۱۶۲) "فلسفه اسلامی؛ پویایی و پایایی"
گفتگو با استاد عبدالرسول عبودیت
۱۳۸۹/۰۲/۰۵
اشاره:
فلسفه یونان به دست اندیشمندانی همچون کندی، فارابی و ابنسینا گسترش یافت و پس از آن، دورة توضیح و نقادی آغاز شد. سپس کسانی چون شیخ اشراق نقدهایی بر آن وارد کردند، متکلمانی هم که میپنداشتند فیلسوفان ضد دیناند، نقدهایی وارد کردند. برخی یافتههای کشف و شهودی نیز با فلسفه تطابق نداشت، تا اینکه ملاصدرا که اهل عرفان بود و به متون دینی هم اشراف داشت، از این زمینه استفاده کرد و مکتب حکمت متعالیه را بنیاد نهاد.... اینها بخشی از سخن استاد عبودیت ـ عضو هیأت علمی موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) ـ است که در بخش دوم گفت و گو با ایشان میخوانیم؛ ضمن اینکه از مقولاتی همچون فعالیتهای فلسفی در کشور، فیلسوفان اسلامی و التزامات دینی، توجه به متون دینی اسلامی در فعالیت های فلسفی، انتظارات امروزی از فلسفه،ضرورت های آموزش فلسفی،نقدی بر محتوا، اجزا، آموزشی و متون درسی، نقادی در سنت فلسفی ما، هدف فلسفه اسلامی نیز سخن به میان میآید.
***
* آیا فعالیتهای فلسفی در کشور ما بیشتر به نیازهای وجودی ـ روانشناختی معطوف است یا نیازهای فکری و ذهنی؟
بیشتر وجودی ـ ذهنی است. در واقع اگزیستانسیالیستها به قسمت اول بسیار توجه دارند و توجه خوبی هم هست و من معتقدم واقعاً نیاز امروز ما این است که یک دوره اگزیستانسیالیسم بخوانیم و به خوبی با افکار و مسائل این نحله آشنا شویم. اگزیستانسیالیستها پرسشهای خوبی مطرح کردهاند و در برخی موارد پاسخهای درستی هم دادهاند. ما به این مباحث نیازمندیم، باید با آنها آشنا شویم، مواردی از آن را که به نظر میآید درست نیست، و نیز پاسخهای آنها را بر مبنای فلسفه اسلامی پاسخ دهیم. قوت اگزیستانسیالیستها در این است که به جای انسانشناسی، به خودشناسی پرداختهاند و این یکی از نیازهای اصلی بشر است.
برخی معتقدند که فیلسوفان اسلامی بیشتر الهی دان هستند تا فیلسوف؛ زیرا التزامات دینی را اصل قرار میدهند.
شما در واقع الهیات و فلسفه را جدا کردید. بالاخره عدهای از فیلسوفان اعتقاداتی دارند، همه فیلسوفها بیدین نیستند؛ مثلاً فیلسوفی از لحاظ دینی اعتقاد دارد که معاد جسمانی داریم، ولی فلسفهاش میگوید معاد جسمانی نداریم. بالاخره او در تضاد واقع شده و در این مورد با مشکل مواجه میشود. چه فیلسوف باشد، چه متکلم و چه الهیدان. به هر حال، او از جهت ایمانش اعتقادی دارد که از جهت فلسفهاش به خلاف آن رسیده است و او باید این مشکل را با خودش حل کند، جدا کردن اینها مشکلی را حل نمیکند.
* آیا در فعالیت های فلسفی به متون دینی اسلامی توجه میشود؟
قطعاً توجه میشود، البته فلسفه باید بر پایة بدیهیات باشد و از همین رو، نمیتوان مقدمات را از دین اخذ کرد. اما به هر حال غالب فیلسوفان ما متدین بودهاند و به اسلام اعتقاد داشتهاند. از آنجا که دین در نظر آنها حقیقت را بیان کرده، هر فیلسوفی به هنگام ارائه فلسفهاش تمایل دارد که نتیجه آن با دین متناقض نباشد و طبعاً اگر مخالف درآمد، دوباره متن دینی را بررسی میکند تا ببیند آیا متن قابل تأویل است یا نه. به عبارت دیگر، از متن دینی به عنوان مؤید استفاده میکند؛ برای مثال ملاصدرا بیشتر از آنکه استدلال کرده باشد، استشهاد کرده است؛ اما هرگز گزاره دینی را به جای گزاره فلسفی مصرف نمیکند.
به باور برخی، حتی از دین و روایات دینی هم میتوان به عنوان حد وسط برهان استفاده کرد.
البته بخشی از حرفهای ضروری دین را میتوان به متن دین نسبت داد؛ یعنی آن بخشی که قطعی قطعی است و بسیاری از اوقات قطع انسان به آنها و درستیشان بیش از آن چیزی است که فلسفه به آن رسیده است. معمولاً وقتی به ما میگویند قال الصادق(ع)، اطمینان نفس داریم و میگوییم این کاملاً درست است؛ اما وقتی چیزی را از ملاصدرا نقل میکنند، امکان خطا وجود دارد. پس حرف دین قطعی است؛ ولی با روش فلسفه سازگار نیست؛ چون فلسفه میخواهد خودش با عقل به این مطلب برسد، در حالی که پایة استفاده از نقل به تقلید میرسد.
* عدهای چهار انتظار از فلسفه ترسیم کردهاند: تبیین مبانی عقلی و نظری فعالیتهای سایر علوم و معارف؛ پاسخ به نیازهای فکری بنیادین بشر مثل وجود خدا، هدف هستی، هدف از آفرینش انسان و...؛ دفاع عقلانی از دین و مذهب؛ ترویج نوعی خردورزی و استدلال گرایی در جامعه. آیا این چهار هدف انتظارات ما را از فلسفه استیفای تام و تمام میکنند؟
به مجموعه خوبی اشاره کردید و من هم بیش از این چیزی به نظرم نمیرسد. خود من هم مدتها در مورد این موضوع کار کردم و در کتاب «درآمدی بر حکمت صدرایی» سعی کردم منصفانه درباره ضرورت آموختن فلسفه توضیح دهم و حقیقتاً بررسی کنم که فلسفه چه دردی را دوا میکند و کجا به کار میآید. من هم تقریباً به همین موارد رسیدم؛ یعنی به نظر من این چهار مورد به فلسفه بازمیگردد و غیر از این هم نمیتوان انتظار داشت. در ضمن به نظر من این موارد تعارضی ندارند و دفاع از دین هم با فلسفه سازگار است، البته میزان سهولت و سرعت وصول به این انتظارات یکسان نیست؛ مثلاً برای ترویج خردورزی لازم است دورهای بگذرد و فیلسوفانی در آن تربیت شوند که با جوامع روشنفکری مرتبط باشند تا به تدریج خردورزی در آنها هم به وجود آید و به دیگران منتقل شود؛ اما برخی انتظارات دیگر سهلالوصولترند.
* آیا برای حصول این چهار، انتظار یک آموزش فلسفی واحد کفایت میکند؟
تا اندازهای آری؛ البته باید توجه داشت که مجموعهای از آموزشها ضروری است؛ برای مثال تمام کسانی که مهندسی میخوانند، واحدهای درسی مشترکی میگذرانند. در فلسفه هم آموزش عمومی ضروری است و پس از آن باید برنامهای تنظیم شود تا کسی که میخواهد از دین دفاع کند، وارد حوزه مسائلی شود که با کلام ارتباط دارد و به همین ترتیب برای هر گروه، با توجه به استعداد و علاقهاش برنامهریزی شود. ولی در کنار اینها باید حوزة مشترکی وجود داشته باشد؛ زیرا بدون آموزش دورة عمومی، فلسفه به خوبی آموخته نخواهد شد. بنابراین باید در دوره تخصصی، درسها تفکیک شود. در واقع برای هر یک از اهداف مذکور کتابهای ویژهای لازم است. به تعبیر دیگر، برای تربیت متخصص افراد باید ابتدا یک دوره عمومی بگذرانند و سپس وارد حوزههای تخصصی شوند.
* از میان انتظارات مذکور، کدام یک نسبت به دیگری اولویت دارد؟
پاسخ به نیازهای فکری بنیادین بشر؛ زیرا اساس کار فلسفه است و همه باید آن را بدانند و در مرحله بعد باید به دیگر حوزهها پرداخته شود؛ یعنی در واقع، کسی که این هدف را ادامه میدهد، فلسفه خالص را میخواند یا به عبارت دیگر، فلسفه را برای فلسفه میخواند نه برای دانش دیگری.
* پرداختن به فلسفه تا چه اندازه ضرورت دارد؟
به افراد بستگی دارد. مقایسة وضعیت امروز جامعه با گذشتة آن به خوبی افزایش تعداد روشنفکران را نشان میدهد. روشنفکر کسی است که از شما استدلال میخواهد و بیشتر به عقلانیت روی آورده و چون و چرا میکند. در مواجهه با روشنفکر باید عقلانیتر برخورد کرد و از همین رو، پرداختن به فلسفه و استدلال ضروری است.
* آیا برای رسیدن به فلسفة مطلوب اسلامی تحول در محتوا، اجزا، آموزشی و متون درسی ضروری است؟
درخصوص محتوا نمیتوان دستهبندی ارائه کرد، چون محتوا به وسیله استدلال عقلی و براساس یک دسته اصول به دست میآید؛ یعنی نمیتوانیم شکل دیگری را براي استنتاج توصیه کنیم، هر چه عقل اقتضا کرد، باید پذیرفت.
درخصوص متون نیز مشکلات زیادی وجود دارد. هیچ کتاب تاریخ فلسفة معتبر و مشخصی نداریم تا بتوانیم افکار هر فیلسوف را به صورت فنی و دقیق یاد بگیریم. متون درسی هم ضعف فراوانی دارند. امروزه اگر کسی بخواهد الاسفار الاربعه بخواند، باید نه جلد آن را در پانزده سال بخواند و فقط مقدار زیادی جزئیات پراکنده در ذهن خود جمع کند، حال آنکه پیکر کلی و اسکلت مباحث در ذهنش نیست. به علاوه، مشکل مهمتر این است که فرد مبتدی با بدایة الحکمة و نهایة الحکمة که حکمت متعالیه هستند، شروع میکند و بعد هم کمی الاسفار الاربعة میخواند، بنابراین نه در حکمت متعالیه متخصص میشود و نه از فلسفههای قبلی چیزی میداند. خلاصه آنکه به لحاظ کتاب و متن درسی، در آموزش فلسفه مشکل و فقر اساسی وجود دارد.
تا زمانی که صورتگرایی رواج یافته و همه چیز در مدرک، کلاس، نمره و واحد خلاصه شده، نباید انتظار افراد باسوادتر و فعالتر از این را داشته باشیم، مگر کسانی که خودشان علاقهمند باشند. وگرنه نظامهای آموزشی موجود انسانهای قهار در فلسفه پرورش نمیدهند. ضرر بزرگی که متوجه حوزه شد، توجه به مسئله مدرک، ترم، امتحانات، واحد و... بود که نتیجهاش این است که افراد معدودی هم که فلسفه میخوانند، عمق فلسفه را نمیفهمند و در مقابل فلسفة غرب خودشان را میبازند و به آن متمایل میشوند. بسیاری از اساتید فلسفه چنان در برابر فلسفه غرب خود را باختهاند که حتی فیلسوفان اسلامی را به احترام یاد نمیکنند و تعلیمات آنها را کم مایه و بیاعتبار میدانند!
* اگر نگاه نقادانة ملاصدار به فلسفة مشاء و فلسفة اشراق نبود، قطعاً حکمت متعالیه نمیتوانست متولد شود. با توجه به مقتضیات زمان، آیا به نقادی و تولید دست کم یک مکتب فلسفی جدید در حوزه فلسفه اسلامی نیازمند نیستیم؟
فلسفهای که از یونان سرچشمه گرفت، به دست فیلسوفان و اندیشمندانی همچون کندی، فارابی و به ویژه ابنسینا گسترش یافت و پس از آن، دورة توضیح و نقادی آغاز شد. سپس فیلسوفانی همچون شیخ اشراق با قدرت ذهنی و دقت بالا و فوقالعاده نقدهایی بر آن وارد کردند، از طرف دیگر، متکلمان هم که با متون دین آشنا بودند و میپنداشتند فیلسوفان ضد دین هستند، نقدهایی وارد کردند. همچنین با کشف و شهود چیزهایی را یافته بودند که با فلسفه تطابق نداشت، تا اینکه ملاصدرا که اعتقاد عمیقی به عرفان داشت و از کشف و شهود هم بیبهره نبود و به متون دینی هم اشراف داشت، از این زمینه و بستری که فراهم شده بود، استفاده کرد. بنابراین نمیتوان امروز بدون هیچ زمینهای به اجبار فلسفه را نقد کرد.
اندیشمندان ما از زمان ملاصدرا تا به امروز آزاداندیش بودهاند، از این رو، به دنبال حقیقتاند و لزوماً نقد یا نوآوری برای آنها اولویت ندارد. برای این افراد اصلاً ادعا مهم نیست، بلکه حقیقت مهم است. باید حقیقت را کشف کرد و نشان داد؛ چه جدید باشد و چه کهنه.
* نقادی در سنت فلسفی ما به ویژه از یک دوره خاص بعد خیلی کمرنگ شده است. چرا؟
من اهمیت نقد را میپذیرم، مشروط به اینکه نقدکننده شرایط نقد را داشته باشد. بسیاری از افراد شروع به نقد مطلبی میکنند، در حالی که مطلب را نفهمیدهاند و در حقیقت پرسشهای خود و مطالبی را که متوجه نشدهاند، مطرح میکنند. امروزه بسیاری از نقدها این گونه شده است؛ یعنی قبل از آنکه یک متفکر یا فیلسوف را به خوبی فهم کنند، به نقل آن میپردازند.
نقد قبل از تتبع و تفکر و فهم، مثل جاری کردن اصل برائت قبل از فحص است و هیچ حجیتی ندارد. اگر کسی مانند شهید مطهری واقعاً مطالب را بخواند و عمیقاً بفهمد و صاحبنظر شود و سپس نقد کند، بسیار عالی است؛ بنابراین نقدهای ناپخته پذیرفتنی نیست. نقدهای پخته هم دست ما نیست، چون ابتدا باید سؤالش در ذهن شخص ایجاد شود؛ مثلاً در ذهن ملاصدرا سؤالهایی ایجاد شده بود که قرنها فیلسوفان با آن درگیر بودند، اما از عهدة حل آن برنمیآمدند. این مسائل برای ملاصدرا دغدغه ذهنی شد و توانست آنها را حل کند. بنابراین وقتی سؤالی ایجاد نشده، چگونه میتوان نقد کرد!؟
* برای رسیدن به وضعیت مطلوب فلسفه، دانستن کل میراث فلسفی غرب لازم است یا هم لازم است و هم کافی؟
به نظر من لزومی ندارد و امروز هم بسیاری وقت خود را در این مسیر تلف میکنند. من اعتقاد ندارم که ما باید با فلسفة غرب شروع کنیم، ما باید اول فلسفة خودمان را بخوانیم و در آن عمیق شویم.
یکی از اساتید معتقد است که لزومی ندارد طلاب حوزهها زبان یاد بگیرند و وقت فراوانی صرف آن کنند؛ زیرا فلسفة غرب چندکتاب اصلی دارد. که شاید بیش از هشتاد یا صد جلد هم نباشد. همین کتابها، به عنوان منابعی که فرهنگ فلسفی غرب را در اختیار ما میگذارد، کفایت میکند.
مسئله دیگر این است که هر کس تنها چند مطلب محدود از موضوعات تفکر غرب را میخواند نه مجموعه آن را، یعنی همین میزان کم فلسفه غرب هم درست به ما آموزش داده نمیشود، دقیقاً مانند فلسفه اسلامی که یک روش آموزشی خوب ندارد. بنابراین نقاد باید اطلاعات زیادی داشته باشد و متخصص باشد. البته با وضع کنونی فکر نمیکنم راه به جایی ببریم. باید در این زمینه روش آموزش اصلاح شود. از سوی دیگر، کسی که رشتهاش معرفتشناسی است، یعنی رشتهای که امروزه تمام توجه غربیها معطوف به آن است، لازم نیست تمام فلسفه های غربی را بخواند، البته در همان زمینه معرفتشناسی باید اطلاعات کاملی داشته باشد.بنابراین افراد میتوانند پس از تخصص در فلسفه اسلامی منصفانه به نقد بپردازند، نه اینکه بدون اطلاع کامل از مباحث، مقدار زیادی از آن را نقد کنند، ضمن اینکه، ذهن فرد باید آمادگی نقادی داشته باشد؛ یعنی باید از قدرت تحلیل بالایی برخوردار باشد.
نکته دیگر اینکه پرداختن به هر فلسفه یا تفکری میتواند سؤالات و مسائل جدیدی را در ذهن ایجاد کند و این بسیار مغتنم است؛ اما باید توجه داشت که سؤال برای ذهنی مفید است که قدرت تحلیل دارد؛ چون چنین فردی دنبال جواب میگردد و چه بسا با پیدا کردن جواب، ابوابی از حکمت در فلسفه باز شود. ولی وقتی ذهن فرد منفعل است و هنوز هیچ تحلیلی ندارد، صرفاً حرف طرف مقابل را میپذیرد و از مواجهه با دیگر افکار پرهیز میکند.
* آیا برای رسیدن به وضع مطلوب فلسفه، رسیدن سایر علوم و معارف به وضع مطلوب شرط لازم است یا هم لازم است و هم کافی؟ و آیا رساندن فلسفه به وضعیت مطلوب ضروریتر است یا رساندن سایر علوم و معارف؟
اینها به هم وابستگی ندارند و این طور نیست که یکی پیشنیاز دیگری باشد؛ برای مثال نباید فقه یا علم دیگری را به فلان حد برسانیم تا فلسفه بتواند به وضع مطلوب برسد.
در پاسخ به قسمت دوم پرسش شما باید بگویم که اگر منظور از دیگر علوم و معارف، علوم تجربی است، این علوم اهمیت خاص خود را دارند و نمیتوان از آنها صرفنظر کرد و لازم است عدهای در آن علوم فعالیت کنند؛ اما در علوم حوزوی وضعیت متفاوت است. زمانی بود که در حوزه، فقه محور قرار گرفته بود و فلسفه در حاشیه بود؛ اما امروز فلسفه بیشتر مورد نیاز است. امروز نیمی از مردم ایران روشنفکرند. وضعیت ارتباطات فرهنگی، مجلات، کتابهایی که چاپ میشود، اینترنت، سایتها و... هیچ یک به گونهای نیست که قابل کنترل باشد و همة اینها موجب طرح پرسشهایی میشود که فقهی نیستند، بلکه بیشتر فکریاند و این سؤالات جواب میخواهد. وجود این سؤالات حاکی از آن است که ما باید بیشتر از گذشته به فلسفه بپردازیم.
* آیا مسائل، موضوعات، روشها، اهداف و مدعیات طرح شده در فلسفة اسلامی به لحاظ اولویت و رتبهبندی، شباهتی به موضوعات و مسائل متون مقدس اسلامی دارند؟
بله! صرف نظر از برخی کاستیها، تقریباً همان حالت را دارند؛ برای مثال مسئله توحید و خداشناسی در اسلام بسیار مهم است، در فلسفة اسلامی هم به آن اهمیت دادهاند و حقیقتاً بحثهای عمیق و عالی در این زمینه صورت گرفته است. یا درباره نفس به طور کلی خیلی کار شده است؛ البته به نظر من در متون فلسفی ما در مورد خود انسان و خودشناسیاش ـ نه نفس به طور کلی و نفسشناسی ـ کارنشده است. من معتقدم ما هم باید چیزی شبیه فلسفة اگزیستانسیالیستی داشته باشیم. اسلام خیلی به «خود» اهمیت میدهد، عباراتی همچون «علیکم انفسکم» و «قوا انفسکم» حاکی از ضرورت توجه انسان به خود است. این عبارات ما را به خود ارجاع میدهند، نه به نفس به طور کلی. این چیزی است که در فلسفه اسلامی به آن توجه نشده است؛ اما به آن نیاز داریم. در فلسفه جهانگرایی یا در بخش اخلاق نیز چنین وضعی وجود دارد، به هر جهت این موضوعی است که جایش بسیار خالی است.
* آیا فلسفه اسلامی بیشتر با هدف تقرب به حقیقت بنیانگذاری شده است یا با هدف دفاع از دین و مذهب؟
با هدف تقرّب به حقیقت؛ چرا که اساساً معنای فلسفه همین است. البته باید هدف فلسفه را از هدف فیلسوف جدا کرد؛ هدف فلسفه تقرب به حقیقت است و فیلسوف هم از آن جهت که کار فلسفی میکند، باید در این جهت تلاش کند. البته همین فیلسوف، معتقد و مسلمان نیز هست. در واقع از این جهت که متدین است، یک اعتقاد دارد و از آن جهت که فیلسوف است، اعتقاد دیگری دارد و گاهی این دو با هم در تعارض قرار میگیرند. از این رو، فیلسوف دغدغههایی پیدا میکند و میکوشد تا تعارض را رفع کند، بنابراین چالشی در ذهن او ایجاد میشود. اگر متن دینی برای او قویتر باشد، در برهانهایش تجدیدنظر میکند و اگر استدلال برای او قویتر باشد و متن برای او چندان نص نباشد، متن را تأویل میکند.
گاهی هم متن و استدلال با هم تعارضی ندارند و با هم سازگارند. در این صورت بنا به قاعده برای متن، استدلال را به کار میگیرد؛ چرا که بهترین شیوه برای دفاع عقلانی از دین، به کارگیری استدلال فلسفی است؛ یعنی همان کاری که خواجه نصیرالدین طوسی در کلام انجام داد.
* اگر مشرب شارع مقدس، پیامبر اکرم(ص) و قرآن، و دغدغه اینها حرف بالاتری است؛ چرا به جای فلسفه به اینها نپردازیم؟ و اگر هدف فلسفه هم مهم است یا دستکم در راستای تقویت آن هدف دیگر و پایه آن است؛ چرا به فلسفه نپردازیم؟
این دو هدف متضاد نیستند و این گونه نیست که اگر کسی به یکی پرداخت، به دیگری نخواهد رسید، بزرگانی همچون علامه طباطبایی هر دو هدف را داشتند. اگر کسی فقط فلسفه بخواند و واقعیت را نیابد، واقعاً ناقص است؛ زیرا به هدف اصلی شارع نرسیده، حال آنکه شارع میخواست فرد به خود واقعیت برسد؛ ولی از این راه فقط به تصویری از واقعیت دست یافت. اینها با هم تضاد ندارند؛ یعنی میتوان هم تصویر واقعیت را داشت و هم خود آن را یافت و ما نمونة چنین افرادی را هم داشتهایم. اما این چنین نیست که یکی پیشنیاز دیگری باشد؛ مثلاً هدف پایینتر پیشنیاز هدف بالاتر باشد، به طوری که بدون آن نتوان به هدف بالاتر رسید. برای مثال عارفانی که نه سود فلسفی داشتهاند و نه سود عامیانه، مطالب بالایی را درک کردهاند. پس یکی پیشنیاز دیگری نیست. اینها دو حیطه مختلف میشوند و مانع یا لازمه یکدیگر هم نیستند. میتوان به یکی از این دو یا به هر دوی آنها پرداخت. البته گاه امیال انسان مانع بزرگی بر سر راه وصول به حقیقت است.
وقتی آدم به امور ذهنی مشغول شد و به مقام علمیی دست یافت، به استدلال، نتیجه تفکر و امور علمی و ذهنی دل میدهد؛ این دل دادن و دلخوش کردن میتواند مانع وصول به خود حقیقت شود. برخی معتقدند کسانی که به کارهای علمی مشغول میشوند، دیرتر از افراد عامی به حقیقت میرسند بنابراین نباید علم و فلسفه برای فیلسوف بت شود و آنچه را که به آن رسیده است، تمام حقیقت تلقی کند. اگرچه شخصی که فیلسوف شده است، اطلاعاتی دارد، اما اصل خود حقیقت است. علم یا حرفه سبب دلدادگی شده و ممکن است مانع رسیدن به حقیقت شود. هر چیزی که برای انسان حالت دلبری پیدا کند، میتواند او را از حقیقت بازدارد. بنابراین به رغم آنکه انسان باید همواره مراقب باشد که چیزی برای او بت نشود، این سخن به معنای تضاد فلسفه و دین نیست؛ بنابراین فلسفه و دین با هم تضاد ندارند و متوقف بر یکدیگر هم نیستند و میتوان هر دو را با هم داشت.
* نقادی و تجدیدنظر در فلسفه تا چه اندازه ما را در رسیدن به فلسفه مطلوب یاری میدهد؟
نقادی خوب است و اتفاقاً در فلسفه اسلامی هم زیاد صورت گرفته است. فلسفه اسلامی آکنده از نقادی است و خود فیلسوفان هم یکدیگر را بسیار نقد کردهاند؛ اما به نظر من نقادی درآغاز آموزش به هیچوجه به صلاح نیست.
* افرادی که در وضع فعلی واقعاً خودشان فیلسوفاند، چه مقدار فلسفه موجود را نقد میکنند؟
علامه طباطبایی التزامی به حرف هیچ فیلسوفی ندارد، مگر در جایی که عقل را یاری کند. اما وقتی به میزان نقدهای ایشان دقت میکنیم، میبینیم که بسیار اندک است. این مطلب نمایانگر این است که فلسفه مانند دیگر علوم نیست که چندان قابل نقد باشد؛ یعنی ماهیت فلسفه این گونه است.
* برای آموزش مطلوب فلسفه، تا چه اندازه به آگاهی از فلسفههای رقیب یا مهاجم نیازمندیم؟
به نظر من باید ابتدا برای اساتید، فلسفه غرب را به طور خلاصه و فشرده آموزش دهند، تا آنها در جریان این اندیشهها قرار گیرند، سپس در زمینههای لازم پرسشهایی طرح شود و دانشپژوه براساس مبانی خودش به آن پرسشها پاسخ دهد. البته باید کتابهایی نیز در این زمینهها تألیف شود.
منبع: نشریه نقد و نظر شماره 51
گفتگو از: ابراهیم علیپور
۲۳۲۹