که از چشم ظاهر پنهان ببیند.
فارابی ـ نخستین فیلسوف نام‌آور مسلمان ـ به ‌تصوف علاقه‌ای آشکار داشت و در عمل نیز بدان ملتزم بود؛ اما جز کتاب «فصوص‌الحکم» که برخی آن را به ابن سینا نسبت داده‌اند، تأثیر عرفان در آثارش چندان آشکار نیست. حضور تصوف را بیشتر می‌توان در زندگی شخصی فارابی مشاهده کرد که بی‌شک این حضور هم بر فکر و هم بر تصنیفات موسیقایی او تأثیر نهاده است. شاید کمتر کسی بداند که پاره‌ای از این تصنیفات را در طوایف متصوفه ـ چه در ترکیه و چه در شبه قاره هند ـ تا به امروز می‌خوانند و می‌نوازند.

دلبستگی به تصوف در ابن‌سینا که جانشین اصلی فارابی در مکتب مشّاء به شمار می‌رود، آشکارتر است. اگرچه بیشتر محققان معاصر، داستان ملاقات او را با ابوسعید ابوالخیر ـ عارف نامور خراسان ـ ساختگی می‌دانند، تردیدی نیست در اینکه ابن‌سینا به عرفان علاقه فراوان داشت و «حکمت مشرقیّه» او سرشار از مفاهیم عرفانی است. افزون بر این، او در نمَط نهم آخرین شاهکار فلسفی‌اش (اشارات و تنبیهات) قوی‌ترین دفاع صورت‌گرفته از جانب فیلسوفان مسلمان از عرفان را عرضه می‌دارد. وی در آنجا وصول عارفان متمایل به عقل را به معرفت عالم ملکوت و امکان کشف اسرار مستور در آن را به صراحت می‌پذیرد. این فصل از کتاب ماندگار ابن‌سینا که از هزار سال پیش تا کنون در ایران و در دیگر نقاط تدریس می‌شده است، نه تنها شاهدی بر تأثیر عرفان بر فلسفه اسلامی است، بلکه خود نیز در گسترش این تأثیر سهم به‌سزایی داشته است.

همزمان با پیدایش فلسفه اولیه مشّاء و ظهور اشخاصی چون فارابی و ابن‌سینا، فلسفه اسماعیلی نیز ظهور کرد و در قرون چهارم و پنجم با شخصیت‌هایی چون حمیدالدین کرمانی و ناصرخسرو به اوج رسید. این مکتب به طور کلی فلسفه را عین ساحت باطنی اسلام تلقی می‌کند. تعالیم بنیادی فلسفه یا حکمت اسماعیلی، نظیر مسأله تأویل، ارتباط میان امام و عقل بشری، بیعت، ادوار نبوت و امام شناسی و نیز پیدایش عالم و انسان‌شناسی، نشان‌دهنده ارتباط نزدیک این مذهب با برخی از ابعاد باطن‌گرایی اسلامی است. به علاوه، تعلیمات عرفانی یونانی ـ اسکندرانی (از جمله آموزه‌های فیثاغوریان و اصحاب هرمس) بر فلسفه اسماعیلی طنین‌انداز شد، چنان که تأثیر آن را در «رسائل اخوان‌الصفا» و در تأکید فراوان آنان بر اهمیت عرفانی اعداد می‌توان دید.

 

فلسفه اسلامی در اسپانیا

در حالی که فلسفه مشّایی مورد انتقاد متکلمان اشعری و نیز صوفیانی مانند غزالی و سنایی در شرق عالم اسلام قرار می‌گرفت، مشخصه شکوفایی فلسفه اسلامی در سرزمینهای غربی عالم اسلام، پیوستگی نزدیک آن با تصوف بود. در واقع پدیده فلسفه اسلامی در اسپانیا از همان ابتدا مُهر تصوف را بر پیشانی تفکر فلسفیی داشت که ابن‌مسره نماینده آن بود. تقریباً همه فیلسوفان مسلمان نامدار اسپانیا به استثنای ابن رشد، از ساحت عمیق عرفانی برخوردار بودند که بازتاب آن به وضوح در آثارشان پیداست.

برای تأیید این مطلب، کافی است عشق عرفانی ابن‌حزم، عرفان ریاضی ابن‌السید باداخسی، نظریه شهود عقلانی ابن‌باجه و نقش عقل فعال در فلسفه ابن‌طفیل را به خاطر آوریم. اما بیش از همه، در آثار آخرین فیلسوف بزرگ اندلس، یعنی ابن سبعین،‌ می‌توان بارزترین ظهور این ارتباط را میان عرفان و فلسفه مشاهده کرد. ابن سبعین که هم صوفی و هم فیلسوف بود، یکی از آن تلفیق‌های عمده را میان تعلیمات عرفان و فلسفه در تاریخ تفکر اسلامی پدید آورده است.

 

مکتب اشراق

مهمترین و موثرترین تلفیق میان عرفان و فلسفه را، دیگر بار در قرن ششم در سرزمینهای شرق عالم اسلام و به ویژه در ایران، شیخ شهاب‌الدین سهروردی مؤسس «مکتب اشراق» ایجاد کرد. سهروردی که در عنفوان جوانی، ضمن گرایش به عرفان، در فلسفه ابن‌سینا نیز متوغل بود، دیدگاه فلسفی جدیدی را پدید آورد که مبتنی بر معرفت اشراقی و پیوند میان تربیت عقل استدلالی و تزکیه باطن است. سهروردی خود به اهمیت این تلفیق میان معرفت استدلالی عقلی و تجربه عرفانی کاملاً‌ واقف بود و صوفیان را در کنار فیلسوفان مشّاء همچون مقولات و مدارجی در حکمت به شمار می‌آورد که سرانجام به حکیم متألّه که کمال مطلوب نظریه اشراق است، منتهی می‌شد.

فلسفه اسلامی با سهروردی، به نحو جدایی ناپذیری، با علم تحقق کمال معنوی و تزکیه باطن توأم با حیات عرفانی گره خورد که این امر تقریباً درباره همه‌ ادوار متأخر فلسفه اسلامی صدق می‌کند. فیلسوفان بعدی مکتب اشراق مانند شارحان و مفسران عمده آثار شیخ اشراق، نظیر محمد شهرزوری و قطب‌الدین شیرازی و نیز نمایندگان اصلی تعالیم او در دوران متأخر مانند ابن‌ترکه اصفهانی، هم فیلسوف و هم عارف بودند.

در واقع پیوند نزدیک میان فلسفه و عرفان تقریباً از مشخصات اصلی فلسفه‌ اسلامی متأخر است. خواجه‌ نصیرالدین طوسی، احیاکننده فلسفه‌ مشایی ابن‌سینا در قرن هفتم که در عین حال، از ریاضی‌دانان و منجمان بزرگ تاریخ هم به شمار می‌رود، کتاب «اوصاف‌الاشراف» را درباره فضایل عارفانه، به رشته تحریر درآورد. در عصر خواجه، افضل‌الدین کاشانی،‌ فیلسوف، شاعر و عارفی بود که مرقدش تاکنون همچون یکی از اولیا،‌ زایرانی دارد. جلال‌الدین دوانیِ فیلسوف و متکلم نیز علاقه وافری به تعالیم اشراقی و باطنی داشت و حتی شرح‌هایی بر آثار سهروردی نگاشت.

  

مکتب اصفهان

ارتباط میان فلسفه و عرفان در دوره صفویه ـ با تأسیس مکتب اصفهان قرن دهم ـ در نظر اکثر فیلسوفان امری تقریباً مسلّم انگاشته می‌شد و تجربه واقعیت مطلق از طریق ریاضت (عمل) و شهود عقلی، تقریباً از لوازم بحث فلسفی در این‌باره تلقی می‌شد. از این حیث در مابعدالطبیعه اسلامی این دوران،‌ ارتباط میان حقیقت وجود و مفهوم آن،‌ اهمیت خاصی دارد. میرداماد ـ مؤسس مکتب اصفهان ـ نیز که از دقیق‌ترین فیلسوفان عقلی است،‌ اشعار عرفانی زیبایی را با تخلص «اشراق» سروده و نیز رساله‌ای را درباره خلسه و جذبه عرفانی نگاشته است.

ملاصدرا ـ شخصیت عمده این مکتب ـ در کنار علوم رسمی، مدت زمان طولانی را به تصفیه باطن گذراند. او اشراق و وحی را در کنار استدلال، از منابع اصلی معرفت می‌دانست. مکتب عقلی جدیدی که او تأسیس کرد و آن را «حکمت متعالیه» نامید، بر سه شالوده وحی، اشراق باطنی و استدلال استوار است. وی بر آن بود که بسیاری از آموزه‌های اساسی حکمت متعالیه را که در آثارش آمده، خداوند بر او مکشوف کرده است. از این روست که او از آنها به «حکمت عرشیه» (یعنی حکمتی که از عرش الهی نازل شده است) تعبیر می‌کند.

برخی از آثار ملاصدرا همچون «الشواهد الربوبیه» دارای صبغه عمیق عرفانی است و او در آنها از عارفان بزرگ گذشته مانند ابن‌ عربی ـ که در شاهکار خود،‌ اسفار اربعه، بسیار از او نقل قول می‌کند ـ به شدت دفاع کرده است.

ملاصدرا همچنین زندگینامه‌ای به نام «سه اصل» و اثری به نام «کسر اصنام جاهلیت» به رشته تحریر درآورد که در آنها ضمن حمله به برخی اشکال انحرافی و عامیانه تصوف، قویاً به دفاع از عارفان و آرایشان برخاسته است. در واقع فلسفه صدرایی یا همان حکمت متعالیه را نمی‌توان بدون توجه به تأثیر عظیم آرای ابن عربی و تعالیم عارفان دیگری از جمله غزالی بر آن فهمید.

این ارتباط نزدیک فلسفه اسلامی با عرفان، به ویژه در شارحان متأخر مکتب ملاصدرا همچنان پابرجا ماند. عبدالرزاق لاهیجی و ملامحسن فیض کاشانی،‌ شاگردان بی‌واسطه ملاصدرا به جهت فضای سیاسی آن روزگار اندکی از او فاصله گرفتند و همّ خویش را بیشتر به علوم دینی و کلام مصروف داشتند، اما آنها با الهام از استاد خود آثاری را در این زمینه نوشتند و هر دو نیز اشعاری عارفانه سرودند. ملامحسن فیض کاشانی همچنین، چندرساله عرفانی مهم مانند «کلمات مکنونه» را تألیف کرد.

شاگرد ایشان، قاضی سعید قمی نیز رساله‌های عرفانی مهمی را نگاشت که باید او را در زمره فیلسوف‌‌ـ عارفان برجسته دانست. همچنین فیلسوفان دوره قاجار، در مقام احیاکنندگان آرای ملاصدرا،‌ هم عارف بودند و هم فیلسوف که از مهمترین آنها می‌توان از حاجی ملاهادی سبزواری نام برد که علاوه بر تألیف متون فلسفی و منطقی، رسالاتی عرفانی نیز به نظم و نثر دارد. در واقع باید او را حکیم ـ ولیّ نامید، چنان که معاصرانش و نسلهای متأخر، او را هم شخصیت بارز فلسفی و هم ولّْی عارف می‌شناختند.

این روند در قرن چهاردهم نیز ادامه یافت. بسیاری از برجسته‌ترین فیلسوفان اسلامی ایران در قرن گذشته از جمله: میرزا مهدی آشتیانی، سید محمد کاظم عصار، علامه طباطبایی و مهدی الهی قمشه‌ای، حکیم و عارف بودند و بسیاری از آنان مجدّانه در طریقی معنوی گام برمی‌داشتند؛ بنابراین در این دوره،‌ شواهدی از آن علقه دیرین و این پیوند متأخر میان فلسفه و عرفان وجود دارد که سابقه آن به ابن‌سینا،‌ سهروردی و ملاصدرا می‌رسد.

این وضعیت به ایران محدود نمی‌شود؛ در هند نیز که فلسفه اسلامی، به ویژه در دوره مغول، شروع به رشد و شکوفایی کرد، همین ارتباط نزدیک میان عرفان و فلسفه در میان بسیاری از شخصیت‌های عمده این دوره و از همه مهمتر، در شاه ولی‌الله دهلوی که شاید بزرگترین متفکر اسلامی شبه‌قاره است، مشاهده می‌شود. وقتی آثار او را مطالعه می‌کنیم، در تعیین اینکه او متکلم، فیلسوف یا عارف است، درمی‌مانیم.حقیقت این است که او همزمان متصف به هر سه وصف است؛‌ یعنی متفکری که باز هم تلفیق دیگری از این سه نظام به عمل آورده است. شخصیت‌هایی از این دست را در امپراتوری عثمانی و نیز در جهان معاصر عرب می‌توان مشاهده کرد.

عبدالحلیم محمود،‌ یکی از بارزترین شخصیت‌های دینی مصر در قرن چهاردهم، که شیخ الازهر نیز بود، هم صوفی و هم فیلسوف بود و آثار عمده‌ای را در هر دوی این موضوعات تألیف کرد.

تأثیرات تفکر غرب در عصر جدید بسیاری از مسلمانان را هم از تصوف و هم از فلسفه سنتی اسلامی دور کرده است؛ اما تا زمانی که این فلسفه با قدمت هزار و دویست ساله به حیات خود ادامه دهد،‌ پیوند میان عرفان و تفکر فلسفی نیز استمرار می‌یابد. به هر جهت، ماهیت فلسفه اسلامی را چنان که طی قرون متمادی شرح و بسط یافته است، نمی‌توان به طور کامل فهمید مگر آنکه اهمیت عرفان اسلامی و تأثیر آن بر بسیاری از شخصیت‌های عمده فلسفه اسلامی از فارابی و ابن‌سینا گرفته تا فیلسوفان دوره معاصر، به درستی درک شود.

 

 

منبع: مرکز دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی؛ اول آذرماه 1393

 

 

 

 

۲۱۴۵

ارسال نظر


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم اینجا کلیک کنید.

همدان - بنای آرامگاه بوعلی‌سینا - ساختمان اداری بنیاد بوعلی‌سینا

 ۹۸۸۱۳۸۲۶۳۲۵۰+ -  ۹۸۸۱۳۸۲۷۵۰۶۲+

info@buali.ir

برای دریافت پیامک‌های بهداشتی در زمینه طب سینوی، کلمه طب را به شماره ۳۰۰۰۱۸۱۹ ارسال کنید